گروه بینالملل: به نظر دولتمردان آمریکا، هرچند که طرح خاورمیانه بزرگ عراق را به عنوان « دو مینو برای دموکراسی» الگو قرار داده ولی طرح دموکراتیزه ساختن خاورمیانه بزرگ یک سلسله واقعیتهای پنهان دیگر را برجسته میسازد و آن این که مقاصد اقتصادی پروژه (خاورمیانه بزرگ) یک سلسله رفرمهای اقتصادی از قبیل: تأسیس صندوق توسعه اقتصادی با هدف سرمایهگذاری در امور زیربنایی و تغییرات اساسی در سیستم مالی این کشور و نوسازی سیستم بانکی و کاهش موانع گمرکی زمینه را برای نفوذ اقتصادی ایالات متحده مهیا خواهد کرد. در همین راستا، تأسیس مناطق آزاد تجاری و پیوستن به سازمان تجارت جهانی (WTO) دیگر اولویتهای چنین نقشهای برای حصول دموکراسی شمرده میشود.
آمریکا در بلندمدت مایل به اجرای طرح خاورمیانه بزرگ است اما در وضع موجود مطمئن است که بیثباتی منطقه هزینههای به مراتب بیشتری را برای آمریکا و غرب به همراه خواهد داشت. لذا به این جمعبندی رسیده است که تغییر و تحول را در بلندمدت اجرا و از بیثباتی منطقه پرهیز کند.
به طور کلی درباره این طرح صحبتهای زیادی میشود و موافقان، مخالفان و منتقدان اصلاحطلب طرح در مقابل هم صفآرایی کردهاند و این صفآراییها در حالی است که هنوز خود طرح از وضوح و شفافیت لازم برخوردار نیست. معمولاً هر صاحبنظری که درباره طرح صحبت میکند اهداف متغیری را در حوزههای مختلف جغرافیایی که از مغرب عربی تا شرق اندونزی را در بر میگیرد مطرح میسازد. شاید مهمترین دلیل این وضعیت آن است که اساساً طرحی با مشخصات کامل که ابعاد آن مشخص و به دقت هدفگذاری شده باشد وجود خارجی ندارد، بلکه «ایدهای» مطرح شده و قرار است در مسیر حرکت خود قالب یک «طرح» را به خود بگیرد. به عبارت دیگر «طرح خاورمیانه بزرگ» نقشه راهی است که فقط مسیر کلی راه را نشان میدهد و مشخصات دقیق راه باید در طول حرکت به دست آید.
مطالعه ادبیات سیاسی موجود درباره «طرح خاورمیانه بزرگ» مبین این نکته است که در حال حاضر اطلاعات موجود درباره این طرح بیشتر مربوط است به سابقه و تاریخچه طرح و برخی تصور میکنند که وقتی سابقه طرح را توضیح میدهند به تشریح طرح مشغول هستند در حالی که بیان تاریخچه و سابقه یک موضوع به هیچ عنوان به معنی توضیح و تشریح آن تلقی نمیشود.
راهکار جهان غرب برای توسعهنیافتگی خاورمیانه
در یک تحلیل کلی، جهان غرب به این جمعبندی رسید که توسعهنیافتگی کشورهای عرب مهمترین زمینهساز تروریسم است و مقابله با تروریسم بدون توسعه این کشورها غیرممکن است و برای برونرفت از این وضعیت راهکارهای زیر پیشنهاد گردیده است؛
1. منطقه به سوی دموکراسی و حکومتهای شایسته ترغیب میشود.
2. جامعهای فرهیخته در این کشورها به وجود آید.
3. فرصتهای اقتصادی توسعه یابد.
پیشبرد سه راهکار فوق در منطقهای که به نظر غرب خصوصاً آمریکا منطقه تروریستپرور محسوب میشود، عنوان «طرح خاورمیانه بزرگ» را به خود گرفته است بدون آنکه مشخص شود که این سه راهکار چگونه میتواند اجرا شود؟ بسیاری از سؤالهای مطرح شده درباره این طرح بدون پاسخ گذاشته شده است اما یک مساله مرتب تکرار میشود که وضع موجود منطقه باید به وضعیت جدید تحول یابد و این تحول وضعیت تحول «کیفی و بنیادی» است که موجب تغییر ساختارها، بنیادها و روابط بین ساختارها میشود. مهمترین تغییر ساختاری «تغییر ساختار قدرت» است که باید به سمت مردمسالاری حرکت کند و رژیمهای سیاسی جدیدی جایگزین رژیمهای کهن شوند و رژیمهای سیاسی جدید باید رژیمهایی شفاف باشند و عملکرد خود را مقابل «جوامع مدنی متشکل از فرهیختگان» قرار دهند تا نتوانند اقدامی خلاف مصالح ملی انجام دهند.
این سؤال نیز وجود دارد که آیا طرح خاورمیانه بزرگ یک «راهبرد سیاسی» است یا یک ایده سیاسی؟ اگر این طرح یک راهبرد باشد باید نتایج احتمالی حاصله از اجرای طرح قابل پیشبینی باشد. خلیجفارس را میتوان یک خرده منطقه یا ریز منطقه خاورمیانه بزرگ محسوب کرد که اجرای طرح خاورمیانه بزرگ مستلزم تغییرهای ساختاری در آن خواهد شد، بنابراین میتوان حوزه خلیجفارس را به عنوان منطقهای برای آزمایش نتایج اجرای طرح خاورمیانه بزرگ انتخاب کرد و طرح را در معرض داوری قرار دارد. در نگاهی به وضعیت عمومی کشورهای حوزه خلیجفارس یعنی ایران، عربستان، کویت، عمان، امارات، قطر، بحرین و عراق، اولین نکتهای که جلب توجه میکند غیرمشابه بودن ساختارهای بنیاد سیاسی و اجتماعی این کشورهاست. هرچند به لحاظ بعضی معیارهای کلی مانند مسلمان بودن و یا قرار گرفتن در یک حوزه جغرافیایی، مشترک هستند اما هریک از این کشورها دارای ویژگیهای مخصوص به خود و منحصر به فردی هستند که نمیتوانند با یکدیگر به سادگی مقایسه شوند. هیچیک از این کشورها به لحاظ جمعیت، منابع، نحوه توزیع قدرت، نوع مشارکت، شکلگیری جوامع مدنی، نقش فرهیختگان، تولید ملی، جمعیت بومی و جمعیت مهاجر، شفافیت حکومت و احزاب و رسانههای مستقل به دیگری شبیه نیست. در این مجموعه، کشورهای مانند ایران قرار دارد که در 25 سال گذشته با وجود تمام مشکلات و انتقادهای موجود موفق شده است؛ 25 بار مردم را در قالب همهپرسیها و انتخابات مختلف مجلس، ریاست جمهوری و شوراها به پای صندوقهای راءی بیاورد و شیوه جدیدی از مشارکت مردمی در حکومت را معرفی کند و در مقابل کشورهایی هم در همین حوزه وجود دارند که هنوز هیچ تجربه انتخاباتی را پشت سر نگذاشتهاند. در این مجموعه، کشوری مانند ایران قرار دارد که فقط تعداد دانشجویان شاغل به تحصیل در دانشگاههای آن از تعداد کل جمعیت دیگر کشورهای این حوزه بیشتر است.
هرچند که نفت، مهمترین منبع درآمد این کشورها محسوب میشود و بدون نفت تمام این کشورها با بحرانهای سخت سیاسی و اقتصادی مواجه میشوند اما در همین شرایط و مناسبات اقتصادی هریک از کشورهای حوزه خلیجفارس منحصر به فرد است و هیچیک با دیگری مشابه نیست. تفاوت در ساختارهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی این کشورها به گونهای است که پیشنهاد اجرای همان راهکارهای مطرحشده در طرح خاورمیانه بزرگ برای این کشورها همانند پیچیدن یک «نسخه واحد» برای همه بیماریهای شناختهشده در عرصه پزشکی است.
واقعیت مهم دیگر، رابطه معکوس ثبات و دموکراسی در منطقه است. تجربه دموکراسی در اروپا در یک روند تاریخی و با گذار از بحرانهای مختلف به دست آمده است و اگر کشورهای دیگر جهان هم بخواهند به سمت دموکراسی واقعی حرکت کنند لاجرم باید تجارب خاصی را پشت سر بگذارند. تصور این که جوامع غیردموکراتیک با یک دستور سیاسی، یکباره به جامعه دمکراتیک تبدیل شوند تصور باطلی است و حتماً باید این نکته مورد توجه قرار گیرد که گذر از یک جامعه غیردموکراتیک به جامعه دموکراتیک مستلزم عبور از بحرانهای اجتماعی و پرداخت هزینههای مترتب بر آن است و مهمترین هزینه در اینجا بحث بیثباتی است که باید مدیریت و هزینههای آن پرداخت شود.
در زمینه شکلگیری جامعه فرهیخته نیز باید اذعان داشت که واقعیتهای نظام آموزشی و تربیتی جوامع موردنظر خاورمیانه بزرگ نشان میدهد که ایجاد چنین جامعهای به دلیل فضای بسته فکری و نیز شبکه درهم تنیدهای از سنتهای نهادینهشده امری ناممکن مینمایاند.
راهکار سومی که برای اجرای طرح خاورمیانه بزرگ مطرح میشود ایجاد فرصتهای اقتصادی و توسعه همهجانبه کشورهاست. این راهکار نیز خود با مانعی جدی روبروست. نفت مهمترین و اصلیترین منبع درآمد دولتهای حوزه خلیجفارس محسوب میشود و در حال حاضر بدون نفت هیچیک از این کشورها قدرت حفظ ثبات سیاسی و اقتصادی خود را ندارند، بنابراین نمیتوان انتظار داشت که این کشورها در کوتاهمدت بتوانند یک «اقتصاد رانتی» را به یک «اقتصاد آزاد و نوسازیشده» تبدیل کنند.
نتیجهگیری و خاتمه بحث
نتیجه آنکه سه شرط اصلی برای تحول این کشورها در چارچوب طرح خاورمیانه بزرگ یعنی «حرکت به سمت دموکراسی»، «تشکیل جامعه فرهیخته» و «اصلاحات اقتصادی» به لحاظ ظرفیتهای داخلی با مانع جدی روبروست و تنها راه عملی برای اجرایی شدن طرح، فشار از بیرون برای تغییر جوامع است. در حال حاضر وضعیت کنونی جهان به شکلی است که به جز آمریکا، هیچ کشور دیگری توان لازم را برای ایجاد تغییرات مورد اشاره در جوامع ندارد. اما سؤال این است که آیا آمریکا انگیزه چنین کاری را در منطقه دارد؟ با نگاهی هرچند گذرا به مؤلفههای شکلدهنده امنیت ملی آمریکا به راحتی میتوانیم بگوییم که در شرایط فعلی آمریکا فاقد چنین انگیزهای است و دلیل آن در بحث «امنیت انرژی» آمریکا نهفته است. امنیت انرژی یکی از ارکان اصلی امنیت ملی آمریکا محسوب میشود و آمریکا بدون تضمین امنیت انرژی خود قادر به ادامه دیگر راهبردهای خود نیست. بنابراین نمیتوان انتظار داشت که آمریکا به خاطر اصلاحات داخلی این کشورها امنیت انرژی خود و جهان غرب را به خطر اندازد، زیرا که نتیجه پیشبرد طرح، بیثباتی (هرچند موقت) و نتیجه بیثباتی کاهش تولید انرژی است.
آمریکا در بلندمدت مایل به اجرای طرح خاورمیانه بزرگ است اما در وضع موجود مطمئن است که بیثباتی منطقه هزینههای به مراتب بیشتری را برای آمریکا و غرب به همراه خواهد داشت. لذا به این جمعبندی رسیده است که تغییر و تحول را در بلندمدت اجرا و از بیثباتی منطقه پرهیز کند و این نتیجه نقطه تلاقی ایده مقاومت موجود در منطقه با طرحهای آمریکا در منطقه است، یعنی آن که طرح خاورمیانه بزرگ در عمل به یک «ایده سیاسی» تبدیلشده و کشورها دعوت میشوند تا به آن ایده احترام بگذارند بدون آن که راهبردی را برای عملی ساخت آن حداقل در حوزه خلیجفارس تعریف کنند. نکته مهم دیگر آن است که حداقل در حوزه خلیجفارس تعریف کنند. نکته مهم دیگر آن است که باید توجه داشته باشیم، اکثر کشورهای خاورمیانه مسلمان بوده و به فرض تحقق فرآیند دموکراسی اولین نتیجه چنین امری به قدرت رسیدن ارزشهای هماهنگ با فرهنگ منطقه است که اسلام مبنای اساسی آن است. بنابراین اگر مبنای اولیه طرح خاورمیانه بزرگ ستیز با اسلام سیاسی فرض شود و از سوی دیگر ایده حمایت از دموکراسی به عنوان شیوههایی برای مبارزه با تندروی و اسلام سیاسی معرفی گردد تناقض نمای آشکاری در ثمربخش بودن این طرح به وجود میآید.
بنابراین شاید بتوان گفت که در یک ارزیابی کلی و پیش از آنکه دلایل ناکامی چنین طرحی را به آینده موکول کرد، از همینجا میتوان بر پروژهای خط بطلان کشید که آغاز خود را به پیشفرضهایی کاملاً متباین و تناقضنما بنا کرده است.