تاریخ انتشار : ۰۶ آبان ۱۳۹۱ - ۱۰:۰۰  ، 
شناسه خبر : ۲۰۶۰۸۳

اختلاط‌ها و معضلات در شناسایی سکولاریسم:
1ـ سکولاریسم حداقلی و جزئی/ سکولاریسم حداکثری و کلی:

یکی از مهم‌ترین عوامل اختلاط در فهم و شناخت سکولاریسم، تنوع و تکثر معانی و مفاهیم آن است. به‌طوری که اگر تمام معانی مشکّک و مدرّج آن را بر روی یک پیوستار، ترسیم کنیم، در منتها الیه سمت راست پیوستار با سکولاریسم حداقلی و جزئی روبرو شده و در منتها الیه سمت چپ پیوستار سکولاریسم حداکثری و کلی را خواهیم دید. سکولاریسم حداقلی، نگرش جزئی و موردی به واقعیت است و از منظری اجرایی و پراگماتیک، می‌کوشد به تفکیک دین از برخی حوزه‌ها مانند دولت و سیاست و یا اقتصاد نائل گردد. در این رویکرد حداقلی و جزئی، وجود امر مطلق، مرجعیت و اصول ثابت و کلی اخلاقی، انسانی و حتی دینی پذیرفته شده و ساحت‌های فرامادی وجود انکار نمی‌شود. همة ابعاد و سویه‌های حیات انسانی، جز یک یا دو مورد از تعلق به سکولاریته و دنیویّت مصون مانده و همچنان در حوزۀ مرجعیت دینی و معنوی و مبانی غیر نسبی باقی گذاشته می‌شوند. درحالی که در سکولاریسم حداکثری و کلی، با رهیافت و نگرشی همه‌جانبه، هستی شناختی (Ontologic)، معرفت‌شناختی و همۀ حوزه‌های حیات بشری و مبادی و مبانی آن مشمول سکولاریته شده و رابطۀ آنها با دین و هرگونه مرجعیت فرامادی و فرابشری قطع می‌گردد.
2ـ سکولاریسم و «جدایی دین و دولت»:
یکی از شایع‌ترین تعریف‌ها از سکولاریسم، «جدایی دولت از دین» است که در تاریخ اروپا و غرب با عنوان Seperation of charch and state از آن یاد می‌شود. واقعیت این است که در هیچ‌یک از جوامع تاریخی میان دین به عنوان یک نهاد با دولت وحدت و ادغامی کامل وجود نداشته و کمابیش می‌توان گونه‌ای تمایز و تفکیک نسبی را میان آنها دید. چه در دورۀ حکومت ساسانی که اولین حکومت مبتنی و مؤسس در دین در تاریخ ایران پیش از اسلام بوده و چه در دوره حکومت پاپی و اقتدار دنیوی کلیسا به‌ویژه در فاصله سده نهم تا دوازدهم میلادی که اوج پاپیسم و حکومت دینی کلیسا محسوب می‌شود. شاید جز در جوامع ساده و بسیار بدوی اولیه که رئیس قبیله همان جادوگر یا کاهن قبیله بوده است و به دلیل سادگی امور، حوزه‌های دینی و غیردینی، به‌گونه‌ای اسطوره‌ای و جادویی، در هم آمیخته بوده‌اند، هیچ ساختار تمدنی و سیاسی پیچیده، مرکب و متکاملی را نتوان یافت که نهادهای دینی با نهادهای سیاسی کاملاً دارای وحدت، ادغام و انحلال در یکدیگر باشند. شاید به سبب همین تمایز نسبی نهادی در طول تاریخ جوامع دینی از جمله جوامع اسلامی بوده است که برخی مدعی شده‌اند که میان سکولاریسم و دینداری هیچ‌گونه تعارضی نیست، اما همان‌گونه که خواهیم گفت سکولاریسم در مفهوم بنیادین و ایده‌آل خود، چیزی فراتر از چنین تمایز نسبی و ساده‌ای است. چنانکه برخی از سکولارها در همین حوزه نسبی و محدود نیز گامی جلوتر گذاشته و از ضرورت «جدایی سیاست از دین» سخن گفته و می‌گویند. تاریخ تکوین و بسط و گسترش سکولاریسم و سکولاریراسیون، نشان می‌دهد که چنان معنای حداقلی، موردی و جزئی از سکولاریسم، تنها به نخستین مرحله از پیدایش و تحول سکولاریسم در غرب تعلق دارد که به تدریج با بسط و انکشاف تاریخی آن در همۀ زمینه‌های اقتصادی، فلسفی، فکری و اعتقادی و اخلاقی، به حاشیه رانده شده و دلالت مفهومی و مصداقی بسیار گسترده‌تر و عمیق‌تری پیدا می‌کند. سکولاریسم با تلغیظ و تکامل فرآیند سکولاریزاسیون به پدیده‌ای فراگیر و عام تبدیل شده که بسیار دورتر از نظریۀ تجویزی جداسازی دین و دولت به یک ایدئولوژی تمامیت‌گرا استحاله یافته و گونه‌ای زیست ـ جهان خاص خود را رقم می‌زند. در این مرحله و مرتبه دیگر هیچ حیطه و حوزه‌ای از حیات فردی و اجتماعی بشر باقی نمی‌ماند که مشمول سکولاریته واقع نگردد.
سکولاریسم به عنوان یک نظریه، در ربط با سکولاریزاسیون، به یک تاریخ وابسته است و نمی‌توان معانی مشکّک و سلسله مراتبی (هیرارشیک) آن را، به‌طور مجرد، پراکنده و چینشی (همچون چینه‌ها و لایه‌های زمین‌شناختی) بر انگارة روش‌شناختی «انباشت و تراکم ژئولوژیکی» فهم و ادراک کرد و با توسل به ترحیمه‌ها یا توضیحات مختصر و لغت‌نامه‌ای یا دائره‌المعارفی همچون مجموعه از «اسلاید»های مجزا و پراکنده آن را بازشناسی کرد و از خصلت، همبسته، پویا و بسط و تکامل یابندۀ آن در هیأت یک فیلم (Movies) غفلت ورزید، سکولاریسم، یک پارادایم (به اصطلاح کوهنی) یا یک اپیتسمه (در اصطلاح فوکویی) است که خود را در زنجیره‌ای از حلقه‌های به هم پیوسته و گسترش یابنده تاریخ چهار قرن اخیر اروپا بازنمایی کرده است و به همین سبب اتخاذ رهیافت‌های تقلیل‌گرایانه در فهم و شناخت آن، مانع از عرضة تفسیری معطوف به همه نمونه‌های مصداقی و صورت‌های تحقق یافته آن شده و کفایت‌های تفهمی و تفسری را از آن باز می‌ستاند.
3ـ سکولاریسم به مثابه مجموعه‌ای از افکار، اعمال و برنامه‌های مشخص (یک پروژۀ طراحی شده):
برخی اعم از موافقان یا مخالفان سکولاریسم می‌پندارند سکولاریزاسیون پروژه اندیشیدۀ سیاسی، اجتماعی و فکری است که به وسیله طرح و نقشة فرهنگی از پیش تعیین شده، همراه با ابزارها و شیوه‌های مشخصی تحقق پیدا می‌کند و می‌توان به‌گونه‌ای مکانیکی آن را پذیرفت و یا رفع کرد. این دیدگاه، با رهیافتی اراده‌گرایانه و آمرانه گمان می‌کند که تحقق و گسترش سکولاریزاسیون، امری بخشنامه‌ای است که صرفاً با تصمیم و ابلاغیه، می‌توان جامعه را سکولار یا از سکولاریزه شدن آن جلوگیری کرد. با چنین دریافت تقلیل‌گرایانه، اراده‌گرایانه و مبتنی بر «تئوری توطئه» طرفداران سکولاریسم نتیجه می‌گیرند که می‌توانند از طریق «واردات» یا اخذ و اقتباس، جامعه‌ای را سکولار کرده، چنانکه بسیاری از نویسندگان و متفکران دو سدۀ اخیر در جوامع شرقی و اسلامی با همین ادراک از مدرنیته و تمدن جدید غربی، کوشیده‌اند تا جوامع خود را «غربی» و «مدرن» کرده و به استحاله جامعه سنتی در جامعه مدرن بپردازند، کوششی که به رغم بن‌بست‌ها و ناکامی‌ها، همچنان ادامه دارد. مخالفان سکولاریسم نیز نتیجه گرفت و می‌گیرند که باید با سکولاریسم مبارزه کرد و برای این امر باید به سراغ کانال‌های انتقالی و ورود آن رفت و از نیروهای امنیتی و اطلاعاتی و پلیس مخفی برای مبارزه با «تهاجم فرهنگی» سود جست. هر چند که اشاعة فرهنگ امر قابل انکاری نیست، اما جابجایی «مبنا» و «شرط» در تاریخ تحولات اجتماعی، فکری و تمدنی، مبیّن ساده‌سازی واقعیت پیچیده، چندبعدی، تعاملی و درون‌زای جامعه و تاریخ است. نوع دینداری و تجربۀ نهادهای دینی، تاریخ همکنشی میان عرصه‌های گوناگون حیات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و چگونگی حدود و نسبت میان قلمرو و امور «قدسی» با قلمرو و امور «غیرقدسی»، معنوی و مادی، الهی و بشری و... است که ابعاد و سمت و سوی سکولاریسم و فرآیند سکولاریزاسیون در این یا آن جامعه را تعیین می‌کند. علاوه بر این، نباید پنداشت که زمینه‌های سکولاریسم منحصر به غرب مسیحی است و تکوین و ظهور آن، در جوامع دیگر با امتناع روبروست. چرا که وجود امور دنیوی و مادی در همۀ جوامع موضوعی بدیهی و غیرقابل انکار است. هر جامعه انسانی با حوزه‌ها و اموری مادی و طبیعی سر و کار دارد و این امور لازمه وجود بشری است. لذا اگر توجه به ماده و طبیعت را جزئی از اندیشه سکولار به شمار آوریم، باید بدانیم که وجود چنین اندیشه‌ای در لایه بیرونی هر جامعه از جمله جامعه اسلامی، غیرقابل اجتناب است. هر گروه انسانی، با هر دین و آیینی، به ناچار با عناصر مادی و غیرقدسی طبیعت، مکان، زمان سر و کار دارد و حتی برای ساختن مکان‌های مقدسی همچون معبد و مسجد نیازمند به راه و روش‌ها و قواعد علمی، تخصصی و مادی است و افزودن بر معیارهای دینی، باید به ملاک‌های تخصصی توجه داشته باشد. از این‌رو می‌توان گفت برخی از عناصری که در سکولاریسم دیده می‌شود، در حاشیه هر جامعه‌ای وجود دارد که تحت شرایط مساعد تاریخی، می‌توانند به متن منتقل شوند و از طریق جابجایی عناصر و معیارهای پیرامونی و مرکزی، به فرآیند سکولاریزاسیون اذن دخول و جریان بخشد. به همین سبب نمی‌توان سکولاریسم را به عناصر و عوامل آشکار یا پروژه و برنامة افراد و گروه‌های خاص نسبت داد که با آمدن یا رفتن آنها بتوان سکولاریسم را آورد یا برد.
سکولاریسم و سکولاریزاسیون پدیده‌ای درون‌زا، چندبعدی و اجتماعی ـ تاریخی است که تحقق کامل و تمام عیار آن در همه سطوح و وجوه با رفتن یک عالم و آدم و آمدن عالم و آدم دیگری همبسته است.
4ـ سکولاریسم به مثابه اندیشه‌ای ثابت و ایستا
برخلاف گمان کسانی که می‌پندارند سکولاریسم، اندیشه‌ای است که در آغاز برای یک‌بار و همیشه، به‌گونه‌ای خلق‌الساعه، کامل و ثابت، ایجاد شده است، باید دانست که آن، زنجیره‌ای تیپیک و رشتة مسلسلی از نمونه‌های انضمامی و به هم پیوسته‌ای است که با گذشت زمان و در طول تاریخ خود، بسط و تحقق یافته است. هر چند که نمونه‌های انضمامی و عینی آن در مراحل مختلف فرآیند سکولاریزاسیون با یکدیگر تفاوت مفهومی مرتبه‌ای دارد، اما در یک چشم‌انداز عام و کلی تاریخی، همچون حلقه‌هایی از زنجیره‌ای واحد به شمار می‌آید. حوزه سکولاریزاسیون در مراحل نخستین خود، فقط بخش‌هایی از زندگی عمومی را در بر گرفت، اما پس از چند قرن، آنچنان گسترش یافت که کمتر عرصه‌ای از عرصه‌های حیات جمعی و شخصی، خارج از آن باقی ماند. درست است که اصطلاح سکولاریسم در مراحل پیدایی و آغازین به جدایی دین از دولت همراه با عدم دخالت حکومت از زندگی خصوصی و محترم داشتن ارزش‌های دینی و اخلاقی، تعریف شده، اما آنچه اکنون تحقق یافته، بسی فراتر از آن است. تعریف کنونی از سکولاریسم با استناد و ارجاع به نخستین مراحل تکوینی آن، غفلت از تاریخ و تحقق تمام و کمال آن در بستر حیات انسانی و در نتیجه ناقص و ابتر است و ما را با مغالطة قرائت خارج از متن (out of content) یا گرفتار رویکردی نازمان‌مند (دیاکرونیک) می‌گرداند.
در نخستین مراحل سکولاریسم، هنوز حکومت ملی (Nation-state) نهادهای آموزشی و امنیتی خود را تأسیس نکرده بود و قلمرو اقتدارش تنها بخش کوچکی از جامعه را در بر می‌گرفت و اقتصاد، سیاست، فرهنگ، اخلاق و رسانه‌ها هنوز در زیر سلطة کامل دولت مدرن و سکولار در نیامده و در نتیجه بخش‌های بسیار زیادی از حیات شهروندان، در خارج از فرآیند سکولاریزاسیون قرار داشت. اگر سکولاریزاسیون هر پدیده به این معنا باشد که پدیده تنها در چارچوب مرجعیتی بشری یا مادی و دنیوی تفسیر شود و تجویزهای نسبت به آن نیز صرفاً در همین چارچوب صورت گیرد در آن حالت می‌توان گفت اقتصاد سکولار یعنی اقتصاد شدن محض فعالیت‌های اقتصادی (و حاکمیت مکانیسم‌های غیرانسانی بازار) و سیاست سکولار یعنی سیاسی شدن محض و طرد هرگونه مبادی و غایات قدسی از آن، با وجود این، فرآیند سکولاریزاسیون در حیطه سیاسی و اقتصادی و در مراحل مقدماتی با مبانی خود هنوز حیطه‌هایی را از سلطۀ خود رها نگاه داشته و انسان هنوز کاملاً به موجودی که صرفاً آلت فعل سیاست یا اقتصاد باشد، تبدیل نشده است. در این مرحله هنوز با انسانی روبرو هستیم که حداقل از درون، به ارزش‌ها و عوالم قدسی تعلق خاطر دارد و روح و قدسیّت را (که اکنون یکسره اسطوره خوانده می‌شود) کاملاً از طرح عالم هستی و وجود بشری طرد نکرده است. در همین مرحله است که زندگی به دو عرصۀ عمومی و خصوصی تبدیل شد. عرصه عمومی قلمرو سکولاریته گردید و عرصه خصوصی در قلمرو قدسی و دینی، رها شد. به همین دلیل است که با پیدایش سکولاریسم، مسیحیت نابود نگردید و اصول مطلق دینی و اخلاقی‌اش در جان و دل مؤمنان مسیحی به حیات خود ادامه داد. این اصول و عوالم در برخی نهادهای واسطه مانند خانواده نیز برای مدتی بقای خود را حفظ کردند. امانیسم نیز که خود در پیدایش، به ارزش‌ها و اصالت‌های انسانی تعلق داشت، پس از انقطاع از مبانی و غایات هستی شناختی، به عنوان امانیسم سکولار، برخی اصول مطلق و دینی مسیحیت را گرفته و آنها را به‌گونه‌ای زمینی و سطحی سکولار کرد. بدین ترتیب اصول مطلق بشری (و غیرقدسی ـ دینی) در چارچوب مرجعیتی طبیعی و نظام دالّ ـ مدلول دنیوی و این جهانی گنجانیده شد. در آن مرحله مسیحیت و فلسفه‌های امانیستی گذاری میان قلمرو قدسی و دنیوی، تا حدودی توانستند انسان غربی را از چارچوبی فرامادی، ارزش‌های کلی و نوعی وجدان و جهان‌بینی شخصی برخوردار سازند و به همین جهت، جامعه سکولار در آن مرحله توانست از آنچه «معضل هابزی» (انسان گرگ انسان) نامیده شده رهایی پیدا کند. در آن مرحله، علی‌رغم سکولار شدن برخی وجوه و سطوح حیات عمومی، زندگی خصوصی تا آغاز سده بیستم، همچنان تحت تأثیر ارزش‌های مسیحی یا ارزش‌های سکولار متکی و مستند به اصول مطلق انسانی و مسیحی باقی ماند. انسان غربی، هر چند در زندگی عمومی محکوم به زیست در عالم دنیوی و تهی از روح سکولار بود، اما احساسات و عواطف، دغدغه‌های درونی، آرزوها، ازدواج و مرگش در گونه‌ای چارچوب مسیحی یا شبه مسیحی امانیستی تنفس می‌کرد. شاید به همین دلیل است که برخی گمان کرده‌اند سکولاریسم با زندگی عمومی سر و کار دارد و حکومت سکولار، عرصه زندگی خصوصی را به خود شهروندان واگذار می‌کند. اما رفته رفته وضع تغییر کرد و حلقه‌های سکولاریسم به یکدیگر پیوند خورد و در دهۀ شصت قرن بیستم، این زنجیرة تاریخی تقریباً کامل شد. فرآیند سکولاریزاسیون، در این مرحله به بالاترین مرتبه خود بسط و گسترش یافت و سکولاریسم با گذر از جهان سیاست و اقتصاد به جهان فلسفه و معرفت و سرانجام در وجدان آدمی گام نهاد و خود را در پهنة زندگی روزمرة آدمیان گستراند. انسان از بیرون و درون به زیر سلطة دنیویت و سکولاریسم رفت و آثار هرگونه اتوریتة قدسی هستی‌شناختی و فرامادی زدوده گشت به‌گونه‌ای که دیگر هیچ‌گونه ارزش انسانی، ثابت و مستقلی برجا نماند. بدین ترتیب رسوبات و بقایای ارزش‌های دینی مسیحی و امانیستی عرصه حیات اجتماعی و خصوصی آدمیان را ترک کردند. به گفتۀ نیچه «خدا مرد» و با مرگ خدا همه ارزش‌ها و اصالت‌های بی‌بنیاد، بی‌معنا و پوچ شدند. در این مرحله افق برای ظهور فلسفه‌های غیرامانیستی همچون ساختارگرایی و پست مدرنیسم گشوده گشت. سکولاریسم آنچنان گسترش یافت که حتی خود طبیعت ماده به عنوان خاستگاه معیارها و مرکزیت هستی فرو بلعیده شد و عالم سکولار را به دورۀ پست مدرنیسم، سیالیت، نسبت‌گرایی بی‌معیار و بی‌ثبات پرتاب کرد.
سکولاریسم به مثابه یک «تیپ ایده‌آل» تفسیر تاریخ در پرتو نظریه:
برای فهم و ادراک معنای سکولاریسم، رجوع به لغت‌نامه‌ها و توسل به استنباط‌های اتیمولوژیک یا فقه‌اللغه وافی به مقصود نیست. سکولاریسم، طرحی است که در تاریخ ـ تاریخ سکولاریزاسیون ـ تحقق یافته است و به ناگزیر باید آن را در پرتو تاریخ شناخت، اما هیچ تاریخی را نمی‌توان بدون یک مدل یا نمونه شناسایی کرد. سکولاریسمی که در تاریخ، انکشاف یافته، هر چند که در مراحل، سطوح و موقعیت‌های زمانی ـ مکانی خاص، معانی حداقلی، حد وسطی یا حداکثری به خود گرفته، اما شناسایی موارد انضمامی تنها در پرتو نمونه‌ای انتزاعی یا به قول ماکس وبر یک «تیپ ایده‌آل» (Ideal type) قابل تفسیر است. تیپ ایده‌آل یا نمونۀ خالص و انتزاعی در اصطلاح وبری، البته بدان معنا نیست که سکولاریسم همچون روح (Giest) هلگی، از فراتاریخ بر تاریخ تحمیل شده، بلکه صرفاً نمونة فرضی کامل و خالصی است که به ما امکان تبیین یا تفسیر واقعیت را در اشکال ناقص و خاص خود می‌دهد. انواع و اقسام رهیافت‌های تقلیل‌گرایانه همچون تقلیل سکولاریسم به عقل‌گرایی یا جدایی دین از دولت، نه تنها قادر به تفسیر سکولاریسم و تاریخ تحقق آن نیست، بلکه در درون خود به تناقض‌ها و ناسازواره‌هایی تحلیلی دچار شده که قادر به حل یا رفع آنها نخواهد بود. کسانی که به‌ویژه دریافت فکری و تاریخی جوامع اسلامی می‌خواهند با توسل به مفهوم «سکولاریسم» بر آزادی و دموکراسی، یا عقلانیت و یا جدایی نهاد دولت از نهاد دین تکیه کنند، خویشتن را دچار اختلاط حوزه‌های معنایی متفاوت و عوالم مفهومی ـ تاریخی متعارضی می‌کنند که به سادگی نمی‌توانند از یک عالم به عالمی دیگر انتقال یابند.
برای ساختن یک نمونه تحلیلی (تیپ آنالیتیک) که در پرتو آن بتوان فرآیند سکولاریزاسیون را همچون حلقه‌های به هم پیوسته زنجیره‌ای تاریخی، تفسیر کرد و از این رهگذر به فهم و شناخت سکولاریسم نایل آمد، توجه به ملاحظات زیر ضروری است، ارائه هرگونه تعریف و شناسایی از سکولاریسم بدون توجه به این موارد ناقص و فاقد قدرت بازنمایی و تفسیر می‌باشد:
الف ـ شناسایی سکولاریسم از طریق بررسی مجموعه اصطلاحات و مفاهیمی که با آن حوزۀ مفهومی مشترک یا متداخل دارد. 1ـ اصلاحات و مفاهیم وحدت‌گرایانه‌ای از قبیل وحدت طبیعی ـ انسانی، مادی ـ معنوی و مفاهیمی که مبین محدود شدن انسان در چارچوب طبیعت و ماده است. از جمله طبیعت‌گرایی، سلطه کمیّت و موقعیت بوروکراتیک خردابزاری، نسبیت‌انگاری و نتایج آنها مانند عقلانیت تکنوکراتیک، قراردادگرایی (Conventionalism)، دوگانة گمانیشافت/ گزلشافت (اجتماع عاطفی و ارگانیک)، انسان تک‌ساختی، کالا شدن، شئ شدن، کلیشه‌گرایی، بت‌وارگی، قفس آهنین.
2ـ اصطلاحات و مفاهیمی که به نابودی و فروپاشی سوژۀ انسانی دلالت دارد، مانند: قداست‌زدایی از جهان طبیعت و انسان، طرد روح از طرد هستی، باطن‌زدایی از پدیده‌ها، اسطوره‌زدایی، آزادسازی وجود از جبروت و عظمت جادویی‌اش، عریان کردن انسانی از ویژگی‌های انسانی، مرکزیت‌زدایی و دور کردن آدمی از موقعیت مرکزی آن، از خود بیگانگی (الیناسیون)، داروینیسم اجتماعی، و... همه مفاهیم و اصطلاحات مذکور، بر ابعاد و وجوه فرآیندی دلالت دارد که به‌طور خلاصه عبارت است از: انتقال از امر انسانی به امر طبیعی ـ مادی یا از انسان مرکزی (وحدت یوبژکتیویسم) به طبیعت مرکزی (وحدت ابژکتیویسم) و انتقال از خداگونگی انسان و تسلیم طبیعت به خداگونگی طبیعت و تسلیم انسان، بدین ترتیب 1ـ مرکزیت عالم از انسان فرامادی، چندی، آزاد و مسئول از نظر اخلاقی به طبیعت/ ماده برنامه‌ریزی شده، جبری و محکوم قوانین خشک منتقل می‌شود 2ـ دوگانگی انسان و طبیعت از بین رفته و انسان در طبیعت ذوب می‌شود و نتیجه آن از بین رفتن نظام‌های ارزشی و قدسی انسانی است 3ـ تمایز انسان از طبیعت و مرکزیت آدمی از بین رفته و از همة ویژگی‌های انسانی قداست‌زدایی می‌شود 4ـ همه چیز به منطق علوم طبیعی و الگوهای کمی ریاضی تبدیل شده و عقل انسانی به عقل ابزاری فرو کاهیده می‌گردد. به قول مارکس، «جامعه یهودی می‌شود» و انسان به کالا و شئ استحاله می‌یابد. سود جای عشق می‌نشیند 5ـ انسان دیگر موجودی توانا بر ترکیب و فرا رفتن از ماده نیست، بلکه به موجودی بسیط، یک‌بعدی، برنامه‌ریزی شده و بیگانه با جوهر انسانی خود مبدّل می‌شود، 6ـ طبیعت از خصلت جادویی، سحرانگیز و زیبایی شناختی خود تهی می‌شود، همه چیز، مادی، طبیعی و نسبی می‌گردد، انسان گرگ انسان می‌شود، 7ـ جهان انسانی و طبیعی یگانه می‌شود و تفاوت میان قلمرو مقدس و غیرمقدس رخت برمی‌بندد، هدف و معنا از هستی زدوده می‌گردد، 8ـ انسان و جامعه به مرحله تسلیم در برابر الگوی طبیعت ـ ماده می‌رسد و خرد تکنوکراتیک و مرجعیت مادی حاکم می‌شود، تاریخ به گمان سکولارهای دوره مدرن، به پایان می‌رسد.
ب ـ نمونه خالص و تیپ ایده‌آل تفسیری، بتواند پست‌مدرنیسم و رابطۀ آن با مدرنیسم را توضیح دهد و پیوند حلقه‌های متأخر با حلقه‌های متقدم در فرآیند سکولاریزاسیون را رمزگشایی کند.
ج ـ نسبت سکولاریسم با ایدئولوژی سیاسی، اجتماعی دورۀ مدرن و ضد ایدئولوژی‌های دوره پست مدرن از قبیل ناسیونالیسم، فاشیسم و... را بازنمایی کند.
البته تاریخ سکولاریته در جهان غرب با عالم شرق تفاوت دارد، همچنان که در سکولاریستۀ غربی نیز سکولاریسم در انگلستان، فرانسه، آلمان، روسیه و آمریکا به‌گونه‌ای خاص ظهور و بسط یافته است. فرآیند سکولاریزاسیون و سطح و مرتبۀ آن در کشورهایی چون ژاپن، هند، یا ترکیه نیز یکسان نیست. امروزه حتی در کشورهای غربی، هنوز برخی اقشار مسیحی یا امانیست وجود دارند که بر تقدم انسان بر طبیعت یا ارزش بر سود پای می‌فشارند، چنانکه امواج جدید بنیادگرایی دینی در برابر سکولاریسم و طرد روح از طرح عالم طبیعی و هستی، اکنون بسیاری از کشورهای مسیحی، بودایی، اسلامی و... را در بر گرفته و گاه به واکنش‌های تند و افراطی تبدیل می‌شود. باز قدسی کردن همه چیز و اذن ورود و سلطه به اسطوره‌ها و عوالم جادویی بر همه چیز در برابر قدسیت‌زدایی کردن از عالم و آدم. به علاوه باید دانست که منطق تکوین و بسط و گسترش اجتماعی ـ تاریخی سکولاریسم کاملاً با منطق و مرحله‌بندی سکولاریسم در زندگی فردی منطبق نیست، چنان نمی‌باشد که هر شخصی در زندگی خود از نخستین حلقه‌های سکولاریسم حداقلی و جزئی آغاز کرده و سپس به سکولاریسم حداکثری و کلی می‌رسد. همواره در جامعه افرادی وجود داشته و دارند که برای زندگی خود طرح و اصول خاصی دارند، مثلاً ضمن اینکه سولاریسم را در زندگی سیاسی و اقتصادی خویش می‌پذیرند، اما آگاهانه یا ناآگاهانه، عرصۀ زندگی درونی و سبک و رفتار شخصی خود را به دست فرآیند سکولاریزاسیون نمی‌سپارند. به قول ژرژ پولیستر ـ که در مورد خود و مارکسیست‌های مشابه گفته بود ـ در فلسفه ماتریالیست و در اخلاق ایدآلیست هستند یا بالعکس.
سکولاریسم به عنوان یک ابزار مفهومی تفسیر و تحلیلی، یک نمونه خالص و انتزاعی است که می‌کوشد تاریخ سکولاریزاسیون و نمونه‌های انضمامی متقدم و متأخر، حداقلی و حداکثری آن را در روندی میان دو دورۀ بزرگ مدرنیسم و پست‌مدرنیسم، یکجا جمع کرده و تفسیری همبسته، پویا و اتصالی از حلقه‌های آغازین و پایانی آن به دست دهد.