تألیف نهجالبلاغه و ورود آن به ایران
سرور محدّثان، سید رضی در دوران جوانی و پیش از پرداختن مجموعه عظیم نهجالبلاغه، کتابی را درباره صفات پیشوایان دین (خصائص الأئمّه) شروع به تألیف کرده بود که به علت گرفتاریهای روزگار ناتمام مانده و طبع حسّاس و دیرپسند نویسنده از آن گزارش خرسند نشده است. قسمت پایانی این کتاب نیمه تمام که با پارهای از گفتار علوی قرین شده و به الخصائص نیز نامبردار بود، مَدح و ستایش همگنان سیّد را برانگیخته و سرانجام، این تمجیدها او را در پی افکندن کاخ بلند و دیرپای نهجالبلاغه مصمّم گردانیده است.2
تاریخ تدوین نهایی نهجالبلاغه چنان که از تحقیقات صائب نهجالبلاغهپژوهی برمیآید، ماه رجب سال 400 هجری و در محله شیعهنشین کَرْخ بغداد بوده است.3 بنابراین، باید سال و زمان نسبی ورود این کتاب شریف در ذهن و زبان ایرانی و همچنین در آثار مکتوب فارسی تقریبا مشخص شود تا داوری درباره تأثیرات این کتاب منطقیتر و به حقیقت نزدیکتر باشد. درباره جاودان اثر حکیم فرزانه توس (شاهنامه)، به علّت معاصرت و همزمانی با گردآوری نهجالبلاغه توسط سید رضی آن هم در منطقهای غیرایرانی (بغداد) و با در نظر آوردن زمان تقدیم شاهنامه فردوسی به دربارِ نابسامان پرستارزاده غزنوی (حوالی 400هجری)4 به قطع و یقین میتوان اظهار کرد که فردوسی نه نهجالبلاغه مدوَّن سید رضی را به چشم دیده و نه اصلا خبر احتمالا جنجالی و پرطمطراق نشر آن را به گوش ظاهر شنیده است:
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از کجا شنید!5
در توضیح بحث مذکور میتوان به این احتمال نیز دل بست که مجموعه تدوین شده نهجالبلاغه بتواند حدود یک قرن بعد از کتابت نهایی در مناطق علمی ایران جای گیر شود و تأثیراتِ مهم و عدیدهای بر آثار کاتبان و نویسندگان ارجمند بگذارد. در اینباره اخیرا نسخهای از ترجمه نهجالبلاغه مربوط به قرن پنجم و ششم هجری ـ که ظاهرا از سوی نویسندهای نامعلوم در خراسان نوشته شده ـ از سوی دانشگاه تهران به چاپ رسیده است که در جای خود علاوه بر دربرداشتن ترجمهای نسبتا سلیس از نهجالبلاغه به زبان فارسی، اطلاعات سودمند دیگری نیز درباره پارهای وقایع تاریخی اسلام در اختیار علاقهمندان قرار میدهد.6 با این وجود، استاد سیّدجعفر شهیدی ضمن تشکیک در اصل این کتاب درباره نخستن ترجمه فارسی از نهجالبلاغه در خراسان و در قرن پنجم و ششم بکلی به دیده تردید نگریسته است،7 ولی به توضیح کشّاف مصحّح کتاب مذکور، آقای دکتر عزیزاللّه جوینی در مقدّمه توضیحی این اثر قدیمی میتوان این سخن را پذیرفت که: «اگر نهجالبلاغه پس از صد سال به ایران نیامده باشد، پس از کجا ابوالحسن بن فندق، معارج نهجالبلاغه را فراهم آورده و یا کیدری که وی نیز اهل بیهق بوده، چنان کاری بزرگ در شرح نهجالبلاغه به انجام رسانیده است؟ و نیز چگونه قطبالدین راوندی کتاب منهاج البَراعه را در شرح نهجالبلاغه تألیف کرده است که همگی آنان در قرن ششم بودهاند؟»8
بنابراین، اگر باز هم بپذیریم که نهجالبلاغه حتی پنجاه یا صد سال پس از تدوین ظاهریاش )سال 400هجری( به ایران آمده باشد، باز هم باید همچنان بر موضوع عدم رؤیت و استفاده مستقیم فردوسی از آن کتاب شریف پای فشرد و بدان فتوا داد.
مضامین مشترک در شاهنامه و نهجالبلاغه
حاصل مباحث مذکور اینکه، برای نشان دادن تأثّر شاهنامه فردوسی از گفتار امیرالمؤمنین(ع) باید در آثار پیشین مربوط به علی(ع) نگریست و چنان که مُبرهن است پارههای گفتار علوی بسی پیشتر از زمان تدوین نهجالبلاغه در مناطق و مکتبخانههای علمی موجود بوده است.9
به عنوان نمونه، درباره خطبه معروف «شقشقیّه»10 که از سوی علمای تسنّن به علّت در برداشتن پارهای خوارداشتها نسبت به خلفای سهگانه راشدین به ویژه قَدح صریح خلیفه سوم ـ عثمان بن عفّان ـ مورد تردید قرار گرفته و با این وجود امروزه به پایمردی تحقیقات کشاف نهجالبلاغهپژوهان در اصالت و تاریخی بودن آن تقریبا هیچ شکّ و ریبی بر جای نمانده است، این اشاره کافی است که ابن ابیالحدید در شرح جامعِ خود و از زبان استادش ابن ابیالخیر واسطی و او نیز به نقل از شیخ خود ابنالخشّاب در صحّت انتساب خطبه شقشقیّه به علی(ع) چنین اعتقاد راسخی دارد: «به خدا قسم! این خطبه را در کتابهایی که دویست سال پیش از تولّد سیّد رضی نوشته شده است، دیدهام و همچنین به قلم دانشمندان و بزرگانی خواندهام که خطّ آنها را میشناسم و سالها قبل از آنکه نقیب ابو احمد ـ پدر سید رضی ـ قدم به جهان هستی گذارد، زندگی میکردهاند.»11
نکته مهم دیگر که درباره پارهای مضامین مشترک در شاهنامه و نهجالبلاغه باید بدان اشاره شود، این است که ممکن است موضوع و حتی گفتاری در نهجالبلاغه و یا هر کتاب ارجمند و دینی ـ تاریخی دیگر آمده باشد و این گفتار غیر تعمّدا و کاملا از روی «توارد» در مجموعهای دیگر که البته دور از دسترس کتاب به ظاهر منبع / مبدأ بوده، به کار رفته باشد.
مثلا، پارهای از کلام یونانی منتسب به بزرگان حکمت آن دیار که الحق مایهای گران از حکمت و معرفت را در خود نهفته دارد، امکان دارد عینا و یا مضمونا در کلام پیشین و حتی دینی ما ایرانیان به کار رود که البته از حیث ظاهر شبیه به هم نمیتوان ادعا کرد که این دو گفتار همسان قطعا از یکدیگر مقتبس شدهاند. بهترین نمونه تاریخی که الحق به خاطر تشابهات عجیب دارای شگفتی بسیار است، آمدن داستانی کاملا شبیه به قصّه دینی «خدو انداختن خصم بر روی علی(ع) از مثنوی معنوی مولانا در روایات اساطیری و کهن سامورایی ژاپن است.12 همچنان که استاد فروزانفر هم با اندکی تسامح داستان مذکور از مثنوی را در ذیل حوادث غزوه خندق / احزاب قابل بحث دانستهاند،13 میتوان گفت که روی دادن واقعهای کاملا همسان با آن در منطقهای دیگر و بسیار پیشتر از آن را هرگز نمیتوان بر مسئله «اقتباس» و استفاده از یک موضوع مربوط به تاریخ صدر اسلام حمل کرد. بنابراین، چندان نباید اظهار شگفتی کرد اگر در مواردی معدود کلام بزرگان ادب و فرهنگ ما که به هر حال از یک فرهنگ و تمدّنی مشترک بهرهمند بودهاند، با پارهای از کلام بزرگان دینی ما یکسانی و مشابهت داشته باشد.
در ارتباط با انگیزه تأثّرات علوی فردوسی در شاهنامه میتوان مذهب این شاعر ارجمند و آزاده دری را نیز دستاویزی استوار برای این تأثیر و تأثّر قرار داد. بنا به تحقیقات عمیق و استوار شاهنامهپژوهان ایرانی در اینکه مذهب رسمی فردوسی، امامیّه، آن هم از شاخه بارور جعفری / اثنی عشری است، تقریبا جای تردید نیست.14
تجلّی کلام امیرالمؤمنین(ع) در شاهنامه
با این توضیحات به نظر میرسد بررسی پارهای از ابیات گیرای شاهنامه بر محور گفتار علوی (نه نهجالبلاغه موجود) میتواند منطقی و عملی باشد و اگر در مواردی هم تشابهی میان شاهنامه و نهجالبلاغه به دیده آید، البته چندان جای شگفتی نخواهد بود؛ چه، همچنانکه یادآور شدیم، نهجالبلاغه خلاصه همان آثار موجود پیش از خود است و طبعا همان مباحث به طور منظم و طبقهبندی شده در نهجالبلاغه سید رضی آمده، که در پی این یادداشت و برای تکمله بحث به پارهای از آنها اشاره خواهد شد. فقط در اینجا پیش از پرداختن به تجلّی کلام امیرالمؤمنین در شاهنامه فردوسی، برای آنکه ذهن و زبان فردوسی درباره خاندان اهلبیت: و اهمّ آنها مولای متّقیان بیش از پیش روشن شود، نخست به ابیات پرشور و آغازین شاهنامه درباره علی(ع) اشاره میگردد. فردوسی در مقدّمه غنی و بسیار پرحکمت خویش بر شاهنامه پس از آوردن حِکَم و مضامین نغز اسلامی در قالب الفاظ دری، مستقیما به وصف نبی و وصی و خاندان پاک ایشان میپردازد و چنانکه از نُسخ اصلی شاهنامه برمیآید، در میان اوصاف این خاندان در شاهنامه از دیگر صحابه رسول و در رأس آنها خلفای راشدین ـ به غیر از علی(ع) ـ هیچ ذکر خیری در میان نیست:
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی خداوند امر و خداوندِ نهی
که من شارستانم، علیّم درست درست این سخن گفت پیغمبر است15
گواهی دهم کاین سخن راز اوست تو گویی دو گوشم بر آواز اوست
حکیم این جهان را چو دریا نهاد بر انگیخته موج از او تند باد
چو هفتاد کشتی بر او ساخته همه بادبانها بر افراخته16
یکی پهن کشتی بسان عروس بیاراسته همچو چشم خروس
محمّد(ص) بدو اندرون با علی(ع) همان اهلبیت نبی و وصی17
اگر چشم داری به دیگر سرای به نزد نبی و وصی گیر جای
گرت زین بد آید، گناه من است چنین است و این دین و راه من است
بر این زادم و هم بر این بگذرم چنان دان که خاک پی حیدرم.18
و در جای دیگر از شاهنامه آمده است:
سر انجمن بُد زیاران علی(ع) که خواند او را علی ولی.19
همچنانکه اشاره شد، فردوسی علاوه بر آوردن نام و یاد علی(ع) در شاهنامه خود، به گفتار آن امام ارجمند نیز عنایت داشته است که در ذیل پارهای از تأثّرات آشکار او از گفتار علی(ع) آورده میشود، با این تذکار که نخستین بار ابوالفضل مستوفی، از فضلای قرن هفتم، در کنار گزارش کلمات قصار امیرالمؤمنین به تطبیق بعضی از ابیات شاهنامه با گفتار امام نیز پرداخته است:20
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد
نه اندیشه یابد بدو نیز راه که او برتر از نام و از جایگاه.21
«الّذی لا یُدرِکُهُ بُعدُ الهِمَمِ وَ لا یَنالَهُ غوص الفِطَن»؛22 کسی که دوری همّتها او را درنیابد و تیزبینی ـ نیز ـ بدو دست نیابد.
بدین آلتِ رای و جان و زبان ستود آفریننده را کی توان؟
به هستیش باید که خستو شوی زگفتارِ بیکار یکسو شوی.23
«لا یَبلُغُ مِدْحَتَهُ القائلونَ و لا یُؤدّی حَقَّهُ المُجتَهِدونَ»24؛ گویندگان نمیتوانند او را چنان که شایسته است، بستایند و کوشندگان نمیتوانند حق او را به درستی بگذارند.
و دیگر که گیتی فسانست و باد چو خوابی که بیننده گیرد به یاد
چو بیدار گردد، نبیند به چشم اگر نیکوی دید اگر درد و خشم.25
«النّاسُ نیامٌ فإذا ماتوا إنتَبَهوا»26؛ مردم در خوابند، هنگامی که مُردند بیدار میشوند.
پرستیدن دادگر پیشه کن ز روز گذر کردن اندیشه کن
دل اندر جهان آفرین بند و بس ره رستگاری همین است و بس. 27
«اُوصیکُم بِذِکرِالمَوتِ وَ اقلالِ الغَفلَةِ عَنهُ»؛ شما را به یادآوری مرگ و غفلت نورزیدن از آن سفارش میکنم.28
الا ای خریدارِ مغز سخن دلت بر گسل زین سرای کهن.29
«اَهرِبوا مِنَ الدّنیا و أصرِفوا قُلوبُکُم عَنها»؛ از دنیا روی برگردانید و قلبهایتان را از آن منصرف گردانید.30
جهان سر به سر عبرت و حکمت است چرا مایه ما همه غفلت است
پر از رنج و تیمار و درد و بلاست بدان ای پسر کاین جهان بیوفاست.31
«إنّما یَنْظُرُ المُؤمِنُ الی الدّنیا بِعَینِ الاعتبارِ»؛ همانا مؤمن به دنیا از روی عبرت مینگرد.32
و گر چیره گردد هوی برخرد خردمندت از مردمان نشمرد.33
«العاقِلُ مَنْ غَلَبَ هواهُ»؛ عاقل کسی است که بر هوای نفسش چیره گردد.34
در شاهنامه اسفندیار سوی کاردانان نامه نوشت که خداوند ما را بیهوده نیافریده است:
سوی کاردانانش نامه نوشت که ما را خداوند یافه نهشت.35
«ایّها النّاسُ اتّقوا اللّهَ فَما خُلِقَ إمروٌ عَبَثا فَیَلهوُ»36؛ ای مردم از خدا بترسید، هیچکس بیهوده آفریده نشده است تا به لهو و بازی بپردازد.
مبادا که بیداد آید زشاه که گردد زمانه سراسر تباه
نزاید به هنگام بردشت گور بود بچه باز را چشم، کور
شود در جهان چشمة آب خشک نیابد به نافه درون بوی مشک.37
«إذا تغیّر السّلطان تغیّر الزّمان»؛38 هر گاه پادشاه از حال خود بگردد، روزگار دگرگون میشود.
بخور آنچه داری و بیشی مجوی که از آز کاهد همی آب روی.39
«اَلحِرْصُ لا یَزیدُ فی الرّزقِ و لکِنْ یَذُلُّ القَدرَ»40؛ حرص و آز بر روزی نمیافزاید، بلکه ارج و اعتبار انسان را خوار میکند.
به منزل رسید آنکه پوینده بود همی یافت آنکس که جوینده بود.41
«مَن طَلَبَ شیئا نالَهُ اَو بَعضَهُ»؛ هر آنکه چیزی بجوید، به آن یا به برخی از آن دست مییابد.42
زنادان نیابی جز از بدتری نگر سوی بیدانشان ننگری.43
«إحذر مُجالَسة الجاهِل کَما تَأمَن مُصاحبة العاقل»؛ از همنشینی نادان پرهیز کن، همچنان که محبّت و مصاحبت دانا را امن میشماری.44
زمادر همه مرگ را زادهایم به ناکام گردن بدو دادهایم.45
«اِنَّ للّهِ مَلِکا یُنادی فی کُلِّ یَومٍ لِدوا للمَوتِ و اَجمَعوا للفناءِ و ابنُوا للخرابِ». این عبارت به صورت شعری زیبا نیز از مولای متقیان نقل شده است:46
لَهُ مَلَکٌ یُنادی کُلَّ یَومٍ لِدوا لِلمَوتِ وَ ابنوا لِلخَراب.
شما نیز از اندرز او دست باز مدارید و از من مپوشید راز.47
«وَ امّا حَقّی عَلَیکُم فَالوَفاءُ بالبَیعةِ و النَّصیحَةُ فی المَشهَدِ والمغیبِ»؛ و اما حق من بر شما این است که بر بیعتتان وفادار مانم و شما را در آشکار و نهان نصیحت نمایم.48
چو دشمنش [جهان]گیری نمایدت مهر و گر دوست خوانی نبینیش چهر.49
«وَ مَن ساعاها [الدّنیا] فاتتهُ، وَ مَن قَعَدَ عَنها و اَتتهُ»؛ و کسی که برای دنیا تلاش میکند، به آن نرسد، در حالی که دنیا به رهاکننده آن روی میآورد.50
تأثرّات مثنوی از نهجالبلاغه
بررسی تأثرات مثنوی مولانا از نهجالبلاغه چندان بیشباهت به حکایت تأثّرات شاهنامه از نهجالبلاغه نیست. به غیر از مسئله بُعد مسافت میان بغداد عراق و قونیّه عثمانی (محل سرایش مثنوی معنوی) در ظاهر قضیه نخست اختلاف صوری مذهب مولانا با موازین تشیّع و سپس موضوع احادیث علوی و ارتباط آن با مثنوی جلبنظر میکند که این موضوع البته با در نظر آوردن وسعت نظر و عمق مشرب فکری و نهایتا تسامحات عارفانه ـ شاعرانه این پیر کبیر بلخ چندان جای بحث و نکتهگیری بر جای نمینهد.
پیر دانادلی که خود را با هفتاد و سه ملت یکی میداند! و سختگیریهای متعدّد مذهبی و فرقهای را در ردیف تعصّبات خام میشمارد، اگر مباحث روزمرّه و ساده و درعین حال، کورکورانه کلامی را وارد اندیشه ژرف او گردانیم، البته چندان به عدل و انصاف داوری نکردهایم. همچنین باید افزود کسی که به صراحت به اساسیترین مسئله تشیّع (حدیث غدیر) اشاره دارد و در بعضی موارد در تأیید و درستی آن پای میفشارد، هرگز نمیتوان او را در بند علایق بسته فکری ـ عقیدتی محصور دانست:
این چنین پیغمبر با اجتهاد نام خود و آنِ علی(ع)، مولا نهاد
گفت هر کو را منم مولا و دوست ابن عمّ من، علی(ع)، مولای اوست
کیست مولا؟ آنکه آزادت کند بند رقیّت زپایت برکند.51
همچنان که از مضمون صریح ابیات فوق دانسته میشود، مولانا علاوه بر ذکر حدیث معروف و متواتر «غدیر» در شعر خود، به مقتضای سخن به تفسیر و بررسی آن نیز پرداخته و در حدّ مشرب فکری خویش سعی در اثبات آن دارد. مولانا در جایی دیگر از مثنوی درباره قول نابخردانه پارهای از اصحاب رسول که طی آن علی(ع) را محکوم به حریص بودن در درک خلافت میدانستهاند، بکلی به دیده انکار نگریسته و در نتیجه، وجود الهی این انسان ایدهآل را از این اتّهامات سخیف و بربسته کاملا پاک و منزّه دانسته است:
آنکه او تن را بدین سان پی کند حرص میری و خلافت کی کند؟
ز آن به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم تا امیران را نماید راه و حکم
تا امیری را دهد جانی دگر تا دهد نخل خلافت را ثمر.52
همچنین تأمّل در روایت مشروح «خدو انداختن خصم بر روی علی(ع) که توسط مولانا در دفتر نخست مثنوی آمده، در ذهن کنجکاو و حقیقت جوینده مخاطب، هرگونه رَیب و شائبه را درباره ارادت بیغلّ و غشّ مولانا به شخصیت آرمانی امیرالمؤمنین، علی(ع) برطرف میکند و نهایتا این پیر فرزانه را در ردیف ارادتمندان مخلص و از جان علاقهمندِ این انسان الهی و نمونه قرار میدهد.
با توجه به اینکه مولانا در دوره جوانی به تأکید منابع موجود از قبیل مناقبالعارفین افلاکی و رساله فریدون سپهسالار و همچنین ولدنامه سلطان ولد، سخت تحت تعلیم پدرِ عارف خویش قرار گرفته و حتی پس از هجران وی در دایره آموزش و تربیت شاگرد مبرّز پدری، یعنی سیّدمحقق ترمذی واقع شده و از طرفی، چنانکه از مطالعات و توغّل وسیع مولانا در علوم گوناگون به توسط مثنوی دانسته میشود، میتوان با اطمینان اظهار کرد که مولانا به انحای مختلف و به تناسب در مسیر مطالعات علوی هم قرار گرفته و به قطع و یقین در متون تاریخ اسلام و غیر آن در واقع مربوط به مولای متّقیان تأملّاتی در خور داشته است.
همچنانکه پس از مولانا، از میان بزرگان ادب فارسی حافظ شیرازی نیز، که بنا به گواهی شعر آسمانیاش در گونههای مختلف علوم تحصیل کرده، بعید نیست در کنار منابع متنوّع خود به پارههای کلام علوی هم عنایت داشته باشد و در پیوند این مطلب باید گفت این شاعر نامبردار در بیتی از شعر خود به قصیدهای از سرودههای جامع نهجالبلاغه، سیّد رضی، توجه داشته و مصراعی از آن اشعار دلکش را در غزل ناب خویش گنجانیده است: ادامه دارد...