«بیعت» در اندیشه سیاسى على علیهالسلام جایگاهى ویژه و مهم دارد و وسیله تحقق حکومت و مقبولیت آن و عاملى براى اجراى برنامهها و فرمانهاى دولت است. بوسیله بیعت، حاکم خود را متعهد و ملتزم به اهداف و برنامههایى مىداند که مردم در آن خصوص با وى بیعت کردهاند. بنابراین از نظر سیاسى و حکومتى، بیعت وسیله ابقاى دولت و قاطعیت آن است. این امر در سخنان و نامههاى امیرالمؤمنین علیهالسلام مکررا و در مواضع مختلف وارد شده است (1)؛ چنانکه در نامهاى به معاویه نوشته است:
انه بایعنى القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان على ما بایعوهم علیه، فلم یکن للشاهد ان یختار و للغائب ان یرد، و انما الشورى للمهاجرین و الانصار، فان اجتمعوا على رجل و سموه اماما کان ذلک لله رضى، فان خرج بین امرهم خارج بطعن، او بدعة ردوه الى ما حرج منه، فان ابى قاتلوه على اتباعه غیر سبیل المؤمنین و ولا والله بما تولى؛«همانا کسانى با منبیعت کردهاند که با ابابکر و عمر و عثمان با همان شرایط بیعت کردهاند. پس آن که در بیعتحضور داشت، نمىتواند بیعت مردم را نپذیرد. همانا شوراى مسلمانان، از آن مهاجران و انصار است. پس اگر بر امامت کسى گردآمدند و او را امام خود خواندند، خشنودى خدا هم در آن است. حال اگر کسى کار آنان را نکوهش کند یا بدعتى پدید آورد، او را به جایگاه بیعت قانونى باز مىگردانند، اگر سرباز زد با او پیکار مىکند; زیرا به راه مسلمانان در نیامده است، خدا هم او را در گمراهىاش رها مىکند.» بر همین اساس حقوق و تکالیف کارگزاران و مردم سامان مىیابد و هر کدام حقى بر گردن دیگرى دارد؛ چنانکه حضرت على علیهالسلام پس از شکست شورشیان خوارج طى خطبهاى مىفرمایند:
ایها الناس! ان لى علیکم حقا و لکم على حق فاما حقکم على ما لنصیحة لکم، و توفیر فیئکم علیکم، و تعلیمکم کیلا تجهلوا، و تادیبکم کیما تعلموا. و اما حقى علیکم فالوفاء بالبیعة، و النصیحة فى المشهد و المغیب و الاجابة حین ادعوکم و الطاعة حین آمرکم (2) ; «اى مردم، مرا بر شما و شما را بر من حقى واجب شده است، حق شما برمن، آن که از خیرخواهى شما دریغ نورزم و بیتالمال را میان شما عادلانه قسمت کنم، و شما را آموزش دهم تا بیسواد و نادان نمانید و شما را تربیت کنم تا راه و رسم زندگى را بدانید. و اما حق من بر شما این است که به بیعتبا من وفادار باشید، و در آشکار و نهان برایم خیرخواهى کنید; هرگاه شما را فرا خواندم، اجابت نمایید و هرگاه فرمان دادم، اطاعت کنید.»
لذا حضرت على علیهالسلام با چنین تفکرى حکومت اسلامى را پذیرفتند و در گزینش افراد جهتحکومتبر مردم دقت فراوان کردند; ایشان از اینکه جان و مال مردم را به دست نا اهلان بسپارند، نگران بودند; لذا طى نامهاى به مردم مصر نوشتند: ولکننى آسى ان یلى امر هذه الامة، سفهاؤها و فجارها، فیتخذوا مال الله دولا و عباده خولا، و الصالحین حربا، و الفاسقین حزبا (3) ; «ولکن از این اندوهناکم که بیخردان و تبهکاران این امت، حکومت را به دست آورند، آنگاه مال خدا را دستبه دستبگردانند، و بندگان او را به بردگى کشند، با نیکوکاران در جنگ، و با فاسقان همراه باشند.»
حضرت على علیهالسلام خطر کارگزاران غافل و ناتوان را مدام گوشزد مىکردند و از اینکه حکومت مردم به دست افراد سست عنصر و ویرانگر بیفتد، نگران بودند; لذا بطور مداوم به کارگزاران هشدار مىدادند و ایشان را از کم کارى برحذر مىداشتند; ، فرماندار «هیت» (5) او را از ترک مقابله با لشکریان مهاجم شام نکوهش مىکند و مىفرماید: فان تضییع المرء ما ولى، و تکلفه ما کفى، لعجز حاضر، و راى متبر و ان تعاطیک الغارة على اهل قرقیسا، و تعطیلک مسالحک التى ولیناک لیس بها من یمنعها، ولا یرد الجیش عنها - کراى شعاع فقد صرت جسرا لمن اراد العارة من اعدائک على اولیائک، غیر شدید المنکب، و لا مهیب الجانب، و لا ساد ثغرة ولا کاسر لعدو شوکة، و لا متجن عن اهل بصره، و لا مجر عن امیره (6) ; «پس از یاد خدا و درود! سستى انسان در انجام کارهایى که برعهده اوست، و پافشارى در کارهایى که از مسؤولیت او خارج است، نشانه ناتوانى آشکار است، و اندیشه ویرانگراست. اقدام تو به تاراج مردم «قرقیسا» در مقابل ترک پاسدارى از مرزهایى که تو را بر آن گمارده بودیم - درحالیکه کسى در آنجا نیست تا آنها را حفظ کند، و سپاه دشمن را از آن مرزها دور سازد اندیشهاى باطل است. تو در آنجا پلى شدهاى که دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت هجوم آورند; نه قدرتى دارى که با تو نبرد کنند و نه هیبتى دارى که از تو بترسند و بگریزند; نه مرزى را مىتوانى حفظ کنى و نه شوکت دشمنى را مىتوانى درهم بشکنى; نه نیازهاى مردم دیارت را کفایت مىکنى و نه امام خود را راضى نگه مىدارى.»
حضرت بزرگترین آفت را تسلط مستکبرانه کارگزاران بر مردم مىدانستند و مکرر به ایشان امر مىکردند که با مردم مدارا کنند و در همه حال به یاد داشته باشند که حاکم اصلى خداست و اوست که حاکم اصلى مردم مىباشد و دیگران فقط وسیلهاى هستند براى خدمتبه بندگان خدا; چنانکه در سخنرانى خود در صحراى صفین مىفرمایند: فانما انا و انت عبید مملو کون لرب لا رب غیره (7) ; «پس همانا من و شما بندگان و مملوک پروردگاریم که جز او پروردگارى نیست.»
در ادامه یادآور مىشویم که اگر اخلاق ادارى در زندگى کارى انسان وجود و حضور داشته باشد، کار کردن شیرین، توام با ضایتشغلى و احساس رضایتمندى است و موجب خود شکوفایى از یک سو و رضایت مردم، پیشرفت امور و شکوفایى کار از سوى دیگر مىشود; درنتیجه موجب رضایتخلق و بارش رحمتها و برکتهاى او مىگردد. (8) امیرمؤمنان على علیهالسلام در پایان عهدنامه مالک اشتر چنین یادآورى فرموده است: و انا اسال الله سعة رحمته، و عظیم قدرته على اعطاء کل رغبة ان یوفقنى و ایاک لما فیه رضاه من الاقامة على العذر الواضح الیه و الى خلقه، مع حسن الثناء فى العباد و جمیل الاثر فى البلاد، و تمام النعمة و تضعیف الکرامه; (9) «از خداوند بزرگ، با رحمت گسترده و قدرت برترش در انجام تمام خواستهها، درخواست مىکنیم که به آنچه موجب خشنودى اوست ما و تو را موفق فرماید، که نزد او و خلق او، داراى عذرى روشن باشیم و برخوردار از ستایش بندگان، داراى یادگار نیک در شهرها، نعمتهاى کامل و کرامتهاى دوچندان باشیم.»
لذا حضرت على علیهالسلام نوع نگاه و بینش کارگزاران را به کار و مسئولیتشان تغییر مىدادند و به آنها یادآورى مىکردند که این شغل وثیقهاى است از جانب خداوند و نباید در برابر آن مغرور شوند. همچنین نباید به این کار به دید یک منصب بنگرند، بلکه باید به مردم تعهد بسپارند و امانتى را که به دست آنها سپرده شده است، به نحو احسن نگه دارند. حضرت امیر علیهالسلام در این باره مىفرمایند: و ان علمک لیس لک بطعمة ولکنه فى عنقک امانته و انت مسترعى لمن فوقک لیس لک ان تفتات فى رعیة، و لا تخاطر الا بوثیقة (10) ; «همانا منصب فرماندارى براى تو وسیله آب و نان نیست، بلکه امانتى در گردن توست، باید از فرمانده و امام خود اطاعت کنى. تو حق ندارى به رعیت استبدادورزى و بدون دستور به کار مهمى اقدام نمایى.»
دستورالعملهاى مذهبى
بهترین کمال براى انسان قرب الهى است و انسان هنگامى که خدا را ناظر بر اعمال خود ببیند و بداند که خدا با اوست، دیگر دست به گناهى نمىبرد; چنانکه در قرآن نیز آمده است: بلى و رسلنا لدیهم یکتبون(11) ; «انسان هر کارى که مىکند، فرستادگان و فرشتگان ما، در حضور او هستند و اعمال او را ثبت مىکنند» ; ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید(12) «انسان سخنى نمىگوید مگر اینکه در حضور همان انسان، فرشتهاى مراقب و مستعد، مواظب و مراقب است» یعنى نگهبانى آماده به تمام سخنان ما گوش فرا مىدهد.
در اندیشه توحیدى امیرمؤمنان على علیهالسلام ایمان به حقیقت هستى و باورهاى دینى در اصلاح اخلاق ادارى نقشى مبنایى دارد; از این رو، آن حضرت در فرمانهاى حکومتى و دستورالعملهاى ادارى خود بر یاد حق و یاد معاد تاکید مىفرماید و کارگزاران و کارکنان دستگاه ادارى خود را - با توجه بخشیدن به حاضر و ناظر حقیقى و یادآورى حسابرسى دقیق الهى به پایبندى به اصول اخلاق ادارى فرا مىخواند. آن که به خداى متعال ایمان دارد و خود را در محضر او مىبیند، بىگمان پایبند به اصول اخلاق انسانى مىباشد. و آن که معاد را باور دارد و حساب و کتاب دقیق الهى را بر کردار و رفتار خود حاکم مىداند، بى گمان به آنچه از او صادر مىشود، توجهى دقیق مىکند و حسابرسى آن عالم را از حسابرسىهاى این عالم به مراتب سختتر مىداند. امیرمؤمنان على علیهالسلام در آغاز عهدنامه مالک اشتر با یادآورى باورهاى والاى ایمانى، مالک را در کارگزارى راهنمایى مىکند تا اخلاق ادارى بر مبنایى اساسى در او جلوه نماید(13): امره بتقوى الله، و ایثار طاعته، و ایتاع ما امر به فى کتابه من فرائضه و سنته، التى لا یسعد احد الا باتباعها، و لا یسقى الا مع جحودها و اصاعتها، و ان ینصرالله سبحانه بقلبه و یده و لسانه; فانه جل اسمه، قد تکفل بنصر من نصره، و اعزاز من اعزه و امره ان یکسر نفسه من الشهوات، و یزعها عند الجمحات، فان النفس امارة بالسوء الا ما رحم الله; (14) «او را به ترس از خدا فرمان مىدهد، و اینکه اطاعت خدا را بر دیگر کارها مقدم دارد، و آنچه از واجبات و سنتها را که در کتاب خدا آمده، سرمشق خود قرار دهد. دستوراتى مىدهد که جز با پیروى آن رستگار نخواهد شد، و جز با شناختن و ضایع کردن آن خیانتکار نخواهد گردید. او فرمان مىدهد که خدا را با دل و دست و زبان یارى کند; زیرا خداوند پیروزى کسى را تضمین مىکند که او را یارى دهد و بزرگ دارد آن کس را که او را بزرگ شمارد و به او فرمان مىدهد تا نفس خود را از پیروى آرزوها باز دارد، و به هنگام سرکشى رامش کند، که: «همانا نفس همواره به بدى وامىدارد مگر آن که خدا رحمت آورد.»
حضرت على علیهالسلام کارگزاران را به یاد خدا و ترس از خشم خداوند توصیه مىکند و در همه حال ایشان را به خداترسى توصیه مىکند; البته على رغم اینکه رسیدگى به حال مردم را بسیار توصیه مىکند، خشنود کردن مردم و خشمگین کردن خدا را گناهى عظیم مىشمارد; از جمله در نامهاى به محمدبن ابى بکر چنین مىنویسد: و اعلم یا محمدبن ابى بکر انى قد ولیتک اعظم اجنادى فى نفسى اهل مصر، فانت محقوق ان تخالف على نفسک، و ان تنافح عن دینک و لو لم یکن لک الا ساعة من الدهر، و لا تسخط الله برضى احد من خلقه، فان فى الله خلفا من غیره و لیس من الله خلف فى غیره (15) ; «اى محمدبن ابى بکر! بدان که من تو را سرپرستبزرگترین لشکرم یعنى لشکر مصر، قرار دادم. بر تو سزاوار است که با خواستههاى دل مخالفت کرده، از دین خود دفاع کنى; هر چند، ساعتى از عمر تو باقى نمانده باشد. خدا را در راضى نگهداشتن مردم به خشم نیاور; زیرا خشنودى خدا جایگزین هر چیزى است، اما هیچ چیز جایگزین خشنودى خدا نیست.»
از حضرت رسول صلى الله علیه و آله مروى است که: «هر که از خدا بترسد، خدا همه را از او مىترساند وهرکه از خدا نترسد، خدا او را از همه چیز مىترساند.»
و در جاى دیگر فرمودهاند: «چون دل مؤمن از خوف خدا بلرزد، گناهان او مىریزد، مانند برگى که از درخت فرو ریزد.» نیز فرمودند: کسى که از خوف خدا بگرید، داخل جهنم نمىشود مگر آنکه شیرى که از پستان مىدوشند، به پستان برگردد» (16) و بالاخره خداى تعالى براى اهل خوف، علم و هدایت و رضوان و رحمت را که مجمع مقامات اهل بهشت است، جمع نموده و فرموده است: انما یخشى الله من عباده العلماء (17) ; «خوف و خشیت الهى براى اهل علم است و بس». (18)
امیر مؤمنان در اکثر مواقع، کارگزاران خود را به یاد معاد و زمان مرگ مىانداخت تا بدین ترتیب از انجام گناه دورى کنند; زیرا یکى از موانع معصیت، یاد قیامت و ترس از عقوبت الهى است. حضرت با این یادآورى، آنان را به یاد آخرت و پرهیز از آزار و اذیت مردم مىانداختند; چنانکه در قسمتى از نامهاش به حارث بن همدانى مىنویسد: و عظم اسم الله ان تذکره الا على حق و اکثر ذکر الموت و ما بعد الموت و لا تتمن الموت الا بشرط وثیق و احذر کل عمل یرضاه صاحبه لنفسه، و یکره لعامة المسلمین (19) ; «نام خدا را بزرگ دار، و جز به حق سخنى بر زبان نیاور; مرگ و جهان پس از مرگ را فراوان به یادآور، هرگز آرزوى مرگ مکن جز آنکه بدانى از نجات یافتگانى; از کارى که تو را خشنود و عموم مسلمانان را ناخوشایند است بپرهیز.»
على علیهالسلام کارگزاران را به نماز اول وقت و خواندن قرآن تشویق کرده و به آنها سفارش مىنمودند که مراقب حلال و حرام خدا باشید و اگر خواستید به گناه آلوده شوید، به تاریخ رجوع کرده سرنوشتخیانتکاران را مرور کنید. ایشان کارگزاران را به تمسک به قرآن سفارش مىکردند; چنانکه در نامهاى به یکى از کارگزاران مىگویند: و تمسک بحبل القرآن و استنصحه، و احل حلاله، و حرم حرامه، و صدق بما سلف من الحق، و اعتبر بما مضى من الدنیا لما بقى منها، بان بعضها یشبه بعضا و آخرها لاحق باولها او کلها حائل مفارق (20)؛ «به ریسمان قرآن چنگ زن، و از آن نصیحتپذیر، حلالش را حلال و حرامش را حرام بشمار، و حقى را که در زندگى گذشتگان بود تصدیق کن، و از حوادث گذشته تاریخ براى آینده عبارت گیر، که حوادث روزگار با یکدیگر همانند بوده، و پایان دنیا به آغازش مىپیوندد و همه آن رفتنى است.»
حضرت در خصوص مراقبت در نماز مىفرمایند: صل الصلاة لوقتها المؤقت لها و لا تعجل وقتها لفراغ و لا تؤخرها عن وقتها لاشتغال و اعلم ان کل شىء من عملک تبع لصلاتک. (21) «نماز را در وقتخودش به جاى آر، نه اینکه در بیکارى زودتر از وقتش بخوانى و به هنگام درگیرى و کار، آن را به تاخیر بیندازى; و بدان که تمام کردار خوبت در گرد نماز است.»
کارگزار جامعه اسلامى که اهل نماز است، هرگز در کار و سمتخود خیانت روا نمىدارد. پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله حقیقت نماز را چنین بیان مىکند: مثل الصلاة مثل عمود القسطاط اذا ثبت العمود ثبتت الاطناب و الاوتاد و الغشاء و اذا انکسر العمود لم ینفع وتد و لاطناب و لا غشاء (22); «نماز مانند ستون خیمه است; هرگاه ستون ثابتباشد، طنابها و میخها و پردهها ثابت و سودمند خواهند بود و هرگاه ستون بشکند و در هم فرو ریزد، نه میخ نافع است، نه ریسمان سودى دارد و نه پرده اثرى خواهد داشت». بنابراین، بدون نماز هیچ اصلى از اصول سودمند جامعه، متحقق نمىشود و با نماز صحیح، مجالى براى هیچگونه انحراف و نارسایى نمىماند. (23)
البته حضرت على علیهالسلام توصیههاى مذهبى را به اکثر افراد جامعه حتى به نزدیکان خود نیز مىکردند; چنانکه در نامهاى به امام حسن علیهالسلام فرمودهاند: فتفهم یا بنى وصیتى، و اعلم ان مالک الموت هو مالک الحیاة، و ان المغنى هو المعید، و ان المبتلى هو المعافى، و ان الدنیا لم تکن لتسقر الا على ما جعلها الله علیه من النعما، و الابتلاء و الجزاء فى المعاد، او ماشاء مما لا تعلم (24) ; «پسرم! در وصیت من درستبیندیش، بدان که صاحب اختیار مرگ همان کسى است که زندگى در دست اوست، و پدید آورنده موجودات است، همو مىمیراند و نابود کننده است و دوباره زنده مىکند; آن که بیمار مىکند و شفا نیز مىدهد، بدان که دنیا جاودانه نیست. و آنگونه که خدا خواسته استبرقرار است، از عطا کردن نعمتها، و انواع آزمایشها و پاداش دادن در معاد و یا آنچه را که او خواسته است و تو نمىدانى.»
سادهزیستى و عدم رفاهزدگى
سلوک ساده زیستانه از لوازم حکومتحکیمانه است، و پیشواى پارسایان، على علیهالسلام چنین سلوکى را براى زمامداران واجب و ضرورى دانسته، فرموده است: ان الله تعالى فرض على ائمة العدل ان یقدروا بضعفة الناس کیلا یتبیغ بالفقیر فقره(25); «خداوند بر پیشوایان حق واجب کرده که خود را با مردم ناتوان همسو کنند، تا فقر و ندارى، تنگدست را به هیجان نیاورد، و به طغیان نکشاند.»
فلسفه سلوک ساده زیستانه، آزادى از اشرافیتبه منظور خدمت هرچه بهتر است; همراهى و همدردى با مردم ناتوان و درک ملموس زندگى آنان، در جهت تلاش براى برپا کردن عدالت و رفاه براى ایشان و نیز بازداشتن توانگران از سرکشى و طغیان است. پیشواى موحدان، على علیهالسلام در این باره چنین رهنمود داده است: ان الله جعلنى اماما لخلیفة، ففرض على التقدیر فى نفسى و مطعمى و مشربى و ملبسى کضعفاء الناس، کى یفتدى الفقیر بعقرى، ولا یطغى الغنى بغناه...(26) ; «همانا خداوند مرا پیشواى خلقش قرار داده و بر من واجب کرده است که در باره خودم (سلوک شخصىام) و خوراک و نوشیدنى و پوشاکم مانند مردم ناتوان عمل کنم، تا اینکه ناتوان به سیره فقیرانه من تاسى کند و توانگر به وسیله ثروتش سرکشى و طغیان نکند.
امیرمؤمنان علیهالسلام این سلوک سادهزیستانه را پاس مىداشت و با تمام توان در جهتبرپایى عدالت ور فاه براى مردمان گام برمىداشت (27) چنانکه امام صادق علیهالسلام در این باره فرموده است: کان على علیهالسلام اشبه الناس طعمة و سیرة برسول الله صلى الله علیه و آله و کان یاکل الخبز و الزیت و یطعم الناس الخبز و اللحم (28) ; «على علیهالسلام شبیهترین مردمان به رسول خدا صلى الله علیه و آله در طعام و روش زندگى بود، او خود نان و روغن زیتون مىخورد و به مردمان نان و گوشت مىخورانید.»
حضرت مکررا به کارگزاران خویش توصیه مىکردند که ساده زندگى کنند و از رفاه و تجمل گرایى بپرهیزند و خصوصا با مال حرام ثروت اندوزى نکنند و همیشه خدا را ناظر بر اعمالشان بدانند. چنانکه طى نامهاى به شریح بن حارث که خانهاى به 80 دینار خریده بود، نوشته است: یا شریح، اما انه سیاتیک من لا ینظر فى کتابک، و لا یسالک عن بیتک، حتى یخرجک منها شاخصا، و یسلمک الى قبرک خالصا فانظر یا شریح لا تکون ابتعت هذه الدار من غیر مالک، او نقدت الثمن من غیر مالک. فاذا انت قد خسرت دار الدنیا و دارالاخرة! اما انک لو کنت اتیتنى عند شرائک ما اشتریت لکتبت لک کتابا على هذه النسخة، فلم ترغب فى شراء هذه الدار بدرهم فما فوق و النسخة هذه: هذا ما اشترى عبد ذلیل، من میت قد میت قد ازعج للرحیل، اشترى منه دارا من دار الغرور، من جانب الغانین، و خطه الهالکین، و تجمع هذه الدار حدود اربعة: الحد الاول ینتهى الى دواعى الافات، و الحد الثانى ینتهى الى دواعى المصیبات و الحد الثالثینتهى الى الهوى المردى، و الحد الرابع ینتهى الى الشیطان المغوى و فیه یشرع باب هذه الدار... (29) ; «اى شریح! بزودى کسى به سراغت مىآید که به نوشتهات نگاه نمىکند، و از گواهانت نمىپرسد، تا آنکه تو را از آن خانه بیرون مىکند و تنها به قبر مىسپارد. اى شریح! اندیشه کن که آن خانه را با مال دیگران یا با پول حرام نخریده باشى، که آنگاه خانه دنیا و آخرت را از دست دادهاى. اما اگر هنگام خرید خانه، نزد من آمده بودى، براى تو سندى مىنوشتم که دیگر براى خرید آن به درهمى یا بیشتر، رغبت نمىکردى، آن سند را چنین مىنوشتم: این خانهاى است که بندهاى خوار آن را از مردهاى آماده کوچ خریده، خانهاى از سراى غرور که در محله نابود شوندگان و کوچه هلاک شدگان قرار دارد، این خانه به چهار جهت منتهى مىگردد. یک سوى آن به آفت و بلاها، سوى دوم به مصیبتها، و سوى سوم به هوا و هوسهاى سست کننده، و سوى چهارم آن به شیطان گمراه کننده ختم مىشود، و در خانه به روى شیطان گشوده است.»
امام همیشه خودشان همکاسه فقرا و مستمندان مىشدند و از اینکه دعوت ثروتمندان را بپذیرند، کراهت داشتند; لذا به کارگزاران خود نیز سفارش مىکردند سرسفرهاى که هیچ مسکینى ننشسته، حاضر نشوند و از خوردن لقمه شبههدار بپرهیزند. چنانکه به عثمان بن حنیف انصارى، فرماندار بصره، که دعوت سرمایهدارى از مردم بصره را پذیرفته بود نوشته است: اما بعد، یابن حنیف! فقد بلغنى ان رجلا من فتیة اهل البصرة دعاک الى مادبة فاسرعت الیها، تستطاب لک الالوان، و تنقل الیک الجفان و ما ظننت انک تجیب الى طعام قوم عائلهم مجفو، وغنیهم مدعو فانظر الى ما تقضمه من هذا المقضم، فما اشتبه علیک علمه فالقطه، و ما ایقنتبطیب وجوهه فنل منه (30) ; «پس از یاد خدا و درود! اى پسر حنیف، به من گزارش دادند که مردى از سرمایهداران بصره، تو را به مهمانى خویش فرا خواند و تو به سرعتبه سوى آن شتافتى، خوردنیهاى رنگارنگ براى تو آوردند، و کاسههاى پر از غذا پى در پى جلوى تو نهادند. گمان نمىکردم مهمانى مردمى را بپذیرى که نیازمندانشان با ستم محروم شده، و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شدهاند. اندیشه کن در کجایى! و بر سر کدام سفره مىخورى؟ پس آن غذایى که حلال و حرام بودنش را نمىدانى، دور بیفکن، و آنچه را به پاکیزگى و حلال بودنش یقین دارى، مصرف کن.»
حضرت على علیهالسلام در تمام توصیههاى اخلاقى، عمل خود را نیز گوشزد کرده به کارگزاران یادآورى مىکرد که باید پیرو امام خود باشند که عامل به فرایض و همه فرمانهاى خویش است، آن حضرت همیشه ساده زندگى مىکرد و دلیل این کار را هم پرهیزگارى خود مىدانست و مىفرمود: و ان امامک قد اکتفى من دنیاه بطمریه، و من طعمه بقرصیه. الا و انکم لا تبدرون على ذلک، ولکن اعینونى بورع و اجتهاد، و عفه و سواد. فو الله ما کنزت من دنیاکم قبرا، و لا ادخرت من غنائمها و فرا و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا و لاحزت من ارضها شبرا و لا اخذت منه الا کقوت اتان دبرة، ولهى فى عینى اوهى و اهون من عفضة مقره (31) ; «امام شما از دنیاى خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان رضایت داده است. بدانید که شما توانایى چنین کارى را ندارید، اما با پرهیزکارى و تلاش فراوان و پاکدامنى و راستى، مرا یارى دهید. پس سوگند به خدا! من از دنیاى شما طلا و نقرهاى نیندوخته، و از غنیمتهاى آن چیزى ذخیره نکردهام; بر دو جامه کهنهام جامهاى نیفزودم، و از زمین دنیا حتى یک وجب در اختیار نگرفتم و دنیاى شما در چشم من از دانه تلخ درختبلوط ناچیزتر است.»
امانتدارى
هرکس در هر جایگاه و مرتبه مدیریتى امانتدار مردم است و باید اموال و نوامیس و حیثیت و شرافت اینان را پاسدارى کند. امام على علیهالسلام به مالک اشتر در این باره سفارش مىکند که درباره شخصى که مىخواهد برگزیند، بدین امر توجه نماید و با بررسى سوابق و عملکرد گذشته آنها ببیند آیا اهل امانتدارى بودهاند یا خیر. امیر مؤمنان علیهالسلام در اهمیت این امانتدارى در نامهاى که به برخى از کارگزاران خود نوشته، چنین فرموده است: و من امتهان بالامانة و رقع فى الخیانة ولم ینزه نفسه و دینه عنها، فقد احل بنفسه الذل و الخزى فى الدنیا، و هو فى الاخرة اذل و اخزى. و ان اعظم الخیانة الامة، و افظع الغش غش الائمه (32) ; «کسى که امانت الهى را خوار شمارد، و دستبه خیانت آلوده کند، خود و دین خود را پاک نساخته، و درهاى خوارى را در دنیا به روى خود گشوده است، و در قیامتخوارتر و رسواتر خواهد بود; همانا بزرگترین خیانت، خیانتبه ملت، و رسواترین دغلکارى، دغلبازى با امامان است.
امانتدارى از چنان اهمیتى برخوردار است که حضرت مىفرمایند: راس الاسلام الامانه (33) ; «راس مسلمانى امانتدارى است.»
ائمه و بزرگان دین نیز اکیدا به امانتدارى توصیه کردهاند ; بطورى که در نهج البلاغه نیز ذکر شده است مساله امانتدارى بقدرى مهم است که امانت الهى را به آسمان و زمین و کوهها عرضه داشتند ولى هیچ کدام نپذیرفتند و سر باز زدند، زیرا از کیفر الهى ترسیده از عواقب تحمل خیانت در امانت هراس کردند; در قرآن نیز به این امر تصریح شده است و خداوند سبحان مىفرماید: ان الله یامرکم ان تؤدوا الامانات الى اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل ان الله نعما یعظکم به ان الله کان سمیعا بصیرا (34) ; «خداوند سبحان شما را امر مىکند که هرگونه امانتى را به اهل آن برسانید و در آن خیانت روا ندارید» و همانطور که در مراسم قضایى، رعایت عدل لازم است، در مراسم اجرایى نیز مراعات عدالت واجب مىشود. و معناى رعایت عدالت در امانت، همانا رعایت همه شؤون مسؤولیتهاى ادارى و مانند آن است و این موعظه نیکوى خداوند است که با این پند و اندرز شما را به سوى خود جذب مىکند.
به دلیل همین اهمیت، حضرت على علیهالسلام کارگزاران خود را به حفظ امانت توصیه مىکند و به افراد خیانتکار نیز هشدار مىدهد و عذاب الهى را گوشزد مىکند; چنانکه در نامهاى به یکى از کارگزاران خود مىنویسد: اما بعد، فقد بلغنى عنک امر، ان کنت فعلته فقد اسخطت ربک، و عصیت امامک، و اخزیت امانتک بلغنى انک جردت الارض فاخذت ما تحت قدمیک و اکلت ما تحتیدیک فارفع الى حسابک، و اعلم ان حسک الله اعظم من حساب الناس (35) ; «پس از یاد خدا و درود! از تو خبرى رسیده است که اگر چنان کرده باشى، پروردگار خود را به خشم آورده و امام خود را نافرمانى و در امانتخود خیانت کردهاى. به من خبر رسیده که کشت زمینها را برداشته، آنچه را که مىتوانستى گرفته، و آنچه در اختیار داشتى به خیانتخوردهاى ; پس هرچه زودتر حساب اموال را براى من بفرست و بدان که حسابرسى خداوند از حسابرسى مردم سختتر است.»
راز و فلسفه آنهمه اهمیت دادن اسلام به امانتدارى، آن است که اعتماد و اطمینان عمومى در جامعه حفظ گردد; زیرا جامعهاى که در آن اعتماد نیست، شیرازه آن از هم مىپاشد، و اقتصاد آن فلج مىشود و به دنبال آن دهها حادثه تلخ و مفاسد ویرانگر به سراغ انسانها خواهد آمد و بطور کلى عرصه زندگى تلخ و تنگ خواهد شد. (36) چنانکه حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله در آستانه رحلتش مىفرماید: یا ابا الحسن! ادا الامانة الى البر و الفاجر، فیما قل و حل، حتى فى الخیط و المخیط (37) ; «اى ابوالحسن ! امانت را به صاحبش برگردان، خواهاو شخص نیکوکار باشد یا شخص بدکار، و آن امانت کم باشد یا زیاد، حتى اگر نخ و سوزن باشد.»ادامه دارد...