تاریخ انتشار : ۱۵ آبان ۱۳۹۱ - ۰۷:۴۶  ، 
شناسه خبر : ۲۳۶۱۵۰
اشاره: در بخش نخست این مطلب که در تاریخ 26/11/76 به چاپ رسید، یادآور شدیم که جناب آقای حجتی‌کرمانی با وجودی که در بیمارستان بستری بودند و وضع جسمانی ایشان اصلا خوب نبود، اما به سبب نگرانی و دغدغه‌هایشان نسبت به مسائل جامعه، این مطلب را برای آگاهی قشرهای «دوم خردادی» نوشتند. اینک بخش پایانی آن ارائه می‌شود.

حضرت آیت‌الله مکارم!
...‌اینک قریب به دو سال است که تریبون حساس و خطیر نماز جمعه در انحصار جناب آقای مصباح‌یزدی است. و ایشان تحت عنوان «فلسفه سیاسی اسلام» نظرات خویش را به عنوان «دیدگاه‌های منحصر اسلامی» به جامعه اسلامی ما القا می‌کنند و اجازه هم نمی‌دهند باصطلاح «قرائت دیگری»! به جز قرائت شخص ایشان به عنوان قرائتی از اسلام، مورد توجه قرار گیرد؟!
«اخیرا هم جناب آقای خزعلی که سابقه خطابه‌های پرخاشگرانه ایشان را تا آنجا که حتی فریاد بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، امام خمینی (رضوان‌الله علیه) را سبب شد و به ایشان اندرز دادند که این قبیل موضع‌گیری‌ها هم به ضرر شخص شماست و هم به زیان روحانیت، داریم!» به میدان آمده که: «رئیس‌جمهوری متعلم است! و هر چه آقای مصباح گفتند باید بگوید «سمعا و طاعتا»؟! و خدا کند رئیس‌جمهوری دیگر واژه «قرائت»! را بر زبان نیاورد...! و دیگران هم اگر چنین و چنان کردند «باید نباشند!...»
آقای خاتمی باید هر چه زودتر به دامان حضرت زهرا(ع) برگردد! «و روزنامه خرداد هم نه به خدا ایمان دارد و نه به پیامبر(ص) و نه به ...»(15) که حتما مراد ایشان ورق‌ها و سطور چاپ شده روزنامه نیست. بلکه سلب ایمان به خدا و پیامبر از افرادی است که روزنامه را اداره می‌کنند که شاخصان و مبرزان آن‌ها عبارتند از: حجت‌الاسلام والمسلمین آقای عبدالله نوری (مورد تایید) امام خمینی و نیز آقای علی حکمت (در ردیف روحانیون مبارز نجف اشرف و سپس معاون محمد مجتهد شبستری در مرکز اسلامی هامبورگ و پس از آن همکار آقای سیدمحمد خاتمی در همان مرکز).
راستی سلب ایمان به خدا و پیامبر از این قبیل افراد کردن با کدام معیار اسلامی و کدام ویژگی تقوایی سازگار است؟ آن هم از سوی شخصیتی که حافظ قرآن و نهج‌البلاغه است؟! به راستی من در شگفتم با چه پشتوانه‌ای و با چه مسئولیتی بی‌محابا از دو روحانی تحصیل‌کرده حوزه‌های علمیه نجف و قم این چنین سلب ایمان می‌شود؟ (آن هم سلب ایمان به خدا و پیامبر؟!)
انتظار این بود که حوزه علمیه و مدرسان والامقام و به ویژه شخص حضرت‌عالی در قبال این قبیل خلاف‌ها (که نه اسلامی است و نه انقلابی) موضع صریح می‌گرفتید و جوانان سرگشته را که در قبال این قبیل گفتار و رفتار، در اضطرابی تاریخی به سر می‌برند نجات می‌دادید! این‌جاست که باز تاکید می‌کنم هر چه سریع‌تر برای خدا و تا دیر نشده تابلوی «نجات نسل جوان» را مجددا بالا ببرید...
آن‌ها از ما می‌پرسند و پاسخ می‌خواهند که اگر فردا یک عمامه به سر دیگر از آقای خزعلی سلب ایمان کرد. تکلیف چیست؟ و چه باید بکنیم؟ باور کنیم یا نه؟!
این شتری است که دیر یا زود ممکن است در خانه دیگران هم بخوابد! آیا این شیوه سخن و تبلیغ دین‌، یادآور دوران متوکل عباسی و جشن و پایکوبی جهت پیروزی قشریون (اهل حدیث = اشاعره) نیست؟ و آیا مقدر این است که ما نیز به همان روزگار گرفتار آییم؟ مگر فرمان! «سمعا و طاعتا» از موضعی برتر و مستبدانه (به رئیس اجرایی یک کشور، اسلامی که هم صاحب دانش است و هم اندیشه) همان درخواست تعطیلی عقل و اندیشه نیست؟ و از طرف دیگر خاطرات روزگار تاریک و تباه قرون وسطی را در مسیحیت زنده نمی‌کند که در قلمرو ایمان برای عقل و اندیشه نقشی قائل نبودند؟!
و برخورد عقلانی را با مسائلی از قبیل «تثلیث» و «فداء» یک بدعت بزرگ و شایسته تعقیب و مجازات و شکنجه و زنده زنده در آتش سوختن دانسته و در همین رابطه بود که تعداد فراوانی از دانشمندان علوم طبیعی و نوآوران اندیشمند را به هر دلیل تا سازگاری اندیشه‌های ایشان با محتوای کتاب مقدس به کام مرگ فرستادند؟
و بالاخره آیا «فلان و فلان نباید باشند» همان مفاهیم قرون وسطایی را تداعی نمی‌کند؟!
به عقیده من و بسیاری از آگاهان و دردمندان جامعه اسلامی و انقلابی‌مان، بزرگ‌ترین «بدعتی» که دارد به وقوع می‌پیوندد، تبدیل «اسلام رحمت» از سوی خدای «رحمان و رحیم» و پیامبر «رحمه للعالمین». به اسلام خشونت و زور است. آن هم به طور رسمی و از پایگاه خطیر نماز جمعه (با سفسطه‌های فیلسوف‌مابانه) توسط یک روحانی تحصیل‌کرده حوزه و موید به تاییدات جامعه مدرسان و روحانیت سنتی و رسمی کشور، به عنوان یک «ایدئولوگ اسلامی»! که گویا می‌خواهد فلسفه سیاسی و ویژگی‌های حکومتی اسلام را مورد بررسی و پژوهش قرار دهد!
باز هم از حافظه نیرومند حضرت‌عالی مدد گرفته و به «سال‌های امید» برمی‌گردم و یادآور می‌شوم که در یکی از سال‌ها پس از انتشار آخرین و دوازدهمین شماره مجله مکتب اسلام که قرار بود موضوعات جدیدی را براساس نیاز جامعه و نسل جوان برگزینیم. من عنوان «فلسفه قوانین کیفری» را جهت 12 شماره آینده (یک سال مطبوعاتی مجله) انتخاب کردم که به جای یک سال، سه سال به طول انجامید و سپس یکی از فصول مشروح و محققانه کتاب 600 صفحه‌ای «اسلام آیین زندگی» را تشکیل داد.
در یکی از نشست‌های «هیات تحریریه» لزوم و ضرورت این بحث را این‌چنین برشمردم:
اخیرا کتاب‌هایی به قلم برخی از مستشرقان غربی به عربی و فارسی (با الهام از صلیبیون) ترجمه و انتشار یافته است مشحون از اتهامات ناجوانمردانه به اصول و ارزش‌ها و مقررات اسلامی! صلیبیون مسیحی پس از پیاده شدن از مرکب «جنگ‌های صلیبی» با آگاهی‌هایی که طی این سال‌های سیاه و مرگبار بر اثر ارتباطات فراوانی با مسلمانان، از «باورها و احکام» اسلامی پیدا کرده بودند، تازه‌نفس و با آمادگی گسترده بر مرکب «نبردهای فرهنگی» سوار شده و در این جبهه «سهمناک» سهمگین‌تر از جبهه فیزیکی فاجعه آفریدند و از کشته پشته ساختند!
از جمله گام‌های سیستماتیک، نظام‌یافته و هدفمند آن‌ها، اتهاماتی بود که به پاره‌ای از مقررات حقوقی و قوانین اجتماعی و خانوادگی اسلام بر پایه یک سلسله بحث‌های تطبیقی!.. وارد ساختند.
از جمله:
ـ تعدد زوجات
ـ تعدد زوجات رسول خدا(ص) (16)
ـ مساله محلل
ـ ازدواج موقت (صیغه)
ـ اسلام دین زور و شمشیر است! و این آیین توسط سلاح و قدرت و خشونت، ترس و وحشت استقرار یافت! (یا اسلام را بپذیر و یا شمشیر را برگزین!)
ـ مجازات‌ها و قوانین کیفری اسلام به شدت غیر انسانی و خشونت‌بار است!
دو اتهام اخیر ترجیع‌بند اتهاماتی بود که در قرون اخیر توسط «صلیبیون» به اسلام رحمت و مرحمت، از راه‌ها و شیوه‌های گونه‌گون در سراسر جهان انتشار یافت...
در اواخر قرن نوزده و قرن بیستم «استشراق وابسته به استعمار»! با بهره‌گیری از روش‌های مزورانه «نئوکلونیالیسم» اتهامات مزبور را از دست صلیبیون متحجر گرفت و با استفاده از زبان مدرنیته، در جوامع اسلامی رواج داد...
همین اتهامات ناروا، دشمنی‌ها و کینه‌توزی‌های قرون متمادی وارثان جنگ‌های صلیبی و دستگاه پر طمطراق استشراق و میسیونرهای مذهبی در خدمت امپریالیسم غدار غرب بود که:
در نیمه نخست قرن نوزدهم، آن‌گاه که برای اولین بار تئوری «جامعه ملل» در حیات سیاسی جهان شکل می‌گرفت، یکی از قضات و حقوقدانان آن زمان (به نام لودیمر) درباره همکاری جامعه ملل با جوامع اسلامی گفت: «مادامی که اسلام باقی است، صلح پیروان اسلام با کلیمیان و مسیحی‌ها و سایر افراد بشر! یک مساله لاینحلی خواهد بود!»
و نیز یک نویسنده مسلمان در کتابش (17) نوشت: «جیمس میکز طی مقاله‌ای در مجله «ریدرز دایجست». درباره مسلمان مشهور و متشخصی که در این اواخر از آمریکا دیدن کرده، آورده است: «در کلیسای نیویورک موزائیکی به نظر او رساندند که: ببینید! ما شخصیت پیامبر شما را نیز مورد توجه قرار داده‌ایم! در این موزائیک چهره «مسیح و موسی و بودا» به نحوی ترسیم شده بود که با عقل و نور در جست‌وجوی ارواح بشر بودند، در صورتی که چهره محمد(ص) آن‌طور تصویر شده بود که شمشیری در دست گرفته و مردم را دعوت می‌کند: یا مسلمان شوید و یا تسلیم مرگ!...
با کمال تأسف عده‌ای از حقوقدانان روشنفکر ممالک اسلامی که زمام عقل و شخصیت و دانش خویش را به دست غرب مسیحی سپرده بودند. اتهامات مزبور را باور کرده. آگاه یا ناخودآگاه در صف ایادی استعمار و امپریالیسم غرب درآمده و چهره درخشان و انسانی این آیین فطرت را سیاه و مخدوش جلوه دادند...
حضرت آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی
دردمندانه، از جان و دل و با گواه گرفتن خداوند علیم و سمیع و بصیر و با نگرانی شدید نسبت به آینده روحانیت در این کشور به عرض حضرت مستطاب‌عالی می‌رساند.
من در آن روزگار حتی به مخیله‌ام (با مقیاس یک در هزار هم) خطور نمی‌کرد که روزی بیاید و ما از زبان حوزه علمیه و روحانیت شیعه به طور رسمی و با اتکاء به آثار و منابع خودمان همان اتهاماتی را بر «اسلام مقدس و مطهر» وارد سازیم که طی قرن‌ها صلیبیون و مستشرقین وارد می‌ساختند!...
اولا: با تعریف‌های جعلی از واژه «خشونت» (که نه با معنای لغوی آن سر سازگاری دارد و نه با مفهوم اصطلاحی و اطلاقات و استعمالات رایج عرفی) (18) آن را به خشونت مقدس و غیر مقدس تقسیم می‌کنیم! و...
ثانیا: بدون توجه به مخاطبان داخل و خارج که چه استنتاجی از سخنان ما می‌کنند و چه آثار سوئی بر بهره‌وری سلیقه‌ای ما از آیات و روایات، مترتب خواهد شد (19) اسلام رافت و سماحت و رحمت را آیینی خشن نمایانده و برای نخستین بار (تا آن‌جا که آگاهی‌های من برمی‌تابد) روی اتهامات ناجوانمردانه وارثان جنگ‌های صلیبی و شمشیرکشی‌های تاریخ که هنوز هم شمشیر بر کف دارند صحه می‌گذاریم!
ثالثا: حضرت‌عالی بهتر از من می‌دانید که طرفداران تز خشونت که نه خود را «نیچه»! می‌دانند و نه «تئوریسین خشونت»! برجستگانی از اقتدارگرایانند که نه اعتقادی به قانون اساسی دارند و نه نظام پارلمانی و نه سیستمی فرایند انتخابات و آراء مردم!
برخی از آنان در همان اوائل انقلاب و پس از تصویب قانون اساسی، صریحا اعلام نمودند: «مملکت ولایت فقیه نیازی به قانون اساسی ندارد. فقیه فتوی می‌دهد و توده‌ها اطاعت می‌کنند»!! و تا با تکیه مبهم روی شرع مبهم و نانوشته! (و ماورای قانون) هر آن چه را که می‌خواهند و می‌پسندند بگویند، بنویسند و بکنند!
و لذا مشاهده کردیم و مشاهده فرمودید که پس از جنایت ضد بشری و قساوت‌بار قتل‌های زنجیره‌ای و در شرایط تاکید متواضعانه رئیس‌جمهور محبوب و منتخب و قانونی ملت بر اجراء قانون و جامعه‌ای «قانونمند»! و درست در هنگامه یورش جنایت‌بار برخی ماموران و گروه‌های فشار به خوابگاه دانشگاه و به خاک و خون کشیدن دانشجویان مظلوم و فرزندان مردم محروم، فریاد برآوردند: «... اگر مردم دیدند به مقدسات اهانت می‌شود و دولت مسامحه می‌کند حق دارند خودشان اقدام کنند...»!!
و بالاخره، ضمن مجاز شمردن ترور و صحه گذاردن روی تروریسم! اعمال خشونت را جهت اجرای قوانین اسلام و صیانت از ارزش‌های اسلامی، از اوجب واجبات برشمردند! و در این زمینه دیگر نه دادگاهی ضرورت دارد. و نه قاضی و رای و تشکیل محکمه‌ای! به راستی از نظر حضرت‌عالی اگر «نیچه» شدن و «تئوریزه کردن خشونت» این نیست، پس چیست؟ حتی یک بار هم در پیش‌خطبه‌های نماز جمعه و یا در آن مناظره ناموفق تلویزیونی! قتل‌های ضد بشری و قساوت‌های زنجیره‌ای (که لکه ننگ آن به ویژه اگر مورد تعقیب و جبران قرار نگیرد تا ابد بر دامان کشور ما باقی خواهد ماند) و یا یورش سبعانه به دانشجویان دانشگاه و لت و پار کردن آن‌ها، محکوم نگردید که کسی گمان نبرد خدای ناخواسته به منظور مقدس و اسلامی جلوه دادن همین خشونت‌هاست! خدا نکند چنین شخصیت‌هایی، چنان خشونت‌های نامقدس و ضد انسانی را مقدس دانسته و اسلامی بخوانند! که در این صورت باید گفت: «انالله و اناالیه راجعون... و علی الاسلام السلام...»
من می‌خواهم خدمت شما عرض کنم: احتمال بدهید که مقالات روزنامه‌ها انعکاس (آن هم انعکاس کم‌رنگی) از شبهاتی باشد که اینک در میان مردم، به ویژه میلیون‌ها نسل جوان و اهل مطالعه و اندیشه این کشور وجود دارد! و در حقیقت معلول علت‌هایی است که متاسفانه حوزه‌های علمیه از آن‌ها به شدت غافلند! آری گه‌گاه برخی از آقایان (همانند آیت‌الله سیدحسن طاهری خرم‌آبادی در خطبه اخیر نماز جمعه) به علت‌ها اشاره می‌کنند. منتها با فرافکنی به خارج و ایادی غرب به ویژه شیطان بزرگ آمریکای جهانخوار!! که باز هم علت‌ها را هماره در امپریالیسم و ایادی آن جست‌وجو کردن (ساده‌ترین و بی‌مسئولیت‌ترین راه! آن هم بدون هیچ‌گونه دلیل و حتی قرینه‌ای!) ما را از واقعیت‌های درونی و آن‌چه را که در داخل باید مورد کنکاش قرار دهیم، فرسنگ‌ها دور و منحرف می‌سازد!
این پرخاشگری‌ها، تندخویی‌ها و تندگویی‌ها و (هر کس قرائت دیگری داشته باشد، باید توی دهن او زد)!!... و بالاخره دعوت به خشونت و به طور کلی اسلام مهر و رحمت و تساهل و تسامح و زندگی مسالمت‌آمیز را آیینی خشن نمایاندن... و چهره زیبا و پرشکوه و خورشیدی محمد(ص) و علی(ع) ـ مظاهر تام مهر بشری و تندیس‌های محبت و عشق الهی و آسمانی ـ را که خشن و زشت و مشوه و شمشیر به دست و آماده کشتن! جلوه دادن است. که «اندیشه اسلامی»! قاتلان سیاستمداران و نویسندگان بیچاره را می‌سازد و آن‌ها را با اتکاء به همین اندیشه‌ها که: «در صورت تشخیص ارتداد و یا اهانت به مقدسات بزن و بکش! و هیچ نگران هم نباش که نه دادگاهی در کار است و نه مواخذه‌ای؟!» وادار به یک عمل اسلامی! می‌کند و قربه الی‌الله می‌رود و با قساوت و جسارت هرچه تمام‌تر و بدون هیچ‌گونه دغدغه‌ای انجام داده و به پایان می‌رساند!
و یا با شعار «یا حسین»! و به قصد به شهدای کربلا چشم درمی‌آورد! و با درخواست قبولی زهرای اطهر(ع) و فریاد: «یا زهرا از ما بپذیر» و با سبعیت هرچه گسترده‌تر! دانشجوی مسلمان را از طبقه بالا به زیر پرتاب می‌کند؟! آیا این‌ها را جاسوسان آمریکایی و یا صهیونیسم جهانی! به آن‌ها آموخته بودند؟ یا نیچه‌های معاصر و تئوریسین‌های خشونت؟!... والا باز شما بهتر از من می‌دانید که: به قول آن آقا: دو سه روز... و یا حتی دو سه سال هم در آمریکا سکونت داشتن نه تنها دلیل قضایی که دلیل عقلانی هم بر جاسوسی کسی نخواهد بود! بسیار خوب! اگر چنین است چرا مشخص نمی‌فرمایند؟
صریحا روی مورد دست گذاشته و روشن سازند کدام جاسوس؟ و کدام مزدور؟ با کدام مقام آمریکایی؟ و کیست آن جاسوس اسرائیل؟ که چنین خشونت‌هایی نامقدس و پرستیژ بر باد دهی را بر ملت نجیب و شریف ایران تحمیل کرده است؟!
چرا مراعات درک و شعور یک ملت بزرگ و سرفراز تاریخی را نمی‌کنند؟!(20)
راستی وعده اصلاحات در متن حوزه چه شد؟ به یاد دارم جنابعالی تا چه اندازه از نابسامانی‌ها و از جمله لباس روحانیت رنج می‌بردید! در این دو دهه انقلاب چه کوشش‌ها و اقدامات اصلاحی صورت گرفت که: هر کس و ناکس و هر گدای شیادی آن را به تن نکند؟
هنوز هم که ما با کمال خجلت بی‌سوادان، شارلاتان‌ها و دین‌فروشانی را در مساجد و کوچه و بازار مشاهده می‌کنیم که با پوشیدن لباس روحانیت تکدی می‌کنند: پس چه شد آن همه وعده اصلاحات و دگرگونی‌ها در حوزه علمیه قم؟
با القاب چه کردید؟ از ما می‌پرسند: چطور پارسال یک نفر حجت‌الاسلام است، یک دفعه امسال آیت‌الله می‌شود؟ باید به او چگونه پاسخ گفت؟
ای کاش مقام والای «مرجعیت» را از دستبرد سیاست‌های حرفه‌ای و جناحی به دور نگه می‌داشتید و اجازه نمی‌دادید این «تالی تلو» مقام امام معصوم(ع) این‌چنین به ابتذال کشیده شود و این‌چنین مورد تجاوز و اهانت قرار گیرد.
راستی وعده اصلاحات در متن حوزه چه شد؟ به یاد دارم جنابعالی تا چه اندازه از نابسامانی‌ها و از جمله لباس روحانیت رنج می‌بردید! در این دو دهه انقلاب چه کوشش‌ها و اقدامات اصلاحی صورت گرفت که: هر کس و ناکس و هر گدای شیادی آن را به تن نکند؟
هنوز هم که ما با کمال خجلت بی‌سوادان، شارلاتان‌ها و دین‌فروشانی را در مساجد و کوچه و بازار مشاهده می‌کنیم که با پوشیدن لباس روحانیت تکدی می‌کنند: پس چه شد آن همه وعده اصلاحات و دگرگونی‌ها در حوزه علمیه قم؟
با القاب چه کردید؟ از ما می‌پرسند: چطور پارسال یک نفر حجت‌الاسلام است، یک دفعه امسال آیت‌الله می‌شود؟ باید به او چگونه پاسخ گفت؟
ای کاش مقام والای «مرجعیت» را از دستبرد سیاست‌های حرفه‌ای و جناحی به دور نگه می‌داشتید و اجازه نمی‌دادید این «تالی تلو» مقام امام معصوم(ع) این‌چنین به ابتذال کشیده شود و این‌چنین مورد تجاوز و اهانت قرار گیرد.
راستی چه می‌شد که خود شما شخصا پاسخ نامه متین، فاضلانه و در عین حال مودبانه دکتر سیدعطاءالله مهاجرانی (وزیر فرهنگ و ارشاد جمهوری اسلامی ایران) را، می‌دادید؟ و آن‌گاه که روشن گردید که وی در آن (مساله کذایی) هیچ‌گونه دخالت و مسئولیت و تقصیر و قصوری نداشته است، موضوع نقص در اطلاع‌رسانی و سوءتفاهم را مطرح فرموده و او را در مورد لطف و محبت قرار می‌دادید! به یاد دارم که در سال اول انقلاب که چند باری خدمت رسیدم تا از فاجعه «دفع‌های افراطی» در قبال جذب نیروها به شدت رنج می‌بردید و می‌فرمودید: این آقایان که امثال تو را طرد کردند، پس چه نیرویی باقی خواهد ماند؟!(21)
و اینک من به خود حضرت مستطابعالی عرض می‌کنم: چراغ باید برداریم و امثال دکتر مهاجرانی را در گوشه و کنار کشور پیدا کنیم! مگر ما چند نفر همانند وزیر فاضل، خوش‌فهم، تحصیل‌کرده، اهل مطالعه و اندیشمند مبادی آداب و متدین فرهنگ و ارشاد اسلامی داریم؟ اگر او را جذب نکنیم، پس چه کسی را می‌خواهیم جذب کنیم؟ اگر چنین می‌شد دیگر نوبت «بدعت‌گذاری فاجعه‌بار دیگری» از سوی حجت‌الاسلام فاکر نماینده مجلس شورای اسلامی نمی‌رسید که: نامه نوشتن به مرجع تقلید را خلاف و منکر جلوه دهد! تا آن‌جا که مردم آتش گرفته‌اند! و ایشان مسئولیت «آتش‌نشانی» او را به عهده گرفته‌اند!(22)
و باز اگر چنین می‌شد چه حسن اثر درخشانی در میان مردم (به ویژه نسل نوخاسته و هوشیار میلیونی) داشت و چه‌بسا آن ذهنیت خجلت‌آور تاریخی هم (که روحانیت جدای از مردم خود را تافته‌ای جدابافته می‌داند) برای همیشه از صفحه ذهن و اندیشه توده‌ها، زدوده می‌گشت.
حالا که هنوز درجات علمی و احیانا موفقیت اجتماعی طلاب و روحانیون بزرگوار (چونان لباس‌های ارتشی و نیروهای نظامی و انتظامی) از روی ظاهر و لباس آن‌ها مشخص نیست و آرزو دارم پیش از مرگم چنین روز مبارکی را مشاهده کنم (آن هم با اندیشه‌ها و ابتکارات و اصلاحات شخص جنابعالی)! و بزرگی و کوچکی عمامه هم هیچ‌گونه دلیلی بر پر سواد و یا کم‌سواد بودن شخص نمی‌باشد... آقای وزیر ارشاد چه کم و کسری حتی از بسیاری «افضل فضلاء حوزه» دارد که نمی‌تواند و نمی‌بایسد (و جایز نیست) به مرجع تقلید نامه بنویسد؟! آن هم نامه‌ای در آن حد از عمق و ادب! به جز این‌که عمامه‌ای (چون من بدبخت) بر سر ننهاده و قبای بلند نپوشیده و عبایی بر دوش نیفکنده است!(23) آقای فاکر با این عجله به کجا می‌رود... بگذرم که این رشته سر دراز دارد.
در سطح جامعه و در خصوص مساله اقتصاد و نظام اقتصادی اسلام و موضوع زیربنایی مالکیت از حضرت‌عالی به عنوان «مرجع تقلید» استفتاء کرده و نظر می‌خواهم: بالاخره نحوه مالکیت در سیستم اقتصادی اسلام به چه ترتیب است؟ آیا شما نیز چونان مرجع شهید سیدمحمدباقر صدر به نوعی «مالکیت مزدوج» قائل هستید؟ و سه نوع مالکیت را در اسلام برمی‌تابید: (مالکیت شخصی ـ مالکیت اجتماعی و مالکیت دولت)، یا این‌که نه دیدگاه فقهی برخی از مراجع دیگر (چون آیت‌الله‌العظمی منتظری) را پذیرفته و دو نوع بیشتر از مالکیت را در نظام اقتصادی اسلام قائل نیستید (مالکیت شخصی و مالکیت دولتی) و مواردی را که تحت عنوان مالکیت عمومی و یا مالکیت جامعه مطرح است. تعبیر دیگری است از همان «مالکیت امام» (دولت اسلامی).
خوب، آن‌چه که مهم است و به درد نان شب مردم می‌خورد. تبلور تئوری‌های مطرح شده در عینیت خارجی است! حضرت‌عالی و حوزه علمیه قم در این 20 سال پس از انقلاب جهت ارائه این تئوری‌ها و تحقق آن‌ها در خارج چه کرده‌اید؟
باز هم در مقام استفتاء: دیدگاه فقهی حضرت‌عالی درباره کتاب (اقتصاد اسلامی) استاد شهید مرتضی‌ مطهری(ره) و نظرات فقهی نو و تجدیدنظرهای جدید و خلاف مشهوری را که برای نخستین بار در «سیستم اقتصادی اسلام» طرح کرده است. چیست؟
لابد حضرت‌عالی اطلاع دارید که بنا به صلاحدید برخی از ارکان تشکل قدرتمند «روحانیت مبارز تهران»! این کتاب جمع‌آوری شده و گویا امام خمینی(ره) را نیز قانع کردند که در شرایط فعلی صلاح نیست این قبیل مسائل نو در زمینه اقتصاد طرح بشود!(24)
گویا آن شهید بزرگورا عمدتا در این کتاب با تجدیدنظر بنیادین و انقلابی در پاره‌ای از مبادی فقهی خویش دامنه «انفال» را توسعه داده و علاوه بر موارد نص کتاب و سنت، (تا تنقیح ملاک) مصادیق کاملا جدیدی را (از قبیل منابع مادر) نیز بر آن‌ها افزوده است...
مساله دیگر که از حضرت‌عالی انتظار می‌رفت مورد عنایت دقیق و مسئولانه خویش قرار دهید، تعیین و تشخص «سیستم اقتصادی اسلام» و نمایاندن مرزهای روشن و غیر قابل خلط آن، بود...و بالاخره کجاست آن نظام اقتصادی مدون و برگرفته از کتاب و سنتی که از قبل و بعد از انقلاب شعار آن را داده و دم از آن می‌زدیم؟! و بر فرض وجود ذهنی آن در اندیشه و ذهنیت اقتصاددانان مسلمان! نمونه تجسم‌یافته و پیاده شده آن را در کجای این کشور باید مشاهده کرد؟
و ما پس از گذشت 20 سال از انقلاب مردمی ـ اسلامی خونبارمان (با همه وعده‌هایی که به مردم دادیم) با چنگ زدن به دامان «اقتصاد اسلامی» کدام گره اقتصادی را باز کردیم؟ و کدام نان حلال را سر سفره توده‌های محروم گذاردیم؟ و چه مسکن و مرکبی برای آن‌ها تدارک دیدیم؟ و بالاخره کدام‌یک از معضلات کلی و مشکلات جزئی را از اقتصاد (به قول رئیس‌جمهوری) بیمار کشور گشودیم؟ و در این میان چه مفرح، امیدوارکننده و سرورآفرین بود که اگر خصوص «نظام بانکی» کشور به عنوان یکی از موضوعات مهم مستحدثه، مورد عنایت حضرت‌عالی و همفکران و یارانتان در حوزه علمیه قم قرار گیرد.
تئوری «البنک اللاربوی فی الاسلام» در سطح جهان اسلام به وسیله شهید صدر طرح گردید... و سپس توسط مرحوم غلامرضا گلسرخی کاشانی (رحمه‌الله علیه) برخی از فصول و مباحث آن طی سلسله مقالاتی در مجله مکتب اسلام ترجمه و انتشار یافت ... و همچنین...! پس از پیروزی انقلاب تمام سخن این بود که بانک‌ها اسلامی شده و با همان تئوری «البنک اللاربوی فی الاسلام» اداره می‌شوند که در این دو دهه شخصا هر چه بیشتر مطالعه کردم و هر چه زیادتر با برخی از عناصر اقتصادی و بانکی ارتباط حاصل نموده و به مذاکره پرداختم کمتر سراغی از «بانک منهای ربا»! گرفتم و در نتیجه بر باوری که سال‌ها پیش از پیروزی انقلاب داشتم، بیشتر پای فشردم که: اساسا نظام بانکداری (همچون قانون مفرغ)! از موالید مستقیم سیستم کاپیتالیسم و سرمایه‌داری غربی است و «نظام بانکداری اسلامی = بانک بدون ربا»! انسان را به یاد طنزی می‌اندازد که بچه‌های خارج از کشور می‌گفتند: «گوشت خوک با ذبح شرعی»!!
ماهیت و مولفه‌های شکل‌گیری و قوام و دوام سیستم بانکی را در همه جوامع، رباخواری تشکیل می‌دهد، با درصدهای متفاوتی که نشات گرفته از تناسب‌ها و اقتضائاتی است که کل نظام‌ اقتصادی مشخص حاکم بر آن کشور، می‌طلبد.
به هر حال در وضع فعلی که رهبری انقلاب هم در این زمینه دیدگاه مسئولانه و دردمندانه خویش را به طور صریح ابراز نمودند و این‌جانب نیز با الهام از سخنان معظم‌له بر این اعتقادم که نه تنها مولفه‌هایی از اسلام و سرمایه‌داری! که پس از انقلاب آن‌چه را که به طور روشن به عنوان اقتصاد بر جامعه اسلامی ما حاکم بوده است، زیربناهایی از سیستم کاپیتالیسم غربی! و روبناها و احیانا فانتزی‌ها، صبغه‌ها و رنگ و لعاب‌های اکثرا غیر موثری از اسلام و یا اقتصاد اسلامی! می‌باشد.
مگر این‌که به طور کلی ماهیت و مولفه‌های مزبور دستخوش دگرگونی ماهوی گردند! که در این صورت این دیگر بانک نیست، یک موسسه تجاری و معاملاتی است که پولی می‌گیرد، جنسی می‌خرد و سود آن مطابق قرارداد و امضایی که رد و بدل شده است تقسیم می‌گردد.
بالاخره تصویری که از مصادیق فراوان و گوناگون ذهنی و خارجی این پدیده نوظهور اقتصادی (که میلادی همسان میلاد سیستم اقتصادی کاپیتالیسم دارد) می‌توانیم ترسیم کنیم. احکام فقهی آن‌ها نیز با توجه به ملاک‌ها و باید و نبایدهای اسلامی روشن می‌گردد و پس از سال‌های متمادی مردم از این انتظار و سرگردانی بیرون خواهند آمد و خداوند منان پاداش‌های بی‌کرن خویش را نیز بر شما و همکارانتان ارزانی خواهد نمود.
از همین‌جا می‌خواهم به مساله مهم و جنجال‌برانگیزی (که به ویژه در سال‌های اول انقلاب، برای جمهوری اسلامی به دلیل عدم تبیین و توضیح فوق‌العاده گران تمام شد و انتقادهای فراوانی در سطح جهانی برضد ما و کشورمان را موجب گشت؟!) اشاره کنم و آن مساله اجراء قوانین کیفری، به ویژه «رجم» و «قطع ید» می‌باشد... (که گویا نشات گرفته از اندیشه‌های مدرنیسم است)!
صحبت بر سر یک «جامعه ایده‌آل» اسلامی است به عنوان زمینه و ظرفی جهت اجراء قوانین کیفری و به طور کلی تطور فقه اسلامی در مناظره تلویزیونی هم این «جامعه ایده‌آل» در شکلی گذرا و مجمل مورد اشاره و بی‌اعتنایی قرار گرفت! که اتفاقا در این‌جا من می‌خواهم همان را مورد اعتنا قرار داده و از حضرت‌عالی بپرسم:
آیا ما می‌توانیم مفاهیم انتزاعی جزائیات اسلام (از قبیل: قصاص و حد و رجم و قطع ید...) و یا حتی «کل نظام کیفری» را جدای از کل سیستم به هم پیوسته این آیین وحیانی که به نحو «تشکل و وحدت و غیر قابل تجزیه» مطرح است، مطمح نظر قرار داده و یا در همان شکل بریده و جدا و تجریدی به مرحله اجرا بگذاریم؟!
و به عبارت دیگر: آیا ما می‌توانیم (در یک اجتماع غیر اسلامی که هنوز به حاکمیت تمام‌عیار اسلام گردن ننهاده و بنا به گفته بنیانگذار و رهبرانش هنوز نه تنها «سیتم اقتصادی» آن، اسلامی نیست که برای وصول به یک جامعه اسلامی تمام‌عیار نخستین گام‌ها را برداشته و هنوز تا رسیدن به آن فاصله‌ای نه چندان نزدیک دارد) جهت رفع مشکلات و بن‌بست‌ها و رفع معظلات اقتصادی و غیر اقتصادی، به تطور و پویایی فقه اسلامی توجه کرده و یا جزائیات اسلام را تحقق بخشیم؟
آیا اگر ما قدرت داشته باشیم، اساسا روا و جایز است برای اوضاع اجتماعی و اقتصادی جوامع اروپایی و آمریکایی، احکام فقهی وضع کنیم؟! و یا در جوامع مزبور که از آغاز به اصل حاکمیت اسلام اذعان ندارند! قوانین کیفری «قطع ید» و «رجم» را به مرحله اجرا بگذاریم؟! و چه فرق است میان این جوامع و جوامعی که قرن‌هاست به نام اسلام و زیر عنوان (کشورهای اسلامی)، شهرت دارند، اما حتی یک روز هم اسلام را به عنوان تنها «نظام زندگی» برای خویش برنگزیده‌اند! و آن را به عنوان «ایدئولوژی حاکم» انتخاب نکرده‌اند!
مگر نه این است که «فقه اسلامی» نشات گرفته از «شریعت اسلامی» و شریعت اسلامی از «ایمان و باورهای اسلامی» منشا می‌گیرد؟ و نیز: مگر نه این است که در اسلام فقه و شریعت و عقیده و جهان‌بینی و نظام حیات به صورت کل لایتجزایی مطرح است که اگر این کل (یک‌پارچه و لایتجزا) جزء جزء و پاره پاره شود، محال است اسلامی و مسلمانانی و اجتماع اسلامی وجود داشته باشد!
من خود بدون این که در این موضوع اظهارنظر روشنی داشته باشم، مساله را به شدت حیاتی و سزاوار بررسی و تنقیح و اظهارنظر روشن می‌دانم.
ضمنا صمیمانه جنابعالی را به کتاب «الخمینی فی‌القرآن» که چندین‌بار چاپ شده (هم به فارسی و هم به عربی) توجه می‌دهم و امیدوارم تا دیر نشده و دست‌آویز دیگری به دست دشمنان اسلام و انقلاب و معاندان تاریخ تشیع! نیفتاده است، اصالت آن مورد عنایت قرار گیرد!...
کتاب مزبور با آراء التقاطی و سلیقه‌ای خود می‌خواهد آیات قرآنی را بر مبنای حساب ابجد تفسیر کند! بهتر از این نمی‌شود قطعی‌ترین و مستندترین منبع شناخت اسلام مورد ریشخند قرار گیرد! آن‌گاه که قرآن کریم این‌چنین به بازی گرفته شود دیگر برای ما چه خواهد ماند؟
در خاتمه ضمن عذرخواهی صمیمانه از جنابعالی تقاضا دارم:
امثال آقایان مصباح و خزعلی را نصیحت بفرمایید. چون آقایان در طول سال‌های متمادی هماره مردم را اندرز داده‌اند، هیچ‌کس جرات نکرده به آن‌ها بگوید شما نیز نیازمند نصیحت و اندرز می‌باشید! مگر رسول خدا(ص) بر جبرئیل نمی‌گفت: عظنی ـ مرا موعظه کن!
مخصوصا این آقایان هماره مورد تایید و تعریف قرار!... و این خیلی خطرناک است. وقتی که ایشان کوه علم، کوه فلسفه، کوه فقه و کوه تقوی و عمل خوانده می‌شوند... ممکن است باور کنند! و با این که خود می‌دانند که هنوز باید بگردند و در برابر شخصیت‌ها و اساتیدی چون علامه طباطبایی و شهید مطهری زانوی تلمذ بزنند، تعریف بزرگوارانه و مشفقانه را برمی‌تابند و هیچ‌گونه استنکار و استنکافی هم نشان نمی‌دهند!
از شما مخلصانه می‌خواهم تذکر بدهید: به این جوانان مظلوم و بی‌پناه رحم کنند و حاضر نشوند بیش از این، نسل نوخاسته ما قربانی سلیقه‌های آن‌ها شوند و فوج فوج از دیانتی که شما ارائه می‌دهید برگردند! اگر باز هم وظیفه خود می‌دانند خشونت را رواج دهند و چهره‌های اسلام و محمد(ص) را چهره‌هایی عبوس و خشن معرفی کنند. لااقل در کنار آن هم منصفانه بگویند: که خدای رحمن و رحیم «محمد انسان و محمد رسول»(ص) را برای قافله‌سالاری «انسان‌ها و انسانیت». این‌چنین می‌شناساند:
«انک لعلی خلق عظیم ـ سوره قلم/ آیه 4»
«و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین ـ سوره انبیاء/آیه 107»
و خود می‌فرمود: «انما انا رحمه مهداه» رحمتی هستم (که از آسمان به سوی جهان و انسان) هدیه شده‌ام.
و آن‌گاه که مسلمانی را به جرم شراب‌خواری به نزدش آوردند. یاران پیامبر(ص) گفتند: خدای او را لعنت کند که بسیار او را به همین جرم این‌جا می‌آورند! محمد(ص) بر ایشان بانگ زد: «لا تلعنواه فانه یحب‌الله و رسوله...!»
او را لعنت مکنید، زیرا او خدا و رسولش(ص) را دوست می‌دارد!
در شکوه و عظمت بخشیدن به «محبت» تا آن‌جا پیش رفت که آن را از نشانه‌های ایمان قرار داد:
«والذی نفسی بیده لاتدخلون الجنه حتی تومنوا و لاتومنون حتی تحابوا»
به آن خدایی که جان محمد(ص) در ید قدرت اوست، به بهشت واصل نخواهید شد. جز این‌که ایمان بیاورید و ایمان نخواهید آورد مگر آن‌گاه که یکدیگر را دوست داشته باشید.
او به هنگام تسخیر محکم‌ترین دژ شرک و کفر، به راستی رفتارش با دشمنان افتخار انسانیت است! آن‌گاه که کانون بت‌پرستی به دست لشکریانش سقوط کرد، خطاب به کسانی که وی را از شهر و دیار بیرون رانده بودند و عزیزترین عزیزانش را به خاک و خون کشیده بودند، فریاد برآورد:
«اذهبوا فانتم الطلقاء»
از پی کارتان روانه شوید که شما آزادشدگانید!!
در آن روز تاریخی منادی حضرتش ندا در داد: «الیوم یوم المرحمه»
امروز روز مهر است، روز رحمت است، روز انتقام و عقده‌گشایی نیست!(25)
هیچ‌کس را به پای میز محاکمه نکشید! خانه ابوسفیان سردمدار کفر و نفاق را مامن قرار داد و پس از چندی 300 شتر به وی و پسرانش بخشید...
استاد عزیز
از شما استدعا دارم تا دیر نشده، برای خدا هرچه سریع‌تر پرچم را از دست «الیوم، یوم الملحمه»‌ای‌ها بگیرید و با اقتداء به پیشوا و مقتدای بزرگوارتان حضرت محمدبن عبدالله(ص) به دست با کفایت «الیوم، یوم المرحمه»ای‌ها بسپرید...
و هشدار از روزی که این نغمه شوم در میان امت اسلامی نیز شنیده شود که یک نویسنده ایتالیایی نوشت: «ما ایتالیایی‌ها لامذهبی‌ خود را مدیون کلیساهای رم هستیم...»
لاسمح‌الله!
با آرزوی سعادت و عافیت دنیا و آخرت و با تقدیم شایسته‌ترین احترامات:
ارادتمند: علی حجتی کرمانی
تهران ـ دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران