محمد درودیان
مجلۀ نامه در سی و یکمین شماره خود (مرداد و شهریورماه سال 1383) به مناسبت کودتای 28 مرداد گفتوگویی را با آقایان مهندس میثمی، دکتر باوند، دکتر مولایی و دکتر صدری انجام داده است که محور اصلی آن، نظر مهندس میثمی حول سه مؤلفه نفت، نهضت ملی و نظامیان است.
ضمن این گفتوگو، دکتر باوند در پاسخ بدین پرسش که آیا «تحلیل آقای مهندس را در مورد مثلث نفت، اسلحه و سرکوب قبول دارید یا خیر؟» با اشاره به روند تحولات سیاسی در ایران و تغییر سلسلههای حکومتی میگوید: «ایران در قرن نوزدهم، در طیف تعاملات بینالمللی و دیپلماسی جهان غرب قرار گرفت و ضرورت ایجاد نیروی نظامی جدید با توجه به چالشهای نوین ایجاد شد.»1 وی سپس، در مورد ماهیت ارتش به عنوان نیروی نظامی جدید نتیجه میگیرد که ارتش پدیده قائم به خود و مستقلی در تاریخ ایران نبوده و نقش ارزیابیکننده و تصمیمگیرندهای نداشت تا بتواند بحرانهای سیاسی را حل کند؛ وضعیتی شبیه آنچه بعدها در ترکیه یا در پاکستان یا در کشورهای آمریکای لاتین پدید آمد، یعنی ارتش در ایران به عنوان رویال کمپ یا اردوی سلطنتی به سَری وابسته بود که در رأس قرار داشت و تصمیمگیریهای آن سَر در نحوه خط مشی ارتش مؤثر بود.2
ایشان در ادامه توضیح خود، به تحولات قرن نوزدهم میپردازد. دوره قاجار، تلاشهای عباسمیرزا برای نوسازی ارتش، نقش ژنرال گاردن و تشکیل ارتش قزاق از سوی روسها و کمک افسران سوئدی در سازماندهی نیروهای ژاندارمری را بررسی و مجدداً نتیجهگیری میکند: «ساختار ارتش وقت طوری نبود که نهاد قائم به خود و مستقلی باشد و ابزار استفاده رئیس حکومت بود و اگر حکومت به دلایلی، توانایی اداره آن را نداشت، مانند پدیده سردرگم و هراسانی عاری از توانایی مدیریت بحرانها بود.»3
و با فرض اینکه ارتش ماهیت مستقل نداشت، در مورد کودتای 1921 گفت: «در ایران، قدرت ظاهراً، با کودتایی نظامی، اما در عمل، با کودتایی سیاسی و نظامی و ظاهر شد4 و در پرتو این تحول و امنیتی که با استقرار نظام دیکتاتوری به دست آمد، پروژه مدرنیته دنبال شد... چنین ارتشی هنگامی که با بحرانها روبهرو شود، در صورتی که آن سَر نیز به دلایلی توانایی اداره امور را نداشته باشد، سردرگم خواهد شد و مانند هیولایی که سرش را بگیرند، توانایی جمع کردن خود را ندارد، همان طور در شهریورماه سال 1320، که کشور در حالت اشغال قرار گرفت و پادشاه مملکت را رها کرد، دیدیم که ارتش سردرگم شد. این ارتش نوین هنگام روبهرو شدن با اشغال خارجی، هیچ واکنشی انجام نداد که نشاندهنده نقش و مسئولیت و رسالت سنتی و تاریخیاش باشد؛ زیرا، قائم به خود بودن را از ارتش گرفته بودند.5
دکتر باوند در تحلیل خود تصریح میکند که ماهیت ارتش، وابسته و غیر مستقل است و همین امر مانع از مسئولیتپذیری در برابر حوادث تاریخی و سرنوشتساز، مانند تهاجم خارجی و اشغال کشور میشود. در چنین وضعیتی، هنگامی که ساختار سیاسی سقوط یا تغییر میکند، ارتش هم رها میشود و رسالت سنتی و تاریخیاش را نشان نمیدهد.
وی سپس، دربارۀ کودتای 28 مرداد و تلاش مصدق برای کنترل ارتش افزود: «مسئله 28 مرداد کودتای سیاسی ـ نظامی بود؛ کودتایی که قدرتهای خارجی، آلترناتیوهای مختلفی را پیشبینی کرده بودند، اما ارتش، نه به عنوان تمامی ارتش، بلکه به عنوان ابزار کودتا عمل کرد. ما کودتا را نه امری داخلی، بلکه رویدادی خارجی با استفاده از ابزار داخلی تلقی میکنیم. به همین دلیل، کودتای 28 مرداد را کودتای آمریکایی ـ انگلیسی مینامیم، نه کودتای ارتش؛ زیرا، ارتش با توجه به نداشتن ویژگی قائم به خود بودن نمیتوانست تصمیم بگیرد.»6
بدین ترتیب، از نظر دکتر باوند، کودتای 28 مرداد خارجی بود، نه داخلی و بخشی از ارتش به عنوان ابزار کودتا عمل کردند و کودتا سیاسی ـ نظامی بود، نه نظامی؛ زیرا، ارتش به دلیل ماهیت خود، توانایی انجام کودتا را نداشت. این نتیجهگیری و قضاوت در مورد کودتای 28 مرداد فارغ از صحت و سقم آن، بحث جدیدی است که آقای باوند در چارچوب مفروضاتی که پیش از این، در مورد ارتش بیان کرده است، طرح میکند اما هیچگاه، به دلایل و ربشههای پیدایش چنین وضعیتی ـ ماهیت ارتش ـ نمیپردازد. بررسی ریشهای این موضوع از آن نظر اهمیت دارد که قدرت در ایران بر پایه قدرت نظامی ایلات جابهجا میشده است، بنابراین، باید نقش قدرت نظامی و تشکیل نیروی نظامی در روند تحولات سیاسی برجسته باشد، در صورتی که به اعتقاد باوند، چنین نیست.
وی در مورد وضع ارتش در برابر انقلاب با اشاره به سردرگمی ارتش میگوید: «وقتی انقلاب 1979 رخ داد و رأس حکومت از مملکت خارج شد، ارتش با تمام هیبتش ناتوان و سردرگم ماند و هایزر تعیین میکرد چه باید یا نباید بکند؛ زیرا، ارتش مستقل نیست.»
براساس این تحلیل، کارکرد ارتش در وضعیت متفاوت بدین صورت است که در برابر رخدادهای تاریخی و سرنوشتساز، توانایی رسالت سنتیاش را ندارد و در صورتی که رأس نباشد و رها شود، نیز سردرگم خواهد بود و نمیتواند با تصمیمگیری و اقدام، وضعیت موجود را حفظ یا وضعیت جدیدی را ایجاد کند.
دکتر باوند در چهارچوب این مفروضات و ملاحظات، تحولات پس از انقلاب را نیز بررسی میکند و بلافاصله، نتیجه میگیرد: «پس از انقلاب و پیش از جنگ، کسانی که جنگ تحمیلی را بعد از گروگانگیری پیش میآورند، بر آن میشوند، نطفههای پویای این پدپده را تضعیف کنند».7 در اصل، آنچه موجب شده است این نقد ارائه و چنین دیدگاههایی بررسی شود، ادعای مزبور است که نخست، مشخص نیست منظور از کسانی که جنگ را پس از گروگانگیری پیش آوردند چه جریانها و اشخاصی هستند و دیگر آنکه، نطفه پویای کدام پدیده را تضعیف کردند.
ارتشی که آقای باوند معتقد است طی شصت سال قدمت، فاقد پویایی و کارکرد دفاعی لازم در برابر تهدید بوده است، چگونه پس از انقلاب به پدیده پویایی تبدیل میشود، اینکه وی بدون پرداختن به نقش انقلاب و رهبری آن در هویتیابی ارتش و تغییر ماهیت آن این نتیجهگیری را مطرح میکند، پرسشبرانگیز و مبهم است. در واقع، وی باید نخست، شکلگیری نطفه پویا و عوامل مؤثر بر آن را توضیح میداد. جالب توجه و مهمتر اینکه باوند به کودتای نوژه اشاره و اینگونه قضاوت میکند: «کودتای نوژه کودتایی ساختگی بود تا نیروی هوایی فلج شود؛ زیرا، تنها نیرویی که کارآیی مؤثر داشت، همین نیرو بود.» وی دلیل ساختگی بودن آن را نیز این موضوع میداند: «همه میدانستند که کودتایی در پیش است.»!
در اینجا نیز، این ابهام باقی میماند که فلج کردن نیروی هوایی چرا، به چه دلیل و از سوی چه کسانی دنبال میشد؟ حال آنکه با عنوان کردن این نکته که نیروی هوایی، تنها نیروی کارآمد است، تحقیر دو نیروی قدرتمند دیگر ارتش است، به ویژه آنکه نیروی زمینی ارتش که ستون فقرات آن سازمان را تشکیل میداد، تا پایان جنگ ایستادگی کرد و از خود کارآیی نشان داد.
در مورد کودتای نوژه، اهداف و عوامل آن در کتابها و مقالههای زیادی تاکنون، منتشر و بدین واقعه مهم تاریخی پرداخته شده است، از جمله در مورد هدف کودتا یا نقش آمریکا و عراق، تحلیلها و مستنداتی طرح و ارائه شده است که در آنها، هیچ کس مدعی ساختگی بودن کودتا نشده است، حتی هنوز عوامل کودتا در پاریس و آمریکا در مصاحبههایی که انجام میدهند، از کودتا دفاع میکنند. افزون بر این، مارک کازیروفسکی، نویسنده کتاب آمریکا و سیاست خارجی شاه، پروژهای را برای یک مؤسسه در آمریکا دنبال میکند مبنی بر اثبات این نکته که عامل اصلی خارجی در کودتای نوژه، عراق است، نه آمریکا. وی برای اثبات این نظریه به ایران سفر کرد و با برخی از تحلیلگران و کسانی که درگیر ستاد خنثیسازی کودتای نوژه بودند و نیز با عوامل کودتا در پاریس و آمریکا گفتوگو و حتی در سمیناری در لندن مقالهای را در مورد همین نظریه ارائه کرده که خلاصه گزارش آن در مطبوعات داخلی به چاپ رسیده است. با این ملاحظه، چگونه آقای باوند به ساختگی بودن کودتای نوژه تأکید میکند، جای پرسش و تأمل است؟
آقای باوند پس از بحث کودتا به موضوع جنگ میپردازد و میگوید: «پس از آن (کودتای نوژه)، دیدیم که جنگ تحمیلی آغاز شد، حال در اینجا، نقطه عطفی در تاریخ ایران میبینیم، یعنی برای نخستین بار، به نیروی نظامی ایران جنگی تحمیل میشود؛ جنگی که ارتش، سپاه، بسیج و مردم در آن حضور مییابند. این جنگ سبب میشود نیروی دفاعی تا حدی با اعتقاد و قائم به خود در صحنه حضور یابد».8
در حالی که آقای باوند توضیحات درخور توجهی در مورد شکلگیری نیروی دفاعی قائم به خود در صحنه ایران ارائه میکند، اما عوامل مؤثر در پیدایش این وضعیت بیان نشده است. همانگونه که باوند عامل انقلاب و رهبری آن را در شکلگیری نطفههای پویا نمیگوید و تنها به تلاش برای تضعیف آن اشاره میکند، در اینجا، نیز بدون توجه به علت و ساز و کارهای پیدایش پدیده شکلگیری نیروی دفاعی از کودتای ساختگی سخن میگوید.
در این تحلیل، باوند به موضوع مهم دیگر، یعنی حضور مردم، سپاه و بسیج و نیز نقش ارتش جمهوری اسلامی ایران در جنگ هشت ساله اشاره میکند. در واقع، خلاف دیگر رخدادهای تاریخی و دوران تجاوز به ایران، که ارتش فاقد قدرت دفاعی و تأثیرگذاری در اجرای نقش سنتی و رسالت تاریخیاش بوده است، در این مرحله، ارتش در کنار مردم، سپاه و بسیج قرار میگیرد؛ تحولی که طی هشت سال، ادامه مییابد و برآیند آن شکلگیری و ظهور نیروی دفاعی جدید است. اگر این مهم نبود، نه تنها دشمن شکست نمیخورد، بلکه توانایی لازم برای اداره جنگ برای هشت سال فراهم نمیشد.
در این بحث نیز، مانند مباحث پیشین، باوند در حالی که بدون اشاره به نقش انقلاب و رهبری آن از شکلگیری نیروی دفاعی سخن میگوید، به طور شتاب زده، طوری نتیجهگیری میکند که نبوغ و افتخارات امام راحل و نظام مقدس جمهوری اسلامی زیر سؤال میرود. وی با ظاهر دلسوزانه و جانبدارانهای نسبت به ارتش میگوید: «نظامهای استبدادی همواره، بر آن هستند که هیچ وقت اجازه ندهند، گروهی، دستهای و شخصیتی، مقبولیت و محبوبیت مردمی پیدا کند... کسانی که در این جنگ، نقش استراتژیک و خلاق داشتند، نگذاشتند اینها شناخته و مطرح شوند، یعنی در فتحالمبین، و خرمشهر و بیتالمقدس، نقش چشمگیری داشتند، اما اقتضا نمیکرد این پدیدها شناخته و مطرح شوند و میبایست اینها خیلی سریع بازنشسته یا از گردونه خارج میشدند؛ بنابراین، بنا شد نقش ارتش را خنثی کنند، بعد نیز بسیاری بازنشسته شدند و نقش سپاه را بزرگ کردند!».9
این نوع موضعگیری در مورد ارتش که با فرض استبدادی بودن نظام جمهوری اسلامی ایران اتخاذ شده است بیشباهت با مواضع سازمانها و گروههای مخالف در آغاز پیروزی انقلاب اسلامی نیست که نه تنها دغدغه امنیت ملی و بهبود شرایط بحرانی و اوضاع و احوال ارتش را نداشتند، بلکه در قالب شعارهای عوامپسند، مانند شورایی کردن مدیریت ارتش و... تخم تردید و از هم پاشیدگی، درون این سازمان به انقلاب و امام(ره) پیوسته، میپاشیدند و جز فروپاشی نظام نوپای مستقر شده، قصد دیگری در سر نمیپروراندند.
بنا نداریم که آن گذشتهها و نیز نیات جناب آقای باوند را کالبدشکافی و پیشگویی کنیم؛ زیرا، در اینجا، نه مجال آن است و نه در شأن این گفتوگو و نقد، اما چه میشود که ایشان هنگامی که از روش نظامهای استبدادی در حذف چهرههای مقبول سخن میگوید، بلافاصله، به حذف عوامل مؤثر در جنگ اشاره میکند، فارغ از مباحثی که باید در مورد مؤلفههای نظام استبدادی و میزان انطباق آن با شرایط جمهوری اسلامی صورت پذیرد تا صحت و سقم نظر آقای باوند مشخص شود، تنها میتوان بدین موضوع اشاره کرد که این چه نظام استبدادی است که آقای باوند افزون بر اینکه نسبت استبدادی به آن میدهد و این نظر در نشریهای در تیراژ وسیع به چاپ میرسد، در حساسترین و حیاتیترین مباحث دفاعی ـ امنیتی کشور نظرها و تحلیلهای خود را هر چند با ابهام و کنایهآمیز بیان میکند. سزاوار بود ایشان به جای بیان این نسبتها و کلیات بعضاً مخدوش و بیربط، متناسب با شأن علمی خود و با توجه به شرایط و حقایق مبرهن تاریخی و به طور مستدل، دیدگاه و تحلیلهایشان را بیان کردند که متأسفانه، اینگونه نیست.
آقای باوند در حالی که عملکرد ارتش را در شش ماهه گذشته پیش از انقلاب در برابر حوادث و تهدیدها در نسبت با ساختار سیاسی مقاطع مختلف تاریخی بررسی میکند، نقش ساختار سیاسی را پس از انقلاب در اداره جنگ هشت ساله و نیروهای نظامی را نادیده میگیرد و از این موضوع به سادگی میگذرد که آن سر و رأسی که ارتش و نیروهای دفاعی را در جنگ فرماندهی و کنترل کرد، کجا قرار دارد؟ ارتش چگونه در برابر جنگ نشانههایی از شکلگیری هویت جدید از خود بروز داد و آن را به دست آورد؟، آیا ارتش مستقل اقدام کرده است و در حالیکه آقای باوند معتقد است که هرگاه، ارتش رها شود و بدون رأس باشد، سردرگم میشود؛ پس، در اینجا، چرا از نقش رهبری امام(ره) و نظام سیاسی در شکل دادن هویت جدید در ارتش و نیروی دفاعی جدید منصفانه و عالمانه سخن گفته نمیشود؟ چرا توضیح داده نمیشود که نقش خلاق و استراتژیک در عملیاتها چگونه حاصل شد؟ در اینجا، لازم است، تنها به بخش محدودی از تحولات نظامی به صورت کوتاه اشاره شود:
ـ پس از پیروزی انقلاب، ارتش مورد اعتماد و حمایت رهبری انقلاب، انقلابیون و مردم بود؛ موضوعی که زمینه را برای هویتیابی جدید آن فراهم کرد و حادثهای، مانند کودتای نوژه هیچگونه تأثیری در تغییر دیدگاه رهبری، نظام و مردم به ارتش نداشت و این موضوع به جریان ضد انقلابی و سلطنتطلب وابسته به آمریکا و اسرائیل و عراق در پیوند با عواخل خارجی نسبت داده شد و رهبری انقلاب همواره، در برابر گروهها و جریانهایی که میخواستند به انحلال ارتش و تضعیف ارتش بپردازند، میایستاد و جداً از ارتش حمایت میکرد. در واقع، تصمیمهای رهبری انقلاب منجر به احیای ارتش شد.
در این دوره، دولت موقت و بعدها، بنیصدر فرصتهای زیادی را برای بازسازی ارتش از دست دادند و حتی در پارهای از تصمیمها، مانند کاهش مدت سربازی، لغو خریدهای تسلیحاتی و پاره دیگری از موارد توانایی ارتش را تحت تأثیر قرار داد.
ـ با وقوع جنگ، پرواز 140 فروند هواپیما به منظور پاسخ به تجاوز عراق، برای اثبات این معنا بود که ارتش با همه قوا آماده دفاع است؛ بنابراین، مشخص شد موضوعی به نام فلج کردن نیروی هوایی معنا ندارد. در دیگر بخشهای ارتش نیز نوعی بازخیزی و آمادگی برای دفاع قابل مشاهده بود. چنان که حتی برخی از عوامل کودتا که در زندان به سر میبردند، داوطلب خدمت مجدد شدند که با به کارگیری آنها برخی از اهداف عراق از سوی همین خلبانان هدف حمله قرار گرفت.
ـ در حالی که ارتش در حال انجام رسالت سنتی و تاریخیاش در کنار مردم، سپاه و بسیج بود، بنیصدر و لیبرالها با اغراض سیاسی و استفاده ابزاری از ارتش مایل بود اینگونه نشان دهد که تنها او حامی ارتش است و در معادلات سیاسی در داخل، بر رفتار ارتش متکی خواهد بود. این توطئه بنیصدر که برای داخل و خارج پیام داشت با تلاش نیروهای متعهد در ارتش و با رهبری امام(ره) خنثی شد.
همین ملاحظات سبب شد برای آزادسازی مناطق اشغالی بنیصدر به جای اتخاذ استراتژی نظامی، یک استراتژی ناقص سیاسی را در پیش گرفت و به دلیل حذف نیروهای مردمی و سپاه و بسیج، به عنوان بخشی از توان ملی، هیچگونه موفقیتی در عملیاتهای چهارگانه در پاییز و زمستان سال 1359 به دست نیاورد و به همین دلیل، با ایجاد حادثه 14 اسفند در دانشگاه تهران در نظر داشت آنچه را که با تکیه بر ابزار نظامی و پیروزی در جبهه به دست نیاورد، در صحنه سیاسی و در اتحاد با منافقین و دیگر عناصر ضد انقلابی دنبال کند.
ـ حذف بنیصدر نقطه آغاز همکاری و وحدت ارتش و سپاه و در نتیجه، آزادسازی مناطق اشغالی بود؛ بنابراین، عملیاتهای ثامنالائمه، طریقالقدس، فتحالمبین و بیتالمقدس در سال دوم جنگ با مشارکت و حضور قوی سپاه و تمامی نیروها صورت گرفت. در این مرحله، پیروزی در همان مناطقی صورت گرفت که پیش از این، در نخستین سال جنگ، از سوی بنیصدر برای انجام عملیات اقدام شد، اما نتیجهای جز شکست نظامی، یأس و ناامیدی سیاسی و روحی ـ روانی به دنبال نداشت. انجام عملیات مشترک ارتش و سپاه پس از حذف بنیصدر و با هدف آزادسازی مناطق اشغالی صورت گرفت. منظور از مشترک، طرحریزی عملیات، ادغام نیروها و تشکیل قرارگاه مشترک برای هدایت عملیات است. البته عملیات مشترک بدین معنا پس از عملیات بدر دیگر انجام نشد و تنها در پارهای از موارد، مانند واگذاری متقابل امکانات هماهنگی صورت میگرفت.
ـ پس از فتح خرمشهر، ظهور پارهای از اختلافنظرها در انتخاب هدف، طراحی، سازماندهی و فرماندهی عملیات سبب شد دو نیرو با نظر شورای عالی دفاع و آقای هاشمی رفسنجانی به صورت جداگانه، به اجرای مأموریت اقدام کنند. در این مرحله، عملیات فاو و کربلای 4 و 5، والفجر 10 و بسیاری دیگر از عملیاتها از سوی سپاه انجام شد، هر چند پدافند هوایی و پشتیبانی هوایی یا واگذاری توپخانه نیز از سوی ارتش صورت گرفت.
این توضیحات نشان میدهد ارتش و سپاه در کنار هم بودند و حتی در دورهای که جداگانه به انجام عملیات اقدام میکردند، با یکدیگر همکاری و هماهنگی داشتند. در این دوره، اوج خلاقیت و طرحریزی استراتژیک در جنگ در منطقه فاو و بعدها، در عملیاتهای کربلای 4 و 5 به نقطه ظهور رسید که فرماندهان سپاه به عنوان فرزندان این ملت و در امتداد شکلگیری نیروی دفاعی جدید به طراحی و اجرای عملیات اقدام کردند که متأسفانه، آقای باوند از کنار آن میگذرد، حال آنکه بسیاری از تحلیلگران و ناظران خارجی بدین موضوع توجه کردهاند. این برخورد نشان میدهد کسانیکه در جنگ نقش استراتژیک و خلاق داشتند، بدان معنا مورد توجه آقای باوند نیستند بلکه ایشان ملاحظات دیگری را در نظر دارند.
اما در مورد اینکه آیا ارادهای برای جلوگیری از شناخته شدن فرماندهان جنگ از ارتش وجود داشته است یا نه یا تلاش ویژهای برای حذف از طریق بازنشستگی اعمال شده یا نه پرسشهایی است که برادران ارتشی باید بدانها پاسخ دهند،(1) اما آنچه روشن است، اینکه نتیجه زحمات ارتش جمهوری اسلامی ایران و فرماندهان آن به صورت گزارش عملکرد و خاطرات چاپ میشود و بدین ترتیب، بسیاری از موضوعات و نقشها در حال روشن شدن است و در این زمینه، نه تنها محدودیتی وجود ندارد، بلکه اقدامات تشویقی نیز صورت میگیرد. فراخوان مقاله از سوی بنیاد حفظ آثار برای جمعآوری دستاوردها و تجربههای دفاع مقدس از سوی فرماندهان جنگ، آخرین نمونه همین اقدامات است که در حال پیگیری است. همچنین، بسیاری از مناطق، خیابانها، اماکن عمومی در تهران و شهرستانها به نام فرماندهان جنگ از سپاه، ارتش و بسیج نامگذاری شده است. برگزاری کنگره و همایش شهدا نیز با همین هدف به صورت روش واحدی دنبال میشود. با این توضیح چگونه میتوان مدعی شد که برای حذف اقدام میشود؟
اما بازنشستگی رویهای جاری در نیروهای مسلح است که برای جایگزینی نیروهای جوان اجتنابناپذیر است. ضمن اینکه هنوز بسیاری از فرماندهان جنگ در ارتش، تنها به دلیل سابقه حضور در جنگ سالهای متمادی و حتی بیش از عرف معمول، پس از بازنشستگی همچنان در مسئولیتهای عالیرتبه مشغول خدمت هستند و حتی برخی از فرماندهان بازنشسته نیز برای تحقیق و نگارش تجربههای جنگ به کار گرفته میشوند.
آقای باوند، همانگونه که جنابعالی گذشته ارتش را اینگونه تحلیل و نتیجهگیری میکنید، در آینده نیز، تأثیر انقلاب و جنگ در بازیابی و بازتعریف هویت ارتش و شکلگیری نیروی جدید دفاعی در ایران و کارکرد آن در جنگ و در تأمین امنیت ملی بر پایه دلایل و توضیحات مختلف بیان و درباره آن قضاوت خواهد شد.
آنچه روشن است و شما نیز بدان اذعان دارید، اینکه برای نخستین بار پس از انقلاب، ارتش نقش تاریخی و سنتیاش را انجام داد و حاصل آن، این بود که استقلال و امنیت کشور تأمین شد تا فرصت برای مصاحبه جنابعالی، و اینگونه بحثها فراهم شود؛ بنابراین، باید موضوع را منصفانه و عالمانه مورد بحث و تحلیل قرار داد. طرح مسائل مبهم و مخدوش و بیپایه، با شأن علمی جنابعالی و حساسیت موضوع مورد بحث تناسبی ندارد. همچنین، در شرایطی، که آمریکا و اسرائیل کشور را تهدید میکنند، تجربههای دفاع مقدس و تقویت روحیه و توان نیروی دفاعی کشور رهتوشۀ امنیت ملی خواهد بود و امید است فکر و قلم جنابعالی به این امر کمک کند.