* از قدیمیترین خاطراتی که از مبارزات مرحوم والد(قده) به یاد دارید، بفرمایید.
** بسماللهالرحمنالرحیم. وقتی مرحوم پدرم از دار دنیا رفتند، من 32 یا 33 سال داشتم. ایشان سال 1363 فوت کردند و من الان حدود 60 سال دارم. در سال 1342 کوچک بودم و وقايع زیاد یادم نیست. اجمال قضيه اين است كه ایشان رهبری انقلاب در اصفهان را داشتند. هنگامی که مرحوم امام «رحمه الله علیه» دستگير و در تهران زندانی شدند، این احتمال داده میشد که ایشان اعدام شوند. مرحوم والد همگام با علمای شهرستانها، بهخصوص آیتالله میلانی «رحمهالله علیه» به تهران آمدند و از علمای شهرستانها هم خواستند به تهران بیایند. علمای شهرستانها هم به تهران آمدند و همه تصدیق کردند مرحوم امام «مرجع» است و این باعث شد جلوی اعدام ایشان توسط دستگاه شاه گرفته شود. پدر ما از پیشگامانی بودند که از اصفهان به تهران رفتند.
خودشان میگفتند: بعد از اینکه امام از زندان آزاد شدند، آقایان علما در قم در جلسهای جمع شدند و صحبت میکردند: امام افراطی و تند میروند و ما نمیتوانیم با ایشان همگام باشیم! نه ما میتوانیم به تندی امام باشیم، نه ایشان میتوانند به سادگی ما باشند، بنابراین باید بهنوعی بین رفتار ما و ایشان هماهنگی ايجاد شود و برای اینکه این مطلب را به امام برسانند، پدر ما را به عنوان نماینده انتخاب کردند. ایشان با این پیام نزد امام رفتند و پيام آقايان را رساندند. اینطور که شما دارید تند میروید، نمیتوانیم پا به پای شما بیاییم و شما به گونهاي حركت كنيد که ما هم بتوانیم پا به پای شما در این نهضت حرکت کنیم!پدرم وقتی این مطلب را به امام میرسانند، امام میگویند: «من و شما عمرمان را کردهایم، ديگر نميتوانيم از اين مصلحتسنجيها داشته باشيم. آیا شما میتوانید همپای من بیایید؟» پدرم میگویند: اگر شما حرکت کنید، طبعاً من هم نمیتوانم کوتاه بیایم. این حرفی است که پدر ما از جریانات سالهای 1342 نقل میکردند.
* مرحوم آیتالله خادمی از سوابقشان با امام چه خاطراتی را نقل میکردند و احیاناً در این اواخر خود شما چه مواردی را به خاطر دارید؟
** سابقه پدر ما با مرحوم امام، از بعد از رحلت آیتالله بروجردی شروع میشود. ایشان بعد از اینکه از نجف آمدند، نماینده آیتالله بروجردی در اصفهان و البته خودشان مجتهد کاملی بودند و میتوانستند ادعای مرجعیت کنند، ولی از این کارها گریزان بودند. به نظر من یک مقدار از زرنگی ایشان بود که نمیخواست این مسئولیت بزرگ را به عهده بگیرد، ولی به عنوان نماینده مراجع عمل میکرد، آن هم مرجعی چون مرحوم آیتالله بروجردی.
با اینکه پس از آيتالله بروجردي مراجع بزرگ ديگري چون مرحوم آیتالله حکیم، مرحوم آیتالله خویی، مرحوم آیتالله شاهرودی و دیگران هم بودند، ولی ایشان آن هم در شرايطي که مرحوم امام دراصفهان چندان شناخته شده نبودند، وکالت و نمایندگی ايشان را در اصفهان قبول کردند و شهریه به اسم ایشان میدادند. اين ارتباط بین مرحوم امام و پدر ما از زمان تبعيد ايشان و بعد که به نجف رفتند، به وسیله نامهها و افراد همچنان ادامه داشت و نامههای زیادی که بین پدر ما و امام رد و بدل میشدند، شاهد بر این مطلب است. دستگاه ساواك هم این مطلب را میدانست که ایشان شهریه را از طرف خودشان نمیدهند، بلکه از طرف آقای خمینی میدهند، لذا روی این مسئله خیلی حساس بود.
* و از خاطرات پس از انقلابتان؟
** بعد از انقلاب هم پدر در انقلاب ذوب شده و فدایی امام بودند. این صحنه را به چشم خودم دیدم که وقتی پدرم به قم آمدند، آيتالله حاج شیخ مرتضی حائری، پسر مؤسس حوزه قم -که در آن وقت از علمای بنام قم بودند-خم شدند و دست پدرم را بوسیدند! ساعتي بعد دیدم پدرم خم شدند و دست امام را بوسیدند! اینقدر نسبت به امام اظهار ارادت و مودت میکردند و به امام اعتقاد داشتند. ايشان میگفتند:«همه همّ و غمّ امام، احیای ایران برای اسلام است».
به کرات از ایشان شنیدم:«زمانی که مرحوم آیتالله کاشانی در زمان نهضت نفت نام و قدرتی در ایران پیدا کرده بودند، به ایشان میگفتم: آقا! حالا دیگر جلوی منکرات را بگیرید و بهخصوص روی مسئله مشروبفروشیها تأکید داشتم». مرحوم آیتالله کاشانی میفرمودند:«اول قضیه نفت را تمام کنیم، بعد به این امور میرسیم». پدرم میگفتند:«نه نفت تمام شد و نه منکرات در ایران تمام شدند»، ولی اعتقاد داشتند نظر مرحوم امام احیای اسلام و تطبیق احکام اسلامی در ایران است. میدیدم مرحوم پدرمان ارادت کامل به امام داشتند و لذا امام در امور مهم به ایشان توصیه میکردند که مشارکت داشته باشند، از جمله در مجلس خبرگان و تدوین قانون اساسی كه حضور ایشان فقط به توصیه امام بود، نه اینکه خودشان بخواهند مطرح شوند.
* مرحوم آیتالله خادمی بهرغم اینکه خود انقلابی بودند ودرفرآيند انقلاب هم نقشي برجسته داشتند، با یک جریان انقلابینما در اصفهان هم درتقابل قرارگرفته بودند. مواجهه ایشان با باند مهدیهاشمی معدوم از چه زمانی شروع شد وچه سيري را پيمود؟
** الان که 30 سال از رحلت پدر ما و 37 سال از انقلاب اسلامی گذشته است، میتوانیم آزادانه این مسائل را بگوییم، در حالی که آن روز نمیتوانستیم. پدر ما در آن دوران نه افكار، نه كارنامه و نه عملکردِ بیت آیتالله منتظری را قبول داشت و میدانست در زیر پوسته این جريان، قدرت گرفتن و قدرتنمایی چه گروههایی نهفته است، چون ریشههای همه اینها را در اصفهان میدانست. در جریان «شهید جاوید» که از نظر زماني به جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی وصل بود، چون دستگاه ِحكومت ميخواست آن جشنها آرام برگزار شود، دسیسهاي چيد که در بین مذهبیون و انقلابيون، اختلاف و دو دستگی ایجاد کند. یکی از چیزهایی که زمینهساز این دودستگی شد، انتشار کتاب «شهید جاوید» بود.
متأسفانه عدهای از آقایان از «شهید جاوید» حمایت کردند كه از جمله آنها آقاي منتظری و اطرافيان ایشان بودند و اینها در این باره، مرحوم شمسآبادی را در اصفهان شهید کردند. بعد از مدتی مرتکبین را زندانی کردند و به سه بار اعدام محکوم شدند. بعد از انقلاب که درهای زندانها باز شدند، آقای مهدیهاشمی بیرون آمد و با استقبال گروهی مثل اطرافيانِ امام جمعه بعد از انقلاب ِ اصفهان روبهرو شد. اینها به استقبال هاشمي رفتند و به عنوان «برادرمجاهد» از او استقبال کردند. طبعاً وقتی مهدي هاشمي برادر مجاهد شود، خود و اطرافيانش نسبت به این گروه مستقبلين احساس مسئولیت میکنند و نهايتاً به هم گره خوردند. اگر کسی بخواهد درباره تاریخچه وقايع ِ اول انقلاب دراصفهان تحقیق کند، بايد برخي از روزنامههای محلي آن دوره را مطالعه کند و ببیند در اين شهر چه خبر بود! آن تحصنهایی که در استانداری برای مبارزه با کمیته انقلاب اسلامی شد که در رأس آن مرحوم...
* آیتالله مهدوی کنی...
** بله، مرحوم آیتالله مهدوی کنی «رحمهالله علیه» بودند. اینها در استانداری اصفهان جمع شدند که به قول خودشان صد و چند گروه انقلابی بودند! اینها از کجا آمده بودند، بماند. اینها تحصن و بعد تهدید کردند. مرحوم امام، آقای باهنر و آقای یزدی را فرستادند. خود آقای مهدوی کنی هم آمدند و با هو کردن آنهایی که در استانداری اصفهان تحصن کرده بودند، روبهرو شدند و بعد شروع به تهدید کردند که اگر خواستههای ما را برآورده نکنید، هر چه دیدید به گردن خودتان است و رئیس کمیته اصفهان را که فردي به نام مهندس بحرینیان بود، صبح که از خانهاش بیرون آمد، با بیش از 40 گلوله ترور کردند!
این کارهای زشت، قتلها و غارتها را ادامه دادند و در قهدریجان اصفهان فجایع زيادي را به بار آوردند و افرادي را کشتند و در چاه انداختند! این مصائب پدر مرا در همان سالهای اول انقلاب پیر کرد، والا قدرت بدنی پدرم خیلی خوب بود. با اینکه همواره مورد تهدید این گروه بود، با تمام قدرت در مقابل اینها ایستاد و مقاومت کرد و جلوی مفاسد اینها را گرفت. اینها شدیداً مبارزه میکردند.
* ظاهرا در اعتراض به رفتارهاي اين گروه، مدتي هم اصفهان را ترك كردند، اينطور نيست؟
** بله، پدرم مدتی از اصفهان به قم رفت و به حمایت از ایشان، تمام مساجد اصفهان تعطیل شد و از ایشان طرفداري کردند. پدرم نامهای به مرحوم امام نوشت و طي آن گفت: «من 60 سال است در اصفهان زندگی كرده و دارم از اسلام حمایت میکنم. امروز در اين شهر، شیخی(فتحالله اميد نجفآبادي) پیدا شده است که علناً دعوای کمونیستی دارد و تا من زنده هستم نمیگذارم ایشان در اصفهان این کار را انجام بدهد». این شیخ با روزنامهای به نام «بامداد» مصاحبه کرده و گفته بود:«به نظر من زمین از آنِ کسی است که بر آن بیل بزند!» یعنی منکر مالکیت خصوصی که از ضروریات فقه اسلام است، شده بود و پدرم در تمام عمرش فقط یک نفر را تکفیر کرد و او هم آن شیخ بود و آن شیخ بد عاقبت شد وخودِ دستگاه ِقضايي جمهوری اسلامی او را اعدام کرد.
خاطرم است مرحوم آقای توسلی «رحمهالله علیه» که دفتردار امام بودند، در جریان طرح اعتبارنامه این شیخ معدوم به مجلس آمد و گفت:«من احساس وظیفه کردم که اینجا بیایم و درباره دو مطلب شهادت بدهم. اولاً: این آقای شیخ (امید نجفآبادی) تنها کسی است که آقای خادمی تکفیرش کردهاند. ثانیاً: در روزی که او داشت ميراشرافي را محاکمه میکرد، امام سه مرتبه به من دستور دادند: تلفن بزن و بگو محاکمه را تعطیل کند و به قم بیاید و این شیخ حرف امام را نشنید و ایستاد و آن شخص را اعدام و بعد هم اموالش را مصادره کرد و سپس به قم رفت!» ایشان آمد و این شهادت را در آن روز داد.
این فعاليتها در اصفهان، با حمایت اين باند عملی میشد و ابراز قدرت میکرد. این ظلمها در اصفهان به اسم انقلاب اسلامی به مردم میشد. اعدامهای کور و بیحساب و کتاب. این برنامهها را به این شکل عمل میکردند و پدر ما آمد و با تمام قدرت در مقابل آنها ایستاد. معتقدم پدرم را مشکلات اول انقلاب زمینگیر کرد و از پا انداخت.
* در صحبتهای شما اشارهای به اعدام میراشرافی بود. ماهیت فكري و عملي آقای میراشرافی چه بود و مرحوم آیتالله خادمی چه نگاهی به او داشتند؟
** پدر ما از فرد يا گروه خاصي حمایت نمیکرد،منتها ميگفت رسيدگي به اتهام افراد بايد منطبق برموازين باشد. اما درآن دوره در اصفهان،خطی بود که با موازين شرعي سازگار نبود، چون مذهب و دین ما دراين باره قوانيني دارد. اول انقلاب اینها میرفتند و دیوارهای باغهایی را که درختان آن میوه داشت، خراب میکردند و در باغ میرفتند و درختها را قطع میکردند و به حساب خود، درختهای قطعشده را به مستضعفین میدادند! صاحب باغ میپرسید:«چرا با باغ من این کار را کردید؟» میگفتند: «دلیل شما بر مالکیت چیست؟» میگفت: «سند دارم، این باغ مال من است».
میگفتند:«برو دلیل بیاور!»آن بنده خدا پیش پدرم میآمد و میگفت: «آقا! من سند برده و گفتهام صاحب باغ هستم. شما به باغم آمدهاید. آن وقت از من دلیل میخواهید؟» پدرم میگفت:«برو به او بگو بعد از ابوبکر که از حضرت زهرا(س) دلیل خواست، تو دومی هستی!» اینها اصلاً به موازين اعتقاد نداشتند و به اسم اسلام میزدند، خراب میکردند، مردم را اعدام میکردند و اموال هر کسی را که اسم خاصی داشت مصادره میکردند. هیچیک از رفتارهایشان با اسلام منطبق نبود و البته خودسریهایشان، نتایج معکوس هم داشت. پدر ما در مقابل این کارهای زشت میایستاد، پدر ما از میراشرافی و امثال او نبود که دفاع میکرد، بلکه مدافع احکام اسلام بود.
* آیا آیتالله خادمی درباره باندی که در اطراف آقای منتظری بودند، چه قبل و چه بعد از انقلاب با ایشان صحبتی کرده بود؟ آیا از برخوردهای ایشان با آقای منتظری خاطراتی دارید؟
** این را میدانم که پدر ما اصلاً با آقای منتظری موافق نبود. این مخالفت در دورهای بود که ایشان در اوج قدرت و قائم مقام رهبری بود، اما پدر ما هیچ اعتبارشرعي برای آقای منتظری قائل نبود، چون میدانست در اطراف ایشان چه خبر است. پدر ما رئیس سنی مجلس خبرگان قانون اساسي شد. یک جلسه هم بیشتر شرکت نکرد، چون میدانست خبرگان میخواهد آقاي منتظری را علم کند. پرونده دار و دسته مهدیهاشمی از قبل از انقلاب برای ايشان و البته مردم اصفهان کاملاً روشن بود. نمونهاش هم به شهادت رساندن مرحوم آیتالله شمسآبادی بود. بعد از انقلاب هم قتلها و غارتهایی بود كه توسط اين جماعت در اصفهان اتفاق میافتادند. اين زمان مقارن با اوج قدرت آقاي منتظری بود،درعين حال پدر ما با این دار و دسته درگیر بود و از جانب آنها تهديد ميشد.
در کتاب خاطراتي که آقای ریشهری نوشته، تصریح کرده: از جمله کسانی که در لیست ترور سیدمهدیهاشمی قرار داشت، مرحوم آیتالله خادمی بود! برايتان نمونه ديگري بگويم:آقای محمدجعفر کازرونی رئیس کارخانه ریسندگی معروف اصفهان - که مرد بسیار خیّری بود-را ترور کردند. پدر ما را هم با تلفن بارها تهدید کردند: اگر آمدید و بر جنازه او نماز خواندید، شما را هم ترور خواهیم کرد! پدرم درآن دوره یک ژیان با راننده داشتند. همینکه شنیدند سیدجعفر کازرونی ترور شده است، راه افتادند که بروند و بر جنازه او نماز بخوانند. پیرزنی به نام مروارید خدمتکار خانه ما بود. او هم شنیده بود که تهدید کرده بودند در صورتی که پدر ما برای نماز بروند، ایشان را ترور خواهند کرد و لذا آمده و جلوی ماشین پدر ما خوابیده بود و میگفت: نمیگذارم بروید، اما پدر با کمال شهامت رفتند و بر پیکر مرحوم کازرونی نماز خواندند.
این افراد عده دیگری را هم ترور کردند و پدر ما پرونده اینها را کاملاً میدانست و با این گروه از قبل از انقلاب مبارزه میکرد و نه صرفاً بعد از انقلاب.
* بعد از انقلاب در اصفهان، دوگانهای به نام «خادمی ـ طاهری» به وجود آمد و البته خیلیها هم به این پديده دامن میزدند. در آن دوران شما نمیتوانستید درباره این موارد حرف بزنید، ولی حالا ماهیت هر دو طرف به خوبي معلوم شده و فرصت مناسبی است که خاطراتی را از این دوگانه و ایذا و اذیتهایی که ایشان از اين بابت تحمل کردند، بیان کنید؟
** آنچه اجمالاً میتوانم به شما بگویم این است که گاهی میدیدم پدرم آه میکشید و جملهای را میگفت که آقا امیرالمؤمنین(ع) فرمودند:«الدهر أنزلنی ثم أنزلنی حتی یقال معاویه و علی!» روزگار مرا پایین آورد بهگونهای که اسم مرا در کنار معاویه قرار دادند. ایشان هم همین جمله را میگفت:«الدهر انزلنی ثم انزلنی حتی یقال فلان و فلان!» در مرحلهای که این درگیریها خیلی تند شده بود، آقای موسوی اردبیلی رئیس شورای قضایی بودند. مرحوم امام ایشان را به اصفهان فرستادند که یکمقدار به اوضاع سر و سامان بدهند. آقای اردبیلی به خانه ما آمدند و آقای طاهری هم دعوت شد که به خانه پدر ما بیاید و ایشان هم آمد.
در آن جلسه پدرم به آقای اردبیلی گفت:«من سر این آقا عمامه گذاشتهام!» اعتباری که از عمامه گذاشتن به سر شخصی میآید از جانب کیست؟ از جانب کسی که عمامه سر او میگذارد. اینها كه همرتبه نیستند. سربسته بايد بگويم که در اول انقلاب،اینها خیلی سوءاستفاده و نسبت به مقام و مرتبه پدر ما ظلم کردند و پدر ما هم جز صبر چاره اي نداشتند. پدر ما نه برای خودش و نه برای فرزندانش از بیتالمال خرج نمیکردند. وقتی مرحوم امام به ایشان گفتند باید برای مجلس خبرگان کاندیدا شوید، پدرم هم قبول کردند، ولی آدمی نبودند که بیایند و بگویند درتبليغات انتخاباتي عکس مرا چاپ و پخش کنید. انتخابات که انجام شد، پدر ما سوم شد! وقتی به ایشان گفتند: شما سوم شدهاید، ایشان گفتند: این كه خوب است، جد ما را چهارم کردند! از این جمله مظلومیت پدر ما معلوم میشود که رتبه و جایگاه علمی پدر ما کجا و آنهایی که اول و دوم شدند کجا بود؟
بعد از 30 سال حقایق آشکار شدند و قبر پدر ما در جوار مرقد مطهر حضرت رضا(ع) قرار دارد و هنوز مورد احترام همه است و اسمی از آن گروه و دار و دسته وجود ندارد و این خود دلیل روشنی بر حق و باطل بودن افراد و جریانات است.
* ایشان در سالهای آخر عمر، تقريباً سکوت اختیار کرده بودند، اما رابطهشان با امام برقرار بود. مظالمی که باند سیدمهدیهاشمی در اصفهان کردند، آیا توانست ایشان را از انقلاب جدا کند یا تا آخر وفادار بودند؟
** در ایشان هیچ دلیلی بر عدم وفا یا سکوت یا کنار کشیدن ندیدم. پدرم چه قبل و چه بعد از انقلاب، سکاندار بودند. درباره قبل از انقلاب، کتابی از اسناد پدر در ساواک به نام «خادم شریعت» منتشر شده که نقش ایشان را در اصفهان بهخوبی نشان میدهد که چگونه تلاش میکردند جلوی خونریزی گرفته شود.
قبل از انقلاب گروهی را در اصفهان دستگير كردند و چون در مدرسه از آنها دستگاه تكثير اعلاميه وحتي سلاح گرفتند، محکوم به اعدام شدند! در پرونده ساواک پدر ما هست که ایشان رشوه دادند و با رشوه، خون همه اینها را خریدند! دردوران اوجگيري انقلاب، در همه شهرها جمعه خونین و یکشنبه خونین و امثال اینها وجود داشت که شاه مأمورانش را آزاد میگذاشت تا مردم را بکشند و فقط در اصفهان این کار انجام نشد و این با تدبیر پدر ما بود. ایشان در جلوگیری از ریخته شدن خون مردم حق بزرگی به گردن مردم اصفهان دارد.
بنده به عنوان فرزند ایشان تا آخرین روزهای حیات ندیدم کنارهگیری کنند، پشیمان شوند یا سکوت کند. بنده چنین چیزی را ندیدم. ایشان اگر تشخیص میدادند چیزی خلاف شرع است با کسی رودربایستی نداشتند و بلافاصله اظهار نظر میکردند و ابایی از بیان اعتراض خود نداشتند. هرگز در خانه خود را به روی مردم نبستند و تا آخر عمر به مشکلات مردم رسیدگی میکردند.
* از واقعه رحلت پدر و بازتابهاي آن چه خاطرهای دارید؟ حاشيه و متن اين رويداد را چگونه ديديد؟
** وقتی پدر ما از دنیا رفتند، از سوی مرحوم امام سه روز عزای عمومی اعلام شد و اصفهان و مشهد تعطیل شدند. تشییع جنازه ایشان فوقالعاده باشکوه بود. پدرم در بیمارستان خورشید بستری بودند. یکی از بستگان ما یک هفته قبل از فوت، ایشان را خواب دیده بود که در کنار قبر علی بن موسی الرضا(ع) بستری است و یکی از خواهرهای ما هم دارد از پدرم پرستاری میکند. به ما زنگ زد و گفت: چنین خوابی دیدهام و انشاءالله پدرتان خوب میشود! ما هم حمل به صحت کردیم که انشاءالله خدا شفا میدهد. بعد که پدرم فوت کردند، در وصیتنامه ایشان خواندیم: مرا در وادیالسلام نجف دفن کنید. سال 1363 و اوج جنگ ایران و عراق بود و ابداً چنین کاری مقدور نبود.
بعد گفته بودند: اگر در وادیالسلام نجف نشد، مرا در مشهد دفن کنید و اگر نشد در قبرستان تخت فولاد اصفهان. پدر، مادر و همسر ایشان هم در آنجا مدفون بودند و آنجا متروکه شده بود. اول انقلاب قبرستانی برای دفن مردهها درست کرده بودند و مردم اصفهان علاقه نداشتند مردههایشان را در آنجا دفن کنند و مردههایشان را قاچاقی در قبرستان قدیم دفن میکردند. مسئولان محترم میخواستند یک مرده معتبر پیدا و پدر ما را در قبرستان جدید دفن کنند که مردم اصفهان رغبت پیدا کنند مردههایشان را در آنجا دفن کنند. پدر ما هم این مسئله را فهمیده بود.
ایشان در بیمارستان به آقای کرباسچی که به عیادتشان رفته بود، گفته بودند: «راضی نیستم مرا در این قبرستان دفن کنید، ولی نگفته بودند کجا دفن كنيد. وصیتنامه را خواندیم. اولین مورد برای ما امکان نداشت. دومی را با مرحوم امام تماس گرفتیم. آن روزها استاندار مشهد آقایی به نام عبدالله کوپایی و اهل اصفهان بود. با ایشان تماس گرفته شد و پدر را در حرم مطهر دفن کردیم و تازه به یاد خواب یک هفته قبل آن خویشاوند افتادیم که نشان میداد تمايل پدر ما در کجاست و ما توجه نداشتیم. گاهی که به مشهد میرویم و میخواهیم قبر پدر را زیارت کنیم، باید از مردمی که سر قبر ایشان هستند خواهش کنیم جایی هم به ما بدهند و این نشانه حسن عاقبت ایشان است.
* به عنوان سؤال آخر. مسلماً در شناساندن شخصیت ایشان کوتاهی شده است و جا دارد محققان و نویسندگان به این مسئله بپردازند. ظاهراً شما نامهها و اسناد زیادی از زندگی پدر دارید که هنوز منتشر نشدهاند. برای انتشار یک یادنامه جامع درباره ایشان و نامهها و اسنادشان برنامهای ندارید؟
** اخیراً کتابی با عنوان «فهرست کتب خطی مرحوم آیتالله خادمی» منتشر کردیم که در سال گذشته در لیست کتاب سال بود و چون بودجه نداشتند جایزه بدهند، 10 کتاب را کنار گذاشتند که ما جزو آنها بودیم! حدود 800 تا هزار کتاب خطی از ایشان باقی مانده بود که خود بنده آنها را فهرست کردم و یک مقدمه مفصل هم اول کتاب نوشتم. بخشي از اين اسناد و نامهها در آغاز آن كتاب آمدهاند.
* با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.
http://javanonline.ir/fa/news/775985
ش.د9405693