(روزنامه جوان – 1395/04/06 – شماره 4846 – صفحه 10)
چرا مسئله هستهاي دغدغه روشنفكران ما نبوده است؟
در برخورد با مسئله هستهاي، جريان روشنفكري ديني و جريان روشنفكري ليبرال دو مسير مجزا پيش گرفتند. جريان روشنفكري ديني و اساتيد معتقد دانشگاه، مسئله هستهاي را در همان نخستين تحليلهاي خود در پازل استكبارستيزي ترسيم كردند و طبيعتاً مواجهه با اين مسئله را مواجهه با استكبار دانستند. به عبارتي موضوع هستهاي را به ساحت نزاع ايدئولوژيك كشانده و آن را صرفاً به يك سوءتفاهم بينالمللي فروكاست ندادند. اين جريان ايدئولوژيك در سالهاي بعد و با روي كار آمدن دولت نهم و دهم توانستند تا حدود زيادي در مذاكرات هستهاي نيز در جايگاه مذاكرهكننده نقشآفريني كنند.
مواجهه جريان روشنفكري غربزده اما با اين مسئله به گونهاي ديگر بود. اگر بگذريم از جريان روشنفكري حاكم بر دولت هفتم و هشتم كه اتاق فكر خود را در مركز مطالعات استراتژيك رياست جمهوري و بعداً تشخيص مصلحت نظام پهن كرده و در مطالعات خود دستور به سازش ميداد، شايد نامه روشنفكران به مردم امريكا را يكي در تاريخ 12 شهريور ماه 1394 جمعي از روشنفكران و روزنامهنگاران و اساتيد دانشگاه و فعالان عرصه مدني ايران نامهاي به مردم امريكا نوشتند و از آنان درخواست كردند تا از توافق هستهاي ايران وامريكا حمايت كنند. بخشي از نامه به صورت زير است:«ما قوياً باور داريم كه اگر اين توافقنامه هستهاي تصويب و اجرا شود، موجب تحقق تدريجي اين ارزشهاي جهاني در ايران همراه با امكان روابط بهتر ميان دو ملت ما خواهد بود. ما عميقاً نگران پيامدهايي هستيم كه ممكن است در نتيجه رد اين توافقنامه هستهاي به وجود آيد؛ تحريمهاي اقتصادي و خطر بروز جنگ افزايش خواهد يافت. جنگي كه براي خاورميانه يك فاجعه خواهد بود.
يك جنگ ديگر در منطقه موجب تقويت نيروهاي افراطي و ناديده گرفتن نيروهايي كه براي تقريب مسالمتآميز و صلحمحور كار ميكنند، ميشود؛ اثرات پي در پي يك جنگ ديگر به مراتب وسيعتر خواهد بود و سيستم بينالمللي را براي سالهاي آينده بيثبات خواهد ساخت. به تمام دلايل ياد شده در بالا در اين مقطع تاريخي حساس ما به شما رجوع ميكنيم. ما از شما ميخواهيم كه از اين فرصت بيهمتا استفاده كنيد و به نمايندگان منتخب خود در كنگره در مورد حمايت از اين توافقنامه فشار بياوريد (سايت ديپلماسي ايراني) روشنفكران در ايران- البته بهتر است بگوييم شبهروشنفكران- از همان ابتداي پيداييشان كه اساساً به دوره قاجار برميگردد و عدهاي آن را مرتبط با دانشجوياني كه عباس ميرزا براي تحصيل به فرنگ فرستاد ميدانند و پس از آن با تفكرات كساني همچون ملكم خان ناظم الدوله يا آخوندزاده و طالبوف و... هر كدام به درجات متفاوت به دنبال اصول آزادي و قانون و جمهوريت به همان نحوي كه در غرب رايج است بودند و امروز نيز روشنفكران يا شبهروشنفكران ايراني آنان را همچون نياي خود ميدانند و همانگونه كه آنان ميانديشند و همان آمالي كه نياي آنان داشتهاند را دنبال ميكنند و براي همين در نامهاي كه به مردم امريكا مينويسند به طرفداري از صلح ميپردازند و ميگويند كه از جنگي كه ممكن است در خاورميانه اتفاق افتد ميهراسند. اما با توجه به برنامههاي هستهاي ايران كه همواره صلحآميز بوده است بيان و اعتراف چنين سخني به گونهاي اشتباه است و آنچه براي ما مشهود است اين مورد است كه امريكا همواره در كل دنيا به اسم برقراري صلح و امنيت به دنبال جنگافروزي است كه در آن به خانه و كاشانه مردم حمله ميكند و سبب بيخانماني بسياري از مردم عادي و بيگناه ميشود.
مسئله هستهاي همچنان مسئله روشنفكران نيست!
به رغم اينكه همانگونه كه اشاره شد برخي شبهروشنفكران در نامه و مقالات خود مسئله هستهاي را با نگرش علوم انساني بحث كردهاند، اما فيالواقع چنين افرادي انگشتشمار بودهاند و طيف غالب اين جماعت، به ساحت موضوع هستهاي – موضوعي كه بيش از يك دهه به عنوان مهمترين موضوع بينالمللي كشور در جريان بوده است- به عنوان يك «مسئله» ورود نكردند.
اما چرا مسئله هستهاي هنوز به مسئله روشنفكران ايراني مبدل نشده است؟ برخي ممكن است بگويند به سبب فضاي بسته سياسي كه در جامعه ايران وجود دارد روشنفكران نميتوانند آزادانه عقايد خود را بيان كنند. اما حتي اگر اين موضوع صحت داشته باشد رسالت روشنفكري ايجاب ميكند كه به آگاهسازي جامعهاش بپردازد و آنان را به سمت ايدهآل خود رهنمود كنند حتي به قيمت جان خود! چراكه نمونه چنين روشنفكراني در طول تاريخ كشور ما وجود دارد كه هنوز هم در بين مردم و جامعه جايگاه ويژهاي دارند از جمله اينان ميتوان به مرحوم دكتر شريعتي اشاره كرد كه با توجه به رسالت خودش هيچگاه از روشن كردن و آگاهي بخشي به جامعه در دوران پهلوي مضايقه نكرد و بسياري از عمر خود را نيز در زندان ساواك به سر برد و جان خود را نيز به طور مشكوكي از دست داد. پس مسئله فضاي بسته نقد، بيش از آن كه يك حقيقت ملموس باشد، يك فرافكني محسوب ميشود.
آنچه ميدانيم اين است كه در طول تاريخ جريان روشنفكران از همان آغاز مشروطه هم روشنفكران نسبت به تفكرات متجدد به خوبي آگاهي نداشتهاند و از اين رو روشنفكران امروز نيز گويي از موقعيت كشور خود آگاهي ندارند و به همين سبب هم هنوز به دنبال ايدههاي جامعه مدني به شكل غربگرايانه آن هستند. جريان روشنفكري از آغاز پيدايش خود گرفتار يك بيماري بوده و آن بيماري خودزني و شيفته غرب شدن بوده است. روشنفكري همواره در جريان يك تقدير تاريخياي بوده است كه از همان آغاز پيدايش به درستي بسياري از مفاهيم را كه هوادار آنها بود را به درستي نفهميده بود و از اين رو در تقدير تاريخي انديشه دوره قاجار كه آغاز و بسط تفكر روشنفكري از آنجا شروع شده بود با ناآگاهي از دنياي غربي و همينطور عدم شناخت جامعه و اجتماع خود همراه بوده و اين موضوع سبب شده است كه گمراهي به جاي آگاهي در جامعه غالب شود تا جايي كه افرادي از جمله شيخ فضلالله نوري جان خود را براي آگاهي بخشي به جامعه از دست دادند.
فراموش خانه روشنفكري
پس از گذشت 200 سال از دوره آشنايي ما با غرب و اينكه امروز ميدانيم كه غرب در معناي جغرافيايي و تفكري هيچگاه در انديشه رشد يا آگاهيبخشي واقعي به جوامع شرقي، آسيايي و آفريقايي نبوده است و آنچه همواره با نام آباداني و استعمار در فكر تسري آن به ساير جوامع بوده تنها به سبب پيگيري منافع خود در اين ممالك و غالب شدن بر آنان بوده است. اين جريانات روشنفكري از همان آغاز با جريانات فراماسونري نيز ارتباط داشتهاند و نمونه آن ميرزا ملكم خان است كه با راه اندازي فراموشخانه، انديشههاي متجددانه را در جامعه منتشر ميكرد. هر چند عدهاي مانند ملكزاده در كتاب تاريخ مشروطه معتقدند اين فراموشخانه با جريان فراماسونري هيچ ارتباطي نداشته است اما اين موضوع شبهه انگيز است.
حال با همه اين تفاسير و همه اين ماجراهايي كه در اين دو سده در جامعه ايران اسلامي رخ داده است و با وجود اين همه تحقيقات مكرر و يافتن دستهاي پشت پرده كشورهاي استعمارگر و استكباري همچون انگليس و امريكا در توطئههايي كه عليه دولت و ملت ايران داشتهاند چرا هنوز جريان روشنفكري به گونهاي سخن ميگويد كه گويي حرفهاي 200 سال پيش روشنفكران ابتدايي را ميزنند. البته بايد گفت روشنفكران ابتدايي همچون ملكم خان و آقاخان در واگذاري بسياري از امتيازات در دوره نهضت تنباكو و جنبش مشروطه كنار مردم و روحانيت به اعتراض پرداختهاند. اما جريان روشنفكري امروز در بحث از صلحآميز بودن انرژي هستهاي و دفاع از آن به عنوان حق مسلم كشور واكنش چنداني از خود نشان نميدهند. البته شايد يكي از دلايلي كه از سوي جريان روشنفكري بيان ميشود مربوط به مشكلات و معضلاتي است كه سبب ايجاد تحريم و تورم و فشار بر مردم در جامعه شده است و اين موضوع هم آنان را مانند هر انسان ايراني ديگر به واكنش كشانده است.
اما واكنشي كه آنها از خود نشان دادهاند بسيار منفعلانه بوده است. آخر مگر ميشود يك ملت كه چيزي را حق خود ميداند و در تملك او است حال بخواهد براي مصرف آن از ديگري اجازه بگيرد. اين موضوع هيچ توجيهي نميتواند داشته باشد آن هم در اين برهه تاريخي كه ما در آن قرار گرفتهايم. برههاي كه ما در آن قرار داريم از سال 57 و با انقلاب مردم ايران آغاز شده است و چه در دوره قبل از انقلاب و چه در دوره بعد از انقلاب و در جريان هشت سال دفاع مقدس خون جوانان و انسان زيادي به پاي درخت آن ريخته شده و اين موضوع خود يك تعهد اساسي را براي جامعه ايران و آن هم در اين برهه از تاريخ كه انقلاب اسلامي به وقوع پيوسته است و تنها حكومتي است كه در كل دنيا پرچمدار رسالت انبيا و ائمه (ع) است و تا ظهور حضرت مهدي (عج) بايد اين پرچم برافراشته باشد و اين هدف اصلي انقلاب اسلامي است كه تمام اهداف ديگر در ذيل آن تعريف ميشوند.
در سالهاي قبل از انقلاب اسلامي، روشنفكران چپ و راست عمدتاً يا به پروژه مدرنيزاسيون پهلوي پيوسته بودند يا به گوشهاي خزيده و تنها به گلايهها و شكوههاي بياثر اكتفا ميكردند. بيهيچ ترديد ميتوان گفت نهضت انقلاب اسلامي در سال 56 زماني آغاز شد كه همه جناحهاي روشنفكري در مقابله با رژيم به پايان راه رسيده بودند و هيچ نيروي فعال سياسي در صحنه حضور نداشت. انقلاب اسلامي يك بار ديگر تجديد حيات روشنفكري را سبب شد و فرصتي ديگر فراهم كرد تا آنان به بازانديشي پيشينه و انديشه خود بپردازند و رسالت نويني را مقابل كشور و مردم برگزينند. خيل كثيري از روشنفكران پس از پيروزي انقلاب به جاي تجربه اندوزي از گذشته و همراهي با حركت اسلامي و مردم ايران، همچنان چشم به الگوها و تحليلهاي بيگانه دوختند و با استناد به مدلهاي خودساخته يا برگرفته از مكاتب بشري، دين و روحانيت را واپسگرا خواندند و دوره تاريخي سنت ديني را پايان يافته دانستند.
جريان روشنفكري همواره سعي داشته است تا با تفكرات جديد كه متأثر از غرب بوده است و در قالب جريانات و با مفاهيمي همچون ناسيوناليسم كه به قول شايگان خود نمونه اعلاي غربزدگي بوده است در كنار مردم قرار گيرد اما اين موضوع سبب شده كه اين جريان در يك انزوايي به سر برد و همواره از مردم و مسئلههاي اصلي كشور دور بيفتد، چراكه در ذهنيت روشنفكران يا شبه روشنفكري ايران همواره غرب اتوپياي اصلي و انسان غربي هم محور عالم قرار گرفته است و اين موضوع سبب شده تا جريان روشنفكري همواره به جامعه خود و به هويت خود بتازد و آن را مورد حمله قرار دهد. اينكه امروزه هنوز موضوع انرژي هستهاي دغدغه اصلي يا يكي از دغدغههاي اصلي جريان روشنفكري نشده است به اين سبب است كه هنوز اين جريان هويت خود را بازنشناخته و نتوانسته است به درك اين موضوع برسد كه امروزه انرژي هستهاي به عنوان بخشي از هويت يك فرد ايراني تلقي ميشود. اين موضوع كه آنها نتوانستهاند بدان برسند نشان از يك تضاد اساسي در اين جريان دارد.
دست آخر آنكه جريان روشنفكري حتي در مواقعي كه سكوت خود را برابر اين مسئله شكسته است، ره به بيراهه برده است. جرياني كه همواره مدعي است ناسيوناليسم را از بزرگان خود به ارث برده است هنوز نتوانسته اين موضوع را درك كند كه هستهاي شدن جداي از جنبههاي ديني آن براي هر فرد ايراني يك بخشي از هويت او است، چراكه اين موضوع در خود جامعه نيز سبب انسجام شده است و آن هم به اين صورت است كه در جريان راهپيماييها ما شاهد اين بودهايم كه همواره مردم اين موضوع را فرياد زدهاند و خواهان حق مسلم خود بودهاند. حق مسلم هر انسان چه ايراني و غير ايراني در هر كجاي كره زمين است كه در آرامش و رفاه و صلح زندگي كند و قاعدتاً يكي از ابزارهاي زندگي در آرامش براي هر ايراني انرژي هستهاي و كاربردهاي آن در زندگي روزمره مردم است بنابراين اين يك خطاي فاحش است كه بخواهيم با توجه به اينكه خود را صلحطلب نشان دهيم از منافع و حقوق قطعي خود و ملتمان چه در حال حاضر و چه در نسلهاي آينده چشمپوشي كنيم و حتي ذرهاي عقب بكشيم.
پينوشت
*مهرداد نوابخش و فاروق كريمي(1388). روشنفكر و توسعه با تأكيد بر كاركرد جامعهشناختي روشنفكر ايراني، فصلنامه مطالعات سياسي، سال دوم، شماره 6
http://javanonline.ir/fa/news/793858
ش.د9501033