تاریخ انتشار : ۲۷ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۲:۲۷  ، 
شناسه خبر : ۲۹۴۵۷۱
پایگاه بصیرت / دکتر حامد حاجي‌ حيدري
(روزنامه رسالت - 1394/12/17 - شماره 8618 - صفحه 1)

قضيه:

احتراماً بايد به عرض برسانم که «گروه عقلا»، در اظهار نظرهاي رسمي راجع به تفسير نتايج انتخابات 7 اسفند 94، خود را به آن راه مي‌زنند، و اين نه براي آن‌ها مفيد است و نه براي کشور. آن‌ها مي‌گويند که ترکيب پارلمان بين دولت و منتقدان دولت، علي السويه تقسيم شده است. شکست «گروه عقلا»، در جلب اعتماد ملت، به استثناي تهران، و تشکيل پارلماني که چندان شبيه نخستين پارلمان هيچ دولتي نبوده است، نه مجلس پنجم، نه هفتم، و نه نهم، پيام مهمي براي «گروه عقلا» داشت. آن‌ها، به‌وضوح، خودشان هم باور ندارند که در انتخابات ظفرمند شده‌اند.

نه؛ باور ندارند. آن‌ها مي‌دانند که طي اين هزار روز گذشته که مي‌شود ده ضرب در صد روز، براي زنجيره اي از مسائل مردم که وعده دادند راه حل مدبرانه بيابند، نيافتند، و مردم هم حق دارند روي خوشي به ايشان نشان ندهند. بله؛ آن‌ها مي‌دانند. آن‌ها مي‌دانند که مردم منتظر راه حل‌هاي سياسي براي مسائل خود هستند. آن‌ها مي‌گفتند که سيئات دولت دهم از تحريم‌ها نيست و از سوء تدبيرهاست و ما طي صد روز چنان تدبيري راست مي‌کنيم که مسائل اصلي يکسره حل شوند؛ و در اين هزار روزي که آن‌ها بر اريکه تکيه زده‌اند، مردم بيش از تمام دوران آغاز تحريم‌ها در دي‌ماه 1391، فشار تحريم‌ها را بر شانه‌هاي خود حس مي‌کنند. نه؛ آن‌ها خود خوب مي‌دانند که چه اتفاقي افتاده است، و اگر تمام تلاش نامتعارف آن‌ها در ايجاد «شور» در تهران نبود، واقعيت نارضايتي گسترده از عملکرد دولت در سطح کشور آشکار و آشکارتر مي‌شد. تهران، حجابي شده است که گروه کهنسالان نياوران را به خوابي عميق فرو مي‌برد.

مردم، در اقصي نقاط کشور، به سياست‌هاي دولت، رأي مثبتي ندادند، همان طور که در انصراف از هدفمندي يارانه‌ها و واکنش سرد به برجام و گزارش‌هاي صد روزه و چندين موضوع ديگر، نشان دادند که روي خوشي به «گروه عقلا» ندارند. در تهران هم بايد زمان بگذرد تا ابعاد پديده معلوم شود؛ در انتخاباتي که خود برندگان و تحليلگران نزديک به آنان هم از برنده بودن خويش متعجب بودند. بايد زمانه بگذرد تا معلوم شود ...

بسط قضيه:

در سرمقاله يازدهم اسفندماه، زير عنوان برداشت اول از پيام انتخابات 7 اسفند 94، مدلل کرديم که عدم توازني عميق ميان خواست کف جامعه براي مشارکت سياسي از يک سوي، و ناتواني نيروهاي سياسي در ارائه گزينه‌هاي مناسب وجود دارد. اين را هم بايد اضافه کنيم که در انتخابات اخير، مردم، چه در شهرستان‌ها و چه در تهران، آشکارا فهرستي رأي دادند، و اين تصديق مي‌کند که جامعه تشنه هيئت‌هاي سياسي کارآمدي است که بتوانند با برنامه‌اي مستمر، به مردم پيشنهادات مؤثري براي اداره کشور بدهند تا مردم بتوانند از ميان فهرست‌هاي مختلف يکي را انتخاب کنند، و البته بتوانند بعدها از ارائه دهندگان فهرست‌ها، تحقق خواست‌هاي خود را مطالبه نمايند. اکنون، هيئت‌هاي سياسي که چنين خواستي را تأمين کنند فراهم نيستند.

اکنون، و در اين برداشت از پيام انتخابات 7 اسفند 94، مي‌خواهم تأکيد بورزم که اين دشواري، هر چند در کشور ما و با نبود هيئت‌هاي سياسي مؤثر و ريشه‌دار، وخامت قابل ملاحظه‌اي دارد، ولي، بايد تأکيد کنيم که ما با «مسئله جهاني انسداد راه حل‌هاي سياسي براي مسائل مدني» مواجهيم.

«انسداد جهاني امر سياسي»، پديده‌اي جهان مقياس است که از دهه 1970 خود را نشان داده و از همان موقع است که زوال مشارکت سياسي در جهان توسعه يافته و رو به توسعه آغاز شد و همچنان ادامه دارد.

- در حال حاضر، هيچ يک از احزاب دنيا، براي مسئله بحران جهاني اقتصاد، روش‌هاي مؤثر ارتقاي عدالت، گسترش آزادي‌هاي مدني، مقابله با گسترش تروريسم، تأمين اجتماعي مؤثر، آموزش و تعليم و تربيت عمومي، ارتقاء اخلاق اجتماعي و ... راه حلي ندارند يا راه حل اطمينان بخشي ندارد و از اين بابت، بسياري از مردم دنيا با صندوق‌هاي رأي قهر کرده‌اند يا اگر هم مشارکتي مي‌ورزند، به مثابه واکنشي به تنش‌هاي عصبي است که کمپين‌هاي انتخاباتي به وجود مي‌آورند؛ مشارکت سياسي نوعي تسکين اعصاب است، يا تماشاي نبرد گلادياتورها. پس، براي اين دشواري، علاوه بر تدارک هيئت‌هاي سياسي که همان احزاب بومي هستند، بايد در سطحي عميق‌تر به فکر چاره بود.

علت‌جويي قضيه

- در ريشه، علت «انسداد جهاني امر سياسي»، باز مي‌گردد به محدوديت‌هاي ذاتي برنامه مدرنيت، در تاكيد انحصاري به علم و اخراج ساير اقسام تاريخي خلاقيت انساني براي حل مسائل مدني. بدين سان در جريان جستجوي دسته جمعي راه حل‌ها براي مسائل مدني، سد و انسدادي پديد آمده است که همين، سياست را بي طعم و رنگ ساخته است و به گمان من، دولت يازدهم نيز از همين دشواري رنج مي‌برد. کهن‌سالان نياوراني، بي‌محابا خود را در مقابل ديگران «گروه عقلا» مي‌نامند و بدين ترتيب، عملاً نحوي اختناق عليه مخالفان پديد آورده‌اند. ايشان، بي‌پرده مخالفان خود را به مثابه افرادي کم و بيش ناجور طرد مي‌کنند.

- زندگي مدرن، عبارت از افراط شديد و گسترده در عقلاني سازي زندگي به نحوي است که ساير جنبه‌هاي تاريخي زندگي انساني، اعم از عواطف، سنت‌ها و ارزش‌ها، تحت الشعاع قرار مي‌گيرند و سهم آن‌ها در مسئله گشايي‌هاي زندگي انساني به حداقل مي‌رسد. ذهن شديداً عقلاني و ماشيني، از آزاد کردن توش و توان خلاقه انساني قاصر است و در بهترين حالت، آن را به يک ماشين ميان رده تبديل مي‌کند. اشخاص غيرماشيني، اعم از افراد احساساتي، افراد سنتي و افراد ارزشي، به عنوان موارد استثنا و کمي تا قسمتي «ديوانه» از اجتماع «افراد معمولي» طرد مي‌شوند و رفته رفته ديگر هيچ صداي متفاوتي که طرحي عجيب اما ثمربخش براي حل مسائل انساني داشته باشد، ظهور نمي‌کند.

اين وجه، از آن جهت هشدار دهنده است که بدانيم اغلب چهره‌هاي بزرگ تاريخ بشر، در زمان خود، به مثابه سفيه و ابله يا مجنون و ديوانه خطاب مي‌شدند، اما گذشت زمانه کمک کرد تا معلوم گردد، که اين مردم زمانه‌ آن‌ها بوده‌اند که حجاب کوتاه‌نظري بر چهره داشتند، نه کساني که مردم ديوانه‌شان مي‌پنداشتند! بزرگاني چون ابراهيم خليل (ع)، موسي کليم (ع)، مسيح (ع)، رسول اعظم (ع)، هراکليتوس، سقراط، افلاطون، ارسطو، ديوژن، بهلول، مولانا، سعدي، ...، نيوتن، اينشتين، هايزنبرگ، ...؛ همه اين‌ها، بزرگان تاريخ بشر بوده‌اند که مسير حرکت بشر را چرخانده‌اند، ولي همواره حداقل برخي از مردم روزگارشان بوده‌اند که ايشان را سفيه و ابله يا مجنون و ديوانه خطاب مي‌کردند.

- مي‌توان تصور کرد که با درک اين شأن بلاهت و جنون، مقام «دلقک/تلخک»، همواره يکي از مراتب اداري پادشاهان پيشين ايراني بوده است. در سکوت وزراي کاردان که در برخي مسائل، به گفتن اينکه «طبيعي است» يا «اصولاً کاري نمي‌شود کرد» بسنده مي‌کنند، اين صداي «دلقک/تلخک» بود که مسير خلاقانه جديدي را از طريق استهزاي «گروه عقلا» مي‌گشود.

- دشواري تشديد شده دنياي مدرني که ما هم اکنون در آن زندگي مي‌کنيم اين است که «گروه عقلا»، نه فقط سفيهان را، بلکه ارزش مداران را، عشاق را و سنت مداران را به عنوان «ابله» و «بيمار» و «بي‌سواد» و «به جهنم» از تصميم سازي‌هاي سياسي اخراج مي‌کند، غافل از اين که ملهم از تئودور داستايفسکي، «ابله»ها قديسان اين روزگارند، در حالي که «گروه عقلا» در شکوه توجيه‌هاي خود اعمال شنيع را مباح جلوه مي‌دهند. اين زمانه، نياز به «ابله»هاي قديس داستايفسکي يا انبياء و اوليايي دارد که مردمان معمولي تاريخ در نگاه اول، آنان را مجنون خطاب مي‌کردند. اين جامعه، سرشار از مسيرهاي معمولي براي مواجهه با مسائل جديد شده است؛ مسيرهايي که ديگر جواب نمي‌دهند.

يک سطح عميق‌تر...

- تأمل در کلمه «مجنون» يا «ديوانه»، حاوي نکات ارزشمندي در کاوش اين قضيه است. تتبع در معناي «کلمه»، ذخيره‌اي از حکمت تاريخي که در آن «کلمه» فشرده شده است را مکشوف مي‌دارد، از اين بابت است که «کلمه» براي حکما حرمت و حريم دارد. اين دو واژه، پيش از اين در حکمت تاريخي فارسي زبانان، مفهوم امروزين را نداشته است. امروزه، «ديوانه» و «مجنون» را به مثابه افراد نامعمول از اجتماع طرد مي‌کنند و بدين ترتيب، به معقول و قابل پيش‌بيني بودن زندگي مدد مي‌رسانند. نتيجتاً زندگي پر امکانات ولي پر مسئله امروز، به يک زندگي معمولي و پيش پا افتاده براي انسان‌هايي تبديل مي‌شود که تفاوت اندکي با ماشين‌هاي پيش‌بيني پذير دارند. اين انسان‌ها، گاه از حل مسائل بسيار ساده که نياز به خلقيات انساني دارد ناتوان‌اند. آن‌ها ايثار نمي‌دانند، از عواطف سر در نمي‌آورند، ارزش‌ها را هضم نمي‌کنند و قدر سنت‌هايي که سال‌هاي سال بشريت را بدين پايه از مدنيت رسانده‌اند نمي‌دانند.

- به رغم امروز، گذشتگان، افراد غير معمول را نه تنها طرد نمي‌کردند، بلکه جايگاه ويژه‌اي براي آنان قائل بودند. اين را مي‌توان از معناي واژه «مجنون» يا «ديوانه» درک کرد. مراد مردم فارسي‌زبان از «مجنون» همان «جن‌زده» يا «ديوانه» همان «ديوزده» اشاره صريحي داشت به اينکه اين دست افراد نامعمول با «از ما بهتران» ارتباط دارند. از اين قرار، عمل و منش آن‌ها در سطحي بالاتر از عمل افراد معمولي جامعه تلقي مي‌شد.

- در سطح حکومت‌داري، از آغاز حکمراني‌هاي ديوان‌سالار شرقي، «مجانين» و «ديوانگان»، پايگاه و جايگاه مشخصي به نام «دلقک/تلخک» داشتند و نقش آن‌ها بن‌بست گشايي از دگم‌هاي گروه عقلا و وزراي مشاور دربار بود. در اعصار گذشته، دلقک/تلخک مقرب شاه، ديوانه‌اي بود که حرجي بر او نبود؛ از اين جايگاه، آزادانه زبان به نقد مي‌گشود بي آنکه بهراسد.

براي سخن گفتن حاشيه امني در اختيار او بود و آنچه مي‌گفت زنگ خطري محسوب مي‌شد براي شاه تا قبل از سر آمدن تحمل مردم به داد دل آن‌ها برسد، اما، در دنياي کنوني، دلقک/تلخک، نه فقط جايگاهي ندارد، بلکه به مثابه سفيه خطرناک، از حکمراني و جامعه اخراج شده است. «گروه عقلا» گمان مي‌برند که در دنياي حاضر، نيازي به وجود دلقک/تلخک نيست؛ آن‌ها نهادهاي عاقلانه‌اي براي اين منظور ساخته‌اند؛ جاي دربار شاهان را مجلس نمايندگان گرفته است و رسانه‌هايي نيز وجود دارند که نسبت به هر اتفاقي در هر جاي جهان عکس‌العمل نشان مي‌دهند. البته امروز، همه آن‌ها به تکرار مکررات افتاده‌اند و چيز تازه‌اي نمي‌گويند.

- چنان که نقل‌هاي تاريخي نشان مي‌دهند، در حقيقت، دلقک/تلخک‌ها، عمدتاً شخصيت‌هاي هنرمند و در عين حال، آگاه از مسائل اجتماعي بوده‌اند و به لحاظ معلومات، يک سطح از سطح مردمان عادي و عامي جامعه خود بالاتر بوده‌اند. دلقک/تلخک‌ها در درباره شاهان، اين تامين و امنيت را داشته‌اند که در قالب هنر حاکمان را از مسائل بيرون از دايره عقلاي دربار آگاه کنند. افرادي مثل کريم شيره‌اي به دربار شاه راه پيدا مي‌کردند و حق داشتند با صراحت لحن به انتقاد از رفتار و عمل هر کدام از درباريان، حتي، پادشاه بپردازند؛ کاري که لازمه آن، داشتن حداقلي از قدرت هم بود.

مع الوصف، استعمال قدرت از جانب آن‌ها، براي به کرسي نشاندن حق و حقيقت بود، نه افتادن در دور باطل فزودن قدرت براي قدرت. اتفاقاً نقطه قوت مفهوم دلقک/تلخک از نظر مطالعات اجتماعي بومي ما همين است که آن‌ها همچون ساير عقلاي روزگار، بيشتر دغدغه‌شان «صراحت» بود، نه به دنبال جايگاه مناسب يا منصب و تصاحب قدرت. يعني به نوعي نقش آزادفکر را بازي مي‌کردند. حتي، بعدها هم که نقش دلقک/تلخک وارد نمايشنامه‌هاي سياه‌بازي شد، همين رسالت را در قالب نمايش کف بازار بر عهده گرفتند.

- چه ساز و کاري به وجود مي‌آيد که دلقک/تلخک تا اين حد مصونيت پيدا مي‌کند و مي‌تواند به راحتي حرف بزند و انتقاد کند، بي آنکه مثل بقيه افراد با مشکل مواجه شود يا گرفتار عقوبت و خشم پادشاه گردد؟ لااقل برخي از حکمرانان مؤثر در روند تاريخ، به اين نکته پي برده بودند که به رغم خصلت ديکتاتوري و قيم مآبانه که دارند، لازم است افرادي خارج از خرد و ديوان‌سالاري درباري، مسيرهاي تازه‌اي بگشايند، تا انباشتي از مسائل در کف جامعه به دور از منفعت‌هاي عقلا پديد نيايد و موجب عصيان مردم نگردد. البته، آن روحيه استکباري اجازه نمي‌داد که به هر کسي بار گفتن چنين سخناني را بدهند، چرا که به نوعي آن را توهين به خود مي‌دانستند.

ظاهراً، شاهان به صورت سنتي و سينه به سينه به چنين راه حلي رسيده بودند، چرا که، انسان شرقي در سير تطور حکومت سازي خود، همواره براي بعضي از مسائل به دنبال راه حل‌هايي فراعقلاني از جنس عواطف و سنت‌ها و ارزش‌ها بوده است. دلقک/تلخک، در مناسبات متعارف قدرت «گروه عقلا»، جاي نمي‌گرفتند، چرا که اين مناسبات توان آزادفکري ايشان را سلب مي‌کرد. هنر دلقک/تلخک، در اين بود که اطرافيانش را از وضعيتي که «واقعي» تصور مي‌شد دور نگه دارد و آنان را براي پذيرش يک وضعيت بهتر و متعالي‌تر، رها و مهيا نگه دارند. از جهت اين انفکاک از وضع واقع و رهايي از نژندي‌ها و آزارهاي آن بود که همه دوستشان داشتند، چه مردم و چه درباريان (توأم با اقتباس‌هاي آزاد از ميرزا بابا مطهري نژاد).

http://www.resalat-news.com/Fa/?code=225170

ش.د9405786