تاریخ انتشار : ۲۴ مهر ۱۳۹۵ - ۰۹:۳۶  ، 
شناسه خبر : ۲۹۵۷۶۳
نگاهی به اقدامات «جنبش النهضه» در ٣ دهه گذشته
پایگاه بصیرت / سهیل الغنوشی
(روزنامه شرق - 1395/06/28 - شماره 2684 - صفحه 9)

آوریل سال ١٩٩٢ هواپیمای یاسر عرفات در صحرای لیبی سرنگون شد. برخورد رئیس‌جمهور فرانسه برای نجات او و نیز عملکرد رئیس‌جمهوری آمریکا که در مرخصی بود همه را شگفت‌زده کرد. باوجود بعضی نشانه‌ها، کسی نمی‌دانست سازمان آزادی‌بخش فلسطین که در بازی‌های منطقه‌ای و بین‌المللی از طریق گفت‌وگوها و معاملات سری به‌شدت سرگیجه گرفته بود، در آستانه ورود به روندی است که این حرکت را از یک جنبش آزادی‌بخش ملی و مقاومت علیه اشغالگران به یک دولت خودگردان در سایه اشغالگران تبدیل می‌کند؛ دولتی که قرار است حتی با اسرائیل همکاری‌های امنیتی داشته باشد. از آنجا که عرفات همه سرنخ‌ها را به دست خود گرفته بود و نقشی محوری در این تحول ریشه‌ای داشت، شدیدا به‌دنبال تأمین زندگی شخصی خودش نیز بود.

آنچه در تونس - و سایر جاها- اتفاق می‌افتد (درست مثل کار عرفات) روند سازش و رام‌شدن جنبش‌هایی است که از آرزوی تغییر اوضاع فاسد به احزابی در آرزوی سازش با همان اوضاع تبدیل می‌شوند. اتفاقا اینجا هم همان تلاش‌ها برای حفظ رهبران و سالم‌ماندن آنها در جریان است؛ با همان سرمایه‌گذاری‌ها که صدها‌میلیونش را خرج سازمان آزادی‌بخش فلسطین کردند تا بتواند در چارچوب همان بازی منطقه‌ای و بین‌المللی به حیات خود ادامه دهد. البته روزی خواهد آمد که اسناد مربوط به ارتباطات پشت‌پرده در این‌باره افشا شود. انقلاب‌های عربی به همین شیوه بود که از دست رفت.

کمااینکه پیش‌تر نیز به همین شیوه مسئله فلسطین از دست رفته بود. البته بین جنبش النهضه تونس و سازمان آزادی‌بخش فلسطین تفاوت‌های زیادی به لحاظ ایدئولوژی و ماهیت و روند حرکتی هرکدام وجود دارد. النهضه برنامه‌های آزادی‌بخش و اصلاح‌طلبانه داشت و در سه دهه گذشته برای تحقق آنها هزینه‌های سنگینی پرداخته بود. با شروع موج بهار عربی، موانع برداشته شد و این جنبش توانست خود را به صحنه سیاست تونس رسانده و راهی برای آینده خود باز کند، اما در این راه چه کرد؟

سال اول بدون دستاورد قابل‌ذکری بود. نخبگان سیاسی در ضعیف‌ترین وضعیت خود بوده و از وقوع انقلاب شگفت‌زده شدند. النهضه نیازمند ترمیم زخم‌های گذشته و تمرکز صفوف خود بعد از دو دهه سرکوب و تحریم بود. وقتی انتخابات مجلس قانون‌گذاری برگزار شد، مشارکت گسترده‌ای صورت گرفت. النهضه در این انتخابات توانست پیروزی قاطعی به دست آورد؛ زیرا چهاربرابر بیش از حزب دوم در انتخابات که یک حزب انقلابی هم بود رأی آورد. این دو حزب با یک حزب سوم ائتلافی را تشکیل دادند که به وسیله آن دولتی ائتلافی برای کنترل اوضاع و مدیریت کشور بر سر کار آمد.

تمام شرایط برای النهضه آماده شده بود تا این جنبش بتواند ملت را و انقلاب تونس را رهبری کرده و برنامه‌هایش را پیاده کند؛ به‌خصوص اینکه تبلیغات انتخاباتی‌اش را هم بر همین اساس تنظیم کرده بود و می‌خواست سیستم حکومتی را از نظام گذشته به‌کلی منفک کند.

این یک لحظه حقیقی و یک بزنگاه تاریخی از نوع غیرقابل‌تکرار بود؛ لحظه‌ای که باید بین دو جریان یا دو روند یکی انتخاب می‌شد و هیچ راه سومی نیز در کار نبود؛ یا ایجاد تغییراتی که در پیوند با ملت و آمادگی برای ورود به نبردهای آزادی‌بخش صورت می‌گرفت تا با قدرت و دوراندیشی و حکمت و به تدریج به پیش رود؛ راهی که البته مملو از سختی و دشواری بود و بسیاری در خارج و داخل در برابر آن مانع‌تراشی می‌کردند یا راه رهایی فردی و حزبی که حرکت النهضه و پیش از آن سازمان آزادی‌بخش فلسطین آن را برگزیدند؛ روندی که به مرور حرکتی آزادی‌بخش را اهلی کرده و اجازه می‌دهد تا از افکار و برنامه‌هایش منفک شده و با هرگونه نقش آزادی‌بخشی خداحافظی کند. راهی پر از وسوسه‌ها و دستاوردهای شخصی و حزبی، اما درعین‌حال باعث تحقیر ملت‌ها و ازبین‌رفتن فرصت‌های خوب برای انقلاب.

هدف کسب قدرت

در ابتدا معمولا یک تحول کوچک در قطب‌نمای یک حرکت به وجود می‌آید و به‌موجب آن هدف می‌شود کسب قدرت به‌عنوان شرطی برای انجام اصلاحاتی که به تعویق افتاده و به مرور فراموش می‌شود. به‌این‌ترتیب یک حرکت انقلابی وارد نبردی طولانی و پرهزینه برسر قدرت می‌شود و به‌دنبال آن کشور و ملت را (بعد از طی و تکرار انتخاب‌ها و انقلاب‌ها) به یک بن‌بست سوق می‌دهد؛ از برنامه اصلی خود و ملتش فاصله می‌گیرد و مشغول نزاع برای تحکیم قدرت خود می‌شود و تمرکز بر تعداد افراد، انضباط و مخفی‌کاری می‌کند تا بتواند در دستگاه‌های دولتی نفوذ کرده و راه را برای کسب قدرت خود هموار کند.

در این فاصله است که یک تحول دیگر به وجود می‌آید و آن فقدان توانمندی و قدرت لازم برای مقابله با رام‌شدن و وادادگی است. تحول از تغییر به سازش، یک تحول کودتاگرانه است. این اتفاق در حرکتی که نقش بنیان‌گذاری و شفافیت داشته باشد و تصمیماتش را به صورت شورایی بگیرد و در بطن آن گردش قدرت تعریف شده باشد به وجود نمی‌آید.

فضای مخفی و تعامل با معیارهای کهنه، دست‌کم اجازه آن را می‌دهد که یک نفر یا یک مجموعه کوچک بر محورهای اصلی یک تشکیلات مسلط شده و کنترل آن را به دست گیرند. به‌گونه‌ای که دیگر کسی قادر به تغییر یا مخالفت یا حساب‌کشی از آنها نباشد. نفوذ این افراد چنان زیاد می‌شود که دیگر قادر خواهند بود یک حرکت را به هر سمتی که خواستند منحرف کنند. به‌خصوص اگر این رهبران جزء رهبران تاریخی و بنیان‌گذار باشند. این رهبران به‌شدت تحت فشار هستند تا هرطور شده، در زمان حیاتشان به اهداف انقلابی گروه جامه عمل بپوشانند اما احساس می‌کنند راه بسته شده و چشم‌اندازی وجود ندارد، بنابراین هیچ چاره‌ای جز این نمی‌بینند که راه دوم را انتخاب کنند و... این همان اتفاقی است که در موج‌های موسوم به بهار عربی اتفاق افتاد و به‌جای راه نخست، یکی پس از دیگری راه دوم را پیش گرفتند.

جنبش النهضه نیز تا وقتی که در قدرت بود، شعار اصلاحات انقلابی و مبارزه با فساد را داد، اما ناگهان بعد از سرنگون‌شدن دولت اخوانی‌ها در مصر، از همه اینها برگشت و راه سازش را در پیش گرفت. البته در این رابطه برداشت‌های دیگری هم وجود دارد و می‌گوید اساسا حرکت النهضه فقط تغییر جهت نداد بلکه دست به اقداماتی زد که در گذشته و پیش از انقلاب شروع شده بود و برای مثال می‌خواست غربی‌ها را قانع کند که جانشین زین‌العابدین بن‌علی شود.

پدیده‌ای شکست ‌خورده

پرسش‌هایی که اینجا خود را نشان می‌دهد این است که چرا این پدیده شکست‌خورده همواره تکرار می‌شود؟ پدیده‌ای که فرصت‌های گرانبها و نادری را از ملت‌های ما گرفته و هزینه‌های زیادی را بر نسل‌های متعدد تحمیل کرده است؟ چرا همچنان این رویه تداوم پیدا کرده و می‌خواهد نظام‌هایی وابسته و فاسد و مستبد (خشن یا نرم) را جا بیندازد؟ تا کی ملت‌های طرفدار تغییر با وجود فداکاری‌ها و فرصت‌سازی‌ها باید خود را دوباره در همان خانه اول دیده و محکوم به تکرار همین تجربه باشند؟ تا کی باید آنها دلخوش به تغییراتی ظاهری باشند که جز در چشم طرفدارانشان معنایی ندارد؟ چگونه و از کجا این حرکت‌ها می‌آید که گویی غیرقابل‌مهار بوده و نمی‌توان از آنها درست استفاده کرد؟ حرکت‌هایی که سرانجام فداکاری‌ها و باورهای مردم را پایمال کرده و به خواسته‌های مردم و وعده‌هایی که خود داده‌اند بی‌توجه می‌شوند. آنها همه اینها را قربانی مطامع حزبی بی‌ثمر و دنبال‌کردن سرابی به نام دموکراسی در سایه وابستگی یا صلح در سایه اشغالگری می‌کنند.

اگر ما این روند را از آخرش مورد توجه قرار دهیم؛ درمی‌یابیم که شکل‌گیری این انحراف ارتباط تنگاتنگی با قدرت و نحوه دست‌یافتن به آن دارد. ابتدا راه را برای تغییرات باز می‌کنند، اما بعد ترمزها را کشیده و شروع به امتیازدادن کرده و در نهایت مهم‌ترین تضمین برایشان می‌شود قدرت. در یک دولت وابسته، کوتاه‌ترین و مطمئن‌ترین راه برای رسیدن به قدرت این است که از خارج مرزهايش مورد حمایت قرار گیرد و بهای آن نیز تسلیم‌شدن و وابستگی است. چنین حرکتی باید حاضر شود از هرگونه برنامه تغییری دست بکشد. زیرا قدرت در یک دولت وابسته یا اشغال‌شده در اصل به معناي نمایندگی برای حفظ وضع موجود و منافع است.

سپس این حرکت با کمک‌های سخاوتمندانه مشکوک یا مشروط که بیشتر به صورت تفاهمات سری اعطا می‌شود، به زنجیر کشیده شده و از ملت خود جدا می‌شود. افرادی از این دست به قدرت نمی‌رسند مگر آنکه مطیع باشند. به این ترتیب است که حمایت‌های مردمی را از دست داده و خط عقب‌گرد را در پیش می‌گیرند. سپس به‌ناچار با وضعیت جدید خو گرفته و بقا در قدرت یا ماندن در پیرامون آن به هر وسیله‌ای را توجیه می‌کنند و در نهایت کسب رضایت طرف خارجی می‌شود دستگیره نجات.

این شکست در کاربرد قدرت نتیجه یک مشکل بزرگ‌تر و عمیق‌تر است که از قبل به وجود آمده و آن تشخیص نادرست و سطحی بحران و ریشه‌هایش و سپس مقایسه اشتباه آن با ایجاد تغییرات است. مسئله در یک دولت وابسته این نیست که چه کسی و چگونه حکومت می‌کند. اینها مسائل ملت‌ها و دولت‌های مستقل است، اما مسئله دولت‌های عربی، آزادشدن از وابستگی، برخاستن از عقب‌ماندگی، بازسازی و احیای ذهن و جان‌هایی است که استبداد و استعمار آنها را منهدم کرده بود.

تشخیص اول موجب می‌شود که دل به قدرت و نزاع بر سر آن بسته شود. این گمان شکل می‌گیرد که یک حرکت می‌تواند به نیابت از مردم تغییرات را به وجود آورد. مهم این است که به قدرت برسد و همین برداشت است که راه را برای استحاله و سازش هموار می‌کند.

تشخیص دوم اما به راه کاملا متفاوتی منجر می‌شود و آن اینکه فقط ملت‌هایی قادر خواهند بود یک انتقال مطلوب و بزرگ را به وجود آورند که رهبری الهام‌بخشی داشته باشند. در اینجاست که اولویت اصلی یک حرکت می‌شود ایجاد بسیج و شور و هیجان برای حفظ آن. سنگ بنای این روند نیز شفافیت و بی‌نیازی از قدرت خواهد بود. همین دو مسیر است که در را روی استحاله‌شدن می‌بندد. اعتبار مردمی و تلاش صادقانه برای وطن است که شور و حماسه می‌آفریند.

اینجا دیگر، مسئله ملت و مردم و آزادی‌بخشی است نه مسئله قانون اساسی و احزاب و انتخابات. اینجا دیگر ملتی که به جنبش درآمده و برای نبردی آزادی‌بخش هدایت شده و برنامه‌ای دارد که بدون چانه‌زنی آن را به جلو می‌برد، از نظر آنها قدرت ارزشی ندارد مگر اینکه در چارچوب امکان‌بخشیدن به ملت برای ایجاد تغییرات مطلوب باشد؛ حرکتی که برنامه نداشته باشد چه خاصیتی دارد؟ مأموریت یک حرکت در این روند، تولید رهبران و تکثیر و پخش آنها در سطح جامعه برای اصلاحش است. این تنها راهی است که موجب تغییرات در جان‌ها و ذهن‌ها می‌شود؛ راهی که یک پروژه را شفاف کرده و برای دست‌یافتن به اعتبار مردمی و جذب حداکثری به خوبی عرضه می‌شود.

قدرت واقعی

ایجاد تغییرات و اصلاحات و تحقق انتقال‌های بزرگ در تاریخ ملت تنها یک راه است و بقیه هرچه هست سراب است. همین راه است که باوجود همه مخاطراتی که دارد، به این حرکت قدرت و توان مانور و درگیرشدن با نظام‌های موجود، چه در داخل و خارج را می‌دهد.

زیرا این حرکت متکی به ملت‌ها بوده و ملت‌ها نیز آن را باور کرده‌اند. حرکتی است که چشم به قدرت و دستاوردهای شخصی و حزبی نیندوخته است. چیزی ندارد تا آن را پنهان کند یا از آن بترسد یا اینکه دست‌هایش را ببندد. به کسی بدهکار نیست و جز به پروژه خود و ملتش به کس دیگري، تعهدی ندارد. این همان قدرت واقعی است. برعکس مظاهر قدرت وهم‌آلود و فریب‌کارانه‌ای که از خارج حمایت مي‌شود و بودجه و درآمدها و امکاناتش را از آنجا به دست می‌آورد. درست است که دل‌بستن به قدرت و خارج راهی است که موجب تقویت یک حرکت می‌شود اما نباید این عمل بعد از تخلیه‌کردن یک حرکت از محتوایش و زمین‌گیرکردن آن باشد.

اگر یک حرکت راه تغییر را دنبال کند در برابرش چالش‌هایی مانند نحوه اجرا و پیاده‌سازی قرار دارد و اینجاست که باید حکمت و انعطاف داشته باشد. به‌گونه‌ای‌که با نظام‌های فاسد برخورد کرده اما حاضر به کوتاه‌آمدن نباشد. این معادله‌ای است که حزب عدالت و توسعه در ترکیه موفق به حفظ آن شد و نگذاشت که اشتباهات داخلی و خارجی آن را خدشه‌دار کند. معادله‌ای که حزب عدالت و توسعه مراکش نیز آن را حفظ کرده است.

این درست نیست که همه راه‌ها را چنانکه بعضی می‌خواهند به ما بقبولانند به «انقلابی‌گری» و سازش یا انتقام‌گیری و تسلیم‌شدن یا جنگ داخلی و خشکاندن انقلاب محصور کنیم. ایجاد تغییر و سازش دو روند متناقض بوده که نمی‌توان آن دو را با هم جمع کرد. هیچ‌کس با هر عظمتی که دارد نمی‌تواند همه راه‌ها را بین بد و بدتر محدود کرده و بخواهد سازش را یک تغییر تدریجی معرفی كند.

هرکس روند عادی‌سازی را در پیش گرفت همان گفتمان فریب‌کارانه و توجیهات واهی را برای سرپوش‌گذاشتن بر ضعف‌های خود به کار می‌برد. شاید یکی از عجیب‌ترین این توجیهات این باشد که گفته شود اهداف یک حرکت دیگر تحقق یافته است و ازاین‌رو ما تصمیم گرفتیم از این پس حرکتمان را به یک حزب خدماتی و شهروندی تبدیل کنیم.

عوامل واقعی در پشت تکرار این انحراف رویاپردازی‌های نخبگان و تمایل شدید آنها به کسب قدرت است. آنها می‌خواهند ثمره یک انقلاب را خودشان ببرند. ازاین‌رو از ادامه مسیر تغییرات خسته شده‌اند و در برابر وسوسه‌های قدرت دیگر تاب تحمل ندارند. طبعا تشخیص نادرست و محاسبات غلط است که این توهمات را به وجود می‌آورد. وانگهی راه سازش راهی آسان و رو به سرازیری و بدون برگشت است. هرکس این راه را در پیش بگیرد مجبور می‌شود تا آخر برود. درست مثل راهبی که شیطان فریبش داد و سر از قتل و ... درآورد.

به نظر می‌رسد طرف‌های دارای نفوذ و مخالف هرگونه تغییرات به‌خوبی دریافته‌اند که بیماری ملت‌های عرب ناشی از نخبگان سیاسی این کشورهاست. این نخبگان توخالی هستند که در برابر شهوت نسبت به مال یا قدرت یا موقعیت یا شهرت نمی‌توانند خویشتن‌داری به خرج دهند. بلندپروازی‌هایشان کوچک و فراتر از همان دستاوردهای شخصی و حزبی‌شان نمی‌رود. طبعا این‌چنین نخبگانی فاقد قدرت و قابلیت جذب، آماده‌سازی و کارآمدی هستند. این بسیار آسان‌تر از مقاومت‌کردن در برابر دشواری‌ها و ریشه‌گرفتن در یک جامعه است.

منبع: الجزیره

http://www.sharghdaily.ir/News/103131

ش.د9501986