تاریخ انتشار : ۱۳ دی ۱۳۹۵ - ۰۸:۲۵  ، 
شناسه خبر : ۲۹۷۹۲۷
نگاهي به اختلافات در دين مسيح تا امروز
پایگاه بصیرت / محمدحسن صادق‌پور

(روزنامه جوان – 1395/10/08 – شماره 4989 – صفحه 10)

مسيح حدود 2000 سال پيش، در زماني به دنيا آمد كه غرب آن روزگار، تلفيقي از خرافه‌هاي يهودي و تمزيج آن با فرهنگ اساطيري يوناني بود. الهه‌ها مورد پرستش واقع مي‌شدند و هدايتگران واقعي دين يهود توسط كنيسه‌هاي زرپرست يهودي يا هيردوس و ساير حاكمان كشته مي‌شدند. عيسي در چنين شرايطي به عنوان مبشر از سوي خداوند مبعوث شد و از همان نوزادي رسالت خود را از باري تعالي براي هدايتگري قوم دريافت نمود، قومي كه در سراسر عقايد خود آميخته به باورهاي مشركانه و غيرالهي بودند.

حكومت هرچند عيسي را تحت تعقيب قرار داد و به زعم خود (و مسيحيان امروزي) وي را به صليب كشيد، اما در واقع انديشه عيسي و دعوت او به پرهيز از ظلم و شرك، چنان بر جان اروپاييان نشسته بود تا سال‌ها، گسترش مسيحيت و عقايد ناصري، در عالم اروپايي به حقيقتي دردناك و ظلم‌ستيز براي حاكمان تبديل شده بود.

نفوذ يهوديان اما در ميان دنياي مسيحيت، انحرافاتي را در دين عيسي به وجود آورد كه بعدها اين دين را به شرايطي كه امروزه شاهد آن هستيم طي سلسله‌اي از تنش‌ها و جدايي‌ها تقليل داد. شايد شروع اين اختلافات در حواريون آن حضرت و زماني كه يهوداي اسخريوطي به عنوان يكي از 12 يار عيسي به وي خيانت كرد و خداوند وي را مشبه به حضرت عيسي نمود تا به جاي اين پيامبر توسط حكومت كشته شود، به وجود آمد.

آغاز اختلافات و در جامعه مسيح

پس از عروج عيسي، آموزه‌هاي حواريون عيسي به گونه‌هاي مختلفي تأويل و روايت شد. پترس، يوحنا، متي و ساير شاگردان عيسي، گفتارهاي وي و خاطرات خود را در قالب آنچه امروزه به آن عهد جديد گفته مي‌شود، جمع‌آوري كردند و هر يك روايتي از عيسي ارائه دادند. در طول ساليان دهها و بلكه صدها كتاب مقدس با روايات شاگردان يا شاگردانِ شاگردان عيسي به رشته تحرير درآمد كه سرانجام طي واقعه‌اي، اناجيل مختلف به چهار متن پذيرفته شده امروزي تقليل يافت.

دين مسيحيت تا 300 سال پس از عروج حضرت عيسي به عنوان رقيبي براي حكومت روم به حساب مي‌آمد اما از زمان حضور كنستانتين، با توجه به از بين رفتن ايدئولوژي واحد براي حفظ مردم تحت يك حكومت مركزي، او پذيرفت كه آموزه‌هاي پرطرفدار مسيحيت به عنوان دين رسمي پذيرفته شود.

او هرچند خود يك مشرك بود، اما مبنايي براي حفظ اتحاد مسيحيان بنا نهاد كه تا همين لحظه، آموزه‌هاي كليدي مسيحيت از آن واقعه تاريخي نشئت مي‌گيرد: شوراي نيقيه.

كنستانتين اين شورا را براي اتحاد ميان عقايد متشتت مسيحيت شكل داد. اناجيل متكثر توسط هيئتي خوانده و به آتش كشيده شدند و عقايد ثابتي به بحث و تأييد گذاشته شد و اناجيل چهارگانه كنوني كه كمترين تعارض را با اين عقايد داشتند، به عنوان اناجيل رسمي پذيرفته شدند. اين عقاید عبارت بودند از:

1- پايه‌گذاري اعتقاد شرك‌آلود تثليثي در مسيحيت به اين معنا كه خداوند در سه جلوه «پدر، پسر و روح‌القدس» نمايان شده است و به عبارتي عيسي نه فقط يك پيامبر بلكه به عنوان پسر و داراي مرتبه الوهيت است.

2- اعتقاد به كشته شدن و به صليب كشيده شدن عيسي براي نجات بشر از رنج

3- اعتقاد به كليساي واحد(كاتوليك) به عنوان تعيين‌كننده سياست‌ها و دستورالعمل‌هاي مسيحيت در آينده.

4- اعتقاد به غسل تعميد براي آمرزش گناهان

5- اعتقاد به رستاخيز و زندگي در جهان آينده

شكل‌گيري ارتدكس

تحت اين منشور، اروپاي مسيحي در رابطه تنگاتنگ حكومت با كليساي كاتوليك سال‌ها به ترويج آموزه‌هاي مسيحي از يك منشأ واحد مي‌پرداخت. اما اولين تجزيه در مسيحيت پس از اتحاد زير پرچم حكومت، توسط ارتدكس‌ها اتفاق افتاد. اين جدايي بيش از آنكه ريشه اعتقادي داشته باشد، ريشه سياسي داشت. در واقع جدايي روم بيزانس غربي و روم شرقي ريشه شكل‌گيري اختلافات بود. در قرن 15 ميلادي بعد از تجزيه روم شرقي و غربي در دوپايتخت مستقل (قسطنطنيه و روم)، در تشكيلات كليساي كاتوليك نيز تجزيه به وجود آمد و در حاصل آن، كليساي شرق «ارتدكس» نام گرفت.

اما از نظر اعتقادي مهم‌ترين تفاوت‌هاي ارتدوكس‌ها با كليساي كاتوليك عبارت بودند از:

1- عدم اعتقاد به عصمت پاپ و مقامات كليسايي. بلكه آنها اعتقاد دارند، «كليساي جامع» يعني مجموعه مؤمنان مسيحي جامعه‌اي مصون از خطا هستند نه فقط شخص پاپ و خدمتگزاران كليساها.

2- روحانيون كليساهاي ارتدوكس (كه مقامي كمتر از اسقف دارند) مجاز به ازدواج هستند، بر خلاف كليساي كاتوليك كه در آن كشيشان و روحانيون از ميان افراد مجرد انتخاب شده و مجاز به ازدواج هم نيستند. در ظاهر كشيشان دو فرقه نيز تفاوت‌هايي وجود دارد، از آن جمله اعتقاد به تراشيدن موي صورت براي كشيشان كاتوليك و در عوض اعتقاد به بلند نگاه داشتن محاسن توسط كليساي ارتدكس.

3- مهم‌ترين عبادت مسيحيت تحت عنوان عشاي رباني به گونه‌اي متفاوت از روش كليساي كاتوليك صورت مي‌گرفت. اين مراسم با توجه به فرهنگ‌هاي مختلف كشورها، بومي شده و افراد دعاهاي مربوطه را با زبان خود مي‌خوانند و تقديس مؤمنان در اين جشن، توسط غذاي محلي و شراب محلي هر منطقه صورت مي‌گيرد.

تفاوت ميان عقايد كاتوليك و ارتدكس تا سال‌ها باعث تكفير كليساي ارتدكس از سوي مقامات كاتوليك بود؛ هرچند ارتدكس صرفاً بر مبناي تعارض‌هاي سياسي و برخي اختلافات جزئي عقيدتي شكل گرفته بود و دادگاه‌هاي تفتيش عقايد و پرهيز دادن دانشمندان غربي از مطالعه علومي كه از نظر كليسا غيرتوحيدي بود، همچنان ادامه داشت تا زماني كه كم‌كم اعتراضات به اصول و مباني رايج كليسا، شكل ايدئولوژيك و ساختاريافته به خود گرفت و بسياري از روش‌هاي آن توسط يك كشيش جوان زير سؤال رفت.

مسيحيت ديروز؛ تصفيه با آب نجس

اولين مخالفت‌هاي رسمي ايدئولوژيك با مسيحيت كليسايي قرون وسطايي توسط مارتين لوتر كشيش آلماني اتفاق افتاد. او كه خود يك كشيش بود و مي‌دانست كليسا عملاً كاركرد خود را به مركزي براي پيوند قدرت و ثروت با دين تقليل داده است و به هدايتگري مردم نگاهي ابزاري دارد، اين مخالفت خود را علني كرد. مهم‌ترين اعتراضات لوتر به مناسكي نظير اعترافات به گناهان نزد كشيش‌ها و فروش بهشت يا خريد گناهان توسط كليسا از مردم، احترام گذاشتن به اشياي متبرك و نيايش قديسان و مجسمه‌ها و نيز دادگاه‌هاي تفتيش عقايد معطوف بود.

در اعتقاد حركت مصلحانه لوتر و به تبع آن جنبش پاك ديني، در مسيحيت صرفاً ايمان و اعتقاد قلبي است كه اهميت دارد و بسياري از مراسم كه پاپ به آن تأكيد دارد، غيرضروري يا بيهوده است. اظهارات لوتر، در واقع نماينده اعتراضات فروخورده مردم به كليساي قرون وسطي بود و به همين دليل بسيار زود توانست اروپا را درنوردد.

مارتين لوتر در بيانيه‌اي 95 بندي كه آن را بر سردر كليساي شهر وينتبرگ نصب نمود، سؤالاتي پيرامون اعتقادات كليساي كاتوليك ابراز كرد و كشيشان را دعوت به مجادله و آزادانديشي در اين زمينه نمود اما پاپ او را تكفير كرد و لوتر مجبور به فرار شد.

پس از لوتر نهضت پاكديني گسترش چشمگيري در سراسر اروپا داشت و البته به شاخه‌ها و نحله‌هاي اعتقادي متفاوتي تعميم پيدا كرد كه هر يك به گونه‌اي به اصلاح مسيحيت مي‌پرداختند.

اما يكي از وجوه كليدي مشترك در انديشه اصلاح‌گري ديني اصل «كافي بودن كتاب انجيل براي سعادتمندي» بود. اين بدان معني بود كه مسيحيان نيازي نيست براي آن كه به سعادت برسند ارتباط منظمي با كليسا، پاپ و سخنان و فرمايشات آنها داشته باشند بلكه صرفاً با خواندن كتاب مقدس مي‌توانند مسير سعادت را بپيمايند. به اعتقاد لوتر، محدود كردن كشيشان در كليسا اشتباه است، بلكه هر مسيحي خودش يك كشيش است و همه مسيحيان روحاني به حساب مي‌آيند و تنها در وظيفه و عملكرد با هم متفاوت هستند.

نكته مهم در اعتقادات پروتستانتيسم آن است كه گرچه اين نحله از انديشه مسيحي، ريشه اختلافات موجود در جامعه مسيحيت را تحريف اعتقادات اوليه مسيحيان مي‌دانند و اساسا بازگشت به بنيادها (فاندامنتاليسم) را راه پاك كردن دين از خرافات و امور زائل قلمداد مي‌كردند، اما از يك سو ريشه مهم‌ترين تحريف در دنياي مسيحيت (اعتقاد تثليثي) مورد هدف و تهاجم قرار نگرفت و ثانياً استفاده از قرائت ليبرال براي بازخوانش مسيحيت سبب شد اين تفكر در بازگرداندن مسيحِ مورد اعتقاد اروپاييان از درجه خداوندي به جايگاه پيامبر مبشر و هدايتگر ناموفق باشد. الهيات ليبرال حكم به تفسير فردي انجيل مي‌داد. تا جايي كه ژان كالون (از پيروان لوتر) حكم به آن كرد كه عقايد مسيحي بايد در هر كشور آن گونه به عمل در‌آيند كه روحانيون آن مكان حكم به آن مي‌كنند.

همچنين اعتقاد اوليه مبني بر تفكيك كامل كليسا و حكومت كه به شكل‌گيري يك دين فردي و با مصرف شخصي حكم مي‌داد، در جامعه اروپايي مؤثر نيفتاد. به گونه‌اي كه حتي خود كالون به عنوان تعميم‌دهنده عقايد لوتر، خود به شكل‌دهي و بازسازي يك حكومت ديني در ژنو پرداخت. حتي گفته مي‌شود خود لوتر نيز گرچه بر كوس تفكيك كليسا از قدرت مي‌دميد، اما با حمايت شاهزادگان آلماني و ارتباط با آنها توانست عقايد خود را بروز و ظهور دهد.

همراه شدن موج اعتقادي ليبراليسم در جامعه آن روز بر تأثير‌پذيري عقايد مسيحيت بي‌تأثير نبود. شعار اصلي پروتستان‌ها، «آزادي» مسيحيت از قيد كليسا و رفتارهاي نامتعارف آن بود. شعاري كه هدف محوري ليبرال‌ها نيز به حساب مي‌آمد. تأكيد بر خردگرايي و تصميم اساس عقل بشري فارغ از شكل‌گيري يكي از پايه‌هاي رفتاري ليبراليسم (عقلايي شدن انسان‌ها) كمك كرد و بحث تفكيك قدرت از كليسا در برخي نحله‌هاي تفكر اعتراضي مسيحيت، به بسط انديشه «سكولاريسم» كمك شاياني كرد.

در حال حاضر حدود 30 درصد از پيروان جهان مسيحيت، پروتستان به حساب مي‌آيند. در حالي كه هنوز كاتوليك اكثريت 50درصدي خود را حفظ كرده و ارتدكس‌ها حدود 15 درصد از مسيحيان را شامل مي‌شوند.

مسيحيت امروز در چالش عرفي شدن

مفهوم دين در جامعه امروزه بسيار دگرگون شده است. مدرنيته و مباني آن تأثيرات بنيادين بر مسيحيت و دين‌گرايي در اروپا و امريكا گذاشته‌اند كه شايد مهم‌ترين آنها عرفي شدن دين باشد.

آنتوني گيدنز يكي از مشهورترين جامعه‌شناسان عصر حاضر، سكولاريزاسيون و عرفي شدن را مفهومي بسيار پيچيده توصيف مي‌كند و به اعتقاد او پرسش اساسي‌اي كه پيش روي افراد جامعه در فرايند سكولاريزايسون قرار مي‌گيرد اين است كه كدام دين بايد ملاك و مبنا قرار بگيرد؟ ديني كه ريشه در چارچوب كليساي سنتي دارد يا يك چارچوب عام كه معنويت‌هاي فردي و تقيد بر اصول شخصي و ارزش‌هاي فرد را در بر بگيرد؟

در مجموع گيدنز براي فرايند عرفي شدن اين تعريف را ارائه مي‌دهد: «فرايندي كه طي آن، دين نفوذ خود را در حوزه‌هاي مختلف زندگي اجتماعي از دست مي‌دهد». وي در جامعه اروپايي و در نسبت مردم با مسيحيت سه شاخصه اصلي براي سنجش ميزان عرفي شدن ارائه مي‌دهد:

1- بعد عيني عرفي شدن: همچون ميزان اعضاي كليساها كه توسط آمار و ارقام قابل سنجش هستند. بر اساس آمار، ميزان افرادي كه به كليسا يا جمع‌هاي ديني گرايش دارند (به استثناي ايالات متحده) كاهش چشمگيري داشته است.

2- سنجش ميزان نفوذ و اعتبار كليسا و ساير نهادهاي ديني: بر اساس اين سنجه نيز ساختارهاي مسيحيت كنوني نفوذ اجتماعي و سياسي پيشين خود را به مقدار زيادي از دست داده‌اند.

3- تعصب ديني كه گيدنز آن را شامل باورها و ارزش‌هاي ديني دروني يك فرد قلمداد مي‌كند.

از نظر گيدنز اگر اين سه شاخص را به عنوان مبنايي براي وقوع سكولاريته شدن دين در نظر بگيريم، مي‌توانيم در نتيجه بگوييم در حال حاضر مجموعاً نفوذ مسيحيت در جوامع اروپايي كاهش چشمگيري داشته است.

اما نكته مهم اينجاست كه اين جامعه‌شناس در تحليل خود از شرايط كنوني دين در جامعه اروپايي، وجود اين نشانه‌ها را الزاماً به عنوان كاهش روحيه دين مداري قلمداد نمي‌كند و به نظر او اين قضاوت را كه مدرنيته و تبعات آن باعث كاهش ميل ديني مردم غرب شده‌اند با توجه به سه گزاره مورد تشكيك قرار مي‌دهد:

اول آنكه جايگاه فعلي دين در بسياري از كشورهاي غربي كاملاً پيچيده است. در بسياري از كشورها نوعي «اعتقاد بدون وابستگي» وجود دارد. به اين معني كه دين مداري از شكل برون‌ريز و سازمان‌يافته كليسايي، به اعتقادات و باورهاي قلبي فردي تبديل شده است. به عبارتي مدرنيسم، قالب دين‌مداري مسيحيان را عوض يا تضعيف كرده است، نه اينكه اصل اعتقادات ديني را كاملاً از بين برده باشد.

دوم اينكه بايد به گرايش مردم غرب به اديان غير‌مسيحيت توجه ويژه داشت. به عنوان مثال هرچند در چند دهه اخير ميزان مشاركت مردم در كليساهاي سنتي انگلستان كاهش چشمگيري داشته است، اما به همين ميزان مشاركت ديني در ميان مسلمانان بالاست و روز به روز بر آن افزوده مي‌شود.

سوم اينكه پديده عرفي شدن دين در جوامع غيرغربي بروز و ظهور زيادي ندارد. بنياد‌گرايي اسلامي از نظر گيدنز بهترين شاهد بر اين مدعاست. از نظر او اعتقاد مردم خاورميانه و بسياري از مناطق مسلمان‌نشين آسيا و آفريقا، نشان از تمايل ويژه مردم نسبت به كاربست اجتماعي دين در عرصه مدني دارد.

در مجموع مي‌توان اينچنين نتيجه گرفت كه هرچند مدل مسيحيت كليسايي تحريف شده و تبعات دين‌داري فاشيستي در اروپاي قرون وسطي و پس از آن، دربلندمدت باعث كاهش اثرات اجتماعي دين در جامعه شده‌اند، اما شواهد ديگري حاكي از آن است كه اشتياق عمومي نسبت به دين‌مداري در اين جوامع نمرده است، بلكه پديده‌هايي نظير رشد اسلامگرايي يا حتي انحرافاتي نظير پيوستن بسياري از جوانان اروپايي به گروه‌هاي بنيادگراي تكفيري در جهان اسلام نشانه يأس مردم از كاركرد اجتماعي دين مسيحيت از يك سو و عطش براي يافتن جايگزيني كه بتواند مسيحيت تحريف‌شده را تبديل به دستورالعملي براي سعادت زندگي بي‌هدف و تغيير مدل التذاذجويانه جهان زيست مدرن قرار دهد، است.

http://javanonline.ir/fa/news/829724

ش.د9503134