تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۸  ، 
شناسه خبر : ۲۹۸۹۴۷
ارزیابی نقش آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در گفت‌وگو با محمد درودیان، پژوهشگر تاریخ دفاع مقدس
مقدمه: برپایه برخی شواهد، جنگی که رژیم بعث عراق در روز پایانی تابستان 1359 در دو موج هوایی و زمینی علیه کشورمان آغاز کرد در پی ملاقات با برژینسکی مشاور امنیت ملی رئیس جمهوری وقت امریکا در مرز اردن بوقوع پیوست. حتی با تشکیک در سندیت این شواهد ادله آشکار بسیاردیگری وجود دارد که دلالت براستقبال قدرت‌های بزرگ جهانی ازجمله امریکا از هجوم سراسری عراق به کشورمان دارد.ضمن آنکه هیچ یک از قدرت‌های بزرگ حاضر به محکوم کردن عراق به‌عنوان آغازگر جنگ نشدند و از ابزار شورای امنیت نیز برای توقف جنگ هیچگونه استفاده‌ای نشد. همچنین برخلاف رویه معمول کشورهای بزرگ که خود را محق می‌دانند در هرگونه فعل و انفعال سیاسی –اجتماعی در کشورهای جهان سوم مداخله کنند در قبال اقدام غیراصولی و مغایر با قانون عراق در نقض معاهده الجزایر سکوت کردند و با سکوت تأیید‌آمیز خود موجب شدند تا حکومت وقت عراق بدون نگرانی از واکنش جهانی به جنایت‌های ضد بشری دست بزند.دولت امریکا 10 روز پس از آغاز جنگ 4فروند هواپیمای تجسسی آواکس را در پایگاه هوایی ظهران در ساحل جنوبی خلیج فارس مستقر کرد تا شبانه روز وضعیت منطقه را رصد کنند و هر چه از آغاز جنگ می‌گذشت حمایت‌های امریکا از رژیم بعث عراق آشکارتر می‌شد به گونه‌ای که در ماه‌های پایانی جنگ امریکا به همراه عراق رسماً با ایران در خلیج فارس وارد جنگ شد.این همراهی و همدلی اختصاص به امریکا وکشورهای غربی نداشت بلکه شوروی و کشورهای بلوک شرق نیز گسترده‌ترین روابط را با رژیم بعث صدام برقرار کردند واز وی در جنگ علیه کشورمان حمایت‌های سیاسی - تسلیحاتی نمودند. کشورهای عرب حوزه خلیج فارس نیزبه منظور رویارویی با انقلاب اسلامی و نفوذ ایران اقدام به تشکیل شورای همکاری خلیج فارس نموده و صدام را در اهداف تجاوزکارانه‌اش یاری کردند.شورای امنیت سازمان ملل در شرایطی که عراق بسیاری از شهرهای مرزی کشورمان را اشغال کرده و تا پشت دیوارهای اهواز رسیده بود در قطعنامه‌ای ضعیف بدون اشاره به متجاوز بودن عراق و درخواست بازگشت ارتش عراق به پشت مرزهای بین‌المللی، صرفاً اظهار نگرانی کرده واز طرفین می‌خواهدکه از توسل به قوه قهریه بپرهیزند. مفهوم این بیانیه ایجاد فرصت برای صدام برای تثبیت موقعیت خود در خاک کشورمان و منع ایران ازهرگونه تلاشی به منظور بیرون کردن متجاوزان بود. در چنین شرایطی شورایعالی دفاع با حضور یکی از نخبگان سیاسی کشور آیت‌الله هاشمی رفسنجانی با آگاهی از ترفند‌های دشمنان به شکل دهی دیپلماسی کشورپرداخته وبا تکیه برقدرت مردمی ضمن عقب راندن دشمن از اغلب مناطق اشغالی آمادگی خود را برای تنبیه متجاوز نشان داد.توان بسیج مردمی وقابلیت‌های نیروهای رزمی ایران در چهار پیروزی بزرگ و پیاپی ظرف یک سال، تجمع و اتحاد بی‌سابقه‌ای را در حمایت از رژیم بعث عراق شکل داد. زیرا پیدا بود که در مقابله ایران و عراق در صورت رویارویی تک به تک غلبه با رزمندگان اسلام بوده و طومار حیات رژیم عراق با یک عملیات بزرگ درهم پیچیده خواهد شد. در آن صورت پیام انقلاب اسلامی انعکاسی جهانی یافته و سرتا سر منطقه را تحت تأثیر قرار می‌داد که مطلوب قدرت‌های بزرگ و اقمارشان در منطقه نبود. لذا دست به تدابیر متعددی زدند تا حداقل جنگ فرسایشی شده و پیروزی نداشته باشد و به موازات این سیاست بر حمایت‌های خود از رژیم حاکم بر عراق افزودند تا دچار فروپاشی سیاسی نشود. با این همه حملات کوبنده رزمندگان اسلام ضربات مهلکی برپیکر صدام وارد می‌ساخت. اما با هر حمله، برحمایت جهانی از صدام به صورتی تصاعدی افزوده می‌شد و ضربات وارده فوراً ترمیم می‌گردید. در چنین شرایط بغرنجی یکی از فرزندان هوشمند ایران اسلامی – آیت‌الله هاشمی رفسنجانی- که با انتخاب امام خمینی(ره) از جایگاه جانشینی فرمانده کل قوا برخوردار بود به تدبیر امور پرداخت ویک تنه در مقابل انبوه سیاستمداران و استراتژیست‌های خبره دنیا ایستاد و در تعامل با گرایش‌های مختلف، فرآیندی را پی افکند که در نتیجه آن ضمن حفظ موازنه قدرت، اراده بین‌المللی را ناچار ساخت تا حداقل به بخشی از خواسته‌های کشورمان تن داده و قطعنامه‌ای را که تاحدودی منافع جمهوری اسلامی ایران را تأمین می‌کرد صادر کنند.صدور این قطعنامه به گواهی صاحب‌نظران و ناظران بی‌طرف بازتاب شرایط اقتدار جمهوری اسلامی ایران بوده و فرصتی به دست داد تا در تنگناهای خطرخیز با مانور روی آن کشور را از مهلکه نجات دهد.گفت‌و‌گوی «ایران» با محمد درودیان، یکی از کارشناسان و پژوهشگران تاریخ جنگ ناظر بر گوشه‌هایی از هوشمندی و درایت آیت‌الله فقید است که فقدانش لطمه بزرگی برای انقلاب و کشور محسوب می‌شود و یقیناً کسی جای خالی ایشان را پر نخواهد کرد.

(روزنامه ايران ـ 1395/11/09 ـ شماره 6419 ـ صفحه 12)

* حمله ارتش بعثی عراق به ایران مبتنی بریک استراتژی بود، متقابلاً ایران نیزبرای دفاع مشروع وتضمین امنیت مرزهای کشوربا تبیین راهکارهای مختلف به تعیین اولویت‌های خود برای مقابله با رژیم بعث عراق پرداخت ودر طول سال‌های جنگ آنها را پی گرفت.نقش آقای هاشمی درتبیین وتعیین اولویت‌های استراتژیک درمراحل مختلف جنگ تحمیلی چه بود؟

** نقش آقای هاشمی در رابطه با جنگ تحمیلی را می‌توان درپنج محورکلی دسته‌بندی وتعریف کرد. نخستین محور، تولید گفتمان رسانه‌ای وسیاسی کشوراست.ایشان ازجایگاه رئیس مجلس وخطیب جمعه وبه‌عنوان یکی از یاران نزدیک و مورد وثوق امام خمینی(ره) که ازمواضع و نظرات ایشان اطلاع دقیق داشته وناقل آنهابود، مرجعی قابل اعتماد بود که گفته‌هایش از موضع یکی از ارکان نظام بازتاب وسیعی می‌یافت و از طرف مردم مورد پذیرش قرار گرفته وبه گفتمان عمومی تبدیل می‌شد. محافل سیاسی و رسانه‌ای خارج از کشورنیز به گفته‌های ایشان استناد کرده وحرف‌های آقای هاشمی را مبنای تحلیل و اظهارنظر در ارتباط با جنگ قرار می‌دادند و از مسیر تجزیه و تحلیل حرف‌های ایشان درمی‌یافتند که ایران به دنبال چیست؟

محور دوم، پشتیبانی ازجنگ بود. به این معنا که ایشان درتدارک ملزومات جنگی از طریق خرید تجهیزات وامکانات مورد نیاز از کشورهای مختلف، همچنین تشویق مردم برای کمک به جبهه‌ها، نقشی فعال داشت. دراین محور به دلیل نفوذ آقای هاشمی در سیستم مدیریتی کشور و اطلاع از کاستی‌ها و منابع، بسیارکارساز بود. محور سوم نقش ایشان در ساختار تصمیم‌گیری برای جنگ بود که از ابتدا با تشکیل شورایعالی دفاع درآن حضور داشت.آقای هاشمی به اعتبارریاست مجلس وهم بواسطه اعتمادی که امام(ره) به ایشان داشت، در تصمیمگیری‌های کلان جنگ مشارکت مستقیم داشت. بلکه شاید بتوان گفت درتصمیم گیری‌ها برای جنگ نقش عمده‌ای برعهده ایشان بود. مضافاً اینکه از یک مقطعی به‌عنوان جانشین فرماندهی کل قوا منصوب و در رأس تصمیم‌گیری برای جنگ قرار گرفت.

محور چهارم نقش ایشان در تصمیم‌سازی برای ادامه جنگ، فرماندهی جنگ و پایان دادن به جنگ بود. محورپنجم هم هدایت دیپلماسی کشور درشرایط جنگی است. آقای هاشمی درسال‌های جنگ بویژه از هنگامی که جانشین فرمانده کل قوا شد، سفرهایی به سوریه، لیبی، ژاپن، چین و سایر کشورها انجام داد وسکانداری دیپلماسی کشوردرمقطع جنگ را برعهده گرفت.

اگر بخواهیم به جزئیات این پنج نقش بپردازیم بحث به درازا می‌کشد.بنابراین در این گفت‌و‌گو بهتر است فقط برروی مدیریت و فرماندهی ایشان درجنگ متمرکز ‌شویم.

* آیا می‌توان ازنقش آقای هاشمی درایجاد هماهنگی میان ارتش وسپاه به‌عنوان یک محور یاد کرد؟

** دقیقاً! به همین دلیل ایشان جانشین فرمانده کل قوا شد.وقتی شهید صیادشیرازی به ارتش آمد و آقای محسن رضایی هم فرمانده سپاه شد، بنی صدر از ساختار سیاسی کشور حذف شده و اختلافات فی مابین برطرف شده بود. درسطح نظامی هماهنگی‌های لازم بین ارتش و سپاه انجام می شد وهنگامی که به سطح سیاسی می‌رسید مورد حمایت قرارمی‌گرفت.اما در برای همیشه بر این پاشنه نچرخید و آرام آرام این هماهنگی‌ها دچار مشکل شد. جانشینی آقای هاشمی به‌عنوان فرماندهی کل قوا هم از درون همین بحث بیرون آمد. بعداز فتح خرمشهر، سپاه و ارتش در چند مورد دچار اختلاف شدند. اگر هم پیش از این اختلافاتی بود درسایه پیروزی‌ها کسی به آن توجه نمی‌کرد. ولی وقتی که عملیات رمضان موفق نشد، والفجر مقدماتی موفق نشد، آرام آرام میان ارتش و سپاه حداقل در سه مورد اختلاف پیش آمد و خود را نشان داد. این موارد عبارت بودند از: 1- اینکه چه سازمانی فرمانده صحنه جنگ است، ارتش فرمانده است یاسپاه؟ شهید صیادشیرازی متکی بر اصل وحدت فرماندهی می‌گفت؛ براساس این اصل باید فرماندهی واحد باشد و در این واحد بودن هم منظورش این بود که سپاه زیر نظر ارتش قرارگیرد. 2- در آن شرایط منابع کشور محدود بود و جنگ نیز رو به توسعه داشت و منابع بیشتری می‌طلبید، سپاه هم با جذب نیروهای مردمی سازمان خود را گسترش داده ونیاز به امکانات داشت.

در چنین وضعیتی تخصیص منابع را چه کسی باید متوازن می‌کرد و چه مرجعی باید تصمیم می‌گرفت که چقدر به سپاه و چقدر به ارتش داده شود؟ این هم به‌عنوان یک مورد اختلاف شکل گرفته بود و نوعی تلاش و رقابت برای جذب منابع بیشتربین ارتش و سپاه وجود داشت. وزارت دفاع تعلق خاطر به ارتش داشت و وزارت سپاه حامی سپاه بود و هریک از این دونهاد به دنبال جذب و تأمین امکانات برای سازمان متبوع خود بودند وهرکدام سعی می‌کردند که منابع بیشتری را به نفع سازمان خودجذب کنند. 3- وقتی پیروزی حاصل می‌شد به نظر می‌رسید که استراتژی‌ها و تاکتیک‌ها جواب داده است.اما وقتی شکست اتفاق می‌افتاد، نخستین سؤال این بود که کجای کار ایراد داشته که این نتیجه حاصل شده است وبه این نتیجه می‌رسیدند که در تاکتیک‌های نظامی وعملیاتی اشکال وجود داشته است. پیش از این با وجود نظرات مختلف بین فرماندهان ارتش و سپاه، پس از تبادل نظر به یک راهکار واحد می‌رسیدند، ولی بتدریج دستیابی به توافق دشوار شده بود.

فرماندهان نظامی با توجه به ویژگی‌های زمین، آرایش نیروهای دشمن و بسیاری عوامل دیگر، هر یک به راهکاری در عملیات می‌رسند. این راهکارها به دلیل تفاوت درساختار فکری و نظام آموزشی ارتش وسپاه با همدیگر فرق داشت. به‌طور مشخص این اختلافات در والفجرمقدماتی بالا گرفت. وقتی که اختلافات شدید شد به یک فرماندهی عالی نیاز بود تا بالای سر هردو نیرو باشد و این گونه مسائل را حل کند. یعنی هم مشکل وحدت فرماندهی را حل کند، هم برای مشکل تخصیص منابع و توزیع آن راه حل بیابد و هم به طرح‌ها و راهکارهای عملیاتی سر و سامان بخشد. در نتیجه این اختلافات فرماندهان ارتش و سپاه به این راهکار رسیده بودند که ارتش و سپاه جداگانه عمل کنند.لذا وقتی آقای هاشمی به‌عنوان فرمانده قرارگاه خاتم الانبیا که ارتش و سپاه را تحت پوشش داشت، مستقر شد، عملیات خیبر را با همین الگو پیش برد.به این معنا که منطقه زید را به ارتش سپرد، شمال آن را هم به سپاه داد.

من معتقدم آقای هاشمی با توجه به اینکه آدم بسیارباهوشی بود، اگر چه از قبل مسائل جنگ را می‌دانست، ولی با حضور درموقعیت فرماندهی کل بسرعت به این نتیجه رسید که از طریق پیروزی نظامی نمی‌توانیم به نتیجه برسیم و جنگ را تمام کنیم. خود ایشان در این رابطه می‌گوید: «رفتم به امام گفتم، من نظرم این است که جایی را بگیریم و جنگ را تمام کنیم».در ادامه می‌گوید: «امام فقط به من نگاه کرد و لبخند زد.» یعنی امام چیزی در تأیید و یا رد نظرایشان نگفته است. با این حال آقای هاشمی این موضوع را نقل کرده‌اند. به نظرم این نقل صادقانه ازچیزی است که شاید خیلی هم به سود ایشان نباشد، اما نشان می‌دهد آقای هاشمی راوی صادقی است. چون موضوعی را مطرح می‌کند که هیچ کس غیراز ایشان و امام از آن اطلاع ندارد، خودش بوده و امام، بنابراین می‌توانسته آن را بیان نکند یا جور دیگری نقل کند. موضوعی که ظاهرش به سود آقای هاشمی نیست. البته ممکن است بعضی لبخند امام را به معنای تأیید تلقی کنند. ولی برداشت من این است که با استناد به سیاق فرمایشاتی که امام داشت، این تلقی درست نیست. امام از ابتدا به سقوط صدام فکر می‌کرد، نه اینکه یک زمینی را بگیریم، بعد برویم با راه حل سیاسی جنگ را تمام کنیم. من معتقدم امام با نظر آقای هاشمی موافق نبوده است ولی آقای هاشمی با امانتداری خبر این ملاقات را بیان کرده است. در هر حال به نظرمن حضورآقای هاشمی درکوران جنگ از مقطع عملیات خیبر به‌عنوان جانشین فرمانده کل قوا موجب شد تا ایشان را به این جمع‌بندی برساند که وزن استراتژی «پایان بخشیدن به جنگ بعد از به دست آوردن یک گروگان بزرگ» راافزایش دهد.

* چه عواملی موجب شد تا آقای هاشمی به این نتیجه برسد؟

** اساساً دیدگاه آقای هاشمی ناظر به این بود که جنگ معطوف به اهداف سیاسی است واین تفکر درمورد جنگ مختص آقای هاشمی بود. کس دیگری به این شکل وبه این انسجام در این مورد صاحب نظر و دیدگاه نبوده است.اگرهم بوده بیان نکرده است. اما اینکه آقای هاشمی از کجا به این استراتژی که «زمینی را بگیریم و جنگ راتمام کنیم» رسیده بود، شاید بتوان گفت یکی از دلایلش این بود که آقای هاشمی ازقبل از انقلاب یعنی از زمانی که در زندان به سر می‌برد، تحت تأثیر شخصیت امیرکبیر بود. بنا براین، دیدگاهی این شکلی داشته که اصلاً هدف از انقلاب اسلامی توسعه اقتصادی و رشد کشوراست. اگر این فرض درست باشد، نتیجه می‌گیریم که آقای هاشمی در تحولات سیاسی – انقلابی رویکردی رشد محور و توسعه محور داشته است و می‌خواسته این اهداف را جلو ببرد. برپایه این تحلیل وقوع جنگ مانعی جدی در جهت رشد و توسعه کشور بوده است. بنابراین باید این جنگ را هرچه زودتر تمام کرد.این جنگی است که به ما تحمیل شده وادامه آن همراه با خسارت بیشتراست. از جهتی دیگرمعتقدم بخشی از ایده «یک جایی را بگیریم و جنگ را تمام کنیم» به شم ذاتی آقای هاشمی برمی‌گردد. یک بار که برای گفت‌و‌گو به ملاقات حضوری ایشان رفته بودم، به ایشان گفتم؛ من معتقدم نظریه شما همان نظریه «کلاوزویتس»است. آنجا که می‌گوید: «هدف جنگ سیاست و بیرون از جنگ است».

من مطمئن هستم شما اصلاً فرصت نکرده‌اید که کتاب‌های این نظریه پرداز را بخوانید ولی به شم ذاتی از این ایده پیروی کردید. همچنین معتقدم آقای هاشمی بخش مهمی از ایده خود را به تجربه آموخته بود.ایشان وقتی که دید عراق یکسری مناطق ما را گرفت و با گروگان گرفتن این مناطق می‌خواست ما را وادار به مذاکره کند و خواسته‌هایش را به ما تحمیل نماید، از عراقی‌ها الگو گرفت. در اصل این دکترین روس‌ها بود که به‌عنوان الگو مورد توجه عراق قرار گرفت و آقای هاشمی نیز آن را آموخت. صدام بعد از 7 روز که به گفته امیر موسوی قویدل، توانست 15 هزار کیلومتر از سرزمین ایران را اشغال کند، به ایران پیشنهاد مذاکره داد. در مورد این درخواست صدام، شاید برخی فکر کنند که عراق از سر استیصال و سرخوردگی به دنبال اتمام جنگ بود. من معتقدم که این برداشت درست نیست. البته این درست است که به اهداف اولیه خود نرسید ولی به همان اندازه که دست یافته بود فکر می‌کرد می‌تواند اراده‌اش را برایران تحمیل کند.براین اساس من معتقدم آقای هاشمی با شم سیاسی این تفکر را که، زمینی را از دشمن بگیریم و متکی بر آن اهداف سیاسی را تأمین کنیم، از رفتار عراقی‌ها آموخت.

* از گفتمان حاکم در طول جنگ تحمیلی چنین برمی‌آید که استراتژی ایران با سقف وکف «دفع فتنه از عالم» و «سرنگونی حکومت بعث عراق» دنبال می‌شده و تنبیه متجاوز در مرکز خواسته‌های ایران قرار داشته است. در چنین فضایی ایده آقای هاشمی چگونه می‌توانسته به‌عنوان یک راهبرد مطرح شود؟

** استراتژی امام سقوط صدام بود و قبل از وقوع جنگ هم شکل گرفته بود. امام نخستین باردر فروردین سال 59 مردم عراق را دعوت به قیام علیه صدام می‌کند. یعنی 5 ماه قبل از جنگ و آن زمانی است که شهید آیت‌الله صدر و خواهرش بنت الهدی دستگیر می‌شوند. امام دریک موضعگیری علنی سقوط صدام را مطرح می‌کند. اساساً دلیلی که امام قائل به مذاکره با صدام نبود و اجازه مذاکره نمی‌داد نیزهمین نکته بود. براین اساس من معتقدم درمقطع بعد از فتح خرمشهر وقتی تنبیه متجاوزمطرح شد، مفهوم این همان سقوط رژیم بعث عراق بود. یعنی ما می‌خواستیم با متجاوز آنچنان رفتار کنیم که الگویی شود برای سایرمتجاوزان، یعنی ساقطش کنیم وگرنه تنبیه متجاوز معنا و مفهوم دیگری ندارد. جالب است که در طرح نظامی قبل از انقلاب هم در صورت حمله عراق، هدف ایران سقوط رژیم عراق پیش‌بینی شده بود! من به نظرم یک سقف و کفی شکل گرفته بود که کف آن این بود که ما یک جایی را بگیریم تا جنگ تمام شود وسقف آن هم این بود که اگر بشود صدام را ساقط کنیم، من معتقدم این سقف و کف با هم قابل انطباق بود به این معنی که اگر ما یک منطقه‌ای را می‌گرفتیم که اهمیت استراتژیک داشت، بعداز آن ادامه جنگ برای صدام و حامیانش امکان‌پذیر نبود وعملاً به سقوط رژیم بعث عراق منجر می‌شد. بنابراین این دو قابل تفکیک نبودند. منتهی در مجادلات گفتمانی گاهی این‌ها از یکدیگرتفکیک می‌شوند. در صورتی که آقای هاشمی به هردو گزینه فکر می‌کرد.

* سندی برای این حرف وجود دارد؟

** بله وجود دارد، من هم در کتاب‌هایم آورده‌ام.

* باتوجه به حمایت صدام از سوی شرق وغرب و همین طوربرخی از کشورهای منطقه آیا این استراتژی قابل اجرا بود؟

** من معتقدم در روند جنگ تا مقطع فتح خرمشهر، آرام آرام شکافی بین توانایی‌ها و امکانات ما ایجاد شد که این شکاف حاصل همین حمایت دنیا از صدام بود. دنیا دنبال جنگ بدون برنده بود. آقای هاشمی فرمانده جنگ است و این‌ها را مشاهده می‌کند و باخود می‌گوید؛اگر بخواهیم این اهداف را تأمین کنیم با این توان وبا این استعداد نظامی آیا می‌شود یا نمی‌شود؟ اوشرایط دنیا را می‌بیند ومی‌سنجد. به همین دلیل بعد ازعملیات خیبر می‌گوید؛ با این وضع اقتصاد کشور، با این وسعت حملات دشمن به زیر ساخت‌های اقتصادی و تأسیسات نفتی وبا این وضع زندگی مردم نمی‌توانیم جنگ را اینگونه ادامه دهیم. پس باید یک پیروزی بزرگی به دست آوریم و جنگ را تمام کنیم و برای.....
نخستین بار در جمع فرماندهان نظامی ایده خود را مطرح کرد وگفت: «شما منطقه عملیاتی خیبر را بگیرید بعد از آن بروید به خانه‌تان، بقیه‌اش با من...» این را درعملیات بدر هم گفت، همواره می‌گفت؛ کشور نمی‌تواند معطل جنگ باشد. ما باید از این مرحله بگذریم. یعنی جنگ را تمام کنیم. چون آرام آرام به این نتیجه می‌رسید که عراق در حال توسعه دادن به جنگ است و با زدن منابع نفتی و شهرهایمان توان ما را دچار فرسایش می‌کند و اگر دیر تصمیم بگیریم امکان پیروزی با تصرف یک منطقه را هم از دست می‌دهیم. عراق وقتی حمله کرد 12 لشکر و چند تیپ بیشتر نداشت اما اواخر جنگ توان نظامی‌اش به 50 لشکر رسیده بود.مهم‌تر از آن مسئول اطلاعات عراق می‌گوید: قبل از حمله به ایران تعداد کارکنان میز ایران کمتر از 10 نفر بود واین تعداد در پایان جنگ به5000 نفر رسید. این آمار را نمی‌شود براحتی باور کرد ولی واقعیت دارد ومنتشر شده است. تمام تلکس‌ها و تلفن‌ها شنود می‌شده، بعلاوه ازسازمان سیا و همینطوراز سایر منابع اطلاعاتی غرب هم کمک گرفته می‌شد. آقای هاشمی عمق این شکاف را احساس کرده بود لذا می‌گفت که ما باید هرچه زودتر جنگ را تمام کنیم وبیشتر راه حل سیاسی را مد نظر داشت.

* آیا به این هدف رسید؟

** من به نظرم فتح فاو همان چیزی بود که آقای هاشمی می‌خواست. خود ایشان می‌‌گوید؛ در نتیجه این عملیات، ارتباط عراق با شمال قطع شد وما موقعیت برتری در جنگ پیدا کردیم. چنانکه در جنگ نفتکش‌ها از همین رأس البیشه مقابله به‌مثل انجام می‌شد. پیروزی در عملیات فاو به ما قدرت فوق‌العاده‌ای داد ولی نتیجه‌اش چه شد!؟ کشورهای بزرگ حمایت‌هایشان از رژیم عراق را افزایش دادند. بنابراین من معتقدم استراتژی آقای هاشمی با پیروزی فاو محک خورد و به بن‌بست رسید. یک بار این موضوع را به خودایشان گفتم، ولی نپذیرفت و گفت: «آن پیروزی که من می‌خواستم این نبود. این‌ها باید عبور می‌کردند می‌آمدند به سمت بصره و مناطق بیشتری را تصرف می‌کردند که نکردند.» یک بار که با سردار غلامعلی رشید رفته بودیم خدمتشان، سردار رشید گفت، اهدافی که برای عملیات فاو تصویب شد همین بود، ایشان در آن جلسه پذیرفت. ولی با اینکه پذیرفت باز در صحبت دیگری دوباره اشاره کرد که آن پیروزی که من می‌خواستم، محقق نشد و باید بیشتر از این می‌شد و نتوانستند. یعنی درواقع آقای هاشمی عدم موفقیت استراتژی خود را به گردن نظامی‌ها می‌انداخت و می‌گفت؛ آنچه ما می‌خواستیم این‌ها نتوانستند به دست بیاورند تا من جنگ را تمام کنم.

* اگر عملیات فاو همان چیزی بود که آقای هاشمی می‌خواست پس چرا عملیات کربلای 4 که برای تکمیل فاو بود به اجرا درآمد؟

** آقای هاشمی می‌گفت؛ در این عملیات اهداف‌مان محقق نشده، سریع‌تر یک عملیات دیگر انجام شود، که همان کربلای 4 بود.بعد ازاینکه کربلای 4 شکست خورد، آقای هاشمی آمد جلسه گذاشت، وضعیت را تشریح کرد و گفت: کشوردر این وضعیت نمی‌تواند هیچ گونه شکستی را تحمل کند. بعد فشار آورد که موجب شد سپاه 17 روز بعد عملیات کربلای 5 را اجرا کند.

جلسه در آغاجری برگزار شد. آقای روحانی هم بود، دیگران هم حضور داشتند یک تیم از سپاه با حضورآقا محسن، آقا رحیم، امیر شمخانی، رفیق‌دوست، سردار رشید، حاج آقا عراقی و.. به آقای هاشمی گزارش دادند. آقای هاشمی گفت؛ اینجور که نمی‌شود، کشور معطل است، باید یک کاری بکنید وهمانجا پیشنهاد داد که بیاییم و در شرق بصره عملیات کنیم. انگشت اولیه را روی بصره و منطقه عملیاتی کربلای 5 خود آقای هاشمی گذاشت.ایشان می‌گفت؛ منطقه‌ای که هر قدم پیشروی در آن ارزش استراتژیک دارد، این منطقه است.بی خود ما نرویم جاهای مختلف. قبلاً عملیات رمضان در این منطقه انجام شده بود و دشمن روی آن منطقه حساس بود وآنجا مواضع بسیار مستحکمی هم داشت. سپاه تصورش این بود که نمی‌شود اینجا عملیات کرد.اما فرماندهی سپاه وقتی همه مناطق را بررسی کرد، به این نتیجه رسید که تنها راه همین است، منتهی برای کسب پیروزی باید از شمال به جنوب پیشروی کنیم وخود را به پشت مواضع دشمن برسانیم. این فهم تاکتیکی کشف آقای رضایی بود که پای آن ایستاد و پیروزی کربلای 5 را به دست آورد. آن شب تصمیم‌گیری بسیار سخت بود.آقای هاشمی 6 یا 7 بعد ازظهر آمد قرارگاه و 5، 4 ساعت جلسه طول کشید. آخر سر فکر می‌کنم آقای سنجقی بود که گفت، این جوری تمام نمی‌شود.شما (آقای هاشمی) با آقای رضایی بنشینید و این بحث را روشن کنید. آن شب آن قدر وضع پیچیده بود که تصمیم‌گیری را مشکل کرده بود.

سرانجام تصمیم گرفتند و بیرون آمدند.آقای هاشمی گفت؛ آقای رضایی فرمانده هستند، خود من هم در منطقه هستم، هرمشکلی پیش آمد ایشان به من منتقل خواهد کرد.تصمیم‌گیری از این جهت مشکل بود که همه می‌گفتند، چون کربلای 4 شکست خورده، کشور ظرفیت شکست دیگری را ندارد و از طرفی برای پیروزی باید دشمن را غافلگیر کرد و این دشوار است. من معتقدم آن شب آقای رضایی تصمیم گرفت نه آقای هاشمی، بلکه آقای هاشمی از این تصمیم حمایت کرد. دلیلش این بود که اگر آقای هاشمی می‌توانست به جمع‌بندی برسد باید در همان جمع فرماندهان موضوع انجام و ابلاغ می‌شد، که نشد. پیروزی کربلای 5 تا حدود زیادی چیزی راکه آقای هاشمی می‌خواست برای اقدامات سیاسی تأمین می‌کرد. به این دلیل که دنیا فهمید که برای ایران پیروزی‌هایی مثل فاو قابل تکرار است و فاو یک استثنا نیست و عراق هم برای همیشه قابل حمایت و قابل دوام نیست. لذا در چنین فضایی قطعنامه 598 را تصوب کردند که برای نخستین بارمنافع ما در نظر گرفته شده بود. ایران این قطعنامه را با تشخیص و نظر امام نه تأیید کرد و نه رد کرد.چون نخستین قطعنامه‌ای بود که منافع ما درآن در نظر گرفته شده بود. تدبیر امام این بود که قطعنامه 598 را نه رد کنیم و نه قبول، بلکه سعی کنیم بند‌های آن را تغییر دهیم.این خط را هم آقای هاشمی جلو برد، چون بنا به تحقیقاتی که انجام داده‌ام آقای ولایتی با پذیرش این قطعنامه موافق نبود، لذا این خط را آقای هاشمی دنبال کرد. البته در وزارت خارجه آقای جواد لاریجانی مسئول این کار شد.بنابراین قطعنامه در شرایطی صادرشد که ما در وضعیت برتر بودیم، ولی در شرایطی که ضعیف شده بودیم آن را پذیرفتیم و عراق هم تمکین کرد.

* آیا عملیات کربلای 5نظر آقای هاشمی را تأمین می‌کرد؟

** چرا، به صورت نسبی می‌توان گفت تأمین می‌کرد.چون به ما امکان داد تاجنگ را از طریق راه حل سیاسی تمام کنیم. قطعنامه 598 درواقع یک راه حل سیاسی بود و ما را به نتیجه رساند. در ماه‌های پایان جنگ، مناطقی را که طی چند سال تصرف کرده بودیم، در عرض 4 ماه از دست دادیم. ماشین جنگی عراق دوباره به حرکت در آمده بود. هرجا که می‌رفت پیشروی می‌کرد. خطوط دفاعی سپاه و ارتش سقوط کرده بودند و قدرت دفاعی ما فرو پاشیده بود. در این فرآیند آن عنصری که امام را متقاعد کرد که ما راهی غیر از پذیرش قطعنامه نداریم وگفتمانی را شکل داد که جامعه را متقاعد کرد تا وضعیت جدید را تاب بیاورد، نقش بی‌بدیل آقای هاشمی بود. یعنی آقای هاشمی در پایان دادن به جنگ نقش بی‌نظیری داشت. در آخرین لحظه هم برابر گزارش‌هایی که منتشر شده است در جلسه آخری که می‌روند خدمت امام، پذیرفتن قطعنامه برای امام سخت بوده و استدلال می‌کنند که تا حالا به مردم گفته‌ایم «جنگ، جنگ، تا پیروزی» حال برویم به مردم بگوییم که قطعنامه را پذیرفتیم!.آقای هاشمی می‌گوید؛ من مسئولیت آن را می‌پذیرم، بعد من را محاکمه کنید. مرحوم آقای موسوی اردبیلی می‌گوید: «ما از منزل امام خارج شدیم رسیدیم به خانه‌هایمان زنگ زدند و خبر دادند که امام می‌گوید من خودم مسئولیت پذیرش قطعنامه را می‌پذیرم.»اگر امام نبود امکان خاتمه جنگ وجود نداشت. ولی کسی که مدیریت کرد و به این نقطه رساند آقای هاشمی بود.اما آن کسی که جنگ را تمام کرد و افکار عمومی را مدیریت کرد و نظامی‌ها را متقاعد ساخت تا شرایط جدید را بپذیرند امام بود.

* آقای هاشمی دنبال شفاف‌سازی مسائل جنگ بود، بویژه مسائل پایانی جنگ که مورد سؤال است آیا هنوز ابهامی در این رابطه وجود دارد؟

** من معتقدم که آقای هاشمی مخصوصاً در آن مناقشه‌ای که با آقای محسن رضایی پیش آمد، گفتنی‌ها را گفت.در سطح جامعه این سؤال وجود داشت که چه کسی مقصر بوده؟ سیاسیون که مسئول پشتیبانی جنگ بودند و در رأس آنان آقای هاشمی بود، یا نظامی‌ها و به‌طور خاص سپاه، چون مدتی بار تهاجمی جنگ متوجه سپاه بود؟ به نظرم درنتیجه این مناقشه اطلاعات زیادی منتشر شد و در نهایت، منجر به انتشار نامه آقای محسن رضایی توسط آقای هاشمی شد که خطاب به امام نوشته شده بود. بنابراین چیز ناگفته‌ای که نکته خاصی در این معادلات باشد به‌نظرم وجود ندارد. مسأله اصلی تفسیرهایی است که می‌شود و اتهام ‌هایی که مطرح می‌گردد، صرف نظر از درستی یا نادرستی آن‌ها، نکته‌ای که در این رابطه به عقیده من مهم است اینکه آقای هاشمی راوی صادقی بود.

مسائلی که هیچ‌کس نبوده و اطلاعات آن تنها در اختیارایشان بود را ولو به زیان خود بیان کرده است.اساساً آقای هاشمی یک تحفظی داشت تا ازامام خرج نکند واینطور نبود که چیزی را از سرخودش واکند و بگوید امام بوده است.اما در دوره‌ای که به ایشان اتهام خیانت زدند وطرح این موضوع که ایشان به امام فشار آورده است تا قطعنامه را بپذیرد، یک مقدار از این مرز عبور کرد.به‌نظرم آقای هاشمی سه جا این تحفظ را نادیده گرفت، یکی در ارتباط با ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهرکه آقای هاشمی می‌گوید؛ نظامی‌ها امام را متقاعد کردند.اما من معتقدم که این‌طور نیست، چون در جلسه اولی که موضوع به بحث گذاشته می‌شود اصلاً آقای رضایی حضور نداشته و بحث جدی هم صورت نگرفته است. در این جلسه که آقای هاشمی حضور داشته، امام نظر جمع را جویا می‌شود و نظر امام روی ادامه جنگ بوده است. ولی آقای هاشمی می‌گوید که، نظامی‌ها امام را متقاعد کردند.اینجا آقای هاشمی شفاف نمی‌گوید مسأله چیست یا حداقل آن چیزی که ایشان می‌گوید با آن چیزی که آقای محسن رضایی می‌گوید همخوانی ندارد. باید با ایشان صحبت می‌شد و ته موضوع درمی‌آمد که واقعاً حقیقت امرچه بوده است. بنابراین آن تحفظی که ایشان داشت که مسائل را به امام ارجاع ندهد، اینجا از آن عبور کرد. همچنین ایشان در مصاحبه آخری که با سایت آینده داشت می‌گوید: امام برای ادامه جنگ تصمیم گرفت. یا در مورد ماجرای مک فارلین ایشان تحفظ داشت که نگوید امام از جزئیات این ماجرا خبر داشته است.

حقیقت ماجرا این است که امام جزئیات را می‌دانست و شکل‌گیری ماجرا و ادامه آن با رضایت امام بود. مک فارلین به ایران آمد تا با مسئولان طرازاول کشورگفت‌و‌گو کند.اما امام اجازه نداد و گفت مسئولان طراز اول کسی صحبت نکنند، بلکه تیم کوچکی را گذاشتند که آن تیم گفت‌و‌گو کند.وقتی یک نشریه سوری خبر آن را منتشر کرد، امام گفت؛ بروید به مردم عین آن چیزی را که بوده است، بگویید. آقای هاشمی هم در آبان سال 66 و در سالگرد تصرف سفارت امریکا آمد و این مسأله را افشا کرد.بنابراین آقای هاشمی اینجا هم از تحفظ خود عبور کرد وموضوع را که حقیقت هم داشت به امام ارجاع داد.چون بشدت تحت فشار بود. ایشان را متهم می‌کردند که خیانت بزرگی مرتکب شده است. دیگرانی هم از جمله آقای کنگرلوآمدند و گفتند که امام جزئیات را می‌دانست. آقای کنگرلو در این رابطه مصاحبه کرد و گفت؛ «امام از طریق سید احمد آقا در جریان جزئیات ماجرای مک فارلین بود، من حتی یک باراز آسید احمدآقا پرسیدم این‌هایی که من دارم می‌گویم در مورد خرید سلاح و مک فارلین راشما به امام می‌گویید؟ آسید احمد آقا گفت؛ اصلاً من می‌آیم در جلسات شورای عالی دفاع که اینها را منتقل کنم، بله، می‌گویم.»به هرحال از مسیر‌های مختلف تأیید شد که امام می‌دانسته است. با وجود این بعضی‌ها معتقدند این ماجرا بر خلاف رویه امام بود و آقای هاشمی را متهم می‌کردند که قضیه مک فارلین را ایشان راه انداخته است. یک جای دیگرهم آقای هاشمی از این تحفظ عبور کرد وآن مسائل پایان جنگ بود. بنابراین من چیزی به ذهنم نمی‌رسد که بگویم اگرآقای هاشمی بود آن را شفاف می‌ساخت.

* با این تفصیل به عقیده شما فقدان آقای هاشمی لطمه‌ای به تاریخ نگاری جنگ نخواهد زد؟

** تاریخ نگاری این‌طور نیست که با حضورخود آدم‌ها به اتمام برسد و کامل شود. در دوره‌ای که آقای هاشمی حضور داشت کتاب‌هایی در مورد تاریخ جنگ نوشته شد که نقش ایشان به‌عنوان فرمانده در آنها حذف شد. این کار در زمان حیات خود ایشان اتفاق افتاد. خود آن افراد هم می‌دانستند ولی نام ایشان را حذف کردند.

بنابراین تاریخ و شکل‌گیری و تغییرات آن الزاماً متکی به حضور افراد نیست، بلکه تابع ملاحظات دیگری است.ممکن است تابع شرایط سیاسی و تغییر برداشت‌ها از موضوع، برآمدن ناگفته‌ها و نادیده‌ها و تمرکز برآنها، به‌جای گفته‌ها و دیده شده‌ها باشد. بنایراین نمی‌شود قاطعانه بگویی که اگراین فرد بود مسیر تاریخ نگاری متفاوت می‌شد. ضمن اینکه به نظرم در مورد جنگ چیزی نیست که ایشان نگفته باشد و ما اگربخواهیم نقش آقای هاشمی را درجنگ بدانیم، بگوییم که حیف شد، این‌ها را نگفت. در مورد امام این اتفاق افتاد، در مورد آسید احمد آقا این اتفاق افتاد، خود رهبر معظم انقلاب درباره مباحث اساسی جنگ و در مورد مسائلی که آقای هاشمی گفته، سخنی نگفته‌اند.

آقای رضایی کم و بیش بعضی چیزها را گفته و بعضی چیزها را احتمالاً نگفته است. در مورد اینها به نظرم اگراتفاقی بیفتد این مشکل هست ولی در مورد آقای هاشمی به نظرم تقریباً همه حرف اصلی‌اش را بیان کرد.

http://www.iran-newspaper.com/newspaper/page/6419/12/168793/0

ش.د9503589