(فصلنامه مطالعات خاورميانه – 15/04/1382 – شماره 34 ، صفحه 1)
آيا حمله يك گروه وحشتآفرين مستقر در افغانستان به ايالات متحده، اين دولت را به سوي جنگ با عراق هدايت كرد؟ آيا وجود سلاحهاي هستهاي در عراق اين جنگ را پديد آورد؟ چرا سلاحهاي هستهاي در عراق ارزش جنگيدن داشتند، اما در كره شمالي چنين نبود؟ برخي در مورد اهداف رسمي جرج بوش (پسر) و حاميانش براي جنگ اين استدلال را مطرح ساختند كه او عراق را تصرف كرد تا براي مردم آن حقوق بشر به ارمغان ببرد يا يك سلسله واكنشهاي استقرار مردمسالاري را در سراسر خاورميانه آغاز كند.1 استدلال نوع اخير را ميتوان در نمونههاي زير مشاهده كرد.
در مقالهاي در مجله ورلد تودي آمده است: «منتقدان مداخله نظامي در عراق گاه ادعا ميكنند كه اختلاف در اصل بر سر نفت است. پاسخ به آن معمولا جنبه تدافعي دارد و در اين جهت عرضه ميشود كه لشكريان فرستاده ميشوند تا زندگي خود را براي اهداف والاتري مانند حفظ اقتدار سازمان ملل متحد در زمينه سلاحهاي كشتار جمعي و حقوق بشر به خطر اندازند.»2 در مقاله ديگري در مجله نيوزويك نويسنده اظهار ميدارد: «واقعا توطئهاي در پس اين جنگ وجود دارد، اما اين يك امر محرمانه نيست. همان طور كه بوش در هفته گذشته گفت او اميدوار است يك عراق آزاد شده به برقراري آزادي در خاورميانه كمك كند.
اين وضع نه تنها براي مردم منطقه، بلكه براي خود ايالات متحده نيز خوب است، زيرا ملتهاي با ثبات و آزاد آرمانوريهاي (ايدئولوژيهاي) كشتار را پرورش نميدهند.» او مقاله خود را اين گونه خاتمه ميدهد كه «منتقدان دست كم بايد بپذيرند اين توطئهاي براي كار خوب است، نه براي حرص و آز.»3 در واقع اين نويسنده مخالف وجود توطئه نيست، بلكه برخلاف اغلب كساني كه براساس چنين فكر يكي بحران را تحليل ميكنند، صرفا آن را مبتني بر انگيزهاي خير ميداند.
همان طور كه از فحواي كلام نويسنده مقاله مجله نيوزويك ميتوان فهميد، او تنها كسي نيست كه به شكلي وجود فكر توطئه در بحران عراق را قبول دارد و براساس چنين طرز فكري آن را تحليل ميكند. آنچه در پس اين بيانهاي مبتني بر فكر توطئه قرار دارد اين است كه عدهاي در جايي نشستهاند و يك سلسله اقدامهاي از پيش مشخص شده را به عمل ميآورند و وضع خاصي، يعني بحران، به وجود ميآيد. آن گاه با انجام دادن يك سلسله اقدامهاي از پيش مشخص شده ديگر نتيجه از پيش مشخص شدهاي حاصل ميشود. اين طرز فكر اغلب براي تحليل بحرانهاي داراي اهميت ويژه، از جمله بحراني كه به حمله ايالات متحده به عراق و سقوط رژيم صدام حسين انجاميد، مبنا قرار ميگيرد.
سوال اين است كه آيا چنين طرز فكري به طور كلي با واقعيت انطباق دارد و آيا ميتوان آن را براي تحليل بحران اشاره شده مورد استفاده قرار داد؟ بر اين اساس در نوشتار حاضر نخست بررسي ميگردد كه چه عوامل و انگيزههايي احتمال دارد به اين طرز فكر شكل دهند و تا چه حد چنين تصوري عملي است. قسمت دوم نيز به بررسي اين امر اختصاص دارد كه فكر توطئه چه جايگاهي ميتواند در تحليل بحران عراق داشته باشد.
قابليت فكر توطئه در تحليل بحران
نقطه پايان بحران، آغاز مرحلهاي است كه نتايج و پيآمدهاي اين پديدار بروز ميكند. نتايج و پيآمدها احتمالا متضمن آثار زيابنار يا سودمندي براي بازيگران بحران وجامعه بينالمللي خواهد بود. سودمندي احتمالي نتيجه بحران براي برخي از بازيگران، اغلب اين تلقي را به وجود آورده كه طرف بهرهمند، با يك برنامهريزي از پيش مشخص شده به بحران شكل داده است تا از نتايج آن فايده ببرد.
1. فايده بحران
به طور كلي احتمال دارد بحران كار ويژه سودمندي در جهت تحقق اهداف يا حفظ نظم داخلي داشته باشد. نمونه آن بحران ميان چين و شوروي مربوط به جزيره دامانسكي در اوايل سال 1969 بود. به احتمال عبور گاهبهگاه كشتيهاي متعلق به شوروي يا چين از مرز اتفاقي بود. واكنش طرف مقابل نيز جنبه خود به خودي داشت، اما تصميم به «بازي كردن» با حادثه اشاره شده، موضوعي بود كه مورد توجه هر دو طرف قرار گرفت. مقامات چين با يك كنگره حزبي كه قرار بود در آيندهاي نزديك تشكيل شود، روبهرو بودند. اين حادثه ميتوانست به آنان كمك كند كه به تقبيح «تزارهاي جديد» و كساني در داخل چين بپردازند كه ادعا ميشد علاقه دارند همان راه را دنبال كنند. مقامات شوروي نيز نشستي از ديگر احزاب كمونيست در پيش رو داشتند و اين حادثه ميتوانست براي تبليغ عليه جنگطلبي دولت چين سودمند باشد.4
به هر حال فايدههايي كه يك بحران ميتواند براي طرف يا طرفهاي آن داشته باشد به راهبري بحران اهميت ويژهاي ميّخشد و بر شيوههاي آن اثر ميگذارد. واقعه جزيره دامانسكي يكي از نمونههاي اين امر است. اين فايدهها و همچنين نياز به جلوگيري از آثار زيانبار بحران، كه اغلب وجود دارد، لازم ميآورد دولتها بتوانند بروز بحران را پيشبيني كنند و اقدام لازم جهت راهبري آن به سوي تخفيف شرايط بحراني، اجتناب از بروز جنگ و اوجگيري آن به عمل آورند.
2. پيشبيني بحران
اعتقاد بر اين است كه ميتوان بحرانهاي بينالمللي را پيشبيني كره و بر اين اساس از آنها اجتناب ورزيد يا آنها را در اختيار گرفت و خاتمه بخشيد.5 پيشبيني بحران درك نشانههايي است كه حكايت از به وجود آمدن وضعي دارند كه بحران خوانده ميشود يا سمت كلي رويدادهايي را نشان ميدهند كه در آن وضع رخ ميدهند. بنابراين، پيشبيني براي افزايش احتمال راهبري به موقع و اجتناب از بحران سودمند است. به هر حال نبايد فراموش كرد كه پيشبيني وقوع بحرانها با وضعيت مشخص، با وجود اهميت اين امر براي برنامهريزي، بسيار دشوار است. به همين خاطر برخي از دانشپژوهان «غافلگيري» را به عنوان يكي از عناصر معرف وجود بحران در نظر گرفتهاند.
در واقع بايد دشواري پيشبيني بحران را ناشي از عنصر عدم اطميناني دانست كه سراسر يك چنين وضعي را فرا ميگيرد و به آن خصوصيت بحران ميدهد. هر چند امكان دارد دادههايي دقيق روشن سازد كه يك بحران در منطقهاي خاص يا بر سر مسئلهاي ويژه در شرف و قوع است، اما در شرايط كنوني هنوز نميتوان گفت كه بحران مورد انتظار چه زمان و چگونه آغاز ميشود، دقيقا به چه ترتيب پيش ميرود و به كدام نتيجه حتمي منجر ميشود. اين خصوصيات كاملا با دقت مفروض در تحليل براساس فكر توطئه، كه بعدا مورد بررسي قرار ميگيرد، در تعارض است. در هر صورت اگر زماني بتوان چنين روندي را به طور دقيق بيان كرد، در واقع پيشگويي صورت گرفته است و آنچه رخ ميدهد ديگر نميتواند عنوان بحران را بيابد زيرا فاقد عنصر عدم اطمينان است.6
اجتناب از بحران، در اختيار گرفتن آن يا خاتمه بخشيدن به آن، براساس پيشبينيهاي به عمل آمده، متضمن اقدامهايي است كه بخش مربوط به در اختيار گرفتن و خاتمه بخشيدن به بحران در مقوله راهبري بحران براي اجتناب از اوجگيري آن در سوي ديگر فاصله بسيار كوتاه است. بعد توصيف و تجويز، بعد پيشبيني و راهبري را مطرح ميسازد. فايدههاي پيشبيني بحران و رابطه بسيار نزديك پيشبيني با راهبري، تقويتكننده اين فكر است كه ميتوان با استفاده از پيشبيني و از طريق راهبري، بحراني را شكل داد و از آن در جهت منافع از پيشتعيين شده بهر گرفت (فكر توطئه).
3. فكر توطئه ريشههاي فكر توطئه
عامل شكلدهنده به فكر توطئه و تقويتكننده اين فكر عبارت از احساس ناتواني يكي از بازيگران، طرفداران اين بازيگر يا مخالفان طرف مقابل يا عدم رضايت آنان از نتيجه بحران است. باور به وجود يك توطئه معمولا به شكلهاي گوناگون و با شرحهاي بسيار متنوع بيان ميشود. شرحهاي مبتني بر فكر توطئه بر فرضهاي بيان نشدهاي حاكي از علم غيب فوق بشري، بدبيني شگفتآور و سرانجام بيپروايي هراسانگيز تصميمگيرندگان مبتني است. مردم معمولا به آساني ميپذيرند كه اين تمايل نزد بنگاههاي بزرگ اقتصادي يا سازمانهاي امنيتي دولتها، به ويژه قدرتهاي بزرگ وجود دارد كه براي رسيدن به يك هدف راهبردي، اقتصادي يا يا سياسي خودخواهانه با دسيسه چيني خطر جنگ جهاني سوم را بپذيرند. از آن باور نكردنيتر اين فرض است كه آنها با دقتي خارقالعاده واكنشهاي طرف ديگر نسبت به طرح لزوما پيچيده خود را پيشبيني ميكنند. با توجه به اين نكته به اثبات رسيده كه حكومتها فقط آينده نزديك را ميبينند و منافع فوري خود را دنبال ميكنند، نميتوان اين فرض را معتبر دانست.
به هر حال ايرادهاي اشاره شده در مورد فكر توطئه مانع از آن نميشود كه شيفتگان اين طرز فكر حوادث بحران موردنظر خود را براساس وجود يك توطئه شرح دهند شايد اين امر بدان خاطر باشد كه فرض وجود توطئه بيش از توضيح متكي به وجود اشتباه يا عدم كفايت رضايتبخش است و شرح هيجانانگيزتري را از واقعه به دست ميدهد.7
به هر حال اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه بسياري از خصوصيات عمل توطئهآميز با خصوصيات بسياري از اقدامهايي كه براي رسيدن به يك هدف در صحنه بينالمللي صورت ميگيرند همانندي دارند.
فكر توطئه و عملكرد دولتها در صحنه بينالمللي
واژه توطئه اشاره به دو واژه انگليسي conspiracy و plot دارد، هر چند به طور معمول بيشتر واژه نخست مورد نظر است. به هر حال در فرهنگ لغات، واژه نخست به صورت طرح محرمانه گروهي از مردم براي انجام دادن كاري غير قانوني يا زيانبار و واژه دوم به عنوان طرح محرمانه چند نفر براي انجام دادن كاري معمولا نادرست يا غير قانوني تعريف شده است.8 اين تعريفها نشان ميدهد كه براي توطئه بايد گروهي از مردم كاري را انجام دهند كه محرمانه، نادرست، زيانبار يا غير قانوني باشد.
به طور كلي بازيگران صحنه بينالمللي در اين عرصه يك سمتگيري دارند و براي خود نقشي قايلاند. براي حركت در جهت اين سمتگيري و عملي ساختن نقش موردنظر تصميماتي را اتخاذ ميكنند و به اجرا در ميآورند. اتخاذ تصميمات و اجراي آنها مبتني بر يك فرايند جمعي در نزد سياستگذاران و مجريان آن سياستهاست.9 بنابراين هر سياستگذاري و اقدامهاي اجرايي مربوط به آن مبتني بر عمل گروهي از مردم است. بازيگران صحنه بينالمللي، به ويژه دولتها براي رسيدن به هدفهاي خود يك سلسله اقدامها را برنامهريزي ميكنند كه در سياست خود نسبت به ديگر بازيگران به ترتيب به اجرا در آورند يا به عنوان بديل براي اوضاع مختلف مورد استفاده قرار دهند و براي آنكه احتمال تقابل طرف مقابل با اقدامهاي خنثيكننده را از ميان ببرند يا به حداقل برسانند، تا حد امكان آنها را مخفي نگه ميدارند. از اين رو محرمانه بودن جزيي از خط مشي هر بازيگران در صحنه بينالمللي است.
صفت نادرست از جمله به معناي وارد آوردن زيان آمده است.10 بنابراين هر عملي كه نادرست تلقي گردد، زيانبار نيز دانسته ميشود. بسياري از اقدامهاي بازيگران بينالمللي، از جمله دولتها، براي كسب، حفظ يا افزايش منافع خود متضمن زيان براي طرف مقابل است و لذا ميتواند زيانبار محسوب شود. پس نادرست يا زيانبار تلقي شدن جزيي از اقدامهاي بازيگران در سطح بينالمللي است.
صفت غير قانوني نيز چيزي تعريف شده كه قانون آن را مجاز ندانسته است.11 بنابراين، عمل غير قانوني در سامانه (سيستم) بينالمللي عملي است كه اعضاي جامعه بينالمللي آن را براساس قانون مورد قبول اين جامعه مجاز نميدانند و به تبع انجامدهنده آن منكر مبادرت به چنين اقدامي ميشود. بر اين مبنا احتمال دارد بازيگران در صحنه بينالمللي به يك سلسله اقدامهاي مخفيانه مداخلهجويانه و براندازي مانند برانگيختن اعتصاب و شورش و به وجود آوردن رسوايي، ترتيب دادن كودتا و جز آن به عنوان ابزار دستيابي به اهداف، دفاع از منافع يا گسترش ارزشهاي خود مبادرت ورزند.12 اقدامهايي كه مداخله در امور داخلي و براندازي تلقي گردد، به يقين از نظر قواعد مقبول جامعه بينالمللي غير قانوني است و بازيگر متهم به ارتكاب چنين عملي، يا منكر آن ميشود يا عمل انجام شده را خارج از اين مقوله تلقي ميكند يا ميكوشد آن را براساس ديگر اصول مورد قبول جامعه بينالمللي توجيه كند.
نمونهاي از مورد اخير را ميتوان به روشني در بحران منتهي به جنگ عراق و سرنگون شدن صدام حسين، به عنوان يك عذر، مشاهده كرد. اقدام در اين زمينه متكي به مجوز صريح با ضمني شوراي امنيت ملل متحد نبود و از آنجا كه اقدام ايالات متحده و ديگر نيروهاي ائتلاف مغاير با بندهاي 4 و 7 ماده 2 منشور ملل متحد، به ترتيب در مورد عدم توسل به زور و عدم مداخله در امور داخلي ديگر دولتها، بود ميبايست غير قانوني تلقي گردد، اما در مقالهاي در مجله ورلد تودي اين استدلال مطرح شد كه گاه مبادرت به اقدام نظامي در حمايت از اهداف اعلام شده شوراي امنيت قابل توجيه است، حتي اگر شوراي امنيت نتواند در مورد چنين اقدامي توافق كند. بنابراين، تصميم ايالات متحده و بريتانيا در 17 مه 2003 براي آن در مورد تصويب قطعنامهاي در شوراي امنيت كه استفاده از زور و اجازه دهد اصرار نورزند، راه را براي اقدام نظامي خارج از ملل متحد – اما در حمايت از هدفهاي اين سازمان – هموار كرد.
البته خود توجيهكننده قبول داشت كه قضاوت در مورد اينكه يك چنين عملي بايد ناديده گرفتن ملل متحد تلقي شود يا استفاده لازم از زور در حمايت از موضعگيريهاي توافق شده در اين سازمان، امر بسيار پيچيدهاي است، زيرا بستگي بسيار زياد به شرايط، دريافتها و حوادث بعدي دارد.13 به عبارت ديگر، حتي براي كساني كه حداكثر تلاش خود را براي قانوني جلوه دادن يك چنين اقدامي به عمل ميآورند، مباني استدلال بسيار ضعيف است و اقدام مورد نظر به راحتي ميتواند غير قانوني تلقي شود.
به هر حال با توجه به آنچه گفته شد تصميمگيري در مورد هر طرح و اقدام در جهت عملي ساختن آن در صحنه بينالمللي متضمن اقدامهاي گروهي از افراد و احتمالا به درجات مختلف محرمانه است. به احتمال بعضي از اقدامها متضمن زيان براي يك يا چند بازيگر است و بخشي از اقدامها احتمالا به لحاظ قانوني غاير مجازند. بر اين اساس، قاعدتا بايد بسيازي از اقدامهاي مربوط به سياست خارجي توطئه تلقي شود، اما با وجود آنكه بسياري از اقدامهاي بازيگران در صحنه بينالمللي خصوصيتهاي اشاره شده را به همراه دارند، فقط در برخي موارد بر چسب توطئه بر آنها زده ميشود. علت چيست؟
به طور كلي خصوصيتهاي اشاره شده در عين حال كه شرط لازم براي شكلگيري توطئه در صحنه بينالمللياند، نه به تنهايي و نه به طور جمعي براي توطئه تلقي كردن يك طرح كافي نيستند. آنچه عمل داراي خصوصيت توطئه را از ديگر اعمال بازيگران صحنه بينالمللي متمايز ميگرداند و در تعريفهاي فرهنگهاي لغات منعكس نيست، دقت مفروض در تعيين يك به يك اقدامها براساس پيشبيني قطعي واكنشهاي طرف مقابل و رسيدن به يك نتيجه مشخص است كه بيشتر بدان اشاره شد. اين دقت كه مبناي فكر توطئه است، با ويژگيهاي سامانه، خصوصيت بحران، عنصر عدم اطمينان و راهبري بحران سازگاري ندارد.
ويژگيهاي سامانه
به طور كلي ميتوان گفت سامانه عبارت است از مجموعه واحدهاي اداراي كنش متقابل كه به خاطر وابستگي متقابل به صورت كل يكپارچه منظم و مرتبطي با يكديگر در آمدهاند و بر همديگر اثر ميگذارند.14 كنش متقابل ميان واحدها فرايندي متضمن تغيير از يك حالت به حالت ديگر يا دگرگوني است. از آنجا كه واحدهاي تشكيلدهنده يك سامانه وابستگي متقابل دارند، دگرگوني در كنشها و تواناييهاي يك طرف موجب دگرگوني در كنشها و تواناييهاي طرف ديگر و در نتيجه كل سامانه ميشود. هر سامانه دروندادهايي دارد. اگر دروندادي موجب بروز اختلال در يك سامانه داراي تعادل پايدار بشود، پس از فروكش كردن اختلال سامانه به حالت تعادل باز ميگردد، اما اگر همين اختلال در سامانه داراي تعادل ناپايدار بروز كند، احتمال دارد سامانه بروز حتي شكل جديدي به خود بگيرد.
بعضي از اين بيان كه سامانه يك كل يكپارچه است چنين نتيجه ميگيرند كه سامانه محدودهاي دارد كه آن را از محيط اطراف جدا ميگرداند و در عين حال سامانه و اين محيط اثرگذاري متقابل دارند. هنگامي كه گفته ميشود سامانه و محيط اطراف بر يكديگر اثر ميگذارند اين ديدگاه مبنا قرار گرفته است كه سامانهها بازند و با محيط خود تعامل ثابت و يكنواخت دارند و براي ايجاد شرايط ضروري جهت ادامه بقا وظيفه دارند وروديها را به خروجيهاي تعيين شده بدل كنند.
تغييرات محيط به عنوان چالشهايي در نظر گرفته ميشود كه سامانه بايد به آنها پاسخ گويد، اما نظريه ديگري سامانهها را بسته تلقي ميكند كه تعاملي خودمختار دارند و از خود تبعيت ميكنند. بر اين اساس سامانهها خودمختار، چرخشي و خود ارجاعاند. اين ويژگيها به سامانه قابليت و توانايي خود ايجادي يا خود احيايي را ميدهد. هدف نهايي سامانهها باز توليد خود است و آسمان و هويت آنها مهمترين فرآورده آنهاست. سامانهها براي حفظ اين سازمان سعي دارند از راه مطيع كردن همه تغييرات هويت خود را حفظ كنند. براساس الگوي تعامل چرخشي تغيير، به عنوان يك عنصر در سامانه، با تغييرات در جاي ديگر پيوند برقرار ميكند و الگوهاي تعالي پيوستهاي به وجود ميآورد كه هميشه خود ارجاعي است. بنابراين تعامل سامانه با محيط بخشي از سامان خود آن سامانه است.15
به طور كلي براساس نظريه اول در مورد سامانه، عامل بيروني در صورتي ميتواند سبب دگرگوني و حتي تغيير شكل در سامانه شود كه تعادل آن ناپايدار باشد. به موجب نظريه دوم نيز تعامل سامانه با محيط هنگامي برقرار است كه محيط به صورت بخشي از سامانه در آيد بنابراين هيچ يك از دو نظريه تاييد نميكنند كه صرف قصد يك طرف براي رسيدن به يك خواست معين و برنامه چيدن براي آن (با خصوصيات اشاره شده براي توطئه) لزوما به نتيجه مورد نظر ميانجامد. از آنجا كه دگرگوني جزيي از موجوديت سامانه است و به يقين هر بحراني ريشه در دگرگوني سامانه دارد براي برخي اين شبهه به وجود آمده است كه يك بحران در صورتي وجود دارد كه سامانه به شكلي كار كند كه بايد كار كند. اما پذيرفتن اينكه دگرگوني در سامانه به طور اجتنابناپذير به بحران ميانجامد و در واقع از مختصات گذار است سبب ميشود فكر توطئه كارايي خود را از دست بدهد، زيرا براي چيزي كه گريزي از آن نيست برنامهريزي دقيق با نتيجه از پيش مشخص شده بيمعناست.
در سطح سامانه بينالمللي نيز نكات خاصي كارايي فكر توطئه را از ميان ميبرد. محدوديت عمل مستقل اعضاي دو تجمع (بلوك) و اطمينان نسبي درباره رفتار قدرت بازيگران اصلي در سامانه دو قطبي، عدم اطمينان درباره رفتار ديگر قدرتهاي بزرگ در سامانه چند قطبي و وجود دو مركز قدرت مسلط و چند مركز خودمختار تصميمگيري در سامانه چند مركزي، همه نشان ميدهند كه خصوصيات سامانههاي بينالمللي اشاره شده هيچ يك امكان عملكرد دقيق مفروض در فكر توطئه را فراهم نميآورند، زيرا در هيچيك آزادي عمل لازم براي برنامهريزي جهت اجراي يك توطئه وجود ندارد. در سامانه مفروض تك قطبي نيز يك قدرت بر روابط ميان بازيگران مسلط است و به خاطر موضع عالي خود در هرم قدرت مدعي قدرت فائقه است. بنابراين ضرورتي براي توطئه چيني وجود ندارد.
خصوصيت بحران
در توصيف بحران بينالمللي همچنين گفته شده است كه واژه بحران به يك نمونه اتفاقي از يك سلسله رويدادها دلالت ميكند و وضعي اظطراري است كه براساس چگونگي دركي كه از خطر و ضرورت اقدام عليه آن وجود دارد، پاسخ داده ميشود. به طور كلي يك نمونه «اتفاقي» از يك سلسله رويدادها نميتواند بر يك برنامهريزي از قبل تعيين شده استوار باشد. همچنين وضع اضطراري كه براساس چگونگي «درك» از خطر و ضرورت اقدام عليه آن يا برپايه تصور تصميمگيرندگان پاسخ داده شود، با فكر توطئه هم خوان نيست؛ زيرا الزامي وجود ندارد كه درك يا تصور بازيگران مقابل در بحران با آن چيزي منطبق باشد كه در برنامهريزي مبتني بر توطئه از قبل مشخص شده است. علاوه بر نكات اشاره شده، بنا به تعريف، بحران متضمن عنصر عدم اطمينان است كه خود بر توطئه اثر دارد.
عدم اطمينان
به طور كلي بحران را ميتوان وضعي دانست كه در آن فرايند دگرگوني در سامانه به شكلي است كه استواري و تعادل سامانه به شدت مختل و با نتيجهاي نامطمئن به خطر ميافتد و ضرورت اقدام هر چه سريعتر براي برقراري استواري و تعادل قبلي يا جديد پذيرفته ميشود.16 همان طور كه مشاهده ميشود خطر جزيي از بحران است، خطر خود متضمن احتمال برد يا باخت است. احتمال برد يا باخت نيز خود متكي به عنصر عدم اطمينان است بنابراين عدم اطمينان جز جداييناپذير از بحران به شمار ميآيد. براي پديداري كه عدم اطمينان جزء جداييناپذير از آن باشد نميتوان دقتي را در نظر گرفت كه در فكر توطئه مفروض است.
از سوي ديگر وقتي گفته ميشود: «ضرورت اقدام هر چه سريعتر پذيرفته ميشود»، به يك عنصر ذهني اشاره ميگردد. بدين معنا كه تصميمگيرندگان بايد فرايند تغيير در سامانه را چنان درك كنند كه اين ضرورت به وجود آمده است. به همين خاطر احتمال دارد در مورد لحظه آغاز بحران براي طرفها تفاوتهاي قابل ملاحظهاي وجود داشته باشد؛ يعني اقدامهاي يك طرف الزام ندارد در لحظه و به نحو موردنظر آن در طرف ديگر به اين ذهنيت شكل دهد كه ضرورت اشاره شده به وجود آمده است؛ زيرا احتمال دارد تغييري جزيي در دروندادها به گزينههاي مختلفي شكل دهد. بنابراين نميتوان قبول كرد كه يك سلسله اقدامهاي از پيش مشخص شده با دقت مفروض در فكر توطئه حتما ذهنيت مورد نظر را به وجود ميآورد به هر حال وقتي ذهنيت پذيرش ضرورت اقدام سريع به وجود آمد، يك سلسله اقدامها در جهت مقابله با بحران صورت ميگيرد كه راهبري بحران ناميده ميشود.
راهبري بحران
راهبري بحران عبارت است از به عمل آوردن مجموعهاي از اقدامات منظم در وضعيت بحراني براي برقراري تعادل و استواري قبلي يا جديد در سامانه، بنابراين اقدامي كه در جهت بر هم زدن تعادل در يك سامانه صورت گيرد و با آن بحران به وجود آيد، به فرض كه چنين كاري جدا از شرايط سامانه موردنظر امكانپذير باشد، نميتواند اقدام در جهت راهبري چيزي باشد كه هنوز شكل نگرفته است. بنابراين، نميتوان آن بخش از اقدامهاي مربوط به سياست خارجي يا منتسب به طرح توطئه را كه پيش از بروز بحران صورت ميگيرند در مقوله راهبري بحران قرار داد.
نكته ديگر به شيوه استفاده از ابزارهاي راهبري بحران مربوط ميشود و آن خطر اشتباه محاسبه است. طرفها محاسباتي را انجام ميدهند و رفتار خود را در مهار دارند، اما به دلايل مختلف از جمله درك نادرست در مورد منافع و مقاصد دشمن محاسبه بدي را انجام ميدهند، براي مثال، خود را متعهد ميگردانند كه اگر طرف مقابل آن گونه كه از او خواسته ميشود عمل نكند متوسل به خشونت شوند. طرف مقابل احتمال دارد پيام را درك نكند، آن را جدي نگيرد يا از قبل خود را به اعمال خشونت پايبند ساخته باشد به اين ترتيب طرفها درگير جريان مصيبت باري ميشوند كه آرزوي اجتناب از آن را داشتند. هر شيوهاي كه در آن استفادهكننده خود را متعهد به اعمال اجبار كند به طور منطقي متضمن چنين خطري است. اين خطر، كه بسيار واقعي است، با دقت مفروض در فكر توطئه مغايرت دارد.
بحثهاي بالا نشان ميدهد كه فكر توطئه با دقت مفروض براي آن نميتواند مبناي درستي براي تحليل رويدادهاي بينالمللي به دست دهد. به علاوه اگر دقت مفروض براي اعمال مبتني بر فكر توطئه را نپذيريم، در واقع آنچه صورت ميگيرد براساس عملكرد معمولي سياست خارجي دولتهاست. دليلي وجود ندارد كه بعضي از اعمال دولتها را اجراي سياست خارجي بدانيم و برخي ديگر را توطئه بناميم. به هر حال جذبههاي تحليل براساس فكر توطئه سبب شده است در مورد بحران عراق نيز اين روش مورد استفاده قرار گيرد.
فكر توطئه در راهبري بحران عراق
ويژگي پايدار نظرهاي مبتني بر توطئه آن است كه هرگز نميتوان مباني تحليلهاي مبتني بر اين فكر را صددرصد رد كرد و نادرستي نظرهاي اشاره شده را به طور كامل به اثبات رساند؛ زيرا در واقع در اين نوع نظرها بخشهايي از واقعيت با خواست و تمايل نظردهنده در هم آميخته ميشود و آن واقعيتها مبنايي براي تاييد تمايلات قرار ميگيرند. كساني كه خود را در مورد حكايت رسمي بسيار باهوش تصور ميكنند، همواره معتقد خواهند بود كه جنگ جهاني اول را «سوداگران مرگ» به راه انداختند، كندي، رييس جمهوري پيشين ايالات متحده، را مجتمع صنعتي – نظامي به قتل رساند و مركز تجارت جهاني را سازمان اطلاعاتي اسراييل (موساد) و شايد هم سازمان اطلاعات مركزي (سيا) با خاك يكسان كرد. چه كسي ميتواند آنان را از اين عقايد دروغين برهاند؟ به اثبات رساندن خلاف اين ادعاها تقريبا ناممكن است برخي از اين ترسها محصول طبيعي سوء عملكرد جوامع امروزي است، اما بخشي نيز از سوءظن نسبت به دولت قدرتمند ناشي ميشود.17
در مورد بحران عراق هم كه منجر به سقوط رژيم صدام حسين شد، وضع چنين است براي مثال، اشغال عراق به دست ايالات متحده بدون تاييد ملل متحد ميتواند به يك سلسله فكرهاي مبتني بر توطئه شكل دهد. براساس چنين طرز فكري پيدا شدن سلاح كشتار جمعي چنين توجيه ميشود كه سيا آنها را در آنجا گذاشته است. حضور شركتهاي آمريكايي براي بازسازي عراق قراردادهاي كاري آنها را به دليلي به توطئه و تهاجم بدل ميكند جداي از اين حالات مفروض، عملا پيش از وقع حادثه نيز تحليلهايي مبتني بر فكر توطئه ارايه شد بر همين اساس دو نظر عامه پسند ارايه گرديد، يكي بر نقش يهوديان تاكيد ميورزد، و ديگري بر عامل نفت و نقش شركتهاي نفتي، قاعدتا اين دو تحليل با يكديگر ناسازگارند، زيرا اگر قرار باشد هر دو نظر درست باشد حكومت ايالات متحده بايد در آن واحد براساس دو طرح توطئه عمل كند كه هر كدام در پي دست يافتن به منافع موردنظر خود هستند. اين امر بر پيچيدگي عمل كردن براساس فكر توطئه ميافزايد و در نتيجه فرايند تحول رويدادها را مبهمتر و نامطمئنتر ميگرداند. چنين وضعي برترديد با دقت مفروض در فكر توطئه مغايرت دارد.
شايد اين فكر نزد كساني مطرح بود كه توطئه براي در اختيار گرفتن نفت عراق به منظور تامين نافع اسراييل است، اما اين تصور با استدلالهاي مختلفي رد شد. يك استدلال آن بود كه اصولا چنين شهرتي وجود ندارد كه شركتهاي نفتي در پي منافع اسراييلاند، بلكه سوابق حكايت از آن دارد كه اين شركتها براي حفظ منافع خود بيشتر به دنبال وضع تثبيت شدهاي در قبال دولتهاي صادركننده نفت، حتي دولتهاي داراي حكومتهاي مستبد باشند.
استدلال ديگر را استفن پلتير، تحليلگر پيشين سيا، مطرح كرد. او در نيويورك تايمز آشكار ساخت كه جنگ در واقع براي به دست آوردن آب عراق و فرستادن آن براي اسراييليهاي تشنه است. بنابراين به نظر ميرسد جنگ را شركتهاي نفتي، مانند اكسون موبيل، به راه نينداختهاند.18 به هر حال همين چندگانه بودن تحليلهاي مبتني بر فكر توطئه خود نشان از آن دارد كه اين نظرها نميتواند پايه چندان محكمي داشته باشد. به علاوه هييچيك از دو روايت مربوط به نقش يهوديان و سهم عامل نفت نيز به تنهايي از آنچنان استحكامي برخوردار نيستند كه بتوانند مبناي يك تحليل علمي قرار گيرند.
1. نقش يهوديان
براساس اين روايت يهوديان در پس ماجرا قرار دارند، زيرا صدام حسين اسراييل را تهديد ميكرد. جيم موران، نماينده كنگره از ويرجينيا از حزب دموكرات، در سوم مارس 2003 اظهار داشت: «جنگ با عراق كار يهوديان آمريكايي است.» اگر به خاطر حمايت قوي جامعه يهودي از جنگ با عراق نبود دولت ايالات متحده دست به اين اقدام نميزد. او در برانگيختن سوءظن درباره اين واقعيت كه بسياري از تندروهاي همكار بوش مانند پل ولفوويتس، معاون وزير دفاع، و ريچارد پرل، رييس هيات سياست دفاعي پنتاگون، يهودي هستند تنها نيست. چه در جناح چپ و چه در جناح راست كساني هستند كه ادعا ميكنند چنگ عليه عراق را يك گروه توطئهگر(1) مركب از يهوديان سرسخت تشويق كرده است كه بيشتر نگران حفظ اسرائيل است تا منافع ايالات متحده.
در جناح چپ هر بحثي با اين ادعا كامل ميشود كه يك گروه نومحافظه كار كه پيوندهاي نزديك با اسرائيل دارد از سالها پيش براي اين امر برنامهريزي كرده است. آنان خاطر نشان ميسازند كه در سال 1996 چند تن از يهوديان طراز اول آمريكايي كه اكنون مقامهاي موثري در حكومت بوش دارند، مانند ريچارد پرل، داگلاس فيث و ديويد رامسر به نوشتن گزارشي براي يك مخزن فكري(2) سرسخت اسراييلي كمك كردند كه پيوندهاي نزديك با بنيامين نتانياهو داشت. در اين گزارش بر كنار كردن صدام از قدرت خواسته شده بود. تندروهاي برجسته ضد صدام نيز طبل ضديت با او را در صفحات مجل استاندارد ويكلي و در گزارشهاي مخزن فكري ديگري به نام برنامه براي قرن آمريكايي جديد(3) به صدا در آوردند.
در جناح راست، پت بوكانان يك منتقد برجسته جنگ، نيز به يكي از منتقدان پر سرو صداي نقش گروه نفوذگذار يهودي در سياست خارجي ايالات متحده بدل شد او در سال 2002 انتشار مجلهاي به نام امريكن كانسرواتيور آغاز كرد. هدف اعلام شده اين نشريه پس گرفتن جنبش مخافظهكاري از نومحافظهكاران يهودي است، چرا كه او اعتقاد دارد نومحافظهكاران، محافظهكاري را از محافظهكاران دزديدهاند.19
به طور كلي اين نوع تحليلها مدعياند كه در سال 2000 يك گروه كاملا در هم بافته، كه خود را نو محافظهكار مينامد، در حكومت جرج بوش جاي گرفت تا صدام حسين را سرنگون سازد. آيا اكنون كه جبار سقوط پيدا كرده است، بايد مانند بوكانان معقتد باشيم كه نومحافظهكاران – يا به عارت ديگر يهوديان – سياست خارجي را دزديدهاند؟ آيا بايد معتقد بود كه گروهي توطئهگر سياست خارجي ايالات متحده را در اختيار گرفتهاند؟ آيا گروه كوچكي از آرمانوران از قدرت به گونهاي نادرست استفاده ميكنند تا در امور داخلي ديگر دولتها مداخله نمايند، امپراتوري به وجود آورند و حقوق بينالملل را به سطل زباله پرتاب كنند؟ واقعا چنين نيست. گفتن اينكه يك گروه صاحب فكر، سياست خارجي اين دولت را غصب كرده است بهاي بيش از حد دادن به آن است.
به طور كلي در كشورهايي كه يك ديوان سالاري ثابت به سياست خارجي شكل ميدهد، غير قابل تصور است كه گروه كوچكي از استادان دانشگاه و حقوقدانان نقش زيادي در سياستگذاري داشته باشد، چه رسد به اينكه بر آن مسلط باشد. در ايالات متحده نيز، كه سنت پشتيباني از خطمشي كارآفريني و انتصابهاي سياسي را دارد، چنين امري غير عادي نيست. نتيجه آنكه سياست خارجي ايالات متحده اسير يك گروه آرمانور نيست كه نظرهاي محدود خود را بر ديگران تحميل ميكند، بلكه نومحافظهكاران بخشي از يك حركت گستردهترند كه جدا از خود بوش تقريبا همه مديران طراز اول از ديك چني به پايين از آنان حمايت ميكنند.
كالين پاول در اين ميان يك استثنا به شمار ميآيد. رد نو محافظهكاران را ميتوان حتي در ميان دموكراتها يافت. نومحافظهكاران بسيار گستردهتر از قشر كاسب تگزاسي هستند كه در اطراف بوش گرد آمدند. آنان همچنين جدا از روساي شركتهايي مانند چني و رامسفلد هستند كه رييسجمهوري براي تصدي مشاغل رده بالا به خدمت گرفت. بسياري از نومحافظهكاران در جريان انتخابات رييس جمهوري از جان مك كين، رقيب بوش از حزب جمهوريخواه، حمايت كردند. حتي تعداد قليلي از ال گور، نامزد دموكراتها، پشتيباني نمودند. به همين دليل نيز ميتوان انتظار داشت كه يك قشر گسترده قدرتمند جديد به سياست خارجي ايالات متحده شكل دهد.
منتقدان نومحافظهكاران نقش ديگران را فراموش ميكنند. يك اجماع تقريبي در مورد اين نكته وجود دارد كه ايالات متحده بايد براي شكل مجدد دادن به جهان از قدرت خود به شدت استفاده كند. صرفا به اين دليل كه بخشهايي از دستور كار نومحافظه كاران مورد قبول بوش – كه بيشتر يك تصميمگيرنده مصلحتگر است – قرار گرفته، بدين معنا نيست كه ايشان همه چيز را به راه خود پيش ميبرند. سياست خارجي ايالات متحده ملغمهاي از افكار نومحافظهكاري و واقعيتهاي قدرت است. اين سياست از حمايت همه سطوح حكومتي، از جمله كنگره، برخوردار است. موارد استثنايي عمده عبارتند از وزارت امور خارجه و افسراني كه در نيروهاي مسلح خدمت ميكنند. بنابراين با توجه را از عملكرد يك يك گروه توطئهگر به اقدام مبتني بر اجماع معطوف ساخت.20
با توجه به آنچه گفته شد ميتوان نتيجه گرفت اين فكر كه يك گروه كوچك توطئهگر سياست خارجي ايالات متحده را به گونهاي شكل داده و در جهتي پيش برده است كه در راستاي منافع اسراييل بحران عراق شكل بگيرد و صدام حسين سقوط كند، با واقع امر انطباق ندارد. اما اين واقعيت مانع از آن نشده است كه فكر توطئه به شكلديگري بروز كند. نظر ديگري كه به طور گستردهتر مورد بحث و انتقاد قرار گرفته، آن است كه بحران عراق به خاطر مسئله نفت بوده است.
2. عامل نفت
در خصوص اين عامل، براي مثال گفته شده است يك انگيزه كه به نظر ميرسد همه با آن موافق باشند، «نفت است. اين كلمه سه حرفي انواع استدلالهاي متناقض را در بر ميگيرد. عدهاي معتقدند شركتهاي نفتي در اين حمله نقش داشتند، زيرا صدام عرضه نفتي آنها را تهديد ميكرد. برخي از حاميان جنگ ميگفتند وابستگي ايالات متحده به نفت خاورميانه چيزي است كه برداشتن حاكم بغداد را از برداشتن حاكم پيونگ يانگ ضروريتر ميگرداند. برخي از مخالفان هم اساسا چنين استدلالي را با ديد منفي مطرح ميكردند به نظر آنان به خاطر اشتهاي سيريناپذير آمريكا براي نفت خاورميانه هزاران نفر ميميرند. در حالي كه اين دو داستان مبتني بر نفت، اما مخالف يكديگر، ميپذيرد كه فتح عراق دست كم در كوتاه مدت در خدمت منافع ايالات متحده است، مجموعه ديگري از توضيحات متكي به فكر توطئه معتقدند بوش و معاون او ديك چني، كه هر دو از نفتيها هستند، منافع ملي ايالات متحده را فداي منافع صنعت نفت ميكنند.21 يك نمونه آن استدلال زير است.
همان طور كه انتظار ميرفت در مراحل حاد بحران قيمت نفت بالا رفت، اما اين انتظار نيز طبيعي است كه با پايان يافتن موفقيتآميز جنگ، نفت عراق قيمتها را كاهش دهد، مگر آنكه صدام حسين حوزههاي نفتي را نابود سازد كه در اين صورت اثر عكس ميگذارد. ثبات عمومي در خاورميانه در صورت حصول، عرضه مداوم و كاهش بيشتر قيمتها را تضمين ميكند. اگر جنگ سلسلهاي از واكنشهاي عدم ثبات و هرج و مرج را در خاورميانه به وجود آورد قيمتها را تضمين ميكند. اگر جنگ سلسلهاي از واكنشهاي عدم ثبات و هرج و مرج را در خاورميانه به وجود آورد قيمتها باز هم افزايش مييابد. آيا اين وضع براي شركتهاي نفتي فايدهاي در بر دارد؟
ايالات متحده روزانه حدود 20 ميليون بشكه نفت مصرف ميكند كه حدود 11 ميليون بشكه آن وارداتي است. نفت به هر حال نفت است و هنگامي كه حوادثي مانند جنگ در خاورميانه يا يك نشست وزيران نفت اوپك در وين بر قيمت نفت اثر ميگذارد كه از عربستان سعودي يا عراق خريداري ميشود، اين امر همان اثر را نيز بر 9 ميليون بشكه باقي مانده دارد كه در داخل توليد ميشود. در ماههايي كه ايالات متحده تهديد ميكرد و آماده جنگ با عراق ميشد، قيمت نفت از بشكهاي بيست و چند دلار به قيمتهاي نزديك به چهل دلار افزايش يافت. بنابراين، مصرفكنندگان آمريكايي 15 دلار اضافي براي يك بشكه يا 399 ميليون دلار در روز يا بيش از 100 ميليارد دلار در سال براي نفتي كه مصرف ميكنند به عنوان جايزه جنگ ميپردازند. اين مانند ماليات است كه در اثر سياست حكومت تحميل ميشود، جز آنكه خود حكومت پول را نميگيرد. از مبلغ فوق 55 ميليارد دلار براي نفت وارداتي پرداخت ميشود، اما 135 ميليون دلار در روز يا بيش از 45 ميليارد در سال به سوي توليدكنندگان داخلي نفت سرازير ميشود.
واژه «توليد كننده» اصطلاحي گمراهكننده براي مردمي است كه نفت را از دل زمين بيرون ميآورند و ميفروشند. واژه استخراجكننده نفت دقيقتر است. نفت در زير زمين قرار دارد و از دايناسورهايي باقي مانده كه خداوند يا طبيعت آنها را دفن كرده است. اين نفت ارزش استخراج دارد، اما اين ارزش كمتر از 25 دلار است. در غير اين صورت پيش از شروع آمادهسازيها براي جنگ عليه عراق كسي آن را استخراج نميكرد. بنابراين 15 دلار اضافي هديهاي از صدام حسين و جرج بوش است. هر چند بوش به اين دليل در پي جنگ با عراق نيست كه ياران نزديك نفتي خود را غني يا، به طور دقيقتر، غنيتر كند، اما ما همه خوشحالتر خواهيم بود اگر بتوانيم دوستان خود را خوشحال كنيم. اين شادي در ميان دوستان بايد دست كم شخصي مانند بوش را باز هم به خود مطمئنتر سازد.22
به هر حال، اين نظرها را نبايد جدي گرفت. طلاي سياه براي تشريح مداخلات ايالات متحده از ويتنام تا افغانستان مورد استفاده قرار گرفته است، گرچه هيچكس نفت زيادي در اين دو جا يا هاييتي، بوسني، كوزوو يا ديگر مكانهايي كه لشكريان آمريكايي فرستاده شدهاند، نيافته است. به گونهاي تناقضآميز هنگامي كه عرضه نفت با تحريم 1973 واقعا مختل شد، ايالات متحده به اقدام نظامي نينديشيد. اگر اين دولت در فكر نفت ارزان ميبود ميبايست خيلي پيش از اينها به عربستان سعودي، مامن 25 درصد از ذخاير به اثبات رسيده جهان، حمله ميبرد. برعكس ايالات متحده تامين مالي بنيادگرايان اسلامي به دست عربستان را ناديده ميگيرد. مماشات، و نه جنگ، راهبرد مورد علاقه آن دولت براي تضمين عرضه نفت است.
در رد تحليلهاي مبتني بر توطئه به خاطر نفت استدلالهاي مختلفي، به ويژه قبل از شروع جنگ، ارايه شد كه به آنها بدون در نظر گرفتن درجه اهميت هر يك اشاره ميگردد. نخست، يك عراق آزاد شده ميتواند به استقرار آزادي در خاورميانه كمك كند. براي اينكه چنين تعهدي بتواند عملي شود، عراق پس از جنگ نياز به حكومتي خواهد داشت كه در سطح وسيعي آن گونه درك شود كه آزاد مشروع است. به يقين هيچ چيز بيشتر از تصور را سست بنياد نميگرداند كه ايالات متحده عرضه نفتي را كه عراق براي بازسازي نياز دارد غارت كند.
در اين صورت كاملا منصفانه است كه در مورد موفق شدن برنامه مردم باورسازي بدبين باشيم. اين استدلال، جدا از صحت يا سقم آن در مورد نيت واقعي ايالات متحده در خصوص حمله به عراق، در واقع فكر توطئه به خاطر دستيابي به نفت را مبناي مناسبي براساس تحليل بحران عراق نميداند.
دوم، عراق تقريبا فقط جز كوچكي از يك راهبرد بزرگتر ايالات متحده در زمينه انژري است كه اتكا به توسعه حوزههاي جديد از روسيه تا كانادا دارد. هدف تامين عرضه قابل اتكا و نه پايينترين قيمت است كه نه فقط دوستان بوش در تگزاس بلكه همچنين متحداني مانند مكزيك و روسيه را ناراحت ميكند. اين استدلال در واقع آنچنان ارزشي براي نفت عراق قايل نميشود كه بتوان پذيرفت ايالات متحده آماده باشد به خاطر آن به توطئهچيني بپردازد. بنابراين، بحران عراق نميتواند ناشي از يك برنامه مبتني بر توطئه باشد. سوم، برخي ميگويند شركتهاي بزرگ نفتي هرگز مستبدي را، از شاه ايران گرفته تا صدام حسين، نيافتهاند كه نتوانند با او معامله كنند. در دهه 1990 شركتهاي نفتي نفوذگذاري ميكردند كه نه تنها صدام سقوط نكند، بلكه مجازاتهايي كه براي رژيم او مقرر شده بود تخفيف يابد.
بر اين اساس شركتهاي نفتي نه تنها براي حفظ منافع خود نيازي به ساقط كردن حكومتهاي مستبد ندارند، بلكه از حفظ آنها بيشتر منتفع ميشوند. بنابراين تحليل بحران بر مبناي فكر توطئه نشاندهنده واقعيت امر نيست. چهارم، از نظر اقتصادي نيز تهاجم به عراق به خاطر نفت مقرون به صرفه نيست. خود تهاجم 90 ميليارد دلار هزينه خواهد داشت. در مقابل چه چيزي به دست ميآيد؟ عراق 11 در صد ذخاير به اثبات رسيده نفت جهان را در اختيار دارد، اما برآورده شده است كه احياي چاههاي فعال كنوني و گسترش دادن حوزههاي جديد 30 تا 40 ميليارد دلار هزينه خواهد داشت. بعد از تمام اين سرمايهگذاريها، به فرض اينكه 3 ميليون بشكه در روز، هر بشكه 25 دلار با احتساب هزينه 5 دلار به فروش برسد، باز هم ترديد وجود دارد كه عراق بتواند بيش از 22 ميليارد دلار در سال درآمد نفتي داشته باشد. حتي اگر ايالات متحد نيمي از آن را بدزدد، اين مبلغ صرفا يك دهم درصد توليد ناخالص داخلي ايالات متحده و بريتانيا خواهد بود. اين پاداشي كوچك براي اقدامي چنين بزرگ و خطرناك است.23
پنجم، استدلالي ديگر موضوع اثر اقتصادي جنگ را زاويهاي متفاوت مدنظر قرار ميدهد. ضربههاي نفتي به گونهاي كه در سالهاي 1973 – 1974 – 1979 – 1980 – و 1990 – 1991 عمل كردند، ميتوانند سبب وارد آمدن خسارتهاي اساسي به اقتصاد غرب شوند يا موجبات وارد آمدن چنين خسارتي را فراهم آورند. مصرفكنندگان غربي به شدت نسبت به قيمتهاي نفت در سطح خرده فروشي حساس هستند. بازي ميان اقتصادي، محيط زيست و امنيت عرصه يك بازي مهم است. ضربه نفتي به دولتهاي واردكننده ضربه ميزند، زيرا به طور هم زمان دچار فشار برتقاضا و بالا رفتن قيمت ميشود. در سال گذشته تقاضا در كشورهاي اصلي مصرفكننده در فشار قرار گرفت، در نتيجه قيمتها ميبايست كاهش مييافت، اما بيش از 10 دلار در يك سال افزايش پيدا كرد.
بيترديد تب جنگ و عدم اطمينان عاملي بود كه در اين جريان سهم داشت اما تنها عامل نبود. برخي از تحليلگران سهم جنگ را 2 تا 3 دلار ميدانند. اوپك نيز كوشيد با كاستن از سهميهها در سال گذشته توليد را تحت نظم درآورد. يك عامل كوتاه مدت مهم در قطع جدي نفت، اعتصابهاي ونزوئلا، با توليد روزانه نزديك به 3 ميليون بشكه در روز بود. تندروهاي خوشبين در واشنگتن استدلال ميكردند كه يك ضربه تميز به عراق ميتواند به طور موقت بخشي از توليد آن، حدود 2/5 ميليون بشكه در روز، را فلج كند، اما خسارت چندان بيش از آن نخواهد بود. قيمتها احتمال دارد براي چند روز يا چند هفته به 40 دلار يا بيشتر افزايش يابد، اما بازار به زودي به جاي كمبود با اضافه عرضه بالقوه مواجه ميشود.
هر گونه راهبرد مبتني براميد به اينكه عراق عصري را ميگشايد كه در آن نفت ارزان و فراوان براي مدت طولاني عرضه ميشود، فقط يك توهم است. اگر يك جنگ موفق بشود كه عرضههاي جديد نفت را در دسترس قرار دهد و قيمتها را پايين آورد در بلند مدت جهان مصرفكننده نفت را باز هم بيشتر وابسته به نفت ارزان خليجفارس ميگرداند.
آثار اقتصادي اين وضعيتها پيچيده است. فقط در مورد افزايش قيمتهاي نفت، صندوق بينالمللي پول برآورد كرد كه 10 دلار افزيش قيمت نفت در هر بشكه كه يك سال دوام آورد؛ يعني آنچه كم و بيش در سال گذشته اتفاق افتاد، 6/0 در صد توليد ناخالص داخلي را در سطح جهاني افزايش ميدهد. البته اين فقط اثر دور نخست است و اثر تغيير سياستها در كشورهاي واردكننده نفت، مخارج اضافي كشورهاي عضو اوپك يا اثر آن بر اعتماد در ميان مصرفكنندگان و سرمايهگذاران را در بر نميگيرد. در كنار اينها هزينههاي خود جنگ وجود داشت. هزينه نگهداري ارتش ايالات متحده در صحرا، حتي بدون جنگيدن، تقريبا 5 ميليارد دلار در ماه برآورد شده بود. بنابراين هزينه بالقوه زيادي براي بازسازي و پا برجا ساختن ملت وجود داشت.
كل هزينه جنگ حدود 80 ميليارد دلار براي ايالات متحده و 3/7 ميليارد دلار براي بريتانيا برآورد شد. پنتاگون جنگ در عراق را 50 ميليارد دلار (55% در صد توليد ناخالص داخلي) برآورد كرد، اما اين رقم فقط براي عمليات نظامي بود و هزينه بازسازي را در برنميگرفت. دفتر بودجه كنگره نيز 50 تا 60 ميليارد دلار هزينه را براي يك جنگ كوتاه مدت برآورد كرد. در يك مطالعه دانشگاه ييل هزينه نظامي مستقيم بين 50 ميليارد دلار در پايينترين حد تا 140 ميليارد دلار در بالاترين ميزان برآورد شد. در همين مطالعه هزينه اشغال، حفظ صلح، بازسازي و پا برجا ساختن ملت 100 تا 600 ميليارد دلار براي مدت يك دهه برآورد شد. همچنين برآورد شد كه يك جنگ سخت تا 500 ميليارد دلار هزينه اضافي براي نفت و تا 345 ميليارد دلار هزينه بيشتر اقتصادي به وجود ميآورد. حداكثر برآورد حدود 1/6 تريليون دلار بود كه نزديك به 2 درصد توليد ناخالص داخلي سالانه براي مدت يك دهه ميشود.
به لحاظ اقتصادي چگونگي پرداخت هزينههاي جنگ نيز حايز اهميت بود. در يك اقتصاد تحت فشار با ظرفيت اضافي، انفجار هزينه سختافزار نظامي ميتواند تقاضا را برانگيزد و برونداد ملي را افزايش دهد، اما در شرايط اقتصادي فعلي اضافه تقاضايي را كه حكومت با استقراض تامين مالي كند به سوي تورم با واردات جريان خواهد يافت كه بر كسري پرداختهاي جاري كه 5 درصد توليد ناخالص داخلي براي ايالات متحده و 2 درصد براي بريتانيا و همچنين كسريهاي مالي آنها به ترتيب 3 و 1/5 درصد توليد ناخالص داخلي است ميافزايد.
كسريهاي مالي و پرداختهاي جاري ايالات متحده به ويژه لازم ميآورد كه سرمايهگذاران خارجي به ياري بشتابند، اما ترديدهايي در مورد پايدار بودن ارزش دلار وجود دارد. بنابراين كاملا موجه است كه نگرانيها درباره تامين مالي كسري دوگانه كه جنگ نيز آن را ميبلعد، ميتواند كاهش سريع و شايد هم سقوط ارزش دلار را سرعت بخشد. اين امر هزينه دلاري بهره در ايالات متحده را افزايش ميدهد كه يك تعديل مالي را اجباري ميگرداند و به اعتماد مصرفكننده بيشتر لطمه ميزند. سقوط ارزش دلار همچنين سبب ركود صادرات براي ياران تجاري ايالات متحده ميشود.
نگراني درباره تامين مالي يك جنگ پرهزينه و طولاني به سادگي ميتواند سبب تسريع فروپاشي اقتصاد ايالات متحده شود. عدم توازن در شرق اقيانوس اطلس كمتر است. بريتانيا مانند ايالات متحده واردكننده نفت نيست، اما كاهش عمومي واردات نفت در ديگر كشورها ميتواند بر آن اثر بگذارد. پيوند پايدار و نزديك اقتصادهاي ايالات متحده و بريتانيا از طريق جريان سرمايه خصوصي است كه هر گونه بيماري اقتصادي فرآتلانتيك را مسري ميگرداند.24
مجموع اين استدلالها نشان ميدهند تحليل بحران عراق براساس اين فكر كه تمام اين جريان به خاطر مسئله نفت شكل گرفته و به راه افتاد است، نميتواند پاسخ مناسبي براي به وجود آمدن بحران و منتهي شدن آن به جنگ باشد. همان طور كه كل بحث نشان ميدهد نه تنها عامل نفت بلكه ديگر مبناهايي هم كه براي تحليل بحران عراق براساس فكر توطئه مورد استفاده قرار گرفتهاند نميتوانند مبناي صحيحي براي تحليل باشند علاوه بر اين، دو عامل ديگر نيز كارايي فكر توطئه براي تحليل بحران عراق را متزلزل ميگرداند؛ نخست، عدم اطمينان، و دوم نحوه محاسبه طرفها، به ويژه صدام حسين، در مورد جريان رويدادها و وضعيت موجود.
3. عدم اطمينان
همان طور كه در بحث كلي اشاره شد، عامل عدم اطمينان كه يك ويژگي جداييناپذير پديدار بحران است، سبب ميگردد فكر توطئه به واسطه دقت مفروض در آن، براي تحليل بحران كارايي نداشته باشد. اين عدم اطمينان را ابعاد مختلف در بحران عراق مشهود بود.
ابهام در اهداف سياسي و راهبرد نظامي
اهداف سياسي =و راهبرد نظامي در بحران عراق چه به تنهايي و چه با يكديگر روشن نبود. در ايالات متحده عقايد ميان تصميم به خلع سلاح كردن عراق از سلاحهاي كشتار جمعي و يا فشار آوردن براي تغيير رژيم در بغداد نوسان داشت. سهم موفقيت در هر يك يا هر دوي اين هدفها براي امنيت ايالات متحده، با توجه به خطرهاي سياسي جنگ در خليجفارس، مبهم بود. رابطه ميان تهديد عراق نسبت به منافع غرب و نظم جهاني و آنچه از وحشتآفريني بينالمللي ناشي ميشد نيز مبهم بود.
عدم اطمينان صرفا اختصاص به سياستمداران نداشت. اين وضع در ميان ارتشيان نيز مشاهده ميشد. آنان چندان مطمئن نبودند كه لازم است به چه نوعي جنگي دست بزنند؛ نه بدين خاطر كه نميدانستند بايد براي چه هدفي بجنگند، بلكه به اين دليل كه عدم توافق آشكار در واشنگتن در مورد طريق جنگيدن وجود داشت. به طور كلي دو راهبرد رقيب مطرح بود. يك راهبرد استفاده از همه فنآوريهاي پيشرفته تحت فرمان ايالات متحده را براي دستيابي به يك نتيجه اساسا سنتي، مدنظر قرار ميداد. براساس اين راهبرد ميبايست همه ابزارهاي سنگين جنگي مانند نيروهاي زرهي، توپخانه و جز آن به مركز بغداد رانده شوند. از نظر سنتيها، سلطه فني تنها ميتوانست سبب تسهيل اجراي اصول بنيادين راهبرد نظامي شود دير يا زود نيروهاي گسترده نظامي بايد قلب سرزمين دشمن را اشغال و اراده خود را بر مردم تحميل كنند.
رويكرد مبتني بر استفاده از همه ابزارهاي سنگين جنگي در عين حال كه از نظر نظامي جنبه محافظهكارانه داشت، متضمن خطر نيز بود، زيرا شهر بغداد را راههاي آبي و تونلها و تاسيسات حكومتي به هم متصل فرا گرفته بود. احتمال آن وجود داشت كه ايالات متحده مجبور شود ماهها درگير باشد و تعداد زيادي كشته برجاي گذارد. به هيچ وجه روشن نبود كه ارتش ايالات متحده براي چنين كاري آماده باشد.
بعد از جنگ جهاني دوم ارتش اين دولت فقط تجريه دو جنگ شهري را داشت، يكي در هوئه (3) در 1968، و ديگري در موگاديشو در 1993. خاطرات هر دو نيز دردناك بود. به طور سنتي دستكهاي (دستينههاي)(4) ايالات متحده درباره صحنه نبرد چنين آموزش ميدادند كه تا حد امكان بايد از مناطق شهري اجتناب كرد. در حالي كه رهنامه (دكترين) نظامي جديدي در مورد عمليات شهري مشترك، كه در سپتامبر 2002 ارايه شد، ضرورت تجديدنظر در اين آموزه را ميپذيرفت. ميزان صلاحيت عملياتي، سازماني و روان شناختي ارتش ايالات متحده براي برعهده گرفتن يك چنين عمليات گستردهاي ميبايست به نمايش در ميآمد.
تا حدي براي پاسخ گفتن به اين ترديدها و تا حدي به واسطه درسهاي متفاوت ناشي از تفوق فنآورانه نيروهاي ايالات متحده، راهبرد ديگري مطرح شد كه مدعي بود نيازي به يك تهاجم عمومي نيست. در اين راهبرد، ايالات متحده از برتري اطلاعاتي خود، يعني توانايي رو به رشد براي مبادرت به يك جنگ «شبكه مركز»(5) بهره ميبرد. اين راهبرد متضمن ضربه زدن ويرانگرانه همراه با برقراري تشخيص از هوا؛ حركت دادن نيروهاي نسبتا كوچك نخبه در اطراف عراق و وارد كردن ضربه سريع نسبتا خونبار عمدي بود.
اين راهبرد متضمن يك مبارزه روانشناختي براي سست بنياد كردن رهبري عراق بود و بنابراين خطرهاي عمدهاي هم در برداشت . اين راهبرد متكي به دركي از جامعه عراق، مخالفان آن و فرهنگ نظامي آن بود كه ميبايست بهتر از آني باشد كه ارتش ايالات متحده به نمايش گذاشته بود.25 صرف وجود و راهبرد نظامي براي برخورد با بحران عراق نشاندهنده عدم اطمينان نسبت به يك سلسله از اقدامهاي خاص در بحران مورد بحث است كه با دقت مفروض براي فكر توطئه تعارض دارد و كارايي اين فكرل را براي تحليل بحران عراق از ميان ميبرد. عدم اطمينان ديگر به ترديدهايي مربوط ميشد كه نسبت به تحقق پيشبينيهاي به عمل آمده صورت گرفته بود. روايت خوشبينانه، هر قدر هم خوش ظاهر، ميتوانست به نحو بدي غلط از كار درآيد.
رويدادهاي احتمالي نامطلوب در جريان جنگ
در اين زمينه به طور كل سه مجموعه نگراني اصلي وجود داشت؛ نخست، احتمال اينكه صدام موجب قطع عرضه نفت فراتر از سرزمين خودش بشود. اين احتمال در نظر گرفته ميشد كه صدام حسين به واسطه انتظاري كه در مورد تهاجم داشت به پايانهها و مراكز اصلي توليد نفت در كويت و احتمالا در عربستان سعودي حمله كند، هر چند اين كار از نظر فني و نظامي آسان نبود، زيرا بدون مبادرت به يك تهاجم موفق از عراق يا حمله موشك دوربرد با دقت قابل ملاحظه معلوم نبود كه خسارت لازم چگونه وارد ميشد. به هر حال وجود چنين احتمالي، هر چند ضعيف، عنصر عدم اطمينان را وارد محاسبات ميكرد.
دوم، احتمال ترسناك استفاده از سلاحهاي كشتار جمعي در نظر گرفته ميشد كه البته تبليغ در مورد وجود اين نوع سلاحها در عراق نيز آن را تقويت ميكرد. هر چند دست كم به طور آشكار چيزي وجود نداشت كه نشان دهد عراق ميتواند يك موشك قاره پيما با كلاهك مجهز به سلاح هستهاي يا يك عامل زيستي قوي را بفرستند كه براي امثال به مجتمع راسالتنوره در عربستان سعودي ضربه بزند و به طور موثر آن را از كار بيندازد. به هر حال مطرح شدن احتمال مزبور سايه عدم اطمينان را بر بحران عراق ميگستراند.
سوم، يك خطر موجه نماتر اما كمتر برجسته آن بود كه رژيم عراق، با عقبنشستن به سوي بغداد و مجبور كردن ايالات متحده به جنگ خانه به خانه و بدون امكان بهره جستن از مزاياي ابزار مبتني بر فنآوري پيشرفته و بمباران از راه دور، يك دفاع موثر را عليه تهاجم سازمان دهد. اگر چنين اتفاقي ميافتاد ميتوانست احتمالا نتيجه جنگ را براي ماهها به تاخير بيندازد و موجب عدم اطمينان و بيثباتي طولاني در بازارهاي بينالمللي شود. وجود عنصر عدم اطمينان در همه اين احتمالها خنثيكننده دقت مفروض در فكر توطئه است.
بنابراين نميتوان هم يك چنين احتمالهايي را در نظر گرفت و هم معتقد به توطئه چيني، با خصوصيات اشاره شده، بود. علاوه بر خطرهاي اشاره شده بالا احتمال فروپاشي برخي از رژيمها در اثر و به دنبال جنگ با عراق نيز از نظر دور نميماند.
فروپاشي در منطقه
خطرجديتر آن بود كه ضربه يك جنگ جديد در خليجفارس سبب تعجيل فروپاشي رژيم عربستان و شيخنشينهاي كوچكتر اطراف شبه جزيره بشود. اين احتمال مطرح بود كه بر رژيمي كه با نارضايتي زياد داخلي و چالشهايي در مورد مشروعيت خود در ميان نيروهاي اسلامي و جز آن مواجه بود، دو مجموعه فشار وارد آيد: نخست، يك احساس ضد غربي، به ويژه ضدآمريكايي، به وجود آيد، زيرا احتمال داشت تغيير افراد كساني را در رديف اول قرار ميداد كه كمتر تمايل داشته باشند در خصوص توليد نفت سازگاري نشان دهند؛ و دوم، اين احتمال مطرح بود كه تغيير رژيم مردمي را به قدرت برساند كه علاقه كمي به مسايل جهاني مانند نفت داشته باشند.
فشار ديگر بر رژيم عربستان ميتوانست از سهم توليد نفت عراق در ايجاد يك دوره قيمت خيلي پايين نفت مثلا 10 دلار كمتر ناشي شود. اين نكته مدنظر بود كه از دست رفتن درآمد در اثر قيمت پايين يا كاستن زيادي اجباري از توليد براي اقتصاد عربستان و حاكمان اين دولت مصيبت بار است. جمعيت اين كشور از 9 ميليون نفر در 1960 به 21 ميليون نفر افزايش يافته است و برآورد ميشود كه در سال 2015 به 32 ميليون نفر برسد.
درآمد سرانه 60 درصد كمتر از سال 1980 شده است و ميتواند كمتر بشود. عربستان سعودي، خارج از طبقه حاكم آن، دولت ثروتمندي نيست. درآمدهاي سرانه سالانه حدود 700 دلار است و عدم برابري در استاندههاي زندگي خردكننده است. توانايي حكومت براي تامين خدمات عمومي ارزان با كاهش درآمدهاي نفتي مستقيما سست بنياد گشته است.
توان بالقوه براي انقلاب بسيار واضح است به گونهاي متناقض مسابقه براي خلق يك دولت نرم غير مذهبي توليدكننده نفت سبب تسريع در فرا رسيدن روزي ميشود كه رژيم سعودي، با آثار منفي عظيم براي عرضه نفت، فرو بپاشد. كاملا قابل پذيرش است كه يك چنين عاقبتي ميتوانست در اثر واكنش به تاخير افتاده پس از عمليات نظامي موفق و باز گرداندن قيمتها به وضع عادي وجود داشته باشد.26 احتمال فروپاشي حكومتهاي همراه ايالات متحده در منطقه نيز شرايط به وجود آمده در اثر بحران و همچنين شرايط پس از بحران را با ابهام رو به رو ميساخت . در واقع اين احتمال تاييد ديگري بر وجود عامل عدم اطمينان در اين بحران بود. اين احتمال نيز مانند ديگر احتمالات اشاره شده بالا نشان از عدم كارايي فكر توطئه در تحليل بحران مورد بحث دارد.
وقتي يك بازيگر ضرورت اقدام براي مقابله با يك وضعيت، از جمله وضع بحراني را ميپذيرد، بايد تصميم بگيرد چه عملي ار انجام دهد. اتخاذ هر تصميم متضمن ارزيابي و قبول خطر احتمالي برپايه اطلاعات قابل دسترسي در زمان تصميمگيري است. بيشتر اشاره شد كه در وضع بحراني مجموعه اقدامهايي براي برقراري تعادل و استواري قبلي يا جديد در سامانه انجام ميشود. همين طور اشاره شد كه يكي از معضلات در راه راهبري موفق احتمال اشتباه محاسبه است.
4. اشتباه محاسبه در راهبري بحران عراق
مجموعه اطلاعاتي كه تصميمگيرندگان بازيگران بحران به دست ميآورند همراه با دريافت آنان از محيط و تجربه به دست آمده از عملكردهاي گذشته، ميتواند مبناي اتخاذ تصميم قرار گيرد. شواهد ظاهري حكايت از آن دارد كه تصميمگيريهاي بازيگران بحران عراق با اشتباه محاسبه همراه بوده است.
مباني محاسبه صدام
در نوامبر 2002 شوراي امنيت ملل متحد در قطعنامه 1441 از صدام حسين خواست كه فورا شرايط اين قطعنامه و قطعنامه 687 سال 1991 را به اجرا در آورد. در اين راستا به او 30 روز فرصت داده شد تا به طور كامل و صحيح همه ذخاير و برنامههاي تسليحاتي خود را اعلام كند. به علاوه، براساس اين قطعنامه هر گونه بيان كذب يا كمتر از واقع به معناي نقض عمده تلقي ميشد. صدام حسين بايد ميان تمكين يا عدم تمكين يكي از برميگزيد. او دومي را انتخاب كرد. وي به نوعي به درستي محاسبه كرده بود كه ميتواند با توجه به شرايط بينالمللي در شوراي امنيت تفرقه ايجاد كند، همان گونه كه در دهه 1990 توانتسه بود چينين كند.27 چرا صدام حسين چنين محاسبهاي را به عمل آورد؟
1- تجربه رفتارهاي گذشته
در سال 1990 هنگامي كه ملك فهد به ايالات متحده اجازه داد براي بيرون راندن صدام حسين از كويت از پايگاه عربستان سعودي استفاده كند، همچنين اضافه كرد كه «اما او نبايد اجازه بيابد دوباره از زمين برخيزد.» به عبارت ديگر صدام را نميشد مهار كرد، بلكه ميبايست كشت، اما جامعه بينالمللي در جهت مهار او از طريق بازرسيهاي تسليحاتي و مجازاتهاي اقتصادي حركت كرد. صدام براي آغاز كردن مبارزه با اين رويه زيادي به خرج نداد. بوش (پدر) كه در جريان انتخاب مجدد بود، ميل نداشت در جهت شكل دادن به ائتلاف ديگري براي خاتمه دادن به كار اقدام كند.28
براي كلينتون صدام خطرناك بود، اما نه آن قدر كه ارزش جنگيدن داشته باشد؛ او طرفدار تغيير رژيم بود ولي هزينه اين كار را عاملي باز دارنده تلقي ميكرد. براي كلينتون اصل اقتصاد بود و ميل نداشت تعهدات نظامي گسترده و پرهزينهاي را بپذيرد. براي كلينتون و گروهش عوامل برحذر دارنده قابل ملاحظه بودند. مخالفان صدام كارايي نداشتند و از حوادث محل به دور بودند. كشورهاي منطقه اشتياقي نشان نميدادند و متحدان اروپايي همكاري نميكردند. اولويتهاي ديگر مانند فرايند صلح خاورميانه و بحران بالكان فشار بسيار وارد ميآورد. عدم اطمينان اقتصادي زياد بود و گزينههاي نظامي آن قدر براي روساي ستاد مشترك و غير نظاميان كاخ سفيد و پنتاگون اشتها برانگيز نبود كه در مورد يك درگيري بزرگ نظامي خطر كنند.29
هنگامي كه جرج بوش (پسر) در ژانويه 2001 رييسجمهور شد، صدام حسين دلايل زيادي در اختيار داشت كه باور كند در جنگ طولاني خود با ايالات متحده برنده ميشود. در سازمان ملل متحد، فرانسه و روسيه كه مشتاق قراردادهاي نفتي بودند، براي برداشتن كل مجازاتهاي فشار وارد ميآوردند. تلاش فرانسه و روسيه براي تضعيف سد نفوذ عراق به منظور تضمين روابط خوب تجاري با آن دولت سابقهاي طولاني داشت. فرانسه براي ساختن يك رآكتور هستهاي، كه آشكارا سكوي پرتاب براي برنامههاي تسليحاتي است، به صدام حسين كمك كرده بود. بازرسان تسليحاتي ملل متحد رفته بودند و هيچكس اشتياقي براي باز گرداندن آنان نداشت.
به نظر ميرسيد ديوان سالاري امنيت ملي در واشنگتن اشتهايي براي جنگ دوم خليج فارس نداشته باشد.30 به علاوه چنين مينمود كه بوش به جاي گرفتن صدام افكار ديگري در ذهن ميپروراند. سخنان او در جريان مبارزات انتخاباتي سال 2000 در زمينه سياست خارجي بر نياز تنها ابرقدرت جهان به ميان روي تاكيد داشت. نظر وي اغلب به اتخاذ مواضعي متفاوت با سلف خود منتهي ميشد. بسياري از محافظهكاران فكر ميكردند كه حكومت كلينتون بيش از حد در جهان درگير شده است و به ويژه در ديپلماسي خود بيش از حد در مورد پا برجا ساختن ملتها لاف ميزند. بنابراين بوش استدلال ميكرد كه آمريكا ميبايست «ملتي فروتن باشد» خود را درگير بازسازي كشورها نكند و تعهدات خود در جهان را كم كند. بر همين اساس او در نخستين سال حكومت خود از پنج معاهده بينالمللي خارج شد. به علاوه همه تلاشهاي ديپلماتيكي را با شكست مواجه ساخت كه حكومت كلينتون از كره شمالي تا خاورميانه درگير آنها شده بود.
در مقابل جناح ديگري از محافظهكاران كه تعدادي از آنان در حكومت نيز قدرت را به دست گرفتند، دستور كار تندتري داشتند. اين دسته از اوايل دهه 1990 استدلال ميكردند كه دو واقعيت دورنماي جهان را مشخص ميسازد: يكي، قدرت ايالات متحده كه سبب ميشود جهان پس از جنگ سرد يك جهان تك قطبي باشد؛ و ديگري، گسترش معاهدات و قوانين جديد بينالمللي است. در اين زمينه پايان جنگ سرد به تلاشهاي مربوط به ايجاد يك اجماع جهاني بر سر موضوعات مانند جنايتهاي جنگي، مينهاي زميني سلاحهاي زيستي كمك ميكند.31 معناي ديگر اين استدلال آن بود كه براي حل موضوعهاي اشاره شده نياز چنداني به قوانين و معاهدات جديد نيست. دو گروه محافظهكار براساس استدلالهاي خود به اين نتيجه مشترك رسيدند كه ايالات متحده آزادي عمل اندكي براي حركت در اين جهان دارد.
بوش در چند ماه اول مشغلههاي ديگري داشت. آزمايش و به خدمت گرفتن سامانههاي دفاعي موشكي مستلزم خروج ايالات متحده از معاهده موشك ضد پرتابهاي(6) بود كه خطر سر برآوردن مجدد بحران درون اتحاد آتلانتيك را در برداشت كه در ميانه دهه 1980 بر سر به خدمت گرفتن موشكهاي ميان برد داراي كلاهك هستهاي و موشكهاي كروز بروز كرده بود. روابط ايالات متحده و روسيه وارد مرحله پيچيدهاي ميشد و هيچكس نميتوانست مطمئن باشد روسيه به نيت اعلام شده آمريكا در مورد دور انداختن بناي فرسوده دوران جنگ سرد و فراتر رفتن از اتكا به نابودي متقابل تن در دهد.
چين بر چسب يك رقيب راهبردي را يافته بود كه حكومت ايالات متحده را سرعت درگير يك سلسله بحرانهاي كوچك كرد. اين وضع از جمله متضمن آن بود كه رييس جمهوري مدعي شود هر كار لازمي را براي دفاع از تايوان در تجاوز چين انجام خواهد داد. در پي آن نيز برخوردي در آبهاي خارج از ساحل چين انجام خواهد داد. در پي آن نيز برخوردي در آبهاي خارج از ساحل چين ميان يك هواپيماي جاسوسي ايالات متحده و يك هواپيماي تاكتيكي چين روي داد.32 با توجه به مشكلات اشاره شده، براي حركت در جهت تغيير رژيم در عراق به يك ديپلماسي پرتحرك نياز بود و بوش ميل نداشت يك رييس جمهوري مداخلهجو تلقي شود. بنابراين رويكرد سلف خود را دنبال كرد.
مجموعه رفتارهاي بازيگران عمده جامعه بينالمللي، به ويژه طرف اصلي عراق، به طور طبيعي ميتوانست سابقهاي ذهني را در حاكمان بغداد به وجود آورد كه اين جامعه همچنان تصميم قطعي در مورد سرنگون ساختن رژيم صدام اتخاذ نخواهد كرد. چنين ذهنيتي ميتواند به مقاومت حكومت عراق در برابر خواستهاي ايالات متحده و ديگر بازيگران عرصه بينالمللي كمك كرده باشد. نه تنها پيشينه عملكرد جامعه بينالمللي بلكه شرايط كلي اين محيط در زمان بحران نيز ميتوانست چنين اثري را داشته باشد.
2. شرايط جامعه بينالمللي در زمان بحران
به دنبال 11 سپتامبر 2001 يك لايه جديد، قاطع بودن را بر سياست خارجي بوش افزود. بسياري از ياران او مصمم شدند كه رژيم صدام حسين بايد كنار برود. در مقابل جناحي نيز وجود داشت كه برخودداري تاكيد ميورزيد. كالين پاول، در اين جهت حركت ميكرد. او اصرار ورزيده بود كه ايالات متحده نميتواند به تنهايي عليه عراق عمل كند و در هر مبارزهاي براي خلع سلاح كردن صدام حسين وجود متحدان جنبه اساسي دارد.33 به همين دليل حكومت ايالات متحده مدعي شد كه بسياري از دولتها از آن دولت در سكوت حمايت ميكنند. اين ادعا خود نشان از وجود يك مسئله ژرفتر داشت.
حمايت پنهان دولتها را ايالات متحده به خاطر ترس از صدام نبود، بلكه به اين دليل بود كه از مردم خود واهمه داشتند، زيرا به طور كلي حمايت از ايالات متحده براي بسياري از جهانيان خطرناك شده است. در مبارزات انتخاباتي آلمان، كره جنوبي و پاكستان ايالات متحده يكي از موضوعهاي مورد بحث بود. براي مثال گرهارد شرودر، صدر اعظم آلمان، در جريان انتخابات به مبارزه آشكار عليه سياست ايالات متحده در مورد عراق پرداخت. مخالف محافظه كار او، ادموند اشتويبر نيز، كه كمتر مورد اشاره قرار گرفته است، چنين كرد و در يك مورد با گفتن اينكه حتي اجازه نخواهد دادپايگاههاي آمريكايي در آلمان در جنگ شركت كنند، از شر و در هم پيشي گرفت. به هر حال در هر سه مورد مخالفت با اين دولت راي آوردن را به دنبال داشت.
در مقابل، وضعيت در كشورهاي كه علني از ايالات متحده حمايت كردند چگونه بود؟ اكثريت مردم بريتانيا با عملكرد توني بلر موافقت نداشتند و او را به عنوان سگ دستآموز آمريكا مورد استهزاء قرار دادند. رهبران اسپانيا و ايتاليا نيز به خاطر موضعگيريهاي خود به همان اندازه مخالف عمومي روبهرو شدند. دونالد رامسفلد مدعي شد، در حالي كه اورپاي قديم – فرانسه و آلمان – احتمالا با سياست ايالات متحده مخالفتند، اروپاي جديد آن را در آغوش ميگيرد. اين ادعا نيز نادرست بود. حكومتهاي اروپاي مركزي از واشنگتن حمايت ميكردند، اما مردم تقريبا به همان اندازه اروپاي قديم مخالف بودند. بين 70 تا 80 درصد از مردم مجارستان، چك و لهستان با يك جنگ آمريكايي در عراق، با يا بدون مجازات ملل متحد، مخالفت كردند.
در تركيه نيز وضع چنين بود. اين دولت به عنوان يك متحد قديمي در كنار ايالات متحده در برخوردهاي پس از جنگ جهاني دوم در سرزمينهاي دور دست مانند جنگ كره جنگيده و در سالهاي بعد از آن نيز از هر اقدام نظامي اين دولت حمايت كرده بود، اما بيش از 90 درصد مردم تركيه مخالف جنگ ايالات متحده با عراق بودند. با وجود آنكه واشنگتن ميلياردها دلار به صورت كمك جديد پيشنهاد كرد حكومت تركيه نتوانست حمايت مجلس را براي دادن اين اجازه به دست آورد كه نيروهاي آمريكايي از پايگاههاي واقع در آن كشور وارد عراق شوند. در استراليا، متحد مهم ديگر ايالات متحده، اكثريت مخالف سياست اين دولت بودند. در ايرلند و هند نيز چنين وضعي وجود داشت. در واقع، در حالي كه يك دوجين يا همين حدود از حكومتهاي جهان ايالات متحده را مورد حمايت قرارميدادند، فقط در يك كشور اكثريت مردم نيز را اين دولت حمايت ميكردند و آن هم اسراييل بود.34
اتحاد غرب شكاف برداشت. اين وضع در ملل متحد در اتحاد اروپا مشهود بود. تقريبا همه در جهان از ايالات متحده نفرت داشتند. تلاشهاي ايالات متحده براي ايجاد چيزي شبيه به ائتلاف اراده در شوراي امنيت فرو پاشيد و هزينههاي شكست ديپلماتيك افزايش پيدا كرد. ترسها ژرفتر و متوجه خود پايههاي سامانه بينالمللي نو شد.
حكومتها در سراسر جهان به سمت يك انتخاب دردناك رانده شدند، براي مثال، روسيه كرسي خود در شوراي امنيت را آخرين منبع نفوذ واقعي در جهان ميديد. اين دولت كه ميدانست آينده آن بستگي به يكپارچگي بيشتر اقتصادي و سياسي با اروپا و ايالات متحده دارد، با اجبار به انتخاب آنچه را كه در ملل متحد داشت همانند آلمان، فرانسه و چين عليه ايالات متحده به كار برد. فرانسه و پشتيبانان آن در شوراي امنيت بر اين باور بودند كه دارند مانع از آن ميشوند كه ايالات متحده سازمان ملل متحد را به عنوان يك پرچم مصلحتي مورد استفاده قرار دهد تا تحت لواي آن ماجراجوييهاي بيخردانه خود را دنبال كند. آمريكايها احساس ميكردند آنان كوشيدهاند طبق قواعد بازي كنند، اما فرانسويها و ديگراني كه به قطعنامه 1441 راي دادند با سوءنيت چنين كاري را كردند و واقعا نتايج وخيم را كه عراق در آن قطعنامه مورد تهديد قرار گرفت، منظور نظر نداشتهاند. يك چنين برخوردي در روابط درون ناتو و اتحاد اروپا نيز ناخشنودي به وجود آورد. توني بلر نتوانست جنگ را به ياران خود در اروپا بفروشد.
ايالات متحده در مبارزه با عراق در نهايت تنها شد. اين كشور هرگز چنين در انزوا مبادرت به جنگيدن نكرده بود؛ هرگز يك چنين تعداد از متحدان آن به سختي با سياستهاي آن مخالفت نكرده بودند؛ هرگز اين اندازه مخالف، رنجش و عدم اعتماد عمومي را برنيانگيخته بود، تازه اين همه قبل از آن است كه نخستين ضربه وارد آيد. آنچه در اقصا نقاط عالم سبب نگراني مردم شد بيش از همه زيستن در جهاني بود كه يك كشور آن را شكل بدهد و زير سلطه بگيرد. آنان عميقا نسبت به ايالات متحده سوءظن داشتند و از آن در هراس بودند.35
محيط بينالمللي نيز عاملي بود كه تصور شود ايالات متحده در شرايطي نيست كه بتوانند قاطع عمل كند، بنابراين بر تقويت تصميم حاكمان بغداد به ايستادگي افزوده شد. علاوه بر شرايط در انزوا قرار گرفتن، موضعگيريهاي متناقض حكومت ايالات متحده نيز بر تصميم عراق در جريان بحران اثر داشت.
3. موضعگيريهاي متناقض ايالات متحده
تضاد داخلي ميان دو گروه محافظهكار حكومت ايالات متحده تا حدي سبب شد كه كاخ سفيد، در پاييز 2002 و زمستان 2003 پيامهاي مخلوط و گمراهكنندهاي در اين باره بفرسد كه آيا هدف واقعي خلع سلاح است يا تغيير رژيم. در همين راستا قابل ذكر است كه بوش در سخنراني خود در سپتامبر 2002 در شوراي امنيت ملل متحد بر اين امر اصرار ورزيد كه بايد اجراي قطعنامههاي سازمان ملل در مورد عراق و تلاش براي بازرسيهاي تسليحاتي جدي گرفته شود. اين گفته با سخنان ديك چني و تفسيرهاي رامسفلد تناقض داشت. اين دو بازرسيها را دروغين ميخواندند. تناقض مزبور عملا سياست ايالات متحده را دچار تناقض كرد.
بر مبناي همين تناقض است كه از يك سو اين دولت طرح قطعنامه 1441 را ميدهد كه در آن خواستار بازرسيهاي تازه ميشود و از سوي ديگر، هفتههاي پس از صدور قطعنامه شروع ميكند و به مستقر ساختن نيروها در سطح گسترده در مرز عراق، به اين ترتيب در واقع ايالات متحده از لحاظ ديپلماتيك قول ميدهد براي نشان دادن حسننيت منتظر چگونگي پيشرفت بازرسيها بشود، در حالي كه از نظر نظامي با مستقر ساختن نظامياني كه نميتوانستند براي هميشه در حالت آماده باش به سر ببرند خود را براي جنگيدن آماده ميكرد.36 اين تناقض در رفتار همراه با تجربه رفتار سالهاي گذشته و محيط بينالمللي موجود به رانده شدن حكومت بغداد به سوي مقاومت بيشتر كمك كرد، زيرا اين حكومت متقاعد نشد كه حكومت ايالات متحده به اجراي تهديدهاي خود پايبند شده است.
4. درك نادرست از ميزان پايبندي ايالات متحده
به دنبال 11 سپتامبر 2001 همه چيز تغيير كرد. اين واقعه يك لايه جديد از قاطعيت را بر سياست خارجي بوش افزود. اين رويداد سبب به حركت در آمدن قدرت ايالات متحده منحصرا در جهت تامين منافع خودش شد، اما باقي جهان به طور تاسف بار اثري تناقضآميز در واقعه اشاره شده ديدند. از يك سو ديك چيني، معاون رييس جمهوري، كه در زمان جرج بوش پدر در منصب وزير دفاع از سرنگون كردن صدام حسين در 1991 حمايت نكرده بود، مصمم شد كه ايالات متحده نميتواند منتظر حمله باقي بماند. او متحد قدرتمندي، يعني رامسفلد، را در وزارت دفاع يافت. براي رامسفلد جنگ عليه وحشتآفريني فرصتي را فراهم ميكرد تا ديوان سالاري كند و خطر گريز پنتاگون را اصلاح كند و به آمادهسازي براي جنگهاي سده بيست و يكم بپردازد.
در مقابل جناحي نيز وجود داشت كه برخودداري تاكيد ميورزيد. كالين پاول، وزير امور خارجه، در اين جهت حركت ميكرد. او اصرار ورزيده بود كه ايالات متحده نميتواند به تنهايي عليه عراق عمل كند و در هر مبارزهاي براي خلع سلاح كردن صدام حسين وجود متحدان جنبه اساسي دارد.37 به خاطر همين دوگانگي، هنگامي كه جرج بوش علني ساخت كه قصد دارد ايالات متحده را براي كشيدن دندان كرم خوردهاي موسوم به صدام حسين وارد جنگ كند، نتوانست حاكم عراق را نسبت به پايبندي خود در مورد تهديد به عمل آمده متقاعد سازد. اين وضع كمك كرد كه راهبري بحران به جنگ بينجامد.
جهاني مبناي محاسبه ايالات متحده
همچنان كه گفته شد، بوش در جريان مبارزات انتخاباتي سال 2000 در زمينه سياست خارجي بر نياز تنها ابرقدرت جهان به ميانه روي تاكيد داشت. بسياري از محافظهكاران فكر ميكردند كه حكومت كلينتون بيش از حد در جهان درگير شده است. بنابراين، بوش استدلال ميكرد كه آمريكا ميبايست خود را درگير بازسازي كشورها نكند و تعهدات خود در جهان را كم كند. در مقابل جناح ديگري از محافظهكاران را كه تعدادي از آنان در حكومت نيز قدرت را به دست گرفتند، دستور كار تندتري داشتند.
اين دسته از اوايل دهه 1990 استدلال ميكردند كه دو واقعيت دور نماي جهان را مشخص ميسازد: يكي، قدرت ايالات متحده كه سبب ميشود جهان پس از جنگ سرد يك جهان تك قطبي باشد، و ديگري گسترش معاهدات و قوانين جديد بينالمللي است. دو گروه محافظهكار براساس استدلالهاي خود به اين نتيجه مشترك رسيدند كه ايالات متحده آزادي عمل اندكي براي حركت در اين جهان دارد. به خاطر همين سياست تك قطبي نسبت به سامانه جهاني، هنگامي كه جرج بوش علني ساخت كه قصد دارد ايالات متحده را براي كشيدن دندان كرم خوردهاي موسوم به صدام حسين وارد جنگ كند، نميتوانست خواستار آن باشد كه شوراي امنيت تقسيم شود، تركيه با عبور نيروهياي آن دولت براي عبور از سرزمين خود جهت تهاجم به عراق مخالفت كند و كره شمالي با استفاده از مشغله ايالات متحده در عراق برنامه تسليحات هستهاي خود را از سر گيرد.38
همان طور كه در بحث ويژگيهاي سامانه بينالمللي اشاره شد، در سطح سامانه بينالمللي نيز وجود دو مركز قدرت مسلط و چند مركز خودمختار تصميمگيري در سامانه چند مركزي همه نشان ميدهند كه خصوصيات اين سامانه بينالمللي كدام امكان عملكرد دقيق مفروض در فكر توطئه را فراهم نميآورند، زيرا آزادي عمل لازم براي برنامهريزي جهت اجراي يك توطئه وجود ندارد. در سامانه مفروض تك قطبي نيز يك قدرت بر روابط ميان بازيگران مسلط است و به خاطر موضع عالي خود در هرم قدرت مدعي قدرت فائقه است.
پس ضرورتي براي توطئه چيني وجود ندارد. بنابراين چه باور ايالات متحده مورد قبول واقع شود كه جهان تك قطبي است و چه شرح ارايه شده از شرايط محيط بينالمللي را نشانهاي از وجود جهان چند مركزي بدانيم، هيچيك تحليل شكلگيري و راهبري بحران براساس فكر توطئه را تاييد نميكند، به طور كلي ميتوان گفت آنچه به بحران عراق شكل داد و آن را جنگ منتهي ساخت، برداشت بازيگران اصلي از محيط بينالمللي در كل بود و نه توطئه گروهي كوچك، با دقت مفروض براي امر توطئه جهت سرنگون كردن حكومت كشور ديگر، به اين ترتيب بار ديگر تاييد ميشود كه هيچ فكر مبتني بر توطئه نميتواند مبناي صحيح براي تحليل يك بحران قرار گيرد. به طور كلي بايد گفت معتقدان به فكر توطئه در واقع در پي يافتن يك قادر متعال بر روي زميناند، اينان كساني هستند كه آگاهانه يا ناآگاهانه مقهور قدرتند.
ش.د820779ف