(روزنامه كيهان ـ 1396/02/18 ـ شماره 21617 ـ صفحه 8)
نشانهشناسی سینما و امر قدسی
سینما هنر تصویر است و دین امر قلبی و غیبی و ایمانی. در نگاه اول، نوعی تناقض و بلکه تنافر میان این دو حس میشود. شاید به همین دلیل هم باشد که منظر دینی از نگاه سینماگری، همیشه با ابهام و ایهام و حجاب، روبرو بوده است. و چه بسا اوقات که هنر به جای دریدن حجابها و گشودن پنجرههایی نو و بدیع بر افق فکر و ذهن، خود، تبدیل به حجابی دیگر و اتفاقاً قدرتمندتر و ضخیم تر، در برابر حق و نور شده است.
سینما و سینماگر، نخواسته یا نتوانسته آنچنان که باید و شاید با حقیقت دین تعامل یابد و این وادی را در گسترهای از نقد و نظر –حتی- برگشاید و بتاباند.
اما براستی رابطه میان دین و دینداران و سینما و سینماورزان در طول تاریخ سینما از فراز و فرودها و افت و خیزهای فراوانی برخوردار بوده و گاه تبدیل به مسیری سنگلاخ شده است.
در بررسی تاریخ سینما به نکته قابل توجهی برمی خوریم و آن اینکه سینمای دینی و یا به بیان دیگر سینمایی که با مقوله دین، مذهب، امرقدسی یا الهی سروکار داشته باشد، قدمتی به اندازه خود سینما دارد.در واقع میتوان گفت سینمای دینی و معناگرا با پیدایش اولیه سینما و سینمای اولیه، ظهور یافت. این رویکرد فیلمسازی به دوران ماقبل سینمای ناطق یعنی به عصر سینمای صامت برمی گردد.آنگاه که در تولیدات ابتدایی و اولیه وقتی نور بر پرده افتاد و تصاویر متحرک برای اولین بار جان و جهان مخاطبان را تحت تأثیر قرار میداد، اولین انگارههای سینمایی که به امر قدسی و وادی مذهبی و ارتباط انسان با عالم معنا و خدا میپرداخت، ظاهر شد.
این رویکرد البته در تکوین و تطور سینما، کمابیش حضوری جدی داشت. جدی، و با دستاوردهایی متنوع و متفاوت.از توجه و تنبه به مقوله تاریخ دینی و شخصیتهای مذهبی در قالب ادوار مختلف تاریخی روم باستان، یونان، مغرب زمین، اروپا، و حتی کره و چین و ژاپن و ایران و... گرفته تا شمایل پردازیها و اسطوره گراییهایی که البته بیشتر و جدیتر از تئاتر وارد سینما شد؛ و از پرترههایی برساخته ذهن و ضمیر فیلمساز و مطابق با تجریبات معنوی و معرفتی او از کاراکترهای مذهبی مثل کشیش و روحانی و کلیسا و خدا و مسیح گرفته تا انگارههایی که بیشتر ماهیت اومانیستی داشت گرچه با رنگ و لعاب داعیههای الهی و آسمانی ظهور مییافت و مییابد.
جدیترین و بیشترین ظهور این رویکرد را میتوان در گفتمان مسلط سینمای امروز جهان یعنی سینمای آمریکا جست و جو کرد.
سینمای آمریکا - مثل جامعه آمریکا- خیلی ادعای مذهبی بودن و توجه داشتن به عنصر خدا دارد و این را در نماد پردازیهای سینماییاش میتوان دید. اما سؤال اینجاست که آیا این رویکرد واقعاً با عقبه خداگرایانه است یا صرفاً یکشارلاتانیزم پیچیده سینمایی و مانیفست صادر کردن عوامفریبانه برای مردم دنیاست و از نهایتش چیزی جز اومانیسم فربه و مهیب آمریکایی بیرون نمیآید؟
باری؛ در حقیقت رابطه موجود و مستمر بین «دین» و سینما در گذر تاریخ امری است سهل و ممتنع. بسیارند کسانی که هنوز با تمسک به حقارت حقیقت سینما منکر نزدیکی آن به دین به مثابه مجموعهای از اصول، فروع، مفاهیم وترکیبهای ویژه و خاص هستند. چه، ناتوانی ذاتی سینما از نظرگاه این کسان مانعی دائم العمر و غیر قابل اغماض است. حتی در زمانه ما نیز هستند کسانی که نفس تصویر بخشی به دین و توابع آن را امری محال دانسته و دشمنان سر سختی برای فیلمهای به اصطلاح دینی محسوب میشوند. و از آنجا که دین و توابع آن امری گسترده و نامحدود (در تمام ادیان) دانسته میشود، ماحصل چیزی نیست جز انکار و خرده گیری به عموم فیلمهای سینمایی و در نهایت خرده گیری به سینمای در حال حیات آن گونه که هست. سینما اما بیتوجه به چنین رویکردهایی حتی در درجات پایینتر، همراهی همیشگی خود را با دین هیچگاه از دست نداده و بیتوجه به نقد، شکوه و ناله مخالفان، در تقویت این همراهی نیز همت والایی داشته است. جالب آنکه میل سینما و سینماورزان نیز بر عیان سازی و تأکید چنین ارتباطی شکل گرفته است و از بیان تصویری آن نیز هیچ باکی ندارند. پیگیری نمود وضعیت فوق از ابتدای حیات سینما تا حال حاضر مؤید مناسبی بر آن است.
فیلمهای کوتاه ابتدای حیات سینما
روایتگر لحظاتی هستند که در شناخت چگونگی این رابطه بسیار حائز اهمیتاند. این
فیلمها عمدتاً به سراغ لحظاتی رفتهاند که به لحاظ دینی و البته مذهبی، شناخته
شده، مطلوب و بیچون و چرا هستند. نمونهاش را میتوان در فیلمی مشاهده کرد که در
زمانی بسیار کوتاه تنها روایتگر صحنهای از مراسم شام آخر عیسی مسیح است و نیز
بسیاری از مشابهانش که با تکیه بر اموری این چنینی از دین استفادهای بردهاند
تنها در راستای تثبیت و تضمین بقای خود. اقبال مخاطبان باعث شد روند ساخت فیلمهای
این چنینی در مدت زمان کوتاهی افزون شده و در مقابل طیف مخاطب آنها نیز شکل جدیدی
به خود بگیرد. مخالفان و منتقدان که خود جزئی از همین مخاطبان محسوب میشدند نیز
در اشکال جدید عکسالعملهای جدیدی انجام دادند تا سینما و فیلمهای سینمایی را
چنان کنند که باید باشد. ابتدا گروهکهای متعصب و سپس جوامع معتبری چون گروه
شایستگی در صف آرایی جدید در مقابل سینما قد علم کردند و پس از چندی توانستند با
توسل به نفوذ خود در گستره جامعه قوانینی را در جهت کنترل سینما وضع کنند.
رویارویی سینما و فیلمهای دینی در سالهای بعد شگل گستردهتری به خود میگیرد و حساسیتها نیز علاوه بر مفاهیم مستقیم دینی نیز به دیگر زمینهها سرایت میکند. چرا که گستردگی سینما باعث شده بود مخاطبان انبوه به سالنهای سینما روی آورند و روند تأثیر پذیری مخاطبان از فیلمها افزایش یافته بود. در همین چارچوب معترضانی پیدا میشوند که به صحنههایی در فیلم تولد یک ملت (1915) ایراد گرفته و از جهات مذهبی سعی در حذف آن داشتند. چنین تقابل و رویاییای در سالهای بعد شکل متعادلتری به خود گرفت. پس از تثبیت قدرت روزافزون سینما و یکه تازی آن در عرصه هنر و رسانه نه تنها اعتراض معترضان و منتقدان بینتیجه میماند بلکه جسارت فیمهای سینمایی روز به روز بیشتر میشد و همین امر نقطه قوتی شد بر رونق روزافزون آثار دین محور در سینمای جهان.
فیلمهای دینی از معدود فیلمهایی هستند که در گذر زمان و در مسیر پیش روی خویش علاوه بر حفظ سیر ارتقایی همواره از اقبال مخاطبان سود بردهاند. اگر گونههای وسترن و موزیکال اکنون دیگر به رونق دهههای چهل و پنجاه نیست و جای خود را به فیلمهای علمی تخیلی و ملودرام دادهاند و اگر کمدی رمانتیکهای کنونی ناامیدکنندهتر از اسلاف خود در سالهای طلایی هالیوود است، فیلمهای دینی هنوز هم آنگونه ساخته و اکران میشوند که در سالهای قبل. هنوز مخاطبان ثابت و گسترده خود را دارد و هنوز توجهات مضاعفی را حتی در خارج از حوزه سینما به خود جلب میکنند. این خصوصیت امروزه حتی در تطبیق با ویژگیهای زمانه چنان شکلی شگفت انگیز به خود گرفته است.
اکنون اگر اعتراض روا یا ناروایی هم در مورد چگونگی فیلمهای دینی وجود داشته باشد در مقابل قدرت مسحورکننده فیلمها، آمار فزاینده مخاطبان و تکثر نمونهای این فیلمها نه تنها بیاثر است بلکه مانند گذشته بر اقبال عمومی مذکور میافزاید.
اما سؤال اساسی این است که براستی چه ارتباطی میان حقیقت سیره و تشخص معنوی معصومین (ع)، قرآن و سینما و به عبارت دیگر مفاهیم و امور قدسی و دستاوردهای وحیانی و هنر امروز بشر وجود دارد؟
رابطهای از این دست آیا از جنس تقابل بوده است یا تعامل؛ آیا در آن تعاطی مناسبت و مقاربت بیشتری دارد یا تنافر؟
به دیگر بیان، چه رهیافت و رویکردهایی در جهت فهم لطایف هنری و به ویژه ارزشهای داستانی و بصری متون مقدس دینی هست که میتوان آنها را به عنوان منبعی برای تولید آثار فاخر و اصیل و سودمند تلقی کرد و از آنها در این راه سود جست؟
البته لازم به یادآوری است که این بحث ارتباط قرآن و سینما و یا استفاده از متون دینی و روایی در ساخت و پرداخت محصولات بصری در طول دورانهای مختلف حیات هنر تصویر در قالبهای مختلفش، مورد توجه بسیاری از رسانهها و کمتر مورد مداقه و پژوهش بزرگان اندیشه اسلامی قرار گرفته است.
در حالی که باید گفت و توقع داشت جایگاه و پایگاه اصلی بررسی این موضوع باید در حوزه باشد؛ که نیست. بگذریم.
از نگاه پژوهشگر و در تحلیلی ابتدایی چه بسا سینما و قرآن و یا به عبارت دیگر، امر قدسی و هنر تصویر، چه از جهت ساختار و چه نوع پردازش و محتوا، در دو وادی کاملاً متفاوت، منفک، مجزا و حتی متنافر و متناقض قرار میگیرند. چرا؟
سینما، ساحت «غفلت» مدرن و محفل «برون زایی» خلاقیت فریبنده تصویر است و قرآن، کلام وحی و جایگاه عروج انسان و نقطه تعالی و منزه از هر گونه «تشبه» به انواع شرک و «تجسم» و «تجسد» و ... و سراسر وحیانیت، وحدانیت و توحید.
آنچنان که متفکر شهید سید مرتضی آوینی تعبیر میکند، سینما، ساحت «دروغ بزرگ» و بازتاب روح منتزع از «شبه هنر» بوده و چنین پدیدهای چگونه میتواند محل بازگویی و بازسازی متن مقدس و آسمانی همچون قرآن آنهم در عرصه داستانیاش باشد؟
تفاخر قدمی حاصل از تلفیق داستان قرآنی و سینما هم از منظر وحیانی بودن تجربه امر قدسی قرآن و هم از جهت ساختار و ساخت فرمی سینما، محل انفکاک اولی است. تا مگر در مراحل بعدی به لطایفالحیل یا دقایق فکری و عملیاتی، پیوندهایی از جنس «متن»یا «حاشیه» بین آن دو برقرار شود.
این یک نکته؛ اما نکته دیگر اینکه در همین وادی و با همین مختصات، نگاه پژوهشگرانه درمی یابد که متن قرآن حائز ویژگیهای منحصربفردی از جهت روایی، هنری و داستانی است.
قرآن محل ظهور و بروز عمیقترین و انسانیترین و «هنرورزانه ترین» هنرآفرینیهای بیانی و – نیز - داستانی است؛ به عنوان مثال، شکل داستانورزانه و سینما گرانه «فلاش بک»، اول بار در داستانهای قرآنی یافت میشود. یا تقطیع زمانی و بیانی و نحوه روایت مدرن اتفاقاً در بسیاری از قصص و سورههای قرآنی قابل مشاهده است.
از این منظر و با این نگاه، تجلی قرآن در سینما، خاصه در وادی داستان، امری «سهل» و «ممتنع» میشود. ممتنع از جهت آن نگاه اولیه و سهل از منظر این رویکرد ثانوی.
اما ساحت دیگری که در این خصوص باید مورد ارزیابی و دقت نظر قرار بگیرد بحث «زیبایی شناسی» و نیز «هستی شناسی» سینمایی است که رابطهای زمینهای و پیوندی تنگاتنگ با یکدیگر دارند.
مواردی همچون جایگاه و تعریف «جذابیت»، «روایت» و «بیان» و اینکه هر یک از این مؤلفههاچگونه و از چه جنسی و با چه حد و رسم و فصلی است و آبشخورش آیا در حوزه کلام است یا فلسفه یا از سرمنشأ وحی نشأت میگیرد؟
پس در خصوص نشانه شناسی قرآن و سینما – و البته ادبیات- با چند محور اساسی و زمینه جدی و سرنوشت ساز روبروییم:
اینکه ساختار داستانهای قرآنی چگونه است و هستی شناسی و زیبایی شناسی آن چیست؟
و نیز در ساخت و ساختار سینما به ویژه در حوزه داستان گویی، مصادفت با سایر شاخصههای هنری، بر چه اساس است؟
نکته دیگر در باب تلاقی داستانهای قرآنی با ساخت و ساختار سینمایی است و اینکه چه نقاط مشترک و چه نکات متنافر و یا متناقضی داراست؟
بحث مهم دیگر همان جنبه پیشتر اشاره شده «سهل» و «ممتنع» است و اینکه در این حوزه چگونه شکل میگیرد و زمینههای فلسفی و هستیشناسیزیباییشناسی آن چیست؟ و اینکه نوع تلاقی این دو پدیده، به لحاظ عمومیت و خصوصیت، چگونه شکل میگیرد و سینما و قرآن در حوزه ساختار سینمایی و داستانهای قرآنی با تمام عقبه و ویژگیهای ذاتی و ماهوی و عرضیشان چه ارتباطی با هم برقرار میکنند؟
ساختار قصه های قرآنی، در خدمت مضامین و قالب کلی کتاب است و اساساً از نوع «داستان پردازی» و «روایت سازی» مصطلح به دور است. داستان در قرآن، کاملاً محتوا محور و در چینشی خاص، نوعی از «تذکره» را برای مخاطب به همراه دارد. اینکه یک آیه از مضمون یک داستان و یا با اشارت به یک واقعه، در میانه دو آیه که ربط مستقیمی با آن ندارند، قرار میگیردخود گویای همین امر است.
قصههای قرآنی یا همان قصص، وجه «تذکر» و «تنبه» و «معرفت» دارند و اگر هم چیزی بیرون از این باشد در خدمت گویایی یک واقعه یا طرح و تثبیت و تاکید و تأیید آن رویداد تاریخی به لحاظ نزدیکیاش به واقعیت است و فارغ از این، وجوه مصطلح در داستان نویسی که همان عبارت اخرای «شخصیت پردازی» یا «فضاسازی» باشد در آنها نیست و یا حداقل مقصود و غرض اصلی نیست.
قصههای قرآنی، مبنای «معرفت» آموزی دارند و تذکار و همین مبنا، ساختار را هم به دنبال داشته است. ساختاری که بر پی «انت مذکر» بنایافته و «ساخت»ی درخور و منحصر به فرد را دارا است. آنچه در احسن القصص قرآنی، داستان حضرت یوسف پیامبر (ع) دیده میشود را میتوان اوج قرابت قصههای قرآنی با مضامین مصطلح دانست که در عین حال زیباترین و گیراترین و جذابترین داستان قرآنی هم هست. تعبیر «احسن القصص» به نوعی بازگویی الگوی فرامتنی قصص قرآنی است که بر وجه «معرفت»، مبنای شناخت و تذکر را با رویکردی ملهم از محوریت اندیشه و حکمت بر میسازد.
همین نوع داستان گویی که در پهنای «قصص» قرآنی ظهور و بروز مییابد، در تلاقی با عرضه مصطلح و بازنمایی در قالبهای مألوف و مأنوس بشر امروز و از آن جمله ادبیات داستانی و پردازش تصویری سینمایی، تئاتری و ... موقعیتی خطیر و ریسک پذیر را پدید میآورد.
سینما، ساحت «دروغ بزرگ» و محل اعتلای تخیل و پردازش و خلاقیت «نفس» آدمی است و قرآن و مضامین و قصصاش از این همه، مبرا.همین واقعیت موجب میشودکه طرح سؤال اصلی در وادی این تلاقی هماره این باشد که آیا اصل این تلاقی و همپوشانی درست و صواب است و آیا میتواند در جهت ظهور و بروز بهتر و جذاب تر آیات و مضامین قرآنی در قالبهای دیگر بیانی و بنانی باشد؟
http://kayhan.ir/fa/news/103234
ش.د9600572