تاریخ انتشار : ۲۴ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۱:۱۶  ، 
شناسه خبر : ۳۰۳۸۴۸
مروری بر کتاب «ده افسانه درباره اسرائیل» نوشته ایلان پاپه
پایگاه بصیرت / ترجمه: سهیل جان‌نثاری/ ترجمان

(روزنامه وطن امروز – 1396/05/03 – شماره 2214 – صفحه 12)

این متن گزیده‌ای است از کتاب جدید ایلان پاپه، «ده افسانه درباره اسرائیل» که وب‌سایت ورسو، برای سالگرد روز نکبت منتشر کرده است. در این کتاب که در پنجاهمین سالگرد اشغال منتشر می‌شود، مورخ رادیکال اسرائیلی بحث‌برانگیزترین ایده‌های مرتبط با اصل و هویت دولت معاصر اسرائیل را بررسی می‌کند. از جمله این ایده‌ها این افسانه است که فلسطینی‌ها، سال ۱۹۴۸ به شکل داوطلبانه وطن‌شان را ترک کردند. 2 پرسش مرتبط با این فرض وجود دارد و اینجا هر دوی‌شان مورد بررسی قرار می‌گیرد؛ اول- آیا اراده‌ای برای بیرون راندن فلسطینی‌ها وجود داشت؟ دوم- آیا آنطور که در افسانه‌های صهیونیست‌ها برشمرده می‌شود، در آستانه جنگ ۱۹۴۸ از فلسطینی‌ها خواسته شد داوطلبانه خانه‌های‌شان را ترک کنند؟ در کتاب «نور مصالحه، اخراج فلسطینیان»، محوریت ‌داشتن ایده جابه‌جایی در اندیشه صهیونیستی به شکل بسیار قانع‌کننده‌ای بررسی شده است. اینجا من تنها نقل قول‌هایی را اضافه می‌کنم تا بر این نکته تأکید کنم که ایدئولوگ‌ها و رهبران صهیونیست نمی‌توانستند بدون خلاص شدن از جمعیت بومی- حال چه با توافق چه با زور- پیاده‌سازی موفقیت‌آمیز پروژه‌شان را تجسم کنند.

اخیراً بعد از سال‌ها انکار، مورخان صهیونیستی مثل آنیتا شاپیرا پذیرفته‌اند قهرمانان‌شان، رهبران جنبش صهیونیستی، با جدیت به انتقال فلسطینی‌ها فکر می‌کردند اما آنها مستأصلانه به این واقعیت چنگ زده‌اند که بین انتقال «اجباری» و «داوطلبانه» نوعی ابهام وجود داشته است. درست است که در دیدارهای عمومی، تمام ایدئولوگ‌ها و رهبران صهیونیست درباره انتقال با توافق صحبت می‌کردند اما حتی آن سخنرانی‌ها هم واقعیتی تلخ را آشکار می‌کند: چیزی شبیه به انتقال داوطلبانه وجود ندارد. شیوه عمل چنین نبوده و این بازی با کلمات است. این ایده که فلسطینی‌ها داوطلبانه رفتند تنها فرضیه غلط مرتبط با جنگ ۱۹۴۸ نیست. مورد دیگر هم هست که اغلب پخش می‌شوند تا با ارائه توضیحاتی اهمیت رویدادهای آن سال را تقلیل دهند.

نخستین مورد این است که فلسطینی‌ها مقصر هر چه بر سرشان آمد هستند، زیرا طرح تقسیم نوامبر ۱۹۴۷ سازمان ملل را رد کردند. این ادعا ماهیت استعماری جنبش صهیونیستی را نادیده می‌گیرد. آنچه واضح است این است که پاکسازی قومی فلسطینیان به هیچ شکل نمی‌تواند به عنوان «تنبیه» توجیه شود که به‌دلیل رد کردن طرح صلح سازمان ملل بر سرشان آمده؛ آن هم طرح صلحی که بدون هیچ مشاوره‌ای با خود فلسطینی‌ها طراحی شده بود. 2 فرضیه دیگر مرتبط با ۱۹۴۸ این است که اسرائیل، داوودی در نبرد با جالوت عرب بود و اینکه بعد از جنگ، اسرائیل دست صلح دراز کرد اما فلسطینی‌ها و بقیه جهان عرب دستش را پس زدند. پژوهش درباره فرضیه اول ثابت کرده است فلسطینیان اصلاً هیچ قدرت نظامی‌ای نداشتند و دولت‌های عرب تنها یگان‌های کوچکی از سربازها را فرستادند که در مقایسه با نیروهای یهودی کوچک‌تر بودند و تجهیزات کمتری داشتند و آموزش بسیار کمتری دیده بودند.

علاوه ‌بر این، اعزام این نیروها به فلسطین نه به‌عنوان واکنشی به بیانیه بنیان‌گذاری دولت اسرائیل که در پاسخ به عملیاتی صهیونیستی بود که فوریه ۱۹۴۸ آغاز شده بود، بویژه بعد از کشتار مشهور آوریل ۱۹۴۸ در روستای «دیریاسین» در نزدیکی قدس. و درباره سومین افسانه که اسرائیلی‌ها دست صلح را بعد از جنگ دراز کردند، اسناد خلافش را نشان می‌دهد. در واقع رهبران مصالحه‌ناپذیر اسرائیل به وضوح از ورود به مذاکرات بر سر آینده فلسطین بعد از قیومت یا بررسی بازگشت مردم اخراج‌شده یا فرارکرده خودداری کردند. در حالی که دولت‌های عرب و رهبران فلسطینی حاضر بودند در ابتکار صلح جدید و منطقی‌تری از سازمان ملل شرکت کنند، رهبران اسرائیل سپتامبر ۱۹۴۸ چشم‌شان را به روی قتل میانجی سازمان ملل، «کنت برنادوت» به دست تروریست‌های یهودی بستند.

وقتی مذاکرات جدید در پایان ۱۹۴۸ آغاز شد، آنها هر پیشنهاد جدیدی برای صلح از سوی نهاد جانشین برنادوت، کمیسیون آشتی فلسطین را رد کردند. در نتیجه، همان مجمع عمومی سازمان ملل که نوامبر ۱۹۴۷ با اکثریت دوسوم به طرح تقسیم رأی داده بود، دسامبر ۱۹۴۸ بدون اعتراضی به طرح صلحی جدید رأی داد. این قطعنامه ۱۹۴ بود که در یازدهم دسامبر تصویب شد و 3 پیشنهاد داشت؛ مذاکره مجدد تقسیم فلسطین به شکلی که تطابق بهتری با واقعیت‌های جمعیتی واقعاً موجود داشته باشد، بازگشت کامل و بدون شرط تمام پناهندگان و بین‌المللی‌کردن قدس. سخت‌سری اسرائیل ادامه پیدا کرد. همانطور که آوی شلایم مورخ، در کتابش دیوار آهنین نشان داده است، بر خلاف این افسانه که فلسطینی‌ها هیچ‌وقت فرصت خودداری از صلح را از دست نداده‌اند، این اسرائیل بود که به شکلی مداوم پیشنهادهای روی میز را رد کرد.

این با رد پیشنهاد صلح و ایده‌های جدید درباره موضوع پناهندگان شروع شد که توسط حاکم سوریه حسنی‌الزعیم در سال ۱۹۴۹ مطرح شد و با رد اعلام آمادگی‌های جمال عبدالناصر برای ایجاد صلح در اوایل دهه ۱۹۵۰ از سوی بن گوریون ادامه پیدا کرد. خودداری اسرائیل از نشان‌ دادن هرگونه انعطاف در مذاکراتش با ملک حسین در ۱۹۷۲ (با میانجیگری هنری کیسینجر درباره کرانه باختری) مشهور است و همچنین امتناعش از توجه به هشدار سال ۱۹۷۱ رئیس‌جمهور مصر، سادات، مبنی بر اینکه اگر به شکل دوجانبه درباره صحرای سینا مذاکره نکنند، او مجبور می‌شود بر سر آن وارد جنگ شود؛ کاری که 2 سال بعد انجام داد و ضربه‌ای شدید به حس امنیت و شکست‌ناپذیری اسرائیل وارد کرد. همه این افسانه‌ها پیرامون ۱۹۴۸ ترکیب می‌شوند تا تصویری از دولت یهودی بسازند که با هرگونه ناهنجاری می‌ستیزد و به فلسطینیان یاری می‌رساند و آنها را تشویق می‌کند که بمانند و صلح کنند اما متوجه می‌شود که در طرف دیگر [یعنی طرف فلسطینی] «شریکی نیست».

بهترین راه مقابله با این تصویر شرح مجدد، صبورانه و نظام‌مند رویدادهایی است که بین ۱۹۴۶ و ۱۹۴۹ در فلسطین واقع شد. از دیدگاه کنونی ما هیچ راه گریزی نداریم جز اینکه اقدامات اسرائیل در روستاهای فلسطین را به‌عنوان جنایت جنگی تعریف کنیم. در واقع به عنوان جنایت علیه بشریت. اگر کسی این واقعیت سخت را نادیده بگیرد، هرگز نخواهد فهمید که چه چیزی در پس رفتار اسرائیل با فلسطین و فلسطینی‌ها به عنوان نظامی سیاسی و یک جامعه وجود دارد. جنایتی که رهبران جنبش صهیونیستی انجام دادند و بر پایه آن، دولت اسرائیل را ساختند، پاکسازی قومی بود. این نه فقط حرف که کیفرخواستی با پیامدهای بزرگ سیاسی، حقوقی و اخلاقی است. تعریف این جرم پس از جنگ داخلی بالکان در دهه ۱۹۹۰ واضح شد؛ پاکسازی قومی. یعنی هر اقدامی از سوی یک گروه قومی برای بیرون راندن گروه قومی دیگر که هدفش تبدیل منطقه‌ای با قومیت‌های ممزوج به منطقه‌ای با قومیتی خالص است.

چنین اقدامی پاکسازی قومی است، بدون توجه به ابزارهایی که برای اجرایش استفاده می‌شود: از ترغیب و تهدید تا اخراج و قتل‌عام. علاوه بر این، خود عمل است که تعریفش را مشخص می‌کند و بدین‌ترتیب سیاست‌هایی مشخص توسط جامعه بین‌المللی به عنوان پاکسازی قومی قلمداد شده‌اند، حتی با اینکه یک طرح بالادستی برای اجرای‌شان کشف یا افشا نشده است. در نتیجه، قربانیان پاکسازی قومی هم شامل کسانی می‌شود که خانه‌های‌شان را از سر ترس رها کرده‌اند و هم آنها که در بخشی از یک عملیات به زور اخراج شده‌اند. تعریف‌ها و ارجاع‌های مرتبط در وب‌سایت‌های وزارت خارجه آمریکا و سازمان ملل یافته می‌شود. اینها تعاریف اولیه‌ای است که دیوان بین‌المللی لاهه در قضاوت افراد مسؤول برنامه‌ریزی و اجرای چنین عملیاتی در نظر می‌گیرد. بررسی نوشته‌ها و افکار رهبران صهیونیست اولیه نشان می‌دهد در ۱۹۴۸ این جنایت اجتناب‌ناپذیر بود.

هدف صهیونیسم تغییر نکرده بود؛ به دنبال این بود که تا هر جا می‌تواند از فلسطین تحت قیومت را بگیرد و بیشتر روستاها و محله‌های شهری فلسطینی‌ها را از فضای در نظر گرفته شده برای دولت یهودی آینده حذف کند. اجرا نظام‌مندتر و گسترده‌تر از آن بود که در برنامه پیش‌بینی شده بود. ظرف 7 ماه، ۵۳۱ روستا تخریب و 11 محله شهری تخلیه شد. اخراج دسته جمعی با کشتار، تجاوز و زندانی‌کردن مردان بالای 10 سال در اردوگاه‌های کار برای دوره‌های بیش از یک سال همراه بود. پیامد سیاسی این مساله آن است که اسرائیل منحصراً مقصر ایجاد مساله پناهندگان فلسطینی است. این تقصیر برایش مسؤولیت حقوقی و اخلاقی هم دارد.

پیامد حقوقی مساله آن است که حتی اگر بعد از گذشت این دوران طولانی، کسانی که مرتکب عملی شده‌اند که جنایت علیه بشریت قلمداد می‌شود، مشمول مرور زمان شوند، خود عمل همچنان جنایتی است که هیچکس به خاطرش به دادگاه کشیده نشده است. پیامد اخلاقی‌اش آن است که دولت یهودی - البته مثل خیلی دولت‌های دیگر- از گناه زاده شد اما این گناه یا جنایت را هرگز قبول نکرد. بدتر از این، در میان حلقه‌های مشخصی در اسرائیل هنوز این گناه پذیرفته می‌شود اما همزمان و کاملاً با در نظرگرفتن گذشته و به عنوان سیاستی برای آینده علیه فلسطینی‌ها در هر کجا که باشند توجیه می‌شود. جنایت امروز هم در حال انجام است.

اطلاعات کتاب‌شناختی:Pappe, Ilan. Ten Myths About Israel. Verso Books, ۲۰۱۷

منبع: لنز کالچر

http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/2214/12/178672/0

ش.د9601595