تاریخ انتشار : ۱۷ مهر ۱۳۹۶ - ۱۰:۳۰  ، 
شناسه خبر : ۳۰۵۱۰۳
پایگاه بصیرت / ابراهیم متقی/ استاد دانشگاه تهران

(روزنامه آسمان آبي ـ 1396/06/06 ـ شماره 49 ـ صفحه 1)

در دوران جدید، هرایر دکمجیان را باید اولین نظریه‌پردازی دانست که موضوع مربوط‌به جنبش‌های اجتماعی خاورمیانه را در قالب رستاخیز اسلامی تبیین کرد. رستاخیز اسلامی انعکاس تحرک اجتماعی عمل‌گرایان اسلامی در حوزه‌های مختلف جغرافیایی خاورمیانه محسوب می‌شود. اسلام‌گرایان تمرکز خود را بر نشانه‌هایی از اسلام سیاسی قرار دادند؛ رویکردی که ازسوی نظریه‌پردازان غربی در قالب اسلام ستیزه‌جو و بنیاد‌گرایی اسلامی نیز از آن یاد می‌شود. رویکرد جدید را باید واکنشی به اندیشه‌های اجتماعی مدرنیته از ولتر تا مارکس دانست؛ که فکر می‌کردند مدرنیسم عامل اصلی افول تدریجی مذهب در جوامع مختلف است. همه نظریه‌پردازان مکتب نوسازی نیز بر ضرورت سکولاریسم به‌عنوان زیربنای تحول اجتماعی در جامعه نوساز تاکید کردند. رهیافت جدید مبتنی‌بر نشانه‌هایی از احیاگرایی و بازگشت به اصول بنیادین اسلامی است که از آن به‌عنوان جنبش سلفی یاد می‌شود. جنبش اسلامی جدید ازسوی کاستلز براساس نشانه‌های جنبش اجتماعی هویت‌گرا و مبتنی بر هویت مقاومت تعریف می‌شود؛ رویکردی که بیانگر نشانه‌هایی از خودآگاهی جدید جامعه اجتماعی است که کاستلز آن را ناشی از ویژگی‌های اصل اطلاعات، هویت‌گرایی، شبکه‌های خشم و امید می‌داند. مفهوم رنسانس اسلامی، بیداری اسلامی و تجدید حیات دینی را می‌توان اصلی‌ترین نشانه‌های ظهور جنبش‌های اجتماعی اسلام‌گرا با رویکرد ایدئولوژیک و احیاگرایانه دانست.

علت اصلی ظهور جنبش‌های اسلامی را باید در ساخت سیاسی کشورهای خاورمیانه جست‌وجو کرد. ساختار سیاسی کشورهای خاورمیانه نیز ارتباط مستقیمی با الگوی اقتدارگرایی بوروکراتیکی دارد که می‌توانست زمینه‌های لازم برای شکل‌گیری جامعه و ساختار باثبات به‌منظور مقابله با کمونیسم و مارکسیسم جهان سومی را فراهم کند؛ رویکردی که در آن ارتباط مستقیم با رهیافت آیزنهاور در قالب شکل‌گیری ضرورت‌های راهبرد «دفاع پیرامونی» طراحی شده بود. کودتای 28 مرداد 1332 به‌گونه‌‌ای اجتناب‌ناپذیر پیامد‌های خود را در فرایند انقلاب اسلامی ایران منعکس کرد؛ به همان‌گونه‌ای که اقتدارگرایی در نظام‌های سیاسی محافظه‌کار و سوسیالیستی خاورمیانه، نتیجه‌ای جز بنیادگرایی تکفیری به‌وجود نیاورده است. محور اصلی ظهور جنبش‌های اسلامی بنیادگرا را باید در ضعف ساختاری، تضاد طبقاتی و سوءمدیریت نخبگانی دانست که مسئولیت کنترل امور عمومی در جامعه اسلامی را عهده‌دار هستند. جامعه اسلامی در واکنش به تهدیدهای محیط پیرامونی درصدد برآمد تا همبستگی هویتی جدیدی را ایجاد کند که نشانه‌های مقاومت و رویارویی با ساختار کهن دارد. بخش قابل‌توجهی از جنبش‌های اجتماعی و اسلامی مدرنیته در واکنش به ساختار سیاسی محیط داخلی و پیرامونی بوده است. در این‌باره می‌توان به جنبش وهابیت در دهه‌ 1780، جنبش سنوسیه در دهه اول قرن 19، جنبش مهدیون در دهه 1880 و جنبش سلفیه در دهه 1890 اشاره کرد. بعد از آن زمینه برای ظهور احیاگرایانی همانند محمد عبده، رشید رضا، حسن‌البناء، سید قطب، مصطفی السباعی و ابوالاعلی مودودی به‌وجود آمد.

در جهان شیعه نیز نمادهایی همانند امام خمینی(ره)، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، محمدباقر صدر، موسی صدر، دکترعلی شریعتی، علامه شمس‌الدین و علامه فضل‌الله را در زمره احیاگرایانی دانست که طرح حکومت اسلامی را تبیین و تئوریزه کردند. انقلاب اسلامی ایران و آن‌چه کشورهای جهان غرب از آن به‌عنوان «هلال شیعی» نام می‌برند باید نمادی از احیاگرایی شیعی در جهان اسلام دانست. احیاگرایی شیعی مبتنی‌بر نشانه‌هایی از مقاومت در برابر تهدیدهای جهان غرب و همبستگی اسلامی بوده است. در حالی‌که جنبش سلفی‌گری با نشانه‌هایی از انحراف ایدئولوژیک و راهبردی همراه شد، از درون جنبش اخوان‌المسلمین، زمینه برای بروز نشانه‌هایی همانند القاعده، داعش و فتح‌الاسلام فراهم شد که محور اصلی رفتار خود را بر ارعاب و خشونت قرار داده است. در عصر جنبش‌های اجتماعی فرامدرن که ویژگی عصر اینترنت و فضای مجازی را منعکس می‌کند، هرگونه خشونت‌گرایی و ارعاب با واکنش همه‌جانبه‌ بازیگران پیرامونی و سیاست بین‌الملل همراه خواهد شد؛ به همین دلیل، داعش به‌عنوان نماد جنبش تکفیری در کشورهای جهان عرب نمی‌تواند نشانه‌های الهام‌بخشی خود را بعد از شکست‌های نظامی تداوم بخشد و زمینه برای افزایش نیروهای نظامی آمریکا به سوریه، عراق و افغانستان به‌وجود آمده است. دستور دونالد ترامپ برای اعزام نیروی نظامی بیشتر به خاورمیانه در راستای مقابله با نیروهای سیاسی و شبه‌نظامی است که در صورت شکست نظامی، موقعیت سیاسی، اجتماعی و هویتی خود را از دست خواهند داد.

جنبش‌های اسلامی براساس ایدئولوژی و الگوی رفتاری خود طبقه‌بندی می‌شوند. در این‌باره می‌توان جنبش‌های عمل‌گرای سلفی را در چارچوب اخوان‌المسلمین مصر، سوریه، عراق، لبنان و کشورهای حوزه جنوبی خلیج‌فارس قرار داد. جنبش نهضت اسلامی تونس و انجمن اصلاح‌طلبان کویت، به موازات سلفیون عربستان، نیز در زمره عمل‌گرایان سلفی محسوب می‌شود؛ به همان‌گونه‌ای که می‌توان نشانه‌هایی از تسنن انقلابی را در سازمان جهاد اسلامی مصر، حزب ‌التحریر اسلامی مصر، سودان و اردن، اخوان‌المسلمین سوریه، جنبش توحید اسلامی لبنان، جنبش حماس و جنبش جهاد اسلامی در نوار غزه مشاهده کرد. در این‌باره جنبش‌های شیعی همانند حزب‌الله، جهاد اسلامی، امل اسلامی و حزب الدعوه اسلامی مخاطبان خود در کشورهای اسلامی خاورمیانه را دارند. به همان‌ شکل که جنبش‌های اسلامی سلفی منشأ برخی از کنش‌های انقلابی و حامل هویت مقاومت بوده‌اند، می‌توان به این موضوع اشاره کرد که چنین نیروها و جنبش‌هایی به‌گونه‌ای تدریجی عامل شکل‌گیری برخی از بحران‌های سیاسی و امنیتی در منطقه بوده و چنین رویکردی، زمینه شکل‌گیری ژئوپلیتیک آشوب و بحران را به وجود آورده است. در فضای ژئوپلیتیک آشوب می‌توان نشانه‌هایی از خشم، خشونت و ارعاب را مشاهده کرد. محور اصلی اندیشه بسیاری از جنبش‌های اجتماعی یادشده را باید «امر سیاسی» دانست. امر سیاسی با نشانه‌هایی از قدرت، سازماندهی، تحرک و نقش‌یابی کنش انقلابی بازیگران پیوند یافته است.

برخی از تحلیلگران مسائل اجتماعی فکر می‌کنند شکست مرحله‌ای داعش در موصل و تلعفر اسلام سیاسی و هویت مقاومت در خاورمیانه عربی را به افول می‌کشاند، در حالی که جنبش‌های اجتماعی مصر، تونس، اردن، الجزایر، سوریه، سودان و حتی عربستان هنوز دوران تاریخی خود را سپری نکرده‌اند. علت اصلی افول مرحله‌ای بسیاری از جنبش‌های اجتماعی خاورمیانه عربی را باید بی‌توجهی چنین گروه‌هایی به موضوع مردم‌سالاری دانست. تداوم جنبش اسلامی و احیاگرایانه ایران مبتنی‌بر نشانه‌هایی از مردم‌سالاری دینی بوده است. چنین رویکردی در کشورهای خاورمیانه عربی جایگاه محدودی دارد؛ به همین دلیل جنبش‌های اجتماعی جدید را می‌توان واکنش خشونت‌آمیزی در برابر حکومت‌هایی دانست که در برابر اصلاحات سیاسی مقاومت می‌کنند. طبیعی است دیالکتیک اقتدارگرایی و جنبش‌های سلفی در کشورهای خاورمیانه عربی به‌گونه‌ای اجتناب‌ناپذیر، زمینه‌های فرقه‌گرایی دینی و خشونت را امکان‌پذیر می‌کند. هنوز نشانه‌‌های مشهودی از تداوم پتانسیل جنبش‌های سلفی مشاهده می‌شود؛ جنبش‌هایی که بر ارعاب و خشونت سیاسی تاکید می‌کنند، در حالی که طیف دیگری از جنبش‌های اسلامی احیاگرایانه در جهان اسلام وجود دارد که از سازوکارهای مربوط به «هویت مشروعیت‌‌بخش» و «هویت برنامه‌دار» بهره می‌گیرند. چنین نیروهایی به‌گونه‌ای تدریجی می‌توانند تناقض حزن‌انگیز بین جنبش‌های اجتماعی و خشونت سیاسی را که در سوریه مشهود است تعدیل کنند؛ جنبش‌هایی که به قول مانوئل کاستلز، در پی «تقارن انفجاری امید و خشم»‌ برانگیخته شده‌اند. دیالکتیک امید و خشم، واقعیت آینده جنبش‌های اسلامی در سومین دهه قرن 21 خواهد بود.

https://asemandaily.ir/post/114

ش.د9602302