در روزگاری که از درودیوار جهان، بحران و آشوب فرومیریزد، به دشواری میتوان تشخیص داد که کدامیک مهمترین آنهاست. نمیتوان تردید کرد که درحالحاضر بحرانخیزترین بخش جهان خاورمیانه و شمال آفریقا و تعارضهای عمیقی است که یک سر آن روایتهای تروریستی از هر نوع در اسلام است. میلیونها آواره و هزاران قربانی و ویرانگریهای بیسابقه دامنه این بحران را به مرزهایی بسیار فراتر از جهان اسلام نیز کشانده است. با وجود زمختی دردناک این بحران اما قابل حدس است که با گونهای ائتلاف جهانی سرانجام این صحنه از تاریخ نیز با مصائب بسیار ورق خواهد خورد.
اما آنجا که درباره زمانه سخن میگوییم چهبسا لایهای دیگر از بحران نیز قابل بحث باشد. لایهای از بحران که همه مصائب بزرگ، از فاشیسم و هرگونه توتالیتاریانیسم گرفته تا جنگهای خونین و سرکوبها و کشتارهای وحشیانهای که جملگی به خود صورتی از حقیقت میدهند، در آن یا در ذیل آن جای میگیرند. اینکه عنصر اصلی برای درک این زمانه که با عنوان تجدد آن را میشناسیم چیست، البته قابل بحث است. برای نمونه، نقد مارکسیستی تأکید دارد که «سرمایه» مهمترین عامل تعیینکننده تاریخ مدرن است و ازاینرو هر نوع «هستیشناسی» ناگزیر باید معطوف به درک «هستیشناسی سرمایه» باشد. بدینمنظور برخی فیلسوفان مارکسیست به «نقد فلسفه از منظر اقتصاد سیاسی» توجه کردهاند که منظور دقیقتر آنها «نقد هستیشناسی عام از منظر هستیشناسی سرمایه» است.
چه به نقد مارکسیستی باور داشته باشیم یا نداشته باشیم، این واقعیت غیرقابلانکاری است که بدون درک گستره سرمایه و ابعاد آن، بحرانها و راهحلهای آن و بهطورکلی همه آن چیزهایی که از سرمایه یا ضدیت با آن نشئت میگیرد، از سیاست، دولت، فرهنگ و اقتصاد گرفته تا جنگها و شورشها و انقلابها، نمیتوان تصویری از زمانه و بحرانهای آن ترسیم کرد. شاید گفته شود اینکه «سرمایه» مهمترین مسئله روزگار ماست آنقدر کلی است که هیچچیز بر درک ما نیفزاید، اما وقتی دریابیم با ظهور سرمایه در تاریخ مدرن و تحولات مداوم و همیشگی آن جهان وارد عصری از انقلابهای بیامان پنهان و آشکار شده و ثبات و سکون از عالم رخت بربسته است، بر این واقعیت ولو به اجمال و گذرا صحه خواهیم گذاشت.
اگر منظور از پاسخگویی به این مسئله اساسی زمانه، ارائه نوعی استراتژی سیاسی یا خلق یک آلترناتیو خلقالساعه باشد، یقیناً نه شریعتی و نه هیچکس دیگر چنین راهحلی را در اختیار ندارد. بیان درستتر احتمالاً این است که شریعتی، حاصل یا عکسالعمل این بحران است. عنصر تاریخی، در شریعتی مانند هر متفکر دیگری نفوذ و به همان نسبت، وی روح اساسی دوران خود را بهروشنی بیان کرده است. بهوضوح مسئله مرکزی در شریعتی جهان مذهب است. روایت او از جهان مذهب نیز بیش از هر چیز به رهاییبخشی هم از سنت و هم از تجددی توجه دارد که سرمایه با تمام مناسبات مادی، معنوی و ایدئولوژیکش در کانون آن قرار میگیرد. اینکه چرا مذهب برای شریعتی صرفنظر از تعلقات تشخیصاش تا بدین حد مهم است، دو دلیل واضح دارد: یکی آنکه جهان ایرانی او بدون مذهب اصولاً قابل تعریف نیست و دوم آنکه بحران جهان تجدد را، همانند اقبال، بحران تفسیر معنوی از هستی میداند.
هجوم شریعتی به ساختمان قدیم جهان مذهب اما عملی پرمخاطره بود و بههمینخاطر از هر جهت مورد هجوم قرار گرفت. اما آنچه تاریخ پس از شریعتی بازگو میکند گویای آن است که اهتمام شریعتی در ویرانکردن آن ساختمان قدیم، تا چه میزان درست و مطابق با ضرورت زمانه و روزگاری بوده است که امتداد آن تا به امروز نیز ادامه دارد. کار بزرگ شریعتی واردکردن تاریخ به دستگاه فکر دینی بود و به تیزاب همان نقد تاریخی بود که بسیاری از مسلمات و مشهورات پیشین را درهم شکست و زمینه و امکانی برای واکاوی و طرحی از یک چشمانداز از جهانی دیگر را فراهم آورد.
بر اساس همان بینش تاریخی، وی بهدرستی استعدادهای بروز گونهای از فاشیسم و ظهور دوران ترور و سرکوب را نیز در ساختمان قدیم جهان مذهب تشخیص داد و در کوششی پایانناپذیر آلترناتیوی را ترسیم کرد که آجرها و عناصر جهان قدیم در ساختمانی از اساس دگرگون به کار گرفته شد. در یک جمعبندی گذرا میتوان چنین گفت که توجه شریعتی به ابزار نقد تاریخی جهان مذهب او را از مجموعهای از احکام انتزاعی و آمرانه از بالا به گونهای از روح یک زندگی جاری و درگیر مقتضیات مادی تبدیل کرد تا آنجا که در «جهتگیری طبقاتی در اسلام» حتی بر رمزورازترين مبانی یعنی «معاد» را به زندگی مادی وابسته میکند. در سطحی دیگر، وی با نقد طبقاتی نهاد مذهب و تأثیرات آن بر فکر دینی، زمینهها و مبانی استیلاطلبی را در فکر دینی کشف میکند.
مسیر شریعتی کشف بنبستها و بحرانهای تاریخیای بود که در زمان و جهان ما رسوخ کرده است و این خود بدون ایجاد گونهای از بحران امکانپذیر نبود. تلاطمی که شریعتی در جهان ما ایجاد کرد، همچنان مشغول به کار است و در صحنه پیکار واقعی تاریخی جنبههای خونینی نیز پیدا کرده است. اگر روح دوران جدید بر حذر از مضمون دائمی انقلاب نیست، شریعتی نیز نمیتوانست بدون ورود به این تلاطم عظیم، طرحی از جهان آینده، هرچند نه به تمامی، ترسیم کند. وی با نقد جهان مذهب یکسره به نقد جهان پرداخت و چنان تصویر رادیکالی از چشمانداز آینده داد که ضمن نقد بنیانی سرمایه، تلاش برای تقرب به گونهای جهان معنوی که خود بدان باور داشت در آن اجتنابناپذیر است. این جهان معنوی فراتر از هرگونه سنتهای مرسوم و مسدودکننده است.
http://www.sharghdaily.ir/News/134480
ش.د9602727