(روزنامه جوان – 1395/01/29 – شماره 4790 – صفحه 9)
هرچند نقدهاي زيادي به انديشههاي نصر شده و زواياي مختلف آرا و عقايد نصر داراي نقاط وافري است كه همواره محل ابهام بوده است، اما يكي از مسائل اصلي كه در انديشه نصر وجود دارد و به نظر ميرسد با مباني اسلامي همخواني چنداني ندارد، نقطه ثقل انديشههاي وي يا همان انديشه «حكمت خالده» است.
نقد بنياديني كه به مدعاي نصر مبني بر وحدت دروني و كثرت بيروني اديان وارد است آن است كه به فرموده علامه طباطبايي اگر ميفرمايند اسلام به معناي تسليم است، مرا دو مقصود تسليم حق تعالي است. حقي كه در مقام اثبات، ثابت شده است. اما اگر يك آيين بشري يا شخصي به نام بودا، مسيري را طي كرده و به كشف و مكاشفاتي رسيده باشد، ربطي به دين الهي و آسماني ندارد. اديان طولي آسماني و الهي مثل دين حضرت نوح(ع)، حضرت ابراهيم(ع)، دين حضرت موسي(ع)، عيسي (ع) و پيغمبر خاتم(ص) همگي حق و در طول هم بوده و دين بعدي مكمل دين قبلي بوده است. اين در حالي است كه انسانشناسي نصر جنبه ديني و عرفاني دارد كه نه از اسلام و اديان طولي، بلكه از اديان عرضي و عرفانهاي هندي، چيني، مسيحي و يهودي متأثر است (دارابي، 1388، 498).
سؤال و خدشه بنياديني كه متوجه نظريه وحدت اديان اوست اين است كه چگونه ميتوان هم جامعيت و هدايتگري اسلام را براي تمام انسانها در زمانهاي مختلف پذيرفت كه از بديهيات و ضروريات اسلام است و هم اديان ديگر را تجليات الهي دانست؟ در ضمن نصر مشخص نكرده است كه مقصود از تجليات الهي، تجليات تكويني است كه در آن صورت، شيطان و تمام جريانهاي بتپرستي و شيطانپرستي هم از تجليات تكويني خداوند به شمار ميآيند، ولي به هيچ وجه نميتوان تجليات تشريعي را نتيجه گرفت و حقانيت هدايتگري براي اديان ساخته و پرداخته بشر به دست آورد. بسياري از مكاشفات عرفاني زاييده خواطر شيطاني است. بر اين اساس عارفان بايد شهود خود را براي تمييز ميان كشف متصل با كشف منفصل به قرآن و عقل عرضه كنند تا در صورت هماهنگي آن را بپذيرند و در غير اين صورت طرد نمايد (خسرو پناه، 1388: 23). نصر براي توجيه كثرت اديان الهي و بشري و حتي اديان تحريف شده و اديان بت پرست بر اين باور است كه ذات مطلق احديت در اديان مختلف به يك صورت متجلي نميشود. حقيقت كل در كيان اديان مختلف، زماني به شكل اسطورهاي و زماني به صورت يكتاپرستي مجرد تجلي ميكند. گاه اسما و صفاتش را به اشكال و اصوات زبان قدسي تجلي ميبخشد و زماني ديگر به صورت ارباب انواع مقدسي كه مظهر نيروهاي الهياند، تجلي ميكند (نصر، 1359: 42).
نصر به نظريه كثرتگرايي ديني روي خوش نشان ميدهد و ميگويد: «ما از وحدت اديان صحبت ميكنيم و اين وحدت را در عالمي وراي طبيعت ميبينيم، در حالي كه حقيقت وراي صورت در عالم صور و تعينات متجلي ميشود و در آن عالم رنگ و كثرت به خود ميگيرد بدون اينكه وحدت از بين برود. در اين عالم كثرت ميتوان از قرابت اديان مختلف مانند اعضاي يك خانواده سخن گفت، مانند اديان ابراهيمي و هندي و غيره. اجازه بدهيد مثالي بياورم كه اين پاسخ را روشن كند. اگر نور آفتاب را رمز حقيقت متعالي اديان ببينيم هنگامي كه اين نور شكسته ميشود به الوان مختلف تقسيم ميشود كه همه نور است ولي يكي سبز و ديگري قرمز و قس علي هذا. سپس متوجه ميشويم كه چند رنگ مانند صورتي و قرمز يا بنفش و آبي با هم قرابت دارند و ميتوان به شكل معقولانه از اين قرابت كه توسط چشم ما ديده ميشود، سخن گفت بدون اينكه منكر نور واحد بيرنگ شويم» (نصر، الف 1385: 12).
اين انديشمند سنتگرا بر اين نظر تأكيد ميورزد كه پيروان حكمت خالده و فلسفه ماورا در عين حال با پيروان نسبيت كه معتقدند همه اديان نسبي و ساخته و پرداخته جوامع بشرياند و منشأ الهي ندارند كه به كيان هر دين مطلقيت ميبخشد و نيز با آنانكه تنها دين خود را بر حق و اديان ديگر را خالي از حقيقت ميدانند، مخالف است (نصر، 1359: 35). رويكرد نصر در مسئله كثرتگرايي اديان شباهتهاي قريبي با رويكرد جانهيك دارد. تفاوت عمدهاي كه ميان اين دو متفكر وجود دارد آن است كه جان هيك تبلورهاي گوناگون حقيقت دين را در هر عالم به منزله واكنش انساني به حضور الهي تلقي ميكند ولي نصر آنها را بيانات الهي در پرتو اوضاع و احوال انسان گوناگون ميداند. از منظر نصر، مسئله تنوع اديان يك مسئله مابعدالطبيعي و هستيشناختي است و با مباني فلسفه جاودان به توجيه كثرت اديان ميپردازد.
هيك نيز كثرت اديان را ميپذيرد اما موضع هيك، يك موضع سوبژكتيويستي و اومانيستي به دين است اين در حالي است كه ديدگاه نصر در خصوص دين مبتني بر وحيانيت ميباشد (عدنان، 1376: 25). اشكال عمدهاي كه بر نظريه كثرتگرايي ديني نصر وارد است آن است كه چگونه ميتوان به حقانيت اديان مختلف شرقي و غربي تحريف شده اعتراف كرد و از طرفي قائل به حقانيت بيچون و چراي دين اسلام شد.
نصر از يك سو اين ديدگاه را مطرح ميكند كه هيچ متن مقدسي در جاي خود به اندازه قرآن، جهاني نيست و اساساً هيچ ديني در دنيا نميتواند ادعاي جهاني بودن داشته باشد (نصر، ب 1385: 126). در هر حال ادعاي اصلي سنتگرايان در خصوص كثرتگرايي ديني آن است كه همه اديان جلوههاي تحقق سنت واحده هستند، به همين اعتبار براي همه اديان نوعي مشروعيت در ظرف زمان و مكان خود قائلند و از اين رو كثرت ظاهري اديان را لازم ميدانند در عين اينكه قائل به وحدت متعالي اديان هستند و از اين حيث به همان اندازه به اسلام و مسيحيت اهميت ميدهند كه به مذهب هند يا اعتقادات سرخپوستان (پازوكي، 1381: 28). پر واضح است كه سنتگراياني چون نصر كه بر پلوراليسم ديني صحه ميگذارند هرگز قادر به حل تناقضات آشكار در نظريه پلوراليسم ديني نيستند.
نقد ديگري كه به آراي نصر در خصوص كثرتگرايي ديني وارد است، آن است كه مثلاً اسلام ايدهآل اجتماعي كاملاً مساواتطلبي را ارائه ميدهد كه بر اساس آن در تكاليف ديني هيچ گونه امتياز و برترياي كه بر پايه موقعيت اجتماعي، شغل، رنگ يا نژاد صورت گرفته باشد مورد پذيرش نيست و اين در حالي است كه مثلاً در مذهب هند و نه تنها مقام روحاني وجود دارد بلكه اين مقام در قالب يك نظام طبقاتي خاص مصون ميماند. بديهي است كه نصر و همكاران او به جاي آنكه ارزيابي خود را به طور درونديني و در چارچوب دين خاصي نظير اسلام انجام دهند، برپايه اين اصل صورت دادهاند كه ميتوانند همه اديان را از يك منظر متعالي و برتر و به تعبير ديگر از منظر برونديني بنگرند (لگنهاوزن، 1382: 245).
اشكال عمده ديگري كه متوجه رويكرد پلوراليستي نصر است آن است كه كثرتگرايي به معناي قياس ناپذيري اديان اعم از ابراهيمي و غيرابراهيمي با تعاليم اسلامي ناسازگار است چراكه اسلام خود را نه يك قيد فرهنگي بلكه يك دين مسلم و براي همه انسانها معرفي ميكند در حاليكه كثرتگرايي ديني تفاوتهاي موجود ميان اسلام و ديگر سنتها را معلول پيشامدهاي فرهنگي ميداند. نصر و حاميان پروژه فكري او به جاي اصول و تعاليم اسلام از سنت و شهود عقلي به عنوان معيار ارزيابيهاي خود سود ميجويند كه با روح و جوهر محكمات قرآني در تنافر و تضاد ميباشد (همان: 246).
نسبتسنجي رابطه ميان سنتگرايي و پست مدرنيسم
حقيقت امر آن است آنچه سنتگراياني همچون نصر از آن دفاع ميكنند صرفاً به وي محدود نميشود، حتي به عبارتي ميتوان گفت اين نحوه سنتگرايي ضدمدرنيته به دليل شباهتهاي زياد شايد تأثيرپذيرفته از جريانهاي پست مدرن باشد، چراكه اين تفكرات به نحوي از انحاي در آرا و انديشههاي متفكران پست مدرن نيز مطرح ميشود. به عنوان مثال، ميشل فوكو كه متفكري پست مدرن به شمار ميآيد در كتاب معروف خويش تحت عنوان «تاريخ جنون» تيمارستان را پديدهاي مولود مدرنيته ميداند. از نظر فوكو در جامعه سنتي ديوانگان درون جامعه هستند و از متن جامعه مفارق نيستند. درجامعه سنتي ديوانه داخل يك خانواده هست و زندگي خود را دارد، ميخورد، كار ميكند و حتي ازدواج ميكند و صاحب فرزند ميشود اما نگرش مدرن با تعريف و تحديد عقلانيت خاص خود هر آن كس را كه مغاير با اصول عقلاني رفتار نمايد ديوانه معرفي و او را طرد ميكند و در گوشهاي از شهر حصاري دور او ميكشد و به تدريج ديوانهخانه درست ميشود (ضيمران، 1389: 13).
هايدگر نيز يكي از متفكران پست مدرن ميباشد كه مشكل تفكر مدرن را براي انسان اين ميداند كه مدرنيته از ابتدا انسان را بيخانمان كرد. انسان همچون جوهري روحاني تصور ميشد كه در دنيا كه از جنس جوهر مادي است جايگاه مشخصي ندارد. از نظر هايدگر زمانه ما، زمانه عسرت است؛ چون ميل به قدرت به صورت سلطه اقتصادي، سياسي، فرهنگي و تكنولوژيك بر عالم تحميل شده است. هايدگر بر اين نظر پاي ميفشارد كه رهايي از بيخانماني كه بشر امروز گرفتار آن شده است تنها با رويگرداني از عقلانيت تكنولوژيك حاصل ميشود (منوچهري، 1387: 22). پسامدرنيستها مخالف هرگونه تبيين كليت بخش يا به بيان ليوتار، روايتهاي كلان هستند، بنابراين از اين منظر نه درگستره علوم و نه در پهنه علوم انساني روزنهاي براي ورود و حضور فراروايتها و فراروشها گشوده نيست. پسامدرنيستها حقيقت كلان را رد ميكنند و اين ايده را مطرح ميكنند كه تنها روايتهايي از حقيقت ميتوانند وجود داشته باشند.
آنان بر اين گفته ميشل فوكو تأكيد ميورزند كه هر جامعهاي نظام حقيقت مخصوص به خود را داراست و نميتوان تفسيري واحد و معين از يك حادثه ارائه داد (وبستر، 1382: 291- 290). پسامدرنيسم، جهان ما را عالمي ناهمگن و نامتجانس برساخته از خيل كثير تأويلها و تعبيرهايي ميداند كه در آن معرفت و حقيقت اموري امكانياند و از همين روي، سرانجام قطعيت ناپذيرند. در چنين جهاني هويت ذاتاً نامتمركز و سيال است؛ زيرا همواره در مناسبات بيثبات، تفاوت شكل ميگيرد (جي دان، 1384: 409). بنابراين نوعي كثرتگرايي را در شرايط پست مدرن ميبينيم كه در آن دين، سنت و انديشههاي ساير اقوام، مثل آيينهاي شرقي نيز همچون همان خرده روايتها تلقي ميشوند كه نه كاملاً نفي ميشوند و نه مطلقاً پذيرفته ميشوند. نگرش پست مدرن ممكن است به نسبت رجوع كند اما سنتگرا نيست و اين مطابق با ويژگي كثرتگرايي پست مدرنيسم است (كهون و لارنس: 1384: 58). سنتگرايان نيز همچون پستمدرنها بر شيپور مخالفت با مدرنيته ميدمند و در بستر اين تجدد ستيزي دست ميافشانند و پاي ميكوبند اما اين تجدد ستيزي مورد پشتيباني سنتگرايان از منظري به شكل كلي متفاوت از پست مدرنها صورتبندي ميشود.
سنتگرايان همچو پستمدرنها مخالف عقلانيت مدرن هستند اما روش شناسي آنار شيستي پست مدرنها را بر نميتابند؛ چراكه نظام هستيشناسانه پستمدرنها بر مبناي ضديت با معرفتشناسي و نسبيت روششناسانه پيريزي و مفصلبندي ميشود. اين در حالي است كه سنتگرايان به وحدت روششناسانه و هستيشناسانه باور دارند و به فرا روايت اعتقاد جازم و راسخ دارند (شقاقي، 1387: 48). سنتگرايان و پستمدرنها هر دو نگاه انتقادي به مدرنيته دارند. وقوع جنگهاي جهاني در ابتداي قرن بيستم عامل تعيينكنندهاي در ايجاد انديشههاي پست مدرن بود. همچنين پديده جنگ سرد بين دو ابرقدرت قرن بيستم و ايجاد مخاطرات و دغدغههايي كه ناظر بر نا امن شدن جهان به مثابه محل زندگي بشر بود در نگاه انتقادي فيلسوفان پست مدرن به مدرنيته بيتأثير نبود.
اين فجايع پيامد نگرش مدرن و روشنگري بود و فيلسوفان پست مدرن از جمله ليوتار طرح روشنگري و اومانيسم دكارتي را عامل پديدآورنده يك سلسله نابسامانيهاي اجتماعي و سياسي قلمداد نمودند (سلدان و ويدسون، 1377: 231). سنتگرايان نيز همچون پستمدرنها، تجدد را به مهميز نقد خويش ميكشند. مقصود دو مراد از تجدد، آن فرهنگ و تمدني است كه از دوره رنسانس در غرب آغاز شد و اكنون دامنهاش به سراسر جهان كشيده شده است. به عبارت ديگر، مقصود همان مدرنيته است. اما وقتي ميگوييم سنتگرايان تجدد را نميپذيرند، مراد و منظور آن دسته از مباني فكري و احساساتي است كه در دوران مدرن بر اذهان و قلوب آدميان حاكم گرديده و مردم را به سمت و سوي خاصي سوق ميدهد. از جمله مهمترين مباني تجدد كه مورد حمله شديد و نقد سنتگراياني چون نصر واقع شده، ميتوان به اموري اشاره كرد، نظير پذيرش مطلق عقل ابزاري و سود مدار با زميني كردن علوم در عين حال فوق چون و چرا دانستن همين علوم زميني شده؛ اومانيسم و اصالت انسان به جاي اصالت خدا؛ محدود دانستن آزادي انسان فقط در مقابل حقوق انسانهاي ديگر نه در مقابل خدا؛ كمي ديدن امور كيفي و خوب دانستن هر چيز نو و طرد امور قديمي و سنتي (سوزنچي، 1382: 332).
همانطور كه اشاره شد مهمترين اشتراك سنتگرايان و پستمدرنها نقد مدرنيته و اومانيسم و عقلانيت ابزاري مترتب بر آن ميباشد بهرغم اين اشتراكات، اصليترين تفاوت اين دو جريان انتقادي در اين است كه پست مدرنيسم، نتيجه طبيعي و لازمه منطقي و در واقع ادامه همان جريان مدرنيسم است، چراكه در جريان مدرنيته، به قدري به عقل نقاد و خودبنياد بها داده شد كه اين نقاديهاي عقل دامنگير خودش نيز گشت و در اينجا بود كه جريان پستمدرن نيز زاده شد. اما جريان سنتگرا جرياني است كه سعي ميكند كلاً خود را از حال و هواي مدرنيته بيرون بكشد و با تكيه بر سنت به نقد مدرنيته بپردازد. در واقع، در عين اينكه هر دو جريان منتقد مدرنيتهاند، اما خاستگاه و موضع انتقادي اين دو جريان با هم متفاوت است و لذا ميتوان گفت مباحث سنتگرايان به گونهاي است كه نه فقط مدرنيته، بلكه جريان پستمدرن را نيز مورد حمله قرار ميدهد (همان: 334).
نتيجهگيري
بدون شك نصر يكي از اثرگذارترين انديشمندان معاصر ايران است كه سوداي بازگشت به سنت و پيريزي جامعهاي سنتي را در سر ميپروراند. دغدغه اصلي نصر و هم قطاران او، نقد انسانگرايي افراطي نهفته در مدرنيسم غربي و بازگرداندن انسان به آغوش عالم قدسي است. از اين رهگذر نصر خيز بلندي در راستاي مخالفت با مدرنيته و در دفاع از سنت بر ميدارد. سنت از ديدگاه سنتگرايان نه لزوماً يك امر تاريخي، بلكه به معناي پيوند با منشأ جهان هستي و امر قدسي است. سنت مجموعه اصولي است كه از عالم بالا فرود آمدهاند و در اصل عبارتند از يك نوع تجلي خاص ذات الهي، همراه با اطلاق و بهكارگيري اين اصول در مقاطع زماني مختلف و در شرايط متفاوت براي يك جماعت بشري خاص. اين متفكر سنتگرا ريشه بحران انسان متجدد را بريدن از اصل و ريشه خود ميخواند. انتقاد سنتگرايي بر هويت انسان مدرن آن است كه ظاهر و نيازهاي متغير او محور قرار گرفتهاند و بدين سان گوش انسان مدرن نداي باطن را نميشنود.
بارزترين انتقاد نصر از دنياي متجدد به غلبه دموكراسي برميگردد كه بر همان اصل اومانيسم يا به تعبير وي فردپرستي استوار شده است. در تفكر نصر جهان بر وحدت استوار است و معيار نه واقعيت بلكه حقيقت است. بدين جهت دموكراسي يا حكومت مردم بر مردم قابل قبول نيست چون عاليتر يا وجود نميتواند از پستتر يا موجود ناشي گردد. گرچه نصرعليالظاهر به اومانيسم غربي ميتازد اما او در تهافتي آشكار از پلوراليسم دفاع ميكند. او در عين اينكه در بسياري از آثار خود از وحدت متعالي اديان سخن ميگويد اما تلويحاً و تصريحاً بر پلوراليسم نيز مهر تأييد ميزند و اين نظر را مطرح ميكند كه تمامي اديان بر حق هستند، به عبارتي سادهتر اديان قياس ناپذيرند و همه آنها بخشي از يك حقيقت واحد هستند.
مخالفت نصر با مدرنيته نيز جنبه محتوايي ندارد و او بهرغم اينكه به سوبژكتيويسم وتجدد نهيب ميزنداما همچون متفكران سكولار از اسلام سياسي تبري ميجويد و كباده دين شخصي و حداقلي را ميكشد و رداي سكولاريسم سياسي را بر تن ميكند. نصر كه علاقه مفرطي به عرفان دارد طرز نگاهش به دين متاثر از رويكرد طريقتي – عرفاني است و به همين اعتبار چندان با قرائت فقاهتي و ايدئولوژيك از اسلام بر سر مهر نيست. به نظر ميرسد بهرغم كوشش نصر جهت احياي سنت و مبارزه بيامان او با مدرنيته، به دليل تناقضات بنيادين در منظومه فكري او از جمله ناسازگاري پلوراليسم با وحدتگرايي و برداشت تقليل گرايانه او از مدرنيته، پروژه سنتگرايي او چندان وافي و قرين موفقيت نبوده است.
منابع و پينوشتها در دفتر روزنامه موجود است.
http://www.javanonline.ir/fa/news/779173
ش.د9505046