تاریخ انتشار : ۲۳ آذر ۱۳۹۶ - ۱۱:۰۴  ، 
شناسه خبر : ۳۰۷۳۴۳
یادکردی از زنده‌یاد دکتر غلامحسین صدیقی، چهره درخشان دانش و سیاست در سالگرد ولادتش
اشاره: در اين يادداشت - نه فقط اشاره‌ به شرح زندگي دکتر غلامحسين صديقي بلکه- به تحليلي از زندگي فرهنگي و اداري، سياسي و اجتماعي او مي‌پردازم. نگاهي به زندگينامه او نشان مي‌دهد که با استادي فرهيخته، کارمندي وظيفه‌شناس، سياستمداري بااخلاق و وفادار، وطن‌پرستي صميمي و انساني همچون نامش «صديق» و نيز «سالم» طرف هستيم. منظورم از «سالم» يعني برخوردار از خصوصيات و صفات متعارف و طبيعي که محرک انسان در بهره‌مندي از نعمات زندگي، کنجکاوي و جاه‌طلبي براي تلاش در پيشرفت علمي و خانوادگي، وفاداري سياسي، با ارجحيت‌دادن به حفظ شرف و ارزش‌هاي اخلاقي است. اين خصوصيات تمجيدي از سوي پيروان سياسي و دوستداران مسلکي او نيست. او در شمار اندک کساني بود که حتي مخالفان ديدگاه‌هايش اين صفاتش را مي‌ستودند و برايش احترام قائل بودند.
پایگاه بصیرت / فريدون مجلسي / نویسنده و مترجم

(روزنامه ايران - 1396/09/12 - شماره 6657 - صفحه 12)

آموزگار اخلاق و عقلانیت سیاسی

محمد صادقي / روزنامه‌نگار

غلامحسين صديقي (12آذر 1284 - 29 اردیبهشت 1371) در زمينه علمي و فرهنگي کارنامه بسيار درخشاني دارد که در نگاهي بسيار کوتاه و فشرده چنين است: تحصيل در دانشسراي عالي سن‌کلو و دريافت پنج ديپلم عالي (روانشناسي، روانشناسي کودک و آموزش و پرورش، اخلاق و جامعه‌شناسي، جمال شناسي و تاريخ اديان) و دريافت مدرک ليسانس در رشته فلسفه (1311 تا 1315)، دريافت مدرک دکترا از دانشگاه پاريس (1316)، استخدام در دانشگاه تهران با سمت دانشياري (1317)، عضويت در کميسيون جغرافيايي و اصطلاحات فرهنگي فرهنگستان ايران (1319)، عضويت در هيأت مؤسس انجمن آثار ملي (1323)، رياست هيأت نمايندگي ايران در سومين کنفرانس يونسکو (1327)، پايه‌گذاري مؤسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي (1337) که از سال 1351 به دانشکده علوم اجتماعي تبديل شد، دريافت عنوان «استاد ممتاز» از دانشگاه تهران (1352) و... او همچنين در زمينه سياسي نيز فعاليت‌هاي چشمگيري داشت.

زندگي سياسي او در سه بزنگاه تاريخي بيشتر زير ذره‌بين قرار مي‌گيرد.

نخست؛ در سال‌هاي 1330 تا 1332 که در دولت اول دکتر مصدق، وزير پست و تلگراف و تلفن و در دولت دوم او، وزير کشور و نايب نخست‌وزير بود، دوم؛ در سال‌هاي 1339 تا 1342 هنگام تشکيل جبهه ملي دوم که از رهبران آن بود و سوم؛ در سال 1357 که شاه براي سپردن مسئوليت نخست‌وزيري با او وارد مذاکره شد. صديقي با کوله‌باري از تجربه در کارهاي سياسي و علمي در آبان 1357 فراخوانده شد و در پذيرش مسئوليت، طبق اصولي که داشت عمل کرد. او در مذاکره با شاه، براي پذيرش مسئوليت شرط‌هايي را (اجراي کامل قانون اساسي، تفکيک قواي سه‌گانه، لغو محاکم اختصاصي و ماندن شاه در ايران) مطرح کرد ولي مذاکره‌ها به نتيجه نرسيد.

شوربختانه درباره زندگي دکتر صديقي، آثار و کارهاي علمي و فرهنگي و شخصيت سياسي او پژوهش‌هايي انجام نگرفته که اين خودش يکي از گرفتاري‌هاي بزرگ ماست. بويژه اينکه او چهره‌اي است که با پرهيز از رفتارهاي هيجاني و افراطي و با تکيه بر اخلاق و عقلانيت راه پيموده و «اخلاق و سياست» را جدا از هم تعريف نکرده است.

در کتاب «يادنامه دکتر غلامحسين صديقي» که پرويز ورجاوند مطالب آن را گردآوري و تنظيم کرده، «مصطفي رحيمي» و «داريوش آشوري» در مقاله‌هاي خود به همين موضوع پرداخته‌اند.

رحيمي، سخن از اخلاقِ صديقي را مهمترين نکته در بررسي شخصيت او مي‌داند. به نظر رحيمي، «اخلاق» و «ادب» صديقي است که در عرصه سياست و اصلاح‌گري بايد بيشتر مورد توجه قرار بگيرد زيرا به تعبير او «اولاً اخلاق، گمشده عزيز بشر در شرق و غرب و از جمله ايران است و دو ديگر، آن که اخلاقي درست ندارد، موجودي توخالي است، شايد در جايي به کار آيد اما ستون اجتماع نمي‌تواند شد.» آنچه رحيمي را در مواجهه با صديقي مي‌ربايد، قبل از هر چيزي اخلاق و ادب اوست.

داريوش آشوري نيز مي‌نويسد: «صديقي به گمان من پيش از هر چيز مرد اخلاق بود و بازتاب اين خصوصيت بنيادي را در هر زمينه کار و زندگي او چه در علم و چه در سياست مي‌بينيم... در کردار و گفتار مي‌خواست نمونه‌اي از اخلاق سقراط‌وار باشد و به تکليف اخلاقي خود عمل کند... بنا به منش اخلاقي خود در گفتار و در قضاوت بسيار پرواگر بود و هرگز، برخلاف عرف فضاي سياسي ما، ساحت هيچ‌کس را به تهمت آلوده نمي‌کرد.» نوشته‌هاي روشنگرانه رحيمي و آشوري درباره زيست اصيل دکتر صديقي، ما را به انديشيدن درباره فضيلت‌هايي بزرگ وامي‌دارد که در غياب آنها، رسيدن به وضعيت مطلوب خواب و خيالي بيش نخواهد بود.

زنده‌ياد صديقي در شمار دومين گروه دانشجوياني بود که در زمان رضاشاه در سال 1308 براي تحصيل به فرانسه اعزام شد. هزينه اين مأموريت فرهنگي از سوي ملتي فقير تأمين مي‌شد تا به کساني سپرده شود که در بازگشت به کشور بتوانند اداي دين کنند. صديقي از کساني بود که آن مأموريت و دِين را جدي گرفت و با خدمات بعدي خود با سربلندي از جبران آن بسيار فراتر رفت. طي هشت سال تحصيل با تخصص يا تخصص‌هاي گسترد‌ه‌اي در علوم انساني با دکتراي جامعه‌شناسي به کشور بازگشت. تا آن زمان اين رشته به عنوان شاخه‌اي مستقل از علوم انساني در ايران شناخته نشده بود.

صديقي «سوسيولوژي» را جامعه‌شناسي ناميد و از سال 1319 تدريس آن را در جايگاه دانشياري در دانشکده ادبيات آغاز کرد. سال بعد وضعيت سياسي و اجتماعي ايران به‌کلي تغيير کرده بود. ايران به اشغال متفقين درآمده و رضاشاه در شهريور 1320 از ايران تبعيد شده بود. دو سال بعد دکتر صديقي به کرسي استادي دست يافت و سال بعد در کنار تدريس که حرفه هميشگي او بود مديرکل دبيرخانه دانشگاه تهران شد. علاوه بر آن، در هيأت نمايندگي ايران در کنفرانس سازمان ملل در لندن حضور داشت که منجر به تشکيل سازمان علمي و فرهنگي ملل متحد يعني يونسکو شد. يکي دوبار هم به نمايندگي ايران در اجلاس‌هاي سالانه يونسکو شرکت کرد.

صديقي که مي‌کوشيد در ساختار سياسي کشور نيز مشارکت کند، در اوايل دهه 1320به عضويت حزب ايران درآمد که بزرگترين حزب روشنفکران و تحصيلکردگان با عقايد سوسيال دموکراتيک بود، و به‌زودي در شمار رهبران آن حزب درآمد. با خروج نيروهاي متفقين از ايران، و عدم تمکين قواي شوروي که منجر به حکومت يک‌ساله فرقه دموکرات در آذربايجان شد، حزب ايران در هماهنگي با قوام‌السلطنه در ائتلافي با حزب توده در دولت شرکت کرد که با سرخوردگي از عملکرد بعدي حزب توده، آن ائتلاف شکست خورد.

اهميت نقش درآمد نفت در اقتصاد نحيف آن روز ايران و سهم ناچيزي که از آن نصيب ايران مي‌شد، همچنين پنهان‌کاري‌هاي بازرگاني و نوع رفتار متکبرانه مقامات شرکت نفت ايران و انگليس که به ‌ايرانيان اجازه هيچ‌گونه دخالتي براي کسب آشنايي و تجربه در امور فني و اداري آن شرکت را نمي‌دادند و نيز کينه‌اي که ناسازگاري انگليسي‌ها طي بيش از يک قرن گذشته در دل ايرانيان پديد آورده بود، موجب شد گروهي از وطن‌پرستان نخبه و تحصيلکرده از احزاب مختلف به نداي دکتر محمد مصدق گردهم آيند و در جبهه‌اي واحد که جبهه ملي ايران ناميده شد، خواهان «ملي‌کردن صنعت نفت ايران» و پايان‌دادن به مذاکرات دولت براي اصلاح قرارداد نفت شوند. دکتر صديقي از چهره‌هاي اصلي آن جنبش بود و تا پايان کار در آن جايگاه باقي ماند.

آن جنبش توانست در ميان ايرانيان وحدتي پديد آورد که در تاريخ اين کشور نظير نداشت. آن وحدت کمک کرد و نفت ايران ملي شد. در قدم بعدي بايد شکل حقوقي «ملي‌کردن» طوري مديريت مي‌شد که به صورت مصادره اموال و امري ظالمانه تلقي نشود و ايران بتواند به طور قانوني و بدون مزاحمت، کالاي متعلق به خود را به بازارهاي بين‌المللي عرضه کند. همچنين لازم بود در شرايطي که ‌ايران فاقد کارشناسان فني در امر اکتشاف و توليد و تصفيه و فروش بود راهي براي مديريت آن صنعت بزرگ پيدا شود. متأسفانه در اين مرحله اختلاف‌نظرهايي در درون جبهه ملي و در بيرون ميان دولت جبهه ملي با نظاميان متصل به دربار پديد آمد که آن وحدت را ضعيف کرد و دولت را از انجام رسالت و مأموريت اصلي خود که راه‌اندازي صنعت ملي شده نفت بود بازداشت.

طرفداران مصدق که به شدت تحت‌تأثير کاريزما و شخصيت ملي و محبوب مصدق هستند هيچ‌گونه انتقاد و قصوري را در عملکرد دولت او نمي‌پذيرند و شکست او را حاصل خيانت عناصر خودفروخته داخلي و دخالت مستقيم دو ابرقدرت امريکا و انگليس مي‌دانند؛ اما مخالفانش تقصيرها را کلاً به گردن دولت مصدق مي‌اندازند که نتوانست هرچه زودتر به قراردادي براي بهره‌برداري و صدور نفت دست يابد و موجب رکود اقتصادي و تورم ناشي از انتشار اسکناس و مهم‌تر از همه قانوني‌کردن فعاليت حزب توده شد که بقاي دولت و استقلال ايران را به مخاطره انداخته بود.

به نظر نگارنده در منطق هر دو طرف حقيقت و مجاز وجود دارد، که در شصت سال گذشته بسيار مورد بحث و جدل قرار گرفته است، در اينجا جز در مواردي مرتبط با دکتر صديقي به آن بحث‌ها نمي‌پردازيم. در واقع مسائل داخلي جبهه ملي يا بهتر است به طور کلي‌تر گفته شود «نهضت ملي ايران»، از فرداي بزرگترين پيروزي آن جنبش يعني قيام 30 تير 1331 آغاز شد، که مذهبيون به زعامت آيت‌الله کاشاني که نقش مهمي در بسيج خياباني آن قيام داشت، خواهان سهم مهم‌تري در مديريت کشور بودند، که با ديدگاه مصدق و جبهه ملي سازگاري نداشت و منجر به جدايي آن جناح شد. مرحله بعد که هدف اصلي قيام 30 تير بود، تصدي وزارت دفاع ملي توسط مصدق و گماردن رئيس ستاد ارتش و تصفيه فوري ارتش از افسران رضاشاهي بود که ارتش و دربار را روياروي مصدق قرار داد.

سپس موضوع اصلاحات قضايي و تقاضاي تصويب اختيارات موقت قانونگذاري مصدق از مجلس شوراي ملي بود که برخي از طرفداران و حتي بنيانگذاران جبهه ملي را به مخالفت و جدايي واداشت که آن را مغاير تفکيک قوا مي‌دانستند و اعطاي آن اختيارات را که وظيفه‌اي براي مجلس باقي نمي‌گذاشت، قانوني تلقي نمي‌کردند. تا اين مرحله نظر مخالفي در روش يا سرعت انجام کار دولت مصدق از سوي دکتر صديقي نديده‌ام. شايد اعتماد و وفاداري او نسبت به وطن‌پرستي و درستکاري مصدق موجب تحمل و سازگاري بيشتر او مي‌شد. مصدق که در لاهه با وزير مختار وطن‌پرست و باسواد «حسين نواب» آشنا شده بود، در بازگشت به کشور که مصادف با قيام 30 تير 1331 و تشکيل دولت جديد او شد، حسين نواب را به وزارت امور خارجه منصوب کرد. اما دو ماه بعد، پس از آنکه لايحه تمديد اختيارات مصدق در هيأت دولت مطرح شد، نواب آن را حتي در صورت تصويب مجلس غيرقانوني دانست و استعفا کرد.

آخرين مرحله اقدام به رفراندوم براي انحلال همان مجلس نيم‌بند و بي‌اختيار بود، که برخي از دوستان مصدق مانند دکتر صديقي و دکتر سنجابي با آن موافق نبودند. به طوري که در شرح احوال دکتر صديقي آمده است، ايشان ضمن تذکر مسائل حقوقي به مصدق گفته بود که ‌اين کار بعداً دست شاه را براي برکناري او و گماردن دولت جديد بازخواهد گذاشت، و دکتر مصدق گفته بود «شاه جرأت نخواهد کرد.» به نظر من ارزيابي ميزان وفاداري دکتر صديقي به دکتر مصدق و اخلاق‌مداري او از آنجا آشکار مي‌شود که بعد از آنچه در 25 و 28 مرداد رخ داد و صديقي را نيز راهي زندان کرد، در هيچ جا ديده يا شنيده نشده که دکتر صديقي آن پيشگويي را به رخ مصدق کشيده باشد. در حالي که چند روز بعد از همان رفراندوم تا آخرين لحظه به توپ بستن خانه مصدق در کنار او بود و به اتفاق او به خانه همسايه پناه بردند و خودشان را تسليم پليس زاهدي کردند.

دکتر صديقي پس از 28 مرداد و پس از آزادشدن از زندان، ضمن اينکه آمادگي همکاري با دولتِ به اعتقاد او «غاصب» را نداشت، در عين حال از کساني نبود که با قهر از جامعه خود را به مهر‌ه‌اي باطل تبديل و جامعه فرهنگي ايران را از نقش ارزنده خود محروم کند. دکتر صديقي در سال 1327 «مؤسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي» را در دانشگاه تهران به وجود آورده بود که در سال‌هاي پس از 28 مرداد و آزادي از زندان و بازگشت به دانشگاه، سرانجام در سال 1351 با حمايت دکتر اقبال رئيس دانشگاه تهران و با همکاري دکتر احسان نراقي که او نيز در همين رشته در فرانسه تحصيل کرده بود، مسئوليت مؤسسه تحقيقات اجتماعي را پذيرفت، که بعداً تبديل به دانشکده علوم اجتماعي شد و هزاران کارشناس علوم اجتماعي در آنجا تحصيل کردند و دانشکده‌هاي علوم اجتماعي ساير دانشگاه‌هاي ايران را بنيان نهادند.

دکتر صديقي با همه آرامش و رفتار متمدنانه و مؤدبانه‌اش، شوري ماجراجويانه در دل داشت که او را آرام نمي‌گذاشت. بعد از 28 مرداد سال 32 نيز هر بار امکاني يا فرصتي دست مي‌داد در جبهه ملي دوم مشارکت مي‌کرد و مدت ديگري راهي زندان مي‌شد. تا سرانجام سال پر التهاب 1357 فرارسيد. اعتماد و احترام دکتر صديقي چنان بود که حتي دشمن بزرگي مانند شاه در واپسين تلاش‌ها براي حفظ حکومت به پيشنهاد دوتن از رجال خوشنام دوران پهلوي يعني دکتر اميني و نصرالله انتظام، از صديقي براي نخست‌وزيري دعوت کرد.

درباره شناخت شاه از صديقي شايد يادآوري اين نکته که در يکي از گزارش‌هاي زندگي دکتر صديقي خواندم بي‌تأثير نبوده باشد، حاکي از اينکه: در اواخر سال 1331 قرار مي‌شود محمدرضاشاه از تأسيسات ملي‌شده‌ نفت جنوب بازديد کند. دکتر صديقي از جانب دولت مأمور مي‌شود شاه را در اين سفر همراهي کند. شاه که در سفر آبادان به شدت تحت‌تأثير شخصيت دکتر صديقي قرار گرفته بود پس از آن سفر با شگفتي به اطرافيانش گفته بود: «‌در اين سفر من نفهميدم کي رفتم و کي برگشتم. صحبت‌هاي اين مرد مرا سخت مجذوب کرده بود. من حرف‌هاي محققانه‌اي درباره‌ ايران و مفاخر ايران از او شنيدم که تا به حال از هيچ‌کس نشنيده بودم و در هيچ کتابي نخوانده بودم.» شهرت دانش دکتر صديقي بسيار فراتر از رشته تخصصي‌اش بوده است.

شايد با همان آشنايي بود که محمدرضاشاه توصيه آن رجال مورد اعتمادش را مي‌پذيرد و در واپسين ماه‌هاي حکومتش دکتر صديقي را براي پذيرش مقام صدارت به کاخش دعوت مي‌کند. دکتر صديقي به شرط آنکه ملاقات‌ها با حضور همان رجال مورد وثوق و اعتماد باشد مي‌پذيرد. اما شاه شرايط او را که باقي‌ماندن در کشور و رفتن به مرخصي طولاني، تشکيل شوراي سلطنت، عدم دخالت در امور دولت و حکومت و سپردن فرماندهي قوا به دولت و يکي دوشرط ديگر بود نمي‌پذيرد، و دکتر بختيار را به نخست‌وزيري کوتاه مدتش مي‌گمارد. دکتر صديقي دعوت همکاري در دولت بازرگان را نيز نمي‌پذيرد و به کلاس درسش باز مي‌گردد. اما بعد از سال 1358 شرايط چنان بود که ديگر نيازي به درس دکتر صديقي نبود.

دکتر صديقي در مصاحبه‌اي با مجله اميد ايران در سال 1358 به عنوان آخرين آرزوي خود دربار‌ه ‌ايران مي‌گويد: «آرزو مي‌کنم آينده‌اي روشن پيش رو داشته باشيم و جامعه‌اي آزاد و دموکراتيک بنا کنيم که در آن همه حق اظهارنظر و عقيده داشته باشند. ديکتاتوري هميشه محکوم است و فرداي ايران بايد روشن از آفتاب دموکراسي باشد.»

صديقي چنانکه من شناختم

دکتر همايون کاتوزيان / استاد دانشگاه آکسفورد

من دکتر صديقي را از دوران کودکي‌ام يعني وقتي که در دولت مصدق وزير کشور و نايب نخست‌وزير بود به خاطر دارم ولي هيچگاه او را نديده بودم. تا اينکه در هفده سالگي که سال ششم دبيرستان بودم (به نظرم از دکتر مهدي محقق) شنيدم که جمعه‌ها در خانه‌اش باز است و ديدارکنندگان را - هر که باشند – مي‌پذيرد.

اين بود که من روزهاي جمعه شروع به رفتن به منزل ايشان کردم که در آن زمان در محله سرچشمه، کوچه صديق‌الدوله واقع بود. از اواسط سال ۳۸ تا اوايل سال ۳۹ هر هفته چند استاد دانشگاه و رهبر ملي مي‌آمدند تا اينکه شاه اعلام کرد انتخابات مجلس بيستم آزاد است. به دنبال آن جبهه ملي دوم تشکيل شد و صديقي يکي از اعضاي شوراي آن بود.

منزل صديقي يک حياط بيروني نوساز داشت که در آن يک سالن پذيرايي ساخته شده بود. تا «انتخابات آزاد» اعلان نشده بود معمولاً بيش از شش هفت نفر به ديدارهاي جمعه نمي‌آمدند، اما تقريباً به محض اعلان انتخابات آزاد سيل مراجعان سرازير شد، چنانکه پس از مدت کوتاهي نه فقط سالن پر مي‌شد بلکه در حياط هم جمعيت موج مي‌زد. حوادث پس از آن اکنون جزو تاريخ است و در هر حال من در اواسط سال ۴۰ تهران را ترک کردم.

ده‌ها سال بعد که من مشغول تحقيق درباره زندگي دکتر مصدق و تاريخ نهضت ملي شدم براي روشن‌شدن پاره‌اي از مسائل با برخي سران سابق نهضت ملي، از جمله دکتر صديقي، مکاتبه کردم. با صديقي بويژه موضوع رفراندوم براي بستن مجلس هفدهم را مطرح کردم که او به عنوان وزير کشور اداره کرده بود. او در نامه‌اي طولاني نوشت که او هم - مانند دکتر سنجابي، خليل ملکي و دکترمعظمي - با رفراندوم مخالفت کرده بود ولي پس از آنکه اکثريت نمايندگان داوطلبانه استعفا داده بودند به آن تن داده بود. در هر حال پيدا بود که او از اين اقدام راضي نبوده است.

صديقي مردي دانشمند، اصولي، جدي، با اعتماد به نفس و مؤدب بود.

استادي براي تمام فصول

دکتر هما زنجاني‌زاده* / جامعه‌شناس

استاد دکتر غلامحسين صديقي کسي نيست که فقط واژه جامعه شناسي را معادل کلمه socialogy به کار برده است. مطالعه درس جامعه شناسي عمومي او نشان مي‌دهد که به تمامي مقولات و حوزه‌هاي جامعه شناسي توجه دارد. مسأله تطور ديني قبل و بعد از اسلام، مسأله مالکيت، کار، طبقات اجتماعي، توسعه اقتصادي- صنعتي، اعتقادات، دموکراسي، شهر و شهر نشيني، احساسات، رابطه اقليم و تربيت با رشد و توسعه اقتصادي، تشکيلات صنفي، دانشگاه و مسائل فرهنگي و اجتماعي آن، سازمان‌هاي اجتماعي، رابطه تحولات اجتماعي با کيفيت هنر و روش‌هاي برنامه‌ريزي مباحثي هستند که همچنان مي‌توانند امروزه مورد توجه جامعه شناسان و محققان قرار گيرد. در بحث جامعه شناسي عمومي، موضوع جامعه شناسي، روش و تاريخچه تفکرات و مطالعات اجتماعي را مطرح مي‌کند.

اين تاريخچه از تفکرات و مطالعات اجتماعي يونان آغاز مي‌شود و تا پايان قرن نوزده با طرح نظريات جامعه شناسان کلاسيک پايان مي‌يابد. ويژگي ممتاز دکتر صديقي در آن است که در بررسي آراي متفکران اجتماعي پس از آن که به تفصيل نظريات را مطرح مي‌کند به نقد اين نظريات مي‌پردازد و در نقد فقط نکات منفي را متذکر نمي‌شود، بلکه رهاورد اين نظريات را براي جامعه شناسي مطرح مي‌کند. مي‌توان گفت بينش جامعه شناختي دکتر صديقي همچنان مي‌تواند مورد توجه باشد.ويژگي ديگر استاد دکتر صديقي که او را همچنان براي هميشه استاد مي‌سازد بري بودن تدريس او از ايدئولوژي است.

به عنوان يک عالم، عالمانه به بررسي تفکرات اجتماعي مي‌پردازد و در کلاس‌هاي درس خود از القاي باورهاي شخصي خودداري مي‌کند. بي‌طرفي علمي شرط کار علمي استاد است وگرنه مي‌تواند به جاي آنکه شناخت و آگاهي را راهگشا باشد پرتوي دانش را خاموش کند. و بالاخره دکتر صديقي استادي است منحصر به فرد. نظم و انضباط، وقت شناسي، قانونمداري، توجه به کليت وجود دانشجو، مشروعيت علمي و کمال و صداقت علمي او را استادي براي هميشه مي‌سازد که مي‌تواند الگو براي دانشجويان و استادان باشد.زادروز دکتر غلامحسين صديقي مبارک باد.

تصاحب طلای سیاه یا مهار تهدید سرخ؟

دو روايت تحليلي از يک کودتا

حميدرضا عابديان / پژوهشگر تاریخ معاصر

امريکا با عمليات موسوم به تي پي آژاکس چه هدف يا اهدافي را در ايران پي مي‌گرفته است؟ 64 سال از کودتاي 28 مرداد مي‌گذرد و تاريخ‌پژوهان هنوز در مواجهه با اين پرسش، به پاسخ واحدي نرسيده‌اند.گروهي، چنان که از نام اين عمليات پيداست، آن را اقدامي در جهت پاکسازي حزب کمونيست توده از سپهرسياسي ايران مي‌دانند. در مقابل، برخي ديگر، اين عمليات را ايستادگي در برابر وضعيت فراگيري ارزيابي مي‌کنند که ايران با ملي کردن صنعت نفت خود در منطقه ايجاد کرده بود. پژوهشگران، هرکدام تحليل خود را بر مستنداتي استوار مي‌کنند که امروزه بيش از هر زمان ديگري در اختيار محققان قرار گرفته است. غرض از اين يادداشت کوتاه اما نه يک بررسي انتقادي ميان آراي مورخان بلکه به نمايش گذاردن تحليل دو نفر از شاخص‌ترين چهره‌هاي کابينه دکتر محمد مصدق در اين رابطه است: دکتر غلامحسين صديقي و دکتر حسين فاطمي.

1- تحليل دکتر صديقي

(وزير کشور و نيابت نخست‌وزير در کابينه دوم دکتر محمد مصدق)

دکتر صديقي معتقد است که نطفه کودتاي 28 مرداد سال 1332 در سي‌ام تيرماه همان سال بسته شد. يعني روزي که مردم به خيابان آمدند تا نخستين سالگشت قيام سي تير را گرامي بدارند. مراسمي که به گواهي دکتر صديقي، به پيشنهاد و اصرار مرحوم خليل ملکي و جمعي ديگرکه معتقد بودند عناصر وابسته به حزب توده در يک تظاهرات جداگانه شرکت کنند، به صورت دو پاره و به شکلي ويژه درميدان بهارستان برگزار شد. ايشان مي‌گويند«گفتند صبح مليون تظاهرات برپا کنند و عصر، عناصر چپ. انگليس‌ها از اين پراکندگي نيروها استفاده کردند و در تبليغات خود، عناصرچپ را قدرتمندتر از آنچه بودند، معرفي کردند تا امريکايي‌ها را از خطر کمونيسم بترسانند و موفق هم شدند.(1 )»

دکتر صديقي در يادکرد از غفلت‌ها و اشتباهات منجر به کودتا، از انتخاب نامناسب زمان مذاکره با هيأت نمايندگي شوروي در تهران براي رفع اختلافات مرزي و تسويه دعاوي ايران، در نيمه دوم مرداد 32 نيز انتقاد کرده و تأکيد مي‌کند که دست زدن به چنين مذاکراتي در آن شرايط که امريکايي‌ها تحت تأثير تبليغات بريتانيا، از خطر روزافزون نفوذ کمونيست‌ها در ايران به هراس افتاده بودند، کار درستي نبوده است(2) دکتر صديقي اقدامات تبليغاتي انگليسي‌ها را با زمينه سازي‌هايي که در داخل براي نشان دادن عدم تسلط دولت و تضعيف آن صورت مي‌گرفت – نظير قتل سرتيپ افشار طوس – همراه مي‌داند. در مصاحبه با روزنامه پرخاش در سال 1358نيز دکتر صديقي، مسئوليت مشارکت امريکا در براندازي دولت مصدق را متوجه دولت انگلستان مي‌کند که توانسته بود با دستاويز سرخ هراسي نظر موافق اين دولت را براي آغاز يک حرکت ضد ملي در ايران آماده سازد.(3 )

دست کم دو واکنش از مقامات وقت ايالات متحده امريکا در آن مقطع، نظر دکتر صديقي در رابطه با تشديد سرخ هراسي در ميان مقامات امريکايي را متعاقب برگزاري برنامه سالگشت قيام سي تير در تهران تأييد مي‌کنند. نخست، بيانات وزير خارجه امريکا، جان فاستر دالس(4 )که در مصاحبه مطبوعاتي هفتگي خود به تاريخ ششم مردادماه 1332 (28 ژوييه 1953) در رابطه با «اخبار حاکي از افزايش منظم قدرت و نفوذ حزب کمونيست توده در ايران» گفته بود: «فعاليت روز افزون حزب کمونيست غيرقانوني توده در ايران و اغماض و چشم‌پوشي دولت ايران از اين فعاليت‌ها، نگراني بزرگي براي دولت ما ايجاد کرده است. شک نيست که اين تحولات، براي دولت امريکا، محظورات بيشتري براي اعطاي کمک و مساعدت به ايران فراهم مي‌سازد.»

و دو ديگر، بيانات رئيس جمهوري آيزنهاور(5) در کنفرانس مطبوعاتي مورخ چهار اوت (14 مرداد) در سياتل که دو روز پس از برگزاري رفراندم پارلمان هفدهم در تهران، ايراد گرديد:

«تهديد کمونيست‌ها نسبت به کشورهاي آسيايي، اصولاً براي امريکا بسيار شوم و خطرناک است. ايران نيز از اين لحاظ با ساير کشورهاي آسيا در يک رديف و در همان وضعيت است... آقاي دکتر مصدق بالاخره بر پارلمان فايق آمد و توانست خود را از مخالفت‌هاي پارلمان خلاص و آسوده سازد. آقاي دکتر مصدق، البته در اين اقدام خود، از حزب کمونيست ايران استفاده کرد و کمک گرفت...به طوري که اشاره کردم، تهديد کمونيست‌ها نسبت به کشورهاي آسيا، اساساً براي امريکا شوم و خطرناک است و امريکا ناچار بايستي اين راه را در هرجا باشد مسدود کند و اين کار، دير يا زود بايستي انجام گيرد و امريکا جلوي توسعه خطر کمونيستي را در قاره آسيا بگيرد و راه پيشرفت آنها را مسدود سازد.»

2- تحليل دکتر فاطمي

(وزير خارجه و سخنگوي دولت در کابينه دوم دکتر مصدق)

دکتر فاطمي که علاوه بر عضويت در کابينه دکتر مصدق، مؤسس و صاحب امتياز روزنامه شهير باختر امروز نيز بوده است، دو روز پس از اظهارات جان فاستر دالس، وزير خارجه امريکا، در شماره 1160 اين روزنامه به تاريخ هشتم مرداد ماه 1332 نسبت به اين اظهارات واکنش نشان مي‌دهد. سرمقاله اين روزنامه که معمولاً به قلم دکتر فاطمي نگارش مي‌شده است، با عنوان گوياي «آمريکا به دنبال انگليس»، ضمن اشاره به سياست موازنه منفي دکتر مصدق، تأکيد مي‌کند «مردي که پيشواي آزادي ملل شرق است، هرگز با استعمار انگليس مبارزه نمي‌کند که استعمار ديگري جانشين آن بشود!» او مي‌نويسد: «امروز دالس دولت دکتر مصدق را متهم مي‌کند که به عناصر افراطي اجازه فعاليت داده و بدينوسيله (دالس) مي‌خواهد دولت ايران را متمايل به حکومت‌هاي توتاليتر وانمود سازد! دکتر مصدق، روش سياسي و ملي خود را طبق تمايلات واشنگتن و لندن و مسکو هيچ گاه معين نکرده و از اين پس نيز با همان سياست ملي و وطني و فقط به نيروي مردم ايران مستظهر خواهد بود.»

آنگاه رندانه مي‌پرسد: «از وزير خارجه امريکا بايد پرسيد شما در مدت هشت سالي که از پايان جنگ گذشته و متعهد بوديد به اقتصاديات ايران کمک کنيد، چه کمکي کرده‌ايد؟ و اگر امروز به قول راديو لندن و دالس، دکتر مصدق جلوي فعاليت‌هاي عناصر افراطي را نگرفته و حکم قتل عام نداده است، چرا در سابق که لندن به اشتراک واشنگتن، حکومت مي‌آوردند و مي‌بردند و هژير و رزم آرا و ساعد و امثال ايشان را به مردم تحميل مي‌کردند و حتي شاه مملکت را به انگليس و امريکا مي‌بردند، کمکي نکرديد و وعده‌هاي بزرگ و کوچک و دور و نزديک، از عالم حرف به مرحله عمل در نيامد؟»

در همين شماره، ذيل گزارش جريانات سياسي روز، از نگاه مطلعين(؟)، اظهارات وزير خارجه امريکا به سه دليل ناموجه و غير منطقي شمرده شده است که ما هر سه را ذيلاً در معرض داوري خوانندگان قرار مي‌دهيم:

1- «برخلاف اظهارات دالس، حزب توده که در مطبوعات وابسته به انگليس‌ها و سرمايه‌داران امريکايي، بزرگ جلوه داده مي‌شود، داراي قدرتي نيست. دولت انگلستان از همان آغاز نهضت ملي ايران، همواره کوشش داشت با وسايل تبليغاتي شگرفي که در اختيار دارد، کمونيست‌ها را عامل اصلي نهضت مردم ايران معرفي کند و بدينوسيله افکار عمومي کشورهاي غربي و امريکاييان را نسبت به نهضت ملي ما دستخوش ترديد سازد. اين رويه انگلستان هنوز هم ادامه دارد و دولت مزبور با وجودي که دنيا به اصالت جنبش مردم ايران پي برده است، کوشش دارد حزب توده را نيرومند و قوي بنماياند و دولت امريکا نيز از اين خوراک تبليغاتي براي توجيه اقدامات خود استفاده مي‌نمايد.»

2- «پيشرفت عقايد افراطي در شرق، معلول دهها سال سياست استعماري انگلستان و ايجاد فقر و ناتواني در اين منطقه است. بنابراين اگر واقعاً دول غربي از فعاليت چپي‌ها در شرق وحشت دارند، بايد بدانند که فقط از راه تقويت معنوي دولت‌ها مانند حکومت مصدق که متکي به اکثريت مردم ايران است، مي‌توان جلوي فعاليت‌هاي افراطي را گرفت....دولت امريکا اگر واقعاً در اظهارات خود صادق است، نه تنها بايد از هر اقدامي که مآلاً موجب تضعيف حکومت مصدق شود اجتناب ورزد بلکه بايد حتي‌الامکان، اين دولت را در اجراي مقاصد ملي خود، تأييد و تقويت کند.»

3- «دليل ديگري که بر غيرموجه بودن يا بهتر گفته شود بهانه‌جويي دولت امريکا اقامه مي‌گردد، اين است که احزاب کمونيستي، با تشکيلات و تأسيسات بسيار منظم و مجهزي در کشورهاي اروپاي غربي و بخصوص در فرانسه و ايتاليا و آلمان و غيره، علناً به فعاليت مشغول هستند و دهها نماينده در پارلمان‌هاي آن ممالک دارند و معهذا دولت امريکا، بدون هيچ قيد و شرطي به آن کشورها مساعدت مي‌کند و ماليات دهندگان امريکايي، همه ساله ميلياردها دلار از درآمد خود را بلاعوض به کشورهاي اروپاي غربي منتقل مي‌سازند! بنابراين صرف وجود يک عده افراد معدود در ايران که انگشت شمار هستند، نمي‌تواند دليلي به عنوان عدم مساعدت امريکا، مسموع و پذيرفتني باشد.»

مؤخره

چنانکه رفت، دکتر صديقي و دکتر فاطمي، هر کدام به فهم و درک متفاوتي از رفتارشناسي دولت امريکا در قبال نهضت ملي ايران رسيده بودند. در حالي که دکتر صديقي مداخله امريکا را بر مبناي مقابله با تسلط و شيوع کمونيسم در ايران تحليل کرده‌اند، دکتر فاطمي با ديده ترديد به اين ادعا نگريسته است.

راستي آزمايي هريک از اين تحليل‌ها، دست‌کم امروز که اسناد زيادي در اين رابطه منتشر شده است، کار چندان دشواري نيست. براساس همين اسناد، ما امروز مي‌دانيم که سؤال و جواب وزيرخارجه امريکا در آن جلسه هفتگي پيرامون افزايش نفوذ حزب کمونيست توده در ايران، قرار و مداري از پيش سازمان يافته با همکاري سازمان سيا بوده که متن آن، با دقت و موشکافي درباره يکايک کلمات تهيه شده بود(6 ) و تو گويي دکتر فاطمي با فراست و هوشياري، اين را همان روز فهميده بوده است!

يادداشت:

* شاگرد استاد غلامحسين صديقي در سال‌هاي 1344 تا 1346.

منابع:

1 و 2. يادنامه دکتر غلامحسين صديقي، به کوشش پرويز ورجاوند، ص 144، انتشارات چاپخش بهار 1372

3. پرخاش، شماره 19، ويژه 28 مرداد، 1358

4. خواب آشفته نفت، دکتر مصدق و نهضت ملي ايران، محمدعلي موحد، ص 775، نشر کارنامه 1386

5. همان، ص 777-776

6. ص 775

http://www.iran-newspaper.com/?nid=6657&pid=12&type=0

ش.د9603635