تاریخ انتشار : ۲۸ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۸:۱۶  ، 
شناسه خبر : ۳۰۹۶۰۸
واکاوی چرایی گسست قشر دانشگاهی و روشنفکر از جامعه و افکار عمومی در گفت‌وگو با احسان شریعتی
اشاره: احسان شریعتی یکی از بهترین گزینه‌ها برای گفت‌وگو درباره نقش روشنفکران در سپهر عمومی جامعه و نسبت آنان با تحولات اجتماعی است؛ فرزند دکتر علی شریعتی که در زمانه خود، فارغ از چگونگی نتیجه و تأثیر آن، یکی از بهترین مثال‌ها -و شاید تنها مثال- درباره تأثیرگذاری یک روشنفکر در جامعه خویش بود. شریعتی در گفت‌وگوی پیش‌رو، ضمن تبیین نقش روشنفکر، از ضرورت‌ها، مخاطرات و راه‌حل‌های ایفای نقش روشنفکران نیز سخن گفته است.
پایگاه بصیرت / سجاد صداقت

(روزنامه آسمان آبي – 1396/10/25 – شماره 160 – صفحه 27)

* اجازه دهید بحث را با این پرسش آغاز کنیم که روشنفکران، اندیشمندان و اهل فکر در سپهر عمومی و فضای اندیشه‌ورزی امروز ایران کجا قرار گرفته‌اند و چه نسبتی با فضای عمومی جامعه دارند؟ آنان چه نقشی در این فضا می‌توانند ایفا کنند؟

** این دسته یا مقوله که از آنان به‌عنوان «روشنفکران» یا اهل فکر و فرهنگ یاد کردید، قشر اجتماعی گسترده‌ای را تشکیل می‌دهد که شاید بتوان آن ‌را «فرهنگی‌کاران» نامید. اگر بخواهیم مانند آنتونیو گرامشی نسبت به این افراد دیدگاهی واقع‌بینانه داشته باشیم، یعنی آنان ‌را کسانی بدانیم که در هر طبقه اجتماعی، کار فکری و فرهنگی می‌کنند، طیف وسیعی را دربر می‌گیرد که هر تمدن و فرهنگی بسته به سنخ انسانی و انسانیتی که از نظر فلسفی قائل است، نوعی تیپولوژی آموزگار یا پداگوگ‌ را به‌وجود می‌آورد (مبتنی بر آن‌چه یونانیان آن ‌را پایدئیا یا فلسفه تعلیم -و- تربیت می‌خواندند). در این تعریف رئالیستی (سبک گرامشی) هم باز می‌توان پرسید آیا کسانی که اهل فرهنگ هستند، رسالتی دارند یا نه؟ آیا برای کار خود رسالت تمدنی و فرهنگی هم قائل هستند یا خیر؟ معمولا در تاریخ فکر و فلسفه این‌گونه بوده و هر فرهنگی برای خود سنخ‌شناسی یا تیپولوژی‌ای از انسانیت مورد نظرش را داشته است.

معمولا هر فرهنگ با شکل کار فرهنگی خود چشم‌انداز و افقی کلی دارد. برای نمونه، در دوره مدرن به سنخی از فیلسوفان صفت «روشنگر» اطلاق می‌شد که رسالت فرهنگی معینی برای خود قائل بود و از این ملاحظات در تاریخچه و سابقه مفهوم روشنفکری بحث می‌شود؛ چنان‌که می‌گویند مثلا در فرانسه، روشنفکری مفهومی بود که از داستان دریفوس نشئت گرفت. در آن زمان مطرح شد که «همه نیروهای انتلکتوئل ما»، یعنی نیروهای فکری و ذهنی‌کار برای اعتراض و دفاع از یک مورد بی‌عدالتی اجتماعی بسیج شدند و به‌صحنه آمدند؛ و مفهوم «انتلکتوئل» از همین‌جا به‌معنای فرانسوی مفهوم‌ زاده شد؛ چنان‌که در تجربه روسی مفهوم «اینتلیجنسیا» به ‌شکل دیگر پدیدار شد. در فرانسه و اروپا این داستان تا دوره اندیشه‌ورزانی چون سارتر ادامه یافت و امثال سارتر و فوکو و... مفهوم روشنفکری را نمایندگی می‌کردند. این جریان بعدها در جهان تأثیر گذاشت و تا امروز می‌توان بقایای آن‌ را در حضور چهره‌هایی چون سعید، چامسکی، ژیژک و دیگران دید.

به این مفهوم ما یک دید کلان از روشنفکر، به تعبیر ژولین بندا، داریم که برای روشنفکر یک اصالت ایدئالیستی، یا به تعبیر آل‌احمد و شریعتی، وجهی پیامبرگونه قائل بودند. گفته می‌شود روشنفکران باید نقش آگاهی‌بخش یا روشنگر را در جامعه ایفا کنند. در طول سال‌های گذشته، همان‌گونه که گفتمان‌های کلان و فراروایات زیرسوال رفت، خود مفهوم «روشنفکر» هم‌چون یک کلان‌روایت زیرسوال رفت و اکنون دیگر ما به‌تعبیر فوکویی روشنفکران «نوعی» یا گونه‌گونه (Specific) داریم و هر قشر و گونه اجتماعی برای خود روشنفکرانی دارد؛ یا به‌تعبیر بوردیویی، روشنفکر جمعی (Collective) یعنی کادری را داریم که این نقش روشنفکرانه را ایفا می‌کند. برای نمونه، در سمپوزیومی که چندی پیش در تهران برگزار شد، قرار بود شرایط امکان یک افق گفتمانی جدید (منتسب و موسوم به «نوشریعتی») را در ایران بررسی کنیم.

در این برنامه کادرهای پژوهشگری شرکت کردند که در گذشته در این افق اندیشیده بودند، و این‌بار به‌نحو جمعی می‌توانستند مشابه نقش شریعتی را برای امروز ایفا کنند. ولی این اشخاص را اگر تک ‌تک نگاه کنیم، هر کدام تخصص خاص خود را در رشته‌ای دارند. در مجموع اما، این کادر می‌تواند رسالتی کلی را که گاه شخصی در تاریخ نماد آن بوده، ایفا کنند. در این‌جا نیز باید تفکیک گرامشی میان روشنفکر سنتی و اندام‌وار (ارگانیک) را فراموش نکرد که فرهنگی‌کاری که فقط کار فکری و ذهنی، اعم از نظری یا هنری، می‌کند یا کسی که رسالتی برای خود قائل است، در عرصه عمومی دخالت می‌کند و او را به این دلیل «روشنفکر» می‌نامند. چنین روشنفکری را نمی‌توان فقط «متفکر» نامید، که به‌قول هایدگر، فقط می‌اندیشد و از او انتظارات اخلاقی، عملی و علمی و سیاسی نمی‌توان داشت. از متفکر فقط باید انتظار داشت که پرسش کند و اندیشیدن را برانگیزد.

روشنفکر اما کسی است که فقط فکر نمی‌کند، بلکه یک سوژه فاعل و عامل اجتماعی است. روشنفکر کنشگری است که در جریان امور دخالت می‌کند و چشم‌انداز و افق روشنی ترسیم می‌کند؛ همان کار مهم، به‌تعبیر نیچه‌ای، پرسپکتیو به‌دست‌‌دادن؛ کاری که شماری از روشنفکران در تاریخ انجام داده‌اند و به ‌نظر من هر فرهیخته‌ای که رسالتی برای خود قائل است، باید در موضوع روز، یا به تعبیر فوکو در فعلیّت امر جاری که در حال وقوع است، وارد شود.

خود فوکو هم مثلا در ایام اعتراضات اجتماعی در جهان، از جمله طی انقلاب ایران، در قالب یک گزارشگر وارد میدان حوادث شد و سلسله تحلیل‌هایی نوشت. همین دخالت، ساحت و پرسپکتیوی جهان‌روا را برای روشنفکر می‌گشاید. هرچند با توجه به تغییرات دورانی – گفتمانی، امروز دیگر نمی‌توان مانند دیروز از روشنفکر نقش جامع پیامبرگونه را انتظار داشت؛ اما این به‌هیچ‌وجه توجیه انفعال و غیبت او نمی‌شود، بلکه به‌عکس می‌توان و باید از روشنفکران این توقع را داشته باشیم که نقش مؤثر خود را ولو در ابعاد کوچک‌تر ایفا کنند.

* در هر جامعه و به‌طور ویژه جامعه ایران با یک‌سری اتفاقات، تحولات و رویدادهایی روبه‌رو هستیم که گاه فهم آن رویدادها برای فضای عمومی جامعه سخت می‌شود. اساسا ارتباط مابین روشنفکر و تحولات جامعه چگونه شکل می‌گیرد؟

** روشنفکر از طریق یک رشته ابزارها، مانند رسانه، با جامعه ارتباط دارد. لنین می‌گفت یک روزنامه به من بدهید تا با آن انقلاب کنم. علاوه بر ابزارها، روشنفکر به‌واسطه مخاطبانش در میان اقشار آگاه اجتماعی، می‌تواند در جامعه حضور داشته باشد. مهم این ‌است که روشنفکر حضور داشته باشد و به‌گونه‌ای سخن بگوید که جامعه حرف‌های او را بفهمد. یکی از اتفاقاتی که در مراسم‌های روز دانشجوی سال گذشته برای من افتاد این بود که برای سخنرانی به دانشگاه‌های اقصی‌نقاط و شهرهای مرزی ایران رفتم و برایم جالب بود که دانشجویان ورودی جدید نسبت به حوادث یک دهه قبل جامعه ایران ظاهرا خالی‌الذهن و بی‌حافظه بودند، چه رسد به رویدادهای پیش یا صدر انقلاب و... بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که گسست‌های زیادی صورت گرفته و ما به‌خوبی نسل جوان دهه‌هشتادی را نمی‌شناسیم. روشنفکران باید این نسل نو را به‌عنوان یک پدیده اجتماعی و فرهنگی مورد مطالعه قرار دهند. به این معنا که بشنویم آن‌ها چه می‌گویند و چه می‌خواهند بگویند، یعنی منظورشان را درست بفهمیم. درحالی‌ که روشنفکران امروز که از نسل‌ها و دوران‌های گذشته هستند، هنوز با ذهن و زبان آن‌زمانی خود سخن می‌گویند و طبیعی است که برخی از این مباحث نزد جوانان «به‌روز» به‌نظر نیاید.

* بهتر نیست بگوییم آن‌چه امروز از سوی روشنفکران بیان می‌شود، طبیعی است که قابل‌پذیرش نباشد؟ شاید آن‌چه گفته می‌شود به‌روز باشد و دمده نشده باشد، اما از دید این نسل تازه پذیرفته‌شده نباشد.

** به همین دلیل است که ما به‌همان اندازه که به آن‌ها آموزش می‌دهیم، باید از ایشان بیاموزیم. تغییرات صورت‌گرفته را که برای ما ناشناخته است باید ببینیم، بشنویم و آن‌ها را بفهمیم. این مهم از طریق پیگیری آثار هنری، علایق و رفتار این نسل تا حدودی قابل فهم است. امروز تحولاتی در حال رخ دادن است که گاه برای من شگفت‌آور است. همه این اتفاقات در شهرهای بزرگ هم به وقوع نمی‌پیوندد، بلکه در شهرهای کوچک و دور از مرکز نیز شاهد تغییرات کیفی تازه‌ای هستیم.

مانند همین اتفاقات اخیر که نیروهای جدید اجتماعی مطالبات خود را به معرض نمایش گذاشتند. غافلگیری روشنفکران از این اتفاقات و تغییر و تحولات به این دلیل است که ما قدری در برج عاج خود فرورفته‌ایم. به تعبیر مقاله «جای خالی شریعتی: در دفاع از ایده مردم»، از مرتضی کریمی، این رفتار دقیقا خلاف رفتار پدران فکری ما و روشنفکرانی چون علی شریعتی است. می‌توان گفت شریعتی تنها روشنفکری در تاریخ ایران بود که توانست با مردم ارتباط ذهنی واقعی برقرار کند. زبان او تأثیرگذار بود، با زبان مذهبی مردم صحبت می‌کرد، بدون این‌که الزاما سطح بحث او عامیانه شود. شریعتی به‌عنوان یک روشنفکر با مردم به‌گونه‌ای سخن می‌گوید که بتواند با آن‌ها ارتباط برقرار کند.

این پدیده اتفاق بزرگی در تاریخ ما از مشروطه به این سو است؛ چراکه از صدر مشروطه تاکنون می‌بینیم که روشنفکران در قیاس با روحانیون نتوانسته‌اند با مردم رابطه فکری برقرار کنند. روشنفکران تنها ایده‌هایی ارائه می‌کرده‌اند و برخی اوقات روحانیون بودند که این ایده‌ها را گرفته‌اند و توانسته‌اند با مردم ارتباط برقرار کنند. باز هم به‌قول مرتضی کریمی، باید روشنفکران درک و ایده‌ای از «مردم» داشته باشند. پس باید در بین مردم حضور داشته باشیم و ببینیم از چه چیزهایی رنج می‌برند. بسیاری از روشنفکران از مردم درکی ذهنی دارند و دردهای آن‌ها هم سنخیتی با مشکلات و دردهای مردم ندارد. عملا فهم آن‌ها از درد مردم یک فهم بی‌واسطه و مستقیم نیست. این البته قسمت سخت قضیه است که همیشه در تاریخ روشنفکری – به‌خصوص چپ انقلابی - مطرح بوده که با مردم چگونه زندگی و رابطه برقرار کنیم. یک‌بار جلال آل‌احمد که به مشهد آمده بود، با دکتر شریعتی به حرم امام‌رضا(ع) رفته بودند. فردی در حرم از آل‌احمد قیمت کت او را پرسیده بود.

آل‌احمد خیلی خوشحال شده بود که مردم او را از خودشان دانسته‌اند. البته آل‌احمد به او جواب داده بود که «داداش فروشی نیست!» دکتر شریعتی به جلال می‌گوید که با این جواب آن فرد متوجه شد که از مردم نیستی! آل‌احمد در آن روز - برخلاف امروز - بُت روشنفکری ایران به‌شمار می‌آمد. به‌هرحال، تروتسکی در جایی می‌گوید روشنفکر انقلابی چه در لباس دهقان درمی‌آمد و چه روی تریبون سخنرانی می‌کرد، در همه حال همان روشنفکر بود. اما دکتر شریعتی تا جایی که در حافظه دارم، وقتی به روستا هم می‌رفت، همان کت و شلوار معمول را می‌پوشید. مردم هم می‌دانستند که او استاد دانشگاهی شهرنشین است، و این مانع نمی‌شد که همواره با او رابطه‌ای صمیمانه برقرار ‌کنند. او به‌راحتی می‌توانست با حفظ هویت خود و بدون این‌که بخواهد تغییر شکلی پوپولیستی دهد، در بین مردم و با مردم حرف بزند.

* شاید به‌همین دلیل هم باشد که با همه نقدهایی که به اندیشه‌های شریعتی وارد شده، همچنان یکی از نخستین کسانی است که نسل تازه هم به او رجوع و با اندیشه‌هایش ارتباط برقرار می‌کنند.

** در حوادث این سال‌ها و چگونگی نقش روشنفکران نیز اشاره شده که دکتر شریعتی مسائل را در رابطه با منافع مردم تبیین می‌کرد، درحالی‌که برخی از روشنفکران فعلی مسائل مردم را در رابطه با منافع طبقات حاکم تبیین می‌کنند!

* شما مقولات و زوایا و شرایط این‌ را که روشنفکر چه باید بکند تبیین کردید، اما سوالی که در این‌جا به وجود می‌آید این است که چرا این ورود به میان جامعه از سوی روشنفکران اتفاق نمی‌افتد؟ آیا این تأثیرات جبر زمانه است که اگر چنین باشد دیگر معیارهای روشنفکری از بین می‌رود، یا این‌که روشنفکر در راستای تبیین حاکمیت پیش می‌رود؟

** وقتی موقعیت روشنفکران را در جهان‌سوم با روشنفکران غربی قیاس می‌کنیم، نخستین مسئله طبعا در این‌جا این است که از آن امنیت و آزادی اقلی آن‌جا برخوردار نیستند. مثلا سارتری که در مقابل کارخانه رنو اعتراض و تظاهرات می‌کند و سپس بازداشت می‌شود، با ژنرال دُگُلی روبه‌رو است که می‌گوید: «ولتر را نمی‌شود به زندان باستیل انداخت!» از سوی دیگر، در جامعه‌ دینی‌ای زندگی می‌کنیم که روشنفکران مسلمان و حتی نیروهای مذهبی روشن‌اندیش نیز نمی‌توانسته‌اند به‌سهولت نظرات خود را بیان کنند.

دومین نکته، این واقعیت تاریخی است که روشنفکران در ایران از زمان مشروطه تاکنون شکست‌های متعددی متحمل شده‌اند -از فعالیت‌های جمعی سیاسی و حزبی صدر مشروطه و زمان «اجتماعیون-عامیون» گرفته تا به امروز و...- که هربار موجب بروز نوعی نومیدی مزمن تاریخی ‌شده و در اشعار امثال «م. امید»‌ها (مهدی اخوان ثالث) نیز می‌شد آن‌ روحیه را دید. در نزد روشنفکران ما، پس از همه شکست‌های تاریخی این عارضه وجود داشته که تجربه‌های تلخ جمع شود و به‌شکل ناخودآگاه، واهمه‌ای گُنگ را در روان‌ها ایجاد کند.

از سوی دیگر، در تجربه‌های موفقی چون تجربه دکتر شریعتی نیز می‌بینیم که ممکن است عامیانه شدن یا تحریفاتی پیش آید. وقتی اندیشه‌ای عمومی می‌شود، خطر عامیانه شدن پوپولیستی نیز قابل پیش‌بینی است. پس از انقلاب نیز در ایران میل به این امر که کار تخصصی و علمی انجام شود، زیاد شد و این جاذبه‌‌ شکل گرفت که کار فلسفی و هر چه عمیق‌تری انجام شود. این گرایش، و حس خودکم‌بینی روشنفکر در برابر متفکر، سبب شد که نقش اجتماعی روشنفکر تا حدود زیادی برای خودش زیرسوال رود؛ با این استدلال که در تاریخ خود متفکر نداشته‌ایم! به‌عنوان نمونه، در ابتدای انقلاب مرحوم فردید برای بخشی از نسل ما این جاذبه را داشت که گفته می‌شد آکادمیسینی پیوسته به انقلاب است که به هفتاد زبان حرف می‌زند! در آن روزها شعارها و بحث‌ها در جامعه بیشتر سیاسی و سطحی و عامیانه شده بود و جوانان متفکر می‌طلبیدند.

حتی پیش از انقلاب، در یک سازمان چریکی که مشغول عمل انقلابی بود، به‌ناگاه بحث و بحرانی تئولوژیک، الهیاتی یا مذهبی و عقیدتی پیش می‌آمد؛ به‌عبارتی، بحران متافیزیکی و علاقه به فلسفه ایجاد می‌شد. این علاقه به فلسفه، متفکر داشتن و حرف‌های عمیق و کارشناسی زدن، پس از انقلاب باعث شد که زبان روشنفکران، به‌تدریج و به شکل روزافزون، تخصصی‌تر و به‌اصطلاح زرگری شود. از آن‌جا به بعد است که دیگر مردم متوجه نمی‌شوند این‌ها درباره چه صحبت می‌کنند. اگر به خیلی از محافل بروید و مثلا در کادر ترجمه وارد شوید، مشاهده می‌کنید که در متون متفکران معاصر مغرب، امثال آگامبن و ژیژک و بوردیو و بدیو و...، بحث‌های بسیار تخصصی مطرح است که زبان برگردان آن‌ها هم غالبا خوب نیست، چون نخستین بار است که به فارسی ترجمه و خلق می‌شوند و مردم آن ‌را متوجه نمی‌شوند. گاه این اتفاقات برای برخی از محیط‌های شمال‌شهری نیز حالت مُد یافته است. پس امروز به جامعه‌شناسانی حقیقی نیاز داریم که نبض جامعه را مانند مراکز و ابزارهای «زلزله‌سنج» نشان دهند!

* با همه مشکلاتی که شما برای روشنفکر بودن برشمردید، آیا نباید روشنفکران فارغ از این بهانه‌ها در مسائل جامعه ورود کنند؟

** هایدگر می‌گوید به‌جای اثبات عدم یا وجود خدا، باید از حضور یا غیاب سخن گفت. اکنون باید بپرسیم که روشنفکران ما آیا اصلا حضور دارند یا نه؟ به‌عنوان نمونه جلال آل‌احمد زمانی چنین حضوری داشت. یا متفکر روشنفکری چون سارتر را می‌بینیم که در اعتصاب‌های کارگری اعلامیه پخش می‌کرد. البته نمی‌خواهیم امکانات و خطرات و بهای پرداختی این حضور در جوامعی چون ایران را با جوامع آن‌جا مقایسه کنیم، ولی سوال این‌جاست که ما چه اندازه روشنفکران داوطلب برای انجام چنین کنش‌هایی داریم؟ ما چنین نقش راهنما و افق‌بخشی را در سال‌های اخیر از روشنفکران ندیده‌ایم.

البته این پدیده تنها مربوط به ایران نیست و می‌توان آن‌ را در کشورهای دیگر، مثلا در ماجرای «بهار عربی»، نیز مشاهده کرد. وقتی روشنفکران نباشند، رفتارها کور و شعارها سطحی و عامیانه‌ می‌شود و مورد تصاحب و سوءاستفاده قرار می‌گیرد. در چنین وضعیتی گفتمانی قوی هم به‌وجود نمی‌آید. روشنفکران اکنون در جریان‌های اجتماعی حضور چندانی ندارند و حتی چندان به تبیین و تحلیل اتفاقات نیز نمی‌پردازند و نقشی هم در آفرینش یک گفتمان اعتراضی درست و درمانگر، لااقل به‌شکل نظری، ندارند.

* چه راه‌حل‌هایی در این بحث وجود دارد و چگونه می‌توان آن‌ را عملی کرد؟ به‌عبارت دیگر چشم‌اندازهای حضور روشنفکران در فضای عمومی جامعه چگونه خواهد بود؟

** رسانه‌ها به‌نظرم در این‌جا می‌توانند نقش واسط مهم و مؤثری ایفا کنند. به ‌این ترتیب که به ‌سراغ روشنفکران بروند و آنان را برای ورود به میدان دعوت کنند. روشنفکران می‌توانند نقش مثبت و سازنده‌ای در رخدادهای جاری بازی کنند. اولا، می‌توانند میان دو گفتمان رسمی و واکنش اعتراضی، حاکمیت و مردم، نوعی استدلال منطقی و علمی-عملی، بیافرینند که چه چیز از دیدگاه نظری و عملی، مطلوبِ «ممکن» است. می‌دانیم که سیاست‌های کنونی مسلط در همه زمینه‌های بوم‌زیستی و سبک‌زیست عمومی و عمرانی و حقوقی و فرهنگی و... به انسداد رسیده، درحالی‌که از مدت‌ها پیش نسبت به مخاطرات این روندها هشدار داده شده است؛ و باید به‌فوریت در این وضعیت تجدیدنظرهای ساختاری، اساسی و ریشه‌ای صورت گیرد. روشنفکر است که باید در صف مقدم این کارستان را آغاز کند. برخی از «فرهنگی‌کارانی» که تا به امروز داشته‌ایم، اتفاقا در خدمت و توجیه‌گر نظری همین سیاست‌های کلان مسلط بوده و هستند.

می‌آمده‌اند و می‌گفته‌اند که در گذشته پوپولیسم دولتی حاکم بوده و آن سیاست اجتماعی-اقتصادی موجب رکود و تورم و انواع بحران اقتصادی شده،... و اینک باید از این سوی بام بیفتیم و سیاست نولیبرال و باز اقتصاد بازار و... را در پیش گیریم. و این سیاست به‌ این دلیل ‌که ابعاد اجتماعی توسعه موزون و پایدار را نادیده می‌گرفته و کمتر به مصالح عمومی می‌اندیشیده، جواب نداده و به بن‌بست رسیده ‌است، به‌خصوص در جوامع شرق و جنوب که دولت‌ها در تاریخ همواره نقش مهم و ویژه‌ای داشته‌اند.

اکنون زمان بازبینی بنیادی در همه عرصه‌ها فرا‌رسیده است و این نیز به «همتی ملی» نیاز دارد. در این بزنگاه، روشنفکر متفکری که می‌خواهد اساسی بیندیشد، چه طرحی ارائه می‌دهد؟ این کافی نیست که بحث‌های فلسفی مطرح کنیم یا به بحث‌های سیاسی ابعادی فلسفی ببخشیم، بلکه به آن نوع فکر اساسی نیاز داریم که نشان‌مان دهد در این بوم‌زیست چه و چگونه سبک‌زیستی را در پیش بگیریم که در درجه نخست، با جغرافیا و سپس، با تاریخ (فرهنگ ما) متناسب است. و بلافاصله در ادامه، بپرسیم که بین همنوعان به چه نوع مناسبات اجتماعی نیازمندیم؟ این سیستم باید حداقل منش مدنی و شأن انسانی را از همه منظرهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و حقوقی لحاظ کند. اکنون که جامعه به یک بحران بزرگ اخلاقی و معنوی گرفتار آمده، از روشنفکران مسئول انتظار نمایاندن راه‌های‌ برون‌رفت را دارد. این راه‌حل‌ها هم فقط طرح مشکلات نظری و مباحث انتزاعی نیست، بل باید همدردانه و همدلانه طرح شوند. سخن دردمند روشنفکرانی که از میان مردم برخاسته بودند، زمانی بر دل‌ها می‌نشست.

از سوی دیگر همه نیروهای فرهنگی، از جمله رسانه‌ها باید همبستگی نشان دهند و ساکت نمانند. رسانه‌هایی که نتوانند واقعیت را منعکس کنند، از سوی مردم مورد توجه قرار نمی‌گیرند. خلاصه، امیدواریم روشنفکران و رسانه‌ها بتوانند نقشی را که از آن‌ها انتظار می‌رود به‌خوبی بازی کنند. باید به ‌هر طریق در رسانه‌ها به طرح مسئله اصلی مبتلابه بپردازیم و از جنجال حاشیه‌های انحرافی و موضوع‌های ذهنی و انتزاعی و وسوسه بیمارگونه پُزهای شبه‌علمی و تخصصی خارج شویم و تا جای ممکن، به‌صورت عملی و علمی، به بیان روان و روشن، و به‌نحوی مستقیم خطاب به عموم، به دردهای اصلی که به‌آن‌ها سخت مبتلاییم بپردازیم، تا آماج همه توجهات و بحث‌ها، پرداختن به بحران گسترده اقتصادی و اجتماعی و افسردگی و التهاب فرهنگی جاری شود.

https://asemandaily.ir/post/12049

ش.د9604842