دلم سوخت در لابهلای خبرهای غمبار
که غم پشتِ غم پشتِ غم روی قلبم شد انبار
دلم سوخت در جنگل مه، در آن برف و بوران
دلم سوخت چون بالگردی که افتاده از کار
دلم سوخت از داغ سنگین و سرد جدایی
دلم سوخت یکباره از داغ چندین سپیدار
«رئیسیِ مظلوم» شد زائر آسمانها
و دنیا به روی سرم تا همیشه شد آوار
دلم سوخت از زخم نامهربانها برایت
دلم سوخت از طعنههای رفیقان بیمار
چه بسيار تهمت شنيدى و چيزى نگفتى
نهان دلت را نگفتى به جز با علمدار
که آزار دادند روح تو را نارفیقان
برای تو ای جان! دل رهبرم سوخت هر بار
عجب روزگار عجیب و غریبی است امّا
دگر بس کن ای روضهخوان از دلم دست بردار
شهیدان پرواز اردیبهشتاند آری
شهیدان خدمت همان خادمان سبکبار
محمدمهدی عبداللهی