صبح صادق >>  صفحه آخر >> یادداشت
تاریخ انتشار : ۲۸ تير ۱۴۰۳ - ۱۰:۴۱  ، 
شناسه خبر : ۳۶۲۶۳۳
پایگاه بصیرت / فاضل نظری/ غلامرضا سازگار/ گروه جوان

کجاست یوسف مجروحم

نشسته سایه‌ای از آفتاب بر رویش
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش
ز دوردست‌، سواران دوباره می‌آیند
که بگذرند به اسبان خویش از رویش
کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم
که باد از دل صحرا می‌آورَد بویش
کسی بزرگ‌تر از امتحان ابراهیم
کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش
نشسته است کنارش کسی که می‌گرید
کسی که دست گرفته به روی پهلویش
هزار مرتبه پرسیده‌ام زخود او کیست
که این غریب، نهاده است سر به زانویش
کسی در آن طرف دشت‌ها نه معلوم است
کجای حادثه ‌افتاده است بازویش
کسی که با لب خشک و ترک ترک شده‌اش
نشسته تیر به زیر کمان ابرویش
کسی است وارث این دردها که چون کوه است
عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویش
عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان
که عشق می‌کشد از هر طرف به هر سویش
طلوع می‌کند اکنون به روی نیزه سری
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش
فاضل نظری
 
زائر من گریه می‌کند
دریا به دیده تر من گریه می کند
آتش زسوز حنجر من گریه می کند
سنگی که می زنند به فرقم زروی بام
بر زخم تازه سر من گریه می کند
از حلقه های سلسله خون می چکد چو اشک
زنجیر هم به پیکر من گریه می کند
ریزد سرشک دیده اکبر به روی نی
اینجا به من برادر من گریه می کند
وقتی زدند خنده اشکم زنان شام
دیدم سه ساله خواهر من گریه می کند
رأس حسین بر همه سر می زند ولی
چون می رسد برابر من گریه می کند
ای اهل شام پای نکوبیید بر زمین
کاینجا ستاده مادر من گریه می کند
تا روز حشر هر که به گل می کند نگاه
بر لاله های پرپر من گریه می کند
زنهای شام هلهله و خنده می کنند
جایی که جد اطهر من گریه می کند
بگذار ظالمانه بخندند شامیان
«میثم» که هست زائر من گریه می کند
غلامرضا سازگار