بازگشت مجدد دونالد ترامپ نامزد حزب جمهوریخواه به کاخ سفید سوالاتی را درباره سیاستها و طرحهای او نسبت به منطقه غرب آسیا به ویژه در شرایطی که همچنان شاهد نبرد جاری در لبنان و غزه هستیم، برانگیخته است. نکته قابل توجه این است که ترامپ در دوه اول ریاست جمهوری خود از سال ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۱ نشان داده فردی است که اولا غیرقابل پیشبینی است و ثانیا به اتخاذ سیاستهای نامتعارف مشهور است.
در سطح منطقه، در کارنامه ترامپ چند سیاست یا اقدام مهم دیده میشود، از جمله کلید زدن توافق معامله قرن (معاهده آبراهام)، جانبداری مفرط از رژیم صهیونیستی (مانند انتقال نمادین سفارت آمریکا به قدس)، اعمال فشار حداکثری علیه جمهوری اسلامی ایران و نیز ترور شهید سردار حاج قاسم سلیمانی.
برخی بر این باورند که احتمالا رویکرد ترامپ در ۲۰۲۵ در ادامه همان سیاستهای ۲۰۱۷ خواهد بود و در مقابل عدهای دیگر معتقدند که رویکردهای دولت دوم ترامپ مسیر متفاوتی را طی خواهد کرد. از طرفی، تحولات غرب آسیا طی دو ماه و نیم پیش رو تا استقرار ترامپ در کاخ سفید، کم و کیف سیاستهای او را روشنتر خواهد ساخت.
ترامپ مدعی شده است که در دوران ریاست جمهوریاش ایالات متحده را وارد هیچ جنگی نکرده است و اگر همچنان رییسجمهور بود نه جنگ اوکراین رخ میداد و نه عملیات طوفانالاقصی شکل میگرفت. البته مخالفت ترامپ با جنگ از سر صلحطلبی نیست، بلکه با رویکرد تاجرمآبی به مسئله نسبت بدهی به تولید ناخالص ملی اشاره نموده و به دنبال آن است که از این طریق هزینههای نظامی آمریکا را کاهش دهد.
به همین دلیل برخی ناظران پیشبینی میکنند اولویت ترامپ در مسایل منطقهای اجرای آتشبس میباشد و پس از آن به دنبال ادامه پروژه معامله قرن و صلح ابراهیم خواهد رفت. در عین حال، با توجه به راهبرد حمایت از رژیم صهیونیستی، برخی قائل به آن هستند که ترامپ پایان دادن به جنگ را از طریق چراغ سبز و حمایت ویژه از اسرائیل دنبال خواهد کرد تا با گسترش دامنه حملات و ضربه کاری به مقاومت، جنگ را فیصله دهد.
از طرفی، گفته میشود سیاست منطقهای ترامپ توسط دو لابی قدرتمند سیاست خارجی در واشنگتن تعیین خواهد شد: نخست لابی طرفدار اسرائیل و دیگری لابیهای خلیج فارس. به طور طبیعی، شبکه لابی اسرائیل سعی خواهد کرد حمایت حداکثری دولت ترامپ را از اسرائیل جلب کند و در مقابل شبکههای لابی خلیج فارس سعی خواهد کرد ترامپ را نسبت به ایجاد آتش بس و آرامش در منطقه قانع سازند.
این در حالی است که شورای همکاری خلیج فارس (GCC) نسبت به سال ۲۰۱۶ بسیار متحدتر است و راحتتر میتواند در برابر دوگانگی آمریکا در جانبداری از اسرائیل و نادیده گرفتن حقوق فلسطین بایستد. حمایت محمد بن سلمان از حاکمیت ایران در نشست اخیر ریاض هم نشانگر آن است که کشورهای حوزه خلیج فارس همانند گذشته تابع محض آمریکا نیستند و تلاش دارند از طریق ارتباط گیری با سایر قدرتها از حالت انفعال خارج شوند.
به همین دلیل است که پیشبرد معامله قرن و پروژه عادی سازی که عربستان نخستین نامزد آن در مرحله جدید است، برای ترامپ چندان آسان نخواهد بود؛ زیرا پادشاهی عربستان به دلیل تنشها در غزه و لبنان و همچنین رویکرد منفی افکار عمومی منطقه نسبت به اسرائیل بعید است به فرایند عادی سازی تن دهد. باید دید ترامپ برای جلب نظر عربستان سعودی جهت پیوستن به روند عادیسازی آیا حاضر است از حمایت مطلق خود از رژیم صهیونیستی دست بردارد یا سعی خواهد کرد از طرق مختلف از جمله وعده هایی، چون پیمان دفاعی مشترک، ریاض را وارد چرخه سازش نماید.
این میان تحلیل دیگری نیز مطرح است که حاکی از حمایت ترامپ از رویکرد جنگطلبانه بنیامن نتانیاهو نخست وزیر رژیم صهیونیستی میباشد. برای تبیین این موضوع میتوان به پاسخ نتانیاهو به یوآو گالانت وزیر جنگ سابق در نشست دو هفته پیش پارلمان این رژیم (کنست) اشاره کرد که با مواضع احتمالی ترامپ هماهنگ است. گالانت به نتانیاهو اعتراض کرد که جنگ را گسترش داده آن هم در شرایطی که به تمامی اهداف در غزه و لبنان دست یافته است؛ از همین رو زمان آن است که برای آزادی گروگانها به توافقی سخت تن دهد. نتانیاهو در پاسخ گفت پس از ترور سید حسن نصرالله و اسماعیل هنیه و دیگر رهبران مقاومت، این محور از پای درنیامده و با جایگزینی رهبران جدید در حال ادامه نبرد است. نتانیاهو در پایان تاکید کرد که تا زمانی که ایران به عنوان حامی اصلی محور مقاومت وجود دارد، نبرد ما پایانی ندارد.
اگر این گزاره را بپذیریم میتوان احتمال داد که ترامپ در نظر دارد امتیازی به نتانیاهو داده و در ازای آن خواهان دستیابی هرچه سریعتر به توافق و صلح در منطقه باشد. اعمال فشار بر ایران و اتخاذ سیاست «چماق و هویج» نیز قطعه دیگر این پازل است تا به تسریع پیروزی اسرائیل در جنگ کمک کند.
اسراییل از طریق ضربه زدن به محور مقاومت و تضعیف کانون آن یعنی جمهوری اسلامی ایران، درصدد شکل دادن به نظم نوین در منطقه است که این رژیم در معادلات آن دست برتر را داشته باشد و پس از آن بتواند روند عادیسازی روابط با کشورهای عربی را از سر بگیرد. ترامپ نیز در این راستا با اسراییل هم نظر است و لذا به نظر میرسد نتانیاهو و ترامپ جبهه متحد و قدرتمندی را برای کاهش نفوذ ایران تشکیل خواهند داد؛ هدفی که هم از طریق نظامی و هم از طریق توافقهای سیاسی در پیش گرفته خواهد شد.
در این راستا، میتوان پیشبینی کرد تا زمان آغاز به کار دولت جدید آمریکا، اقدامات اسراییل برای مقابله با محور مقاومت شدت بیشتری به خود میگیرد تا با کسب دستاوردهای میدانی، اسراییل بتواند با حمایت آمریکا به سمت توافق برای آتشبس در غزه و لبنان حرکت کند. بعید نیست که اسراییل علاوه بر لبنان، حملاتی را علیه گروههای مقاومت در عراق و نیز یمن و سوریه انجام دهد.
از سوی دیگر این امکان وجود دارد در صورتی که ایران اقدام به پاسخ نظامی علیه اسراییل در قالب عملیات وعده صادق ۳ نماید، اسراییل مواضع بیشتری را در ایران هدف قرار دهد. در همین حال ترامپ به دنبال آن است که روند عادیسازی روابط کشورهای عربی با اسراییل را احیا کند؛ هر چند بعید است که کشورهای عربی همسو با ترامپ به سمت تشدید تنش در روابط خود با ایران حرکت کنند. این کشورها به این نتیجه رسیدهاند که نفع و امنیت آنها منوط به عدم روابط پرتنش با ایران است و همین امر کار دولت ترامپ را در پیشبرد سیاستهای منطقهای دشوار خواهد ساخت.
حضور مقاومت در صحنه و عدم عقبنشینی به رغم ضربات سختی همچون فقدان رهبران کلیدی نیز از دیگر عواملی است که سیاستهای ترامپ را در منطقه با مشکلات و موانع جدی روبه رو ساخته و مهمان جدید کاخ سفید همانند پیشینیان خود قادر به تحقق رویای نظم نوین منطقه در سایه پروژههایی، چون معاهده آبراهام نخواهد شد.