صفحه نخست >>  عمومی >> ویژه ها
تاریخ انتشار : ۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۰:۴۹  ، 
شناسه خبر : ۳۷۵۳۱۶
مروری بر یادداشت روزنامه‌های یکشنبه هفتم اردیبهشت ماه ۱۴۰۴
ترکیب انگیزه‌های اروپایی و صهیونیستی در روز‌های اخیر نشان از فعال شدن یک شبکه «اختلال ادراکی» جدید دارد که روی اقدامات هیبریدی سوار خواهد شد. پخش اخبار غلط، فعال کردن دوباره هسته‌های ترور و نیز تلاش لجستیکی برای رشد آشوب بخشی از تقسیم‌کار صورت گرفته در این شبکه است.

تحلیل ۱۰۰ روزه یک رئیس‌جمهور متوهم

جعفر بلوری
1- ریاست جمهوری دونالد ترامپ 100 روزه شد و این رئیس‌جمهورِ خودشیفته و متوهم، تاکنون حتی یک دستاورد که بتواند روی آن تکیه کند، نداشته است اما تا دلتان بخواهد از موفقیت‌های داخلی و خارجی‌اش گفته است. او گفته بود ظرف 24 ساعت، آن هم با یک تلفن، جنگ اوکراین را تمام خواهد کرد اما این جنگ همچنان ادامه دارد. نشان به این نشان که همین دیروز اعلام شد، استان «کورسک» واقع در غرب روسیه، پس از عقب‌نشینی پُرتلفات نیروهای اوکراینی، به دست روس‌ها آزاد شده است. چند روز پیش از این نیز ترامپ در واکنش به حملات گسترده روسیه به قلب اوکراین گفته بود «بس کن ولادیمیر»(!) و این اواخر نیز وقتی خبرنگار «تایم» از او پرسید، «چرا نتوانستی به جنگ اوکراین طبق وعده‌ای که داده بودی 24 ساعته پایان دهی؟» پاسخ داد: «این مسئله را زیادی دست کم گرفته بودم.» در حوزه «جنگ تعرفه‌ای» نیز ترامپ تقریبا از همه فرمان‌هایی که علیه دوست و دشمن داده بود عقب نشسته است چون - بنابر اعلام بلومبرگ- همه محاسبات او غلط از آب درآمده‌اند. بلومبرگ حتی با این جمله که «شعار اول آمریکا به آخر آمریکا تبدیل شده است»، علیه حماقت‌های خسارت‌بار ترامپ موضع گرفته و مجله «اکونومیست» نیز با انتشار تصویر یک عقاب پر و بال ریخته بر روی جلدش، سیاست‌های دونالد ترامپ را که به آمریکا ضربات سنگین اقتصادی و سیاسی و اجتماعی زد را به سُخره گرفته است. در این بین فقط دونالد ترامپ و اطرافیانش هستند که معتقدند، در این مدت کارهای زیادی انجام داده و موفقیت‌های زیادی به دست آورده‌اند....همینقدر متوهم!
2- این 100 روز فقط، نشان‌دهنده متوهم و خالی بند بودن ترامپ نبود. این 100 روز نشان داد حرف‌هایی که می‌زند، ایده‌ها و وعده‌هایی که می‌دهد روی حساب و کتاب نیست بلکه «در لحظه» و «برای لحظه» و با هدف «ترساندن و امتیاز گرفتن» است. همان «تئوری مرد دیوانه». این 100 روز نشان داد ترامپ به همان سادگی که یک فرمان اجرائی را امضا می‌کند، اگر مقاومتی ببیند عقب‌نشینی می‌کند. ماجرای عبرت‌آموز اوکراین و زلنسکی هم نشان داد او به راحتی آب خوردن دوستان و متحدانش را می‌فروشد. بدون تردید، کشوری که باعث افتادن اوکراین به ورطه جنگ شد، آمریکا و طرح این کشور برای گسترش ناتو به سمت روسیه بود و حالا همین آمریکا می‌گوید، این اوکراین بود که جنگ با روسیه را آغاز کرد! راه‌حلی هم که به اوکراینی‌ها تحمیل کرده این است: «از خیر سرزمین‌های از دست رفته ات بگذر، معادن غنی و ثروت‌های طبیعیِ کشورت را هم به من بده تا جنگ تمام شود و به صلح برسیم. در غیر این صورت این شما و این پوتین....»(!)
3- نحوه عملکرد چین و روسیه و حتی برخی کشورهای اروپایی در مواجهه با رفتارهای قلدرمابانه ترامپ نیز در نوع خود قابل توجه است. همین رفتارها در کنار «احمقانه بودن ایده‌های ترامپ» باعث شکست او شد. ترامپ گفته بود «مذاکرات با چین خیلی خوب و با سرعت پیش می‌رود» اما ساعاتی بعد چین اعلام کرد «کدام مذاکره! اصلا هیچ مذاکره‌ای در کار نیست. یعنی ترامپ دروغ می‌گوید. دیروز نیز پکن رسما اعلام کرد، نیازی به مذاکره با آمریکا برای حل مسائل بین دو کشور نمی‌بیند چرا که «این گره‌ای است که واشنگتن درست کرده و مسئول باز کردنش هم خود واشنگتن است.» به عبارتی، چینی‌ها بدون اینکه خود را درگیر «مذاکره» آن هم با ترامپی که برخی ویژگی‌های شخصیتی‌اش در بالا رفت بکنند، و بدون اعتنا به تهدیدها و عدد و رقم‌هایی مربوط به جنگ تعرفه‌ای‌اش که به سرعت بالا و پایین می‌شد، آمریکا را به عقب‌نشینی واداشتند. 26 فروردین ماه سال جاری نیز روسیه که پس از حمله به اوکراین از سوی آمریکا و متحدانش تحریم شده است گفته بود «حتی درخواست برداشت تحریم‌ها را هم از آمریکا نخواهیم کرد..» و حالا یعنی 8 اسفند می‌شنویم که آمریکایی‌ها اوکراین را - نه روسیه را- واداشته‌اند تا از خیر شبه‌جزیره کریمه گذشته و حتی سرزمین‌هایی را که در جنگ از دست داده است، به نفع روس‌ها بگذرد!
اوضاع آمریکا در موضوع کانادا، اروپا، جزیره‌ گرینلند، خلیج مکزیک و کانال پاناما هم، تقریبا مشابه است. نه کانادا تبدیل به یکی از ایالت‌های آمریکا شده، نه کسی - جز ترامپ و اطرافیانش-به خلیج مکزیک می‌گویند خلیج آمریکا و نه کانال پاناما به دست آمریکایی‌ها افتاده است و بعید است از این پس نیز چنین اتفاقاتی رخ دهد. در این بین تنها چیزی که برای آمریکا و ترامپ باقی مانده است، سقوط 7 تریلیون دلاری بورس این کشور و خسارت صدها میلیارد دلاری شرکت‌های آمریکایی است.
4- اما این که چرا ترامپ در این 100 روز این‌طور مفتضحانه شکست خورد، دلایل متعددی می‌تواند داشته باشد از جمله این که، او فردی شفاهی و «در لحظه» است و به دلیل خودشیفتگی مفرط -که به تایید روانشناسان زیادی در دنیا رسیده است- از توصیف یک موفقیت به اندازه خود موفقیت لذت می‌برد. چنین فردی چه بسا از تایید شدن بیشتر از موفقیت لذت ببرد و راز این که «مهم‌ترین ویژگی کسانی که وارد کاخ سفید شده‌اند وفاداری به ترامپ است نه تخصص و توانایی‌شان» در همین نیاز به تایید و تشویق می‌تواند باشد. ضمن این که در «جامعه‌شناسی سیاسی» وقتی از سطوح کارآمدی بحث می‌شود، به 4 مبحث «ایده»، « ساختار»، «کارگزار» و «رفتار» اشاره شده و کارآمدی این 4 عنصر در کنار یکدیگر را برابر با کارآمدی آن نظام سیاسی معرفی می‌کنند. اگر ترامپ را «کارگزار» در نظر بگیریم و قوانین و نهادهای حاکم بر این کشور را «ساختار» و فرمان‌های اجرائی ترامپ در حوزه تعرفه و کشورگشایی را هم به عنوان «ایده» بپذیریم، می‌توان گفت، اشکال بزرگی که باعث شکست ترامپ در این 100 روز شد، به کارگزار، ایده و رفتار مربوط می‌شود. چرا که قوی‌ترین ساختارها در صورتی که سه عنصر دیگر در شرایط بحران باشند، دچار اختلال می‌شوند!...البته نوع عملکرد عوامل بیرونی نیز در این عرصه مؤثر است. رویکردی که چین، روسیه، کانادا و سایر کشورهای اروپایی در مواجهه با کارگزاری مثل ترامپ و ایده‌هایش اتخاذ کردند، قطعا در شکست این 100 روزه ترامپ مؤثر بوده‌اند.
5- 100 روز نخست ریاست‌جمهوری ترامپ، تصویری شفاف از کارگزاری متوهم و ناتوان ارائه داد؛ شخصیتی که بدون محاسبه دقیق، وعده‌ها و ایده‌های بزرگ می‌دهد و در عمل، شکست‌های بزرگ‌تری را رقم می‌زند. او نتوانست جنگ اوکراین را پایان دهد، در جنگ تعرفه‌ای هم شکست خورد و حتی متحدان سنتی‌اش از او فاصله گرفتند. این 100 روز نشان داد که بدون ایده روشن، کارگزاران شایسته و رفتار عقلانی، حتی قدرتمندترین ساختارها آسیب‌پذیرند. در چنین شرایطی، احتمال مذاکره‌ای ثمربخش چندان قوی به‌نظر نمی‌رسد. دولتی که نتواند حتی بحران‌های داخلی خود را مدیریت کند و در مواجهه با رقبای جهانی، پیوسته وادار به عقب‌نشینی می‌شود، نه توانایی لازم و نه اراده کافی برای توافقی عادلانه و پایدار را هم نخواهد داشت....

پشت‌پرده اختلال ادراکی هلندی در بندر شهید رجایی!

مرتضی سیمیاری

با ایجاد یک‌لایه دیپلماتیک حساب‌شده در منطقه از سوی ایران، شواهدی وجود دارد که نشان از ایجاد اختلالی جدید در سیاست خارجه از سوی نیرو‌های بیرون از مدار دارد. نشانه آن گزارش سالانه سازمان اطلاعات و امنیت عمومی هلند است. نکته جالب‌توجه آنکه در همین گزارش ادعایی AIVD از واژه «احتمال در اجرا» استفاده کرده است که نشان‌دهنده فاقد سند بودن این دست موارد ضد ایرانی است. 

همچنین ارجاع سریع گزارش به وزارت خارجه هلند با هدف رسانه‌ای کردن پرونده حکایت از آن دارد که طبل اطلاعاتی اروپایی با وجود داشتن صدای بلند توخالی بوده و فقط ارزش تبلیغاتی داشته است، اما دولت هلند از بالا آوردن ادعایی جدید از شبکه‌سازی تهران در اروپا چه اهدافی دارد و چرا آمستردام با وجود آنکه خود مرکز اصلی نگه‌داری تروریست‌ها است، وارد یک بازی دو سر باخت شده است.

پاسخ به این سؤال چند جواب به‌هم‌پیوسته دارد. اولین هدف اروپایی‌ها با نشانه‌گیری هلندی اشاعه راهبرد ایران هراسی در سطح بین‌المللی است. این اقدام باانگیزه ایجاد اجماعی جدید صورت گرفته است. این پرونده‌سازی با مطرح کردن مسائلی، چون حقوق بشر، تروریسم و مداخله خارجی در تلاش است اروپا را در مسئله ایران دوباره تبدیل به یکی از محور‌ها کند. 

واقعیت آن است که اروپا در معرض خطر حذف شدن در تبادلات خارجی بوده و با صحنه‌سازی اطلاعاتی و دیپلماتیک در حال جبران خلأ موجود است. پرونده اوکراین با روسیه و نیز مذاکرات غیرمستقیم مسقط روی موجودیت سیاسی اروپا اثر سختی گذاشته است. 

دومین دلیل اروپا در بسط اقدامات ضد ایرانی در روز‌های اخیر بازی کردن در زمین رژیم صهیونیستی است. تمامی گروهک‌های تروریستی ضد ایرانی در کشور‌های اروپایی، به‌ویژه هلند، دارای دفتر رسمی بوده و موردحمایت مالی، سیاسی، اطلاعاتی مستقیم قرار دارند. این سازمان‌های تروریستی و هسته‌های پیوسته به آنها به‌صورت پروکسی مورداستفاده تل‌آویو قرار دارند. اروپا با نوشتن گزارشی ضدونقیض، اما ضد ایرانی در تلاش است رد پای خود را در ترور، خرابکاری و اقدامات ترکیبی پاک کند و با سرپوش نهادن بر مراکز ترور به خود جلوه حقوق بشری بدهد. هلند در حالی مسئول پرونده‌سازی علیه ایران شده است که لایه‌هایی از تشکیلات تروریستی منافقین، گروهک اهوازیه، برخی گروهک‌ها کردی تروریستی در آمستردام فعال بوده و زیر سایه پلیس دست به هر جنایتی زده‌اند. سیاست سرویس اطلاعاتی هلند در قبال جمع‌آوری و دپوی تروریست‌ها همواره از سیاست سکوت و ایجاد حالت ابهام استفاده کرده است تا جایی که تروریست جانی محمدرضا کلاهی عامل حادثه تروریستی هفتم تیر را بانام مستعار دفن کرده است. 

جالب‌توجه آنکه مسعود رجوی بعد از انفجار تروریستی هفتم تیر از جنایت روی داده در تهران به‌عنوان انفجار «خشم منافقین» در نشست‌ها یاد می‌کرد و باافتخار گفته بود که کم کردیم که زیاد نکردیم!

در آن زمان بخشی از منابع مالی رادیو نفاق را هلندی‌ها تأمین و اسناد آن را تکذیب می‌کردند. به‌زودی با اعلام خبر مرگ سرکرده منافقین در کمپ تروریستی اشرف ۳ اروپا برای همیشه سیاست ابهام درباره جنایتکاران را کنار خواهد گذاشت. همچنین استفاده از کلیدواژه‌های ضد ایرانی توسط هلندی‌ها تنها کارکرد انحراف افکار عمومی را دارد، در حالی اروپا روی مسئله شبکه‌سازی احتمالی تأکید کرده است که در تابستان سال ۱۴۰۲ کانون‌های تروریستی مستقر در کشور‌های دانمارک و هلند که به موساد نیز وصل بودند قصد انجام چندین عملیات تروریستی در برخی استان‌ها را داشته و نام عملیات خود را «هزار میدان» گذاشته بودند. این شبکه با رصد اطلاعاتی قبل از وقوع جرم منهدم شده است. ترکیب انگیزه‌های اروپایی و صهیونیستی در روز‌های اخیر نشان از فعال شدن یک شبکه «اختلال ادراکی» جدید دارد که روی اقدامات هیبریدی سوار خواهد شد. پخش اخبار غلط، فعال کردن دوباره هسته‌های ترور و نیز تلاش لجستیکی برای رشد آشوب بخشی از تقسیم‌کار صورت گرفته در این شبکه است. روایت‌های شکل گرفته پس از حادثه روی داده در بندر شهید رجایی را دوباره بخوانید، بخش زیادی از شایعات را همین اتاق اختلال ادراکی ساخته است!

دیپلماسی سه وجهی ایران

ابوالفضل ظهره‌وند

دستگاه دیپلماسی ایران در حال حاضر تحرکاتی سه‌وجهی را پیش می‌برد یک وجه معطوف به چین است که در سفر روز چهارشنبه و پنجشنبه وزیر امور خارجه و رئیس دستگاه قضا نمایان است. وجه دیگر، دعوت اروپایی‌ها برای ادامه مذاکره و در نهایت وجه سوم معطوف است به آنچه که د‌ر مسقط پیگیری می‌شود.

‌سفرعراقچی به چین که باید خیلی زودتر از این انجام می‌شد، درتکمیل سفر به مسکو بود. باید توجه داشت که ایران، روسیه و چین به دلایل مختلف می‌توانند وباید به عنوان سه ستون امنیتی درحفظ ژئوپلیتیک منطقه وجهان وسوق دادن این وضعیت بلاتکلیفی (دوران‌گذار) در جهان فعلی به وضعیت چند جانبه‌گرایی عمل کنند. در واقع آنها باید تمام تلاش‌شان را کنند تا ترامپ به عنوان قهرمان باقی مانده در صحنه ایالات متحده نتواند یکجانبه‌گرایی آمریکا را احیا کند. البته در این مورد ترامپ تنها نیست بلکه ساختار داخلی آمریکاست و چه دموکرات‌ها و چه جمهوری‌خواهان امروز تلاش‌شان این است که از این آشفتگی و به‌هم ریختگی اوضاع جهانی برای بازگشت به عصر یکجانبه‌گرایی به رهبری آمریکا دفاع کنند و به همین دلیل حتی جان کری که زمانی منتقد ترامپ بوده در مقاله‌ای به ترامپ توصیه می‌کند فشار‌ها را بر ایران بیشتر کند. یعنی به رغم اختلافات داخلی جریانات آمریکا هر دوی آنها درصدد جلوگیری ازفروپاشی یکجانبه‌گرایی هستند. درچنین صحنه‌ای سفر آقای عراقچی به مسکو و بعد به چین نشان می‌دهد که دستگاه دیپلماسی ما در واقع به درستی در حال طی مسیر ضرورت‌ها و الزامات منطقه‌ای و جهانی حرکت می‌کند. ایران هم با چین توافقنامه ۲۵‌ساله و هم با روسیه توافق ۲۰ ساله دارد. روس‌ها در چند روزگذشته این موافقت‌نامه را در هر دو مجلس‌شان تایید کردند و رئیس‌جمهور روسیه هم که آن را امضا کرد. متاسفانه در اینجا هنوز دولت چهاردهم چنین کاری نکرده است و شاید برخی در دولت باشند که فکر می‌کنند این غرب است که باید در ایران سرمایه‌گذاری و مشکل ناترازی انرژی را حل کند. این در حالی است که در رویکردی ملی به این داستان باید این‌طور بیندیشیم هر کشوری که بتواند با کمترین هزینه و بیشترین آورده در حوزه رشد تولید و ارتقای اقتصادی داخلی به ما کمک کند، باید مورد استقبال قرار گیرد. باید توجه داشت از آنجا که ایران در حساسترین منطقه ژئوپلیتیک منطقه جهان قرار دارد، همکاری‌های راهبردی‌اش با روسیه و چین می‌تواند آن را در تراز یک بازیگر، آن هم نه منطقه‌ای که جهانی قرار دهد. نکته جالب در مورد هم‌زمانی سفر رئیس دستگاه دیپلماسی با رئیس قوه قضاییه به چین بود. حضور این دو نفر از مقامات کشورمان در این کشور گویای عزم جدی ایران برای تداوم همکاری‌ها با چین در همه سطوح است. باید به یاد داشت چینی‌ها با نوع رفتاری که از دوره آقای روحانی از ایران دیدند مأیوس شدند. در دولت چهاردهم هم انتظار می‌رفت سفر به چین در اولویت باشد و با فاصله کمی بعد از روسیه انجام می‌شد. 
برای خواندن ادامه یادداشت کیوآرکد را اسکن کنید.

مذاکره و منافع ملی

سید محمود صدری

گفتگو بین دو کشور خواست ملت ایران و همه دلسوزان ایران بوده و است. خواست ملت‌ همچنین داشتن‌روابط متوازن با بلوک غرب است.
این گفتگو در دوران ترامپ‌اول نیز امکان پذیر بود اما صورت نگرفت. خوشبختانه در این دوره، شرایط داخلی وخارجی به‌گونه‌ای فراهم شد که این مهم تحقق عملی به خود گرفته است.
خواست مردم و نخبگان برای مذاکره با آمریکا به دلیل تامین منافع ملی بوده و است. این تحلیل مبتنی بر این امر است که دشمنی بین ایران و آمریکا به زیان دو کشور است و در این میان کشورمان به دلایل متعدد خسارت‌های بیشتری را متحمل می‌شود.
از جانب دیگر، عدم روابط با غرب در سیاست خارجی نیز خسارت‌های فراوانی را در بر دارد که تکیه به دو قدرت شرقی‌ تنها یکی از آن خسارت‌هاست . بنابراین خواست مردم ونخبگان برای ترمیم روابط با غرب یک مطالبه بر حق ودرست ومنطبق برمنافع ملی است.
اکنون که فضای مناسبی فراهم شده است ضرورت دارد دولتمردان آمریکایی تحت فشار نئوکان‌ها واسرائیل ودششمنان قسم خورده ایران قرار نگیرند. مسلما منافع ایران ایجاب می‌کند ضمن شفاف‌سازی از دستاوردهای خود محافظت کند. زمزمه‌های اسرائیل وتندروهای آمریکایی مبنی بر نداشتن حق غنی‌سازی ومدل لیبی امری است که تنها در توهم و خیال‌پردازی قابل تحقق است. مردم و نخبگان در این امر متفق القولند که در هر مذاکره‌ای باید منافع ایران حفظ شود.
بدیهی است منافع ایران فراتر از سایر منافع بوده ومتعلق به این سرزمین و مردم ایران است.

۶ دلیل که احتمال موفقیت مذاکرات با ترامپ را تقویت می‌کند

اسفندیار خدایی

مذاکرات ۲۰۱۵ با سختی‌های فراوان در نهایت به توافق شکننده برجام انجامید. این توافق امیدهایی در زمینه رفع تحریم‌ها و عادی‌سازی روابط ایران با جهان غرب ایجاد کرد، اما دوامی نداشت و هرگز به اهداف خود نرسید. برجام به‌ دلیل ضعف‌های ساختاری، فشارهای مخالفان برجام و تداوم بی‌اعتمادی میان طرفین، در نهایت ناکام ماند. با خروج ترامپ از این توافق، تنش‌ها میان تهران و واشنگتن بار دیگر اوج گرفت و منطقه خاورمیانه در آستانه بحران‌های پیاپی قرار گرفت. در این نوشتار به مقایسه مذاکرات برجام با مذاکرات اخیر ترامپ با ایران می‌پردازیم. برخلاف فضای سنگین و پرچالش برجام، امروز شش عامل مهم، مسیر توافق جدید را هموارتر کرده و به توافق احتمالی شانس بیشتری بخشیده است. از ماهیت دوجانبه‌ مذاکرات جدید و انگیزه شخصی ترامپ برای ساختن میراثی دیپلماتیک‌ گرفته تا تغییر موازنه قدرت در منطقه پس از حملات هفتم اکتبر و تحولات غزه، لبنان و سوریه و تغییرات در مواضع بازیگران کلیدی همچون اسرائیل، کنگره آمریکا و کشورهای عرب حوزه خلیج‌فارس، ‌همگی به نفع توافق جدید عمل می‌کنند. با توجه این دلایل، پیش‌بینی می‌شود‌ این مذاکرات آسان‌تر به نتیجه برسد و توافق احتمالی، مؤثرتر و پایدارتر از برجام باشد.

 

۱. مذاکرات دوجانبه ایران و آمریکا احتمال موفقیت را افزایش داده است

برخلاف برجام سال ۲۰۱۵ که با مشارکت شش قدرت جهانی و ایران صورت گرفت، مذاکرات ۲۰۲۵ میان ترامپ و ایران دوجانبه است و عمان تنها نقش میانجی را ایفا می‌کند. عمان نه رقیب ایران است و نه آمریکا‌ و همین بی‌طرفی شانس موفقیت مذاکرات را افزایش داده است. در مذاکرات چندجانبه برجام، تضاد منافع و رقابت میان قدرت‌هایی همچون چین، روسیه، آمریکا و اروپا روند مذاکرات را پیچیده می‌کرد. به‌طور کلی در مذاکره و معامله هرچه تعداد بازیگران بیشتر باشد، هماهنگی و مدیریت جلسات گفت‌وگو، هم‌راستا‌کردن منافع ملی و مقابله با دخالت‌های مخالفان مذاکره‌ بیشتر می‌شود و جزئیات گفت‌وگوها محرمانه نمی‌ماند و موجب حاشیه‌سازی و بروز سوء‌تفاهم‌ها‌ و اختلال در مذاکرات می‌شود. در چنین شرایطی، مخالفان توافق ‌-مانند اسرائیل- فرصت بیشتری برای تأثیرگذاری و ایجاد مانع از طریق نفوذ در برخی مذاکره‌کنندگان پیدا می‌کنند؛ اما گفت‌وگوی متمرکز و مستقیم دوجانبه، این خطرات و مداخلات را به حداقل می‌رساند. بنابراین انتظار می‌رود مذاکرات دوجانبه اخیر ترامپ و ایران با سرعت بیشتری به پیش رود و به هدف نزدیک‌تر شود.

۲. ترامپ به دنبال میراثی ماندگار است، نه جنگ

ترامپ بیشتر به اهداف راهبردی خود فکر می‌کند تا جنگ‌های ایدئولوژیک. تمرکز او بر اقتصاد، منازعه تجاری با چین و سایر قدرت‌های اقتصادی، الحاق کانادا و گرینلند به خاک آمریکا، مسئله مهاجران و مسائلی همچون خاتمه‌دادن به جنگ اوکراین و بحران غزه است. ایران اولویت ترامپ نیست، بلکه فقط یکی از بندهای فهرست بلندبالای دغدغه‌های بلندپروازانه او است. ترامپ از تجربه تلخ جنگ پرهزینه جورج بوش پسر در عراق درس گرفته و نمی‌خواهد آمریکا را وارد جنگی فرسایشی با ایران کند. او در سال ۲۰۱۸ در دانشگاه میشیگان گفت: «آمریکا هفت تریلیون دلار در خاورمیانه هدر داد، بدون هیچ فایده‌ای». اکنون در آخرین دور ریاست‌جمهوری، ترامپ می‌خواهد میراثی ماندگار بر جای بگذارد و در رؤیای آن است که خود را در ردیف بزرگ‌ترین رؤسای‌جمهور آمریکا قرار دهد. همچنین او چشم به جایزه صلح نوبل دارد و بر این باور است که پایان‌دادن به جنگ‌های غزه و اوکراین و توافق با ایران می‌تواند او را به این هدف برساند؛ ‌مانند اوباما که در سال ۲۰۰۹ این جایزه را دریافت کرد. برخلاف تصورات اولیه، شخصیت خودمحور ترامپ کمتر تحت تأثیر لابی‌های صهیونیستی یا تندروهای جنگ‌طلب جمهوری‌خواه قرار می‌گیرد. او جسورانه آنچه را که به نفع آمریکای ترامپ تشخیص می‌دهد، دنبال می‌کند و کمتر تحت کنترل لابی‌ها و ارکان قدرت سنتی آمریکا قرار دارد و این امکان توفیق مذاکرات را افزایش می‌دهد.

۳. ایران توافق را بر جنگ ویرانگر و فعال‌شدن مکانیسم ماشه و بازگشت تحریم‌های سازمان ملل ترجیح می‌دهد

جمهوری اسلامی ترجیح می‌دهد به توافقی دست یابد تا اینکه وارد جنگ با ترامپ شود و زیرساخت‌های هسته‌ای‌اش هدف قرار گیرد. چنین تقابلی نه‌تنها هزینه‌های اقتصادی، سیاسی و نظامی در پی دارد، بلکه با آسیب احتمالی به تأسیسات هسته‌ای کشور، قدرت چانه‌زنی آینده ایران را نیز کاهش می‌دهد. شرایط اقتصادی ایران نیز اقتضا می‌کند که از جنگ پرهیز کند. همچنین مطابق بند مکانیسم ماشه برجام، در صورت عدم پایبندی ایران، طرف‌های مقابل می‌توانند بدون رأی‌گیری مجدد شورای امنیت، تحریم‌های سازمان ملل را بازگردانند. با انقضای برجام در اکتبر ۲۰۲۵، در صورت عدم دستیابی به توافقی جدید، احتمال اجرای این بند افزایش می‌یابد. در این صورت، تحریم‌های یک‌جانبه آمریکا از مشروعیت حقوقی و بین‌المللی برخوردار می‌شوند و سایر کشورها نیز مطابق قطع‌نامه‌های شورای امنیت، به تحریم ایران تشویق می‌شوند. این سناریو برای ایران مطلوب نیست. بنابراین ضرب‌الاجل‌های ترامپ برای توافق‌‌ باید فرصتی برای ایران تلقی شود تا مانع اجماع جهانی در تحریم شود. پیروزی دکتر پزشکیان در انتخابات سال گذشته و حمایت همه‌جانبه از او و مذاکرات، نشانه دیگری از جدیت ایران در این مسیر است.

۴. جمهوری‌خواهان کنگره هم توافق را ترجیح می‌دهند

برخلاف دوران برجام، امروز جمهوری‌خواهان همسو با ترامپ علاوه بر کنگره، قدرت اجرائی را نیز در اختیار دارند و می‌دانند که خروج آمریکا از برجام، برنامه هسته‌ای ایران را بسیار پیشرفته‌تر کرده است. آنها باید بین دوگانه جنگ و توافق انتخاب کنند. ضمن آنکه دموکرات‌ها قاعدتا با توافق مخالفتی ندارند و حدود نیمی از کنگره را در اختیار دارند. از طرف دیگر، تحریم‌های کنگره علیه ایران را رئیس‌جمهور نمی‌تواند به‌طور کامل لغو کند؛ تنها می‌تواند هر شش ماه یک‌ بار آنها را تعلیق کند؛ ‌اقدامی که در دوران اوباما و حتی ترامپ تا پیش از خروج از برجام در سال ۲۰۱۸ انجام دادند. در سال ۲۰۲۳، کنگره «قانون بازنگری رفع تحریم‌های ایران» را تصویب کرد که رئیس‌جمهور را ملزم به ارائه گزارش به کنگره و کسب تأیید آن پیش از هرگونه تعلیق یا لغو تحریم‌ها می‌کند. مخالفان برجام قصد داشتند با این مصوبه، بازگشت دولت بایدن به برجام را مسدود کنند و این اقدام در نهایت به نتیجه رسید و ترامپ از برجام خارج شد؛ اما حالا که ترامپ در کاخ سفید است و جمهوری‌خواهان اکثریت هر دو مجلس نمایندگان و سنا را در اختیار دارند‌ و با توجه به تغییرات جدید در موازنه قدرت و نزدیک‌تر‌شدن ایران به آستانه هسته‌ای‌شدن، احتمال همراهی هر دو حزب با توافق جدید با ایران‌ بیشتر خواهد بود و احتمال می‌رود به تصویب کنگره هم برسد یا لااقل با آن همکاری کرده و موانع را رفع کنند.

۵. امروز اولویت اسرائیل هم مهار برنامه هسته‌ای ایران است

پس از عملیات هفتم اکتبر و تحولات غزه، لبنان و سوریه، محور مقاومت آسیب‌های جدی دیده است. از طرف دیگر، خروج ترامپ از برجام، ایران را در آستانه هسته‌ای‌شدن قرار داده است. در دوران برجام، ایران با بهره‌گیری از منابع آزادشده در نتیجه لغو تحریم‌ها، فشار خود را از طریق لبنان، سوریه و غزه بر اسرائیل وارد می‌کرد و عملا اسرائیل را محاصره کرده بود. آن روزها مسئله جنگ‌های نیابتی‌ اولویت اسرائیل بود؛ اما امروز پس از حملات هفتم اکتبر حماس، حزب‌الله و حضور ایران در سوریه، اولویت نخست اسرائیل نیست. اکنون توانمندی‌های هسته‌ای و موشکی ایران در صدر نگرانی‌های اسرائیل قرار دارند. بنابراین برخلاف سال ۲۰۱۵، امروز اسرائیل‌ -طبق مواضع نتانیاهو و وزیر خارجه‌اش- از توافق مطمئنی که برنامه هسته‌ای ایران را محدود کند، حمایت می‌کند. ضمن آنکه اسرائیل بدون حمایت آمریکا نمی‌تواند وارد جنگ شود و به تأسیسات هسته‌ای یا نظامی ایران حمله کند. با‌این‌حال، اسرائیل همچنان چشم به آن دارد که آمریکا را به بمباران تأسیسات هسته‌ای ایران وادارد و نگران آن است که آمریکا پس از توافق با ایران، بر شرق آسیا تمرکز کند و حضور نظامی در خاورمیانه را کاهش دهد. به‌علاوه اسرائیل امیدوار است‌ توافق با آمریکا صنعت موشکی ایران را شامل شود و آن را کنترل و محدود کند؛ موضوعی که غیرممکن است مورد پذیرش ایران قرار گیرد و در صورت اصرار آمریکا، مذاکرات به شکست می‌انجامد. اسرائیل همچنین نمی‌خواهد توافق ایران با آمریکا موجب بهبود اوضاع اقتصادی و افزایش بودجه نظامی ایران شود و دلارهای آزاد‌شده حاصل توافق صرف مبارزه با اسرائیل و تجهیز حزب‌الله لبنان، حوثی‌های یمن و احتمالا حماس شود.

۶. کشورهای عرب خلیج‌ فارس نیز صلح را به جنگ ترجیح می‌دهند

کشورهای ثروتمند عرب خلیج‌ فارس که در کاخ‌های شیشه‌ای زندگی می‌کنند، دیپلماسی را به جنگ ترجیح می‌دهند. آنها می‌دانند ‌در صورت بروز درگیری میان ایران و آمریکا، سرزمین‌ها، آب‌ها و اقتصادشان به میدان جنگ تبدیل خواهد شد. آمریکا احتمالا از پایگاه‌های خود در قطر، بحرین، عربستان و امارات به ایران حمله خواهد کرد‌ و ایران نیز همان‌طور که بارها تهدید کرده، با موشک‌های پیشرفته خود این کشورها را هدف خواهد گرفت. ضمن آنکه اعراب قدرت پدافندی مشابه «گنبد آهنین» اسرائیل را ندارند و به‌خوبی از این آسیب‌پذیری آگاه‌ هستند و می‌دانند آمریکای ترامپ از آنها دفاع نخواهد کرد. شکست مذاکرات ترامپ-ایران، امنیت و منافع آنها را به خطر می‌اندازد. بنابراین کشورهای عربی نه‌تنها چوب لای چرخ مذاکرات نمی‌گذارند، بلکه با استفاده از نفوذ رسانه‌ای و کانال‌های دیپلماتیک خود تلاش دارند توافقی حاصل شود. در سال ۲۰۱۵ چنین ضرورتی احساس نمی‌شد؛ کشورهای عربی سایه جنگ نظامی دولت اوباما با ایران را حس نمی‌کردند و مذاکرات در اروپا برگزار شد و اعراب از روند مذاکرات حذف شده بودند.

آن روزها، ایران پس از لغو تحریم‌ها، تهدید اصلی علیه اعراب تلقی می‌شد. اما پس از هفتم اکتبر، اسرائیل به ‌عنوان بازیگر خطرناک‌تر منطقه دیده می‌شود. کشورهای عرب با دیدن ویرانی زیرساخت‌های دفاعی سوریه پسااسد بر اثر حملات اسرائیل، تمایلی ندارند ایران هم همین سرنوشت را بیابد و سپس نوبت به خودشان برسد. ایرانی که در برابر تجاوزات اسرائیل با جهان عرب همراهی و حسن نیت نشان داده‌، شریک منطقه‌ای مطلوب‌تری است تا با توافقی پایدار به امنیت منطقه و حفظ موازنه قدرت کمک کند.

توافق برجام سال ۲۰۱۵ در چارچوبی چندجانبه و بر پایه ضرورت شکل گرفت ولی در نهایت زیر فشارهای سیاسی مخالفان برجام به نتیجه نرسید؛ اما شرایط امروز متفاوت است. فرایند مذاکرات دوجانبه که تحت تأثیر جاه‌طلبی‌های ترامپ و پویایی‌های متغیر منطقه‌ای شکل گرفته، مسیر مساعدتری را پیش‌رو می‌گذارد. گرچه هنوز موانعی باقی‌ است، به‌ویژه اسرائیل همچنان چشم آن دارد که آمریکا را به بمباران تأسیسات هسته‌ای ایران وادارد و نگران آن است که آمریکا پس از توافق با ایران، بر شرق آسیا تمرکز کند و حضور نظامی در خاورمیانه را کاهش دهد و توافق شامل صنعت موشکی ایران شود؛ ‌موضوعی که می‌تواند مذاکرات را به بن‌بست بکشاند. اما به ‌طور کلی شش عاملی که در اینجا برشمرده شدند، نشان می‌دهند ‌دیپلماسی بار دیگر فرصتی یافته است‌ تا به توافقی سریع‌تر و ماندگارتر بینجامد.

۳۴ هزار میلیارد تومان حمایت؛ معادن ایران در آستانه جهش تاریخی

سید محمد بحرینیان
یک. افزایش ۱۵۰ درصدی بودجه بخش معدن و رسیدن اعتبار این حوزه به ۳۴ هزار میلیارد تومان (۳۴ همت)، نشانه‌ای صریح از عزم و رویکرد جدید دولت در تبدیل بخش معدن به پیشران اقتصادی و ارتقاء تولید ملی است. چنین جهشی در بودجه، آن‌هم در شرایطی که کشور با تنگناهای مالی و تحریم‌های گسترده روبه روست، نشان‌دهنده تغییر نگرش دولتمردان نسبت به ظرفیت‌های بزرگ حبس شده در دل معادن ایران و تلاش برای شتاب‌بخشی به «سال سرمایه‌گذاری در تولید» است؛ مسیری که اگر درست پیموده شود، می‌تواند نه‌تنها معضلات اقتصادی امروز کشور را با راهگشایی در اشتغال و ارزآوری کمرنگ کند، بلکه زمینه‌ساز توسعه پایدار و کاهش وابستگی به درآمدهای نفتی نیز باشد.
دو. تأکید مقامات سازمان برنامه‌وبودجه بر اینکه اکتشافات معدنی و تأمین ایمنی جزو اولویت‌های کلیدی شده‌اند، بازتاب تغییر مهمی در سیاست‌گذاری اقتصادی است. ایران با حدود ۷ درصد ذخایر معدنی جهان، ده‌ها نوع ماده معدنی ارزشمند دارد و تاکنون تنها حدود ۱۰ درصد این ذخایر مورد اکتشاف قرارگرفته‌اند.
افزایش ناگهانی بودجه می‌تواند سطح فعالیت‌های اکتشافی و بهره‌برداری را به‌شکل چشمگیری ارتقاء دهد و زمینه را برای خلق ارزش افزوده و توسعه صنایع پایین‌دستی معدنی هموار کند. علاوه بر این، تمرکز بر ایمنی معادن پیام مثبتی برای جذب سرمایه‌گذاران و بهبود شرایط شغلی کارگران این بخش است.
سه. افزایش اعتبار با هدف توسعه معادن، فعالیت‌های اکتشافی، تأمین ماشین‌آلات و ارتقای ایمنی به معنای ایجاد موجی از فرصت‌های مستقیم و غیرمستقیم شغلی است. صنایع معدنی، از اکتشاف تا فرآوری، زنجیره‌ای از صنایع وابسته همچون فولاد، سیمان و سایر صنایع پایه را تغذیه می‌کنند. سرمایه‌گذاری هدفمند در این بخش می‌تواند اثرات زاینده‌ای بر رشد تولید ناخالص داخلی (GDP)، افزایش صادرات غیرنفتی و بهبود تراز ارزی کشور داشته باشد. همچنین، توسعه معادن در مناطق کمترتوسعه‌یافته محرک جدی برای رشد منطقه‌ای و کاهش شکاف‌های اجتماعی و اقتصادی خواهد بود.
 چهار. شایان ذکر است که افزایش بودجه به تنهایی تضمین‌کننده موفقیت نیست. تجربه‌های قبلی نشان داده‌اند که صرف پول بدون برنامه‌ریزی کارآمد، نظارت اصولی و رفع موانع ساختاری، تنها منجر به اتلاف منابع می‌شود. برای تحقق اهداف «سال سرمایه‌گذاری در تولید»، دولت باید اصلاحاتی همچون  شفافیت در اعطای مجوزها، ایجاد مشوق‌های مالی و سیاست‌های حمایتی برای سرمایه‌گذاران داخلی و خارجی و حمایت از شرکت‌های دانش‌بنیان معدنی را در دستور کار قرار دهد. همچنین، بهبود زیرساخت‌های حمل‌ونقل، به‌روزرسانی فناوری و ارتقای سرمایه انسانی در بخش معدن برای دستیابی به بهره‌وری بالا، از دیگر ضرورت‌هاست.
پنج. درمجموع، اگر رویکرد جدید بودجه‌ای دولت با اجرای سیاست‌های هوشمندانه و مشارکت دادن بخش خصوصی و سرمایه‌گذاران پیگیری شود، بخش معدن ایران می‌تواند موتور پیش‌برنده رشد اقتصادی و توسعه تولید باشد؛ اما در صورت واپس‌گرایی به روال‌های سنتی و تکرار خطاهای گذشته، این اعتبار چشمگیر هم به برنامه‌ای مقطعی و بی‌حاصل بدل خواهد شد. به همین دلیل، دقیق نگریستن به الگوهای موفق جهانی و تمرکز بر توسعه پایدار رمز موفقیت سال سرمایه‌گذاری در تولید خواهد بود.

"مکانیسم ماشه باید غروب کند"

محمدمهدی رحیمی

مذاکره و گفت وگوی دیپلماتیک با کشورهای مختلف دنیا مسئله ای عقلانی و پذیرفته شده است و به طورکلی از این ایده روبه جلو در جهت تامین منافع ملی باید حمایت کرد اما آن جا که این گفت وگوها از چارچوب منطقی "عزت، حکمت و مصلحت" فاصله بگیرند، به ضد خود تبدیل شده و نه تنها سودی برای ما نخواهد داشت بلکه تجربیات مختلف داخلی و خارجی درباره مضرات این جنس مذاکرات پیش روی ماست.
در مذاکرات غیرمستقیم ایران و آمریکا، تجربه گفت وگوهای هسته ای در اواسط دهه ۹۰ باید از جهات گوناگون مورد توجه قرار بگیرد. حضور وزیر محترم خارجه که سابقه و نقش پررنگی در مذاکرات برجام داشت، در راس تیم ایرانی حاضر در گفت وگوهای غیرمستقیم با آمریکا، فرصت مغتنی است تا با بهره گیری از نقاط قوت و ضعف و نیز سرنوشت نهایی آن توافق، سیاست هوشمندانه و دقیقی را در پیش بگیرند.
تیم مذاکره کننده با بازخوانی مداوم این گزاره که "ما به آمریکا خیلی بدبین هستیم" و فراموش نکردن تمام بدعهدی های دور و نزدیک ایالات متحده در خصوص ملت ایران و سایر ملل جهان، شناخت کامل توانمندی های داخلی و تکیه بر آن ها را مورد توجه قرار داده و هیچ گاه به وعده دشمن بدعهد ذره ای اعتماد نکنند. فراموش نباید کرد که رئیس جمهور جنایتکار آمریکا به اذعان خود مسئول مستقیم ترور و شهادت قهرمان ایران زمین، سردار قاسم سلیمانی است.
مقامات کشور به ویژه مسئولان دولت باید این گفت وگوها را به عنوان یکی از ده‌ها و صدها ماموریت خود به حساب آورده و هیچ اقدام و برنامه دیگری را متوقف یا کند نکرده و به نتیجه مذاکرات گره نزنند. شرطی کردن امور کشور خصوصا مسئله کلیدی اقتصاد به نتیجه مذاکرات هسته ای سیاست مخربی بود که در دولت اعتدال در پیش گرفته شد و اقشار مختلف ایرانیان از آن آسیب دیدند.
در همین چارچوب، وزارت خارجه باید از تبدیل شدن به "وزارت امور مذاکرات هسته ای" به جد اجتناب و فعالیت های خود در زمینه تعامل با همسایگان، توسعه روابط با کشورهای شرق و غرب، تسهیل تجارت خارجی، مسائل منطقه ای و محور مقاومت، جنایات رژیم صهیونیستی و اوضاع در غزه را با جدیت و بلکه توجه بیش از گذشته، دنبال کند. تجربه مذاکرات رفع تحریم ها در دولت شهید رئیسی که هیچ گاه اخبار آن ضریب ویژه ای از سوی مقامات دولتی و تیم مذاکره کننده وقت پیدا نکرد و تحولات بازار و سفره مردم به آن گره نخورد، می تواند متناسب با شرایط جدید مورد الگوبرداری قرار بگیرد.
طراحی استراتژی هوشمندانه و سناریوهای مختلف رسانه ای و روایت سازی از جزء به جزء گفت وگوها، اگر بیش از اصل مذاکرات ضرورت نداشته باشد، قطعا اهمیتش کمتر از آن نیست. در این مسیر وزارت خارجه باید از توان همه رسانه ها و اهل فن در این حوزه بهره گرفته و از سوی دیگر اهالی رسانه و صاحبان تریبون هم در اظهارات و اقدامات خود، منافع ملی و کلان نگری را سرلوحه قرار دهند. 
در پایان باید این نکته مهم را متذکر شد که هدف جمهوری اسلامی ایران از حضور در این گفت وگوها "رفع تحریم های ظالمانه آمریکا" است و آن چه از جانب مقامات غربی و خصوصا آمریکایی ها درخصوص نگرانی از برنامه هسته ای کشورمان بیان می شود در گذشته هم مطرح بوده و جمهوری اسلامی ایران در برجام به حد اعلی اقدامات اعتمادساز برای برطرف کردن آن ها را به اجرا گذاشته است که در همان سال ها بارها صحت این اقدامات و پایبندی ایران به تعهداتش مورد تایید آژانس بین المللی انرژی اتمی نیز قرار گرفته است و اکنون هر اقدام جدیدی در چارچوب منافع ملی باید با توجه به مفاد معطل مانده برجام و اقدام برای اجرای آن‌ها باشد. بر همین اساس هرگونه توافقی باید در درجه اول منوط به تعهد آمریکا برای عدم بهره گیری از "مکانیسم ماشه(اسنپ بک)" از جانب شرکای اروپایی برجام و پایبندی به زمان در نظر گرفته شده در آن توافق(موسوم به غروب برجام) برای عادی شدن پرونده هسته ای کشورمان در اکتبر ۲۰۲۵ باشد.

پایان پدرخوانده نظم نوین جهانی؛ فروپاشی داووس از درون

سمیه خلیلی

استعفای ناگهانی کلاوس شواب از ریاست مجمع جهانی اقتصاد در بحبوحه رسوایی مالی و افشای اسناد داخلی، بیش از یک کناره‌گیری ساده مدیریتی است. این اتفاق، نقطه عطفی در افول گفتمان نولیبرالیسم جهانی‌شده، سرمایه‌داری پلتفرمی و رؤیای بازتنظیم جهانی است که از دهه‌ها پیش با مارک داووس بسته‌بندی شده بود.
در میان اخبار به ‌ظاهر پراکنده اما بشدت معنادار این روزهای جهان، استعفای کلاوس شواب از ریاست مجمع جهانی اقتصاد (World Economic Forum) شاید مهم‌ترین نشانه از ترک برداشتن ساختارهایی باشد که نظم نوین جهانی را در پساجنگ سرد شکل دادند. این استعفا، به بهانه «گذار نسلی» و «ضرورت نوسازی سازمان» اعلام شد اما همزمانی آن با افشای نامه اعتراضی کارکنان سابق و فعلی WEF درباره فساد مالی، سوءاستفاده از منابع و رانت‌خواری خانوادگی شواب، نشان داد پشت لبخندهای آرام داووس، دهه‌هاست ماجراهای دیگری در جریان است.
کلاوس شواب، استاد مهندسی و اقتصاد سیاسی، بنیان‌گذار WEF در سال ۱۹۷۱ و مهم‌تر از آن، طراح گفتمان بازتنظیم بزرگ (The Great Reset) است. از سال ۲۰۲۰ همزمان با پاندمی «کووید-۱۹»، شواب از این بحران جهانی به‌ عنوان «فرصتی استثنایی» برای تغییر بنیادین در ساختارهای اقتصاد، سیاست و جامعه جهانی یاد کرد. او آشکارا نوشت «جهان دیگر نباید به گذشته بازگردد» و این جملات را با وعده‌هایی چون دیجیتال‌سازی، حذف مالکیت خصوصی، تسریع انرژی‌های سبز و بازمهندسی شیوه زندگی شهروندان جهان ترکیب کرد.
* داووس؛ اتاق فکر نخبگان یا دولت پنهان؟
آنچه داووس را برای بسیاری از مردم و تحلیلگران نگران‌کننده می‌کرد، نه صرفاً جلسات دربسته سالانه یا حضور سرمایه‌داران و رهبران جهان، بلکه ماهیت غیرپاسخگو و ایدئولوژیک آن بود. WEF هیچ‌گاه نهادی دموکراتیک یا بین‌الدولی نبود اما با بودجه‌های کلان، شبکه‌های رسانه‌ای و ایده‌های جذاب ظاهر‌شده، توانست خود را به ‌عنوان مرجع تعیین‌کننده «آینده جهان» معرفی کند. در اجلاس‌های داووس، تصمیماتی گرفته می‌شد که سرنوشت کشورها را تغییر می‌داد اما مردم آن کشورها هرگز نه از جزئیات مطلع می‌شدند و نه امکان مخالفت داشتند. وقتی شواب می‌گوید «در آینده، مردم هیچ چیز نخواهند داشت اما خوشحال خواهند بود»، این نه یک پیش‌بینی، که یک برنامه‌ریزی است. این گزاره‌ها همزمان با پیشروی بی‌وقفه پلتفرم‌های دیجیتال، محدودسازی آزادی‌های مدنی به بهانه امنیت و نهادینه‌سازی شکاف طبقاتی از طریق استانداردهای جهانی بود. شعارهایی مانند «شمول دیجیتال»، «نوآوری اجتماعی» و «اقتصاد سبز» در فضای داووس، عملاً پوششی بود برای انباشت قدرت در دست اقلیتی فراملی و غیردموکراتیک.
* استعفا، نماد بحران ساختاری
استعفای شواب، درست زمانی که نهاد داووس تحت فشارهای شدید رسانه‌ای، پارلمانی و افکار عمومی قرار گرفته بود، بیانگر بحرانی فراتر از «مدیریت سازمانی» است. بحران به خود نهاد بازمی‌گردد. مجمعی که قرار بود موتور هدایت تمدن جهانی باشد، حالا درگیر افشاگری‌های درون‌ساختاری، سقوط اعتماد و حتی اختلافات درونی شده است.
کارمندان سابق و فعلی WEF در نامه‌ای به هیات‌مدیره، شواب را به سوءمدیریت مالی، اعطای قراردادهای پرسود به اعضای خانواده‌اش و مسدودسازی هرگونه نظارت مستقل متهم کردند. برخی تحلیلگران غربی حتی پا را فراتر گذاشته و گفتند داووس بیش از آنکه مکانی برای گفت‌وگوی نخبگان باشد، تبدیل به سکویی برای تثبیت سرمایه‌داری دیجیتال استبدادی شده است.
در این میان، استعفای شواب می‌تواند برای نخبگان نظم جهانی فرصتی برای نجات چهره‌شان باشد اما حقیقت این است که گفتمان «بازتنظیم بزرگ» حالا بیش از همیشه، مورد تردید عمومی قرار گرفته است.
* شواب، مکرون و بازگشت نئولیبرالیسم خشن
برای درک بهتر استعفای شواب، باید به فضای ژئوپلیتیک فعلی هم توجه کرد. همزمان با این استعفا، فرانسه درگیر شورش‌های گسترده در حومه‌های مهاجرنشین است. سیاست‌های سختگیرانه دولت مکرون در سال ۲۰۲۵، از محدودسازی مدارس اسلامی گرفته تا طرح‌های حذف یارانه انرژی در مناطق فقیرنشین، همه در راستای همان گفتمان داووس است: نولیبرالیسم فناورانه با ماسک آزادی و دموکراسی.
کلاوس شواب حامی دولت‌هایی مانند فرانسه مکرون بود؛ دولت‌هایی که با لبخند دیجیتال و وعده‌های سبز، حاکمیتی سختگیر و نابرابر را بازتولید کردند. استعفای شواب شاید انعکاسی باشد از بن‌بستی که همین الگوهای حکمرانی در اروپا و آمریکای شمالی به آن رسیده‌اند.
* ملت‌ها در برابر نخبگان جهانی
با استعفای شواب، حالا پرسش این است: آینده مجمع جهانی اقتصاد چه خواهد شد؟ آیا پروژه بازتنظیم ادامه می‌یابد؟
شاید بله! اما واقعیت این است که موج فزاینده انتقادات، چه از سوی چپ‌گرایان عدالت‌طلب و چه از سوی محافظه‌کاران ملی‌گرا، نشان می‌دهد نظم نخبگانی دیگر نمی‌تواند بدون چالش پیش رود.
در آمریکای لاتین، آفریقا، آسیا و حتی اروپای شرقی، صداهایی شنیده می‌شود که خواهان بازگشت به حاکمیت ملی، اقتصاد مقاومتی و محدودسازی نفوذ نهادهای جهانی هستند. استعفای شواب، آغازی است بر فروپاشی تدریجی نهادهای نخبگان جهانی‌شده.
* داووس بدون شواب، یا جهان بدون داووس؟
کلاوس شواب بیش از 5 دهه سمبل ساختار قدرتی بود که با ابزارهای علمی، زبانی نرم و مفاهیمی فریبنده، مسیر جهان را از مشارکت مردم به تصمیم‌سازی نخبگان منحرف کرد. حالا با افشای فساد در قلب داووس و سقوط اسطوره آن، این سؤال جدی‌تر از همیشه مطرح است: جهان به چه نوع حکمرانی نیاز دارد؟
اگر ملت‌ها بخواهند آینده خود را دوباره بسازند، باید از داووس عبور کنند. نه صرفاً از شخص شواب، بلکه از گفتمانی که او نماد آن است. استعفای او، اگرچه دیرهنگام اما فرصتی است برای بازنگری اساسی در شیوه اداره جهانی؛ اداره‌ای که به جای نخبگان، با ملت‌ها تعریف شود.