مرتضی سیمیاری
با ایجاد یکلایه دیپلماتیک حسابشده در منطقه از سوی ایران، شواهدی وجود دارد که نشان از ایجاد اختلالی جدید در سیاست خارجه از سوی نیروهای بیرون از مدار دارد. نشانه آن گزارش سالانه سازمان اطلاعات و امنیت عمومی هلند است. نکته جالبتوجه آنکه در همین گزارش ادعایی AIVD از واژه «احتمال در اجرا» استفاده کرده است که نشاندهنده فاقد سند بودن این دست موارد ضد ایرانی است.
همچنین ارجاع سریع گزارش به وزارت خارجه هلند با هدف رسانهای کردن پرونده حکایت از آن دارد که طبل اطلاعاتی اروپایی با وجود داشتن صدای بلند توخالی بوده و فقط ارزش تبلیغاتی داشته است، اما دولت هلند از بالا آوردن ادعایی جدید از شبکهسازی تهران در اروپا چه اهدافی دارد و چرا آمستردام با وجود آنکه خود مرکز اصلی نگهداری تروریستها است، وارد یک بازی دو سر باخت شده است.
پاسخ به این سؤال چند جواب بههمپیوسته دارد. اولین هدف اروپاییها با نشانهگیری هلندی اشاعه راهبرد ایران هراسی در سطح بینالمللی است. این اقدام باانگیزه ایجاد اجماعی جدید صورت گرفته است. این پروندهسازی با مطرح کردن مسائلی، چون حقوق بشر، تروریسم و مداخله خارجی در تلاش است اروپا را در مسئله ایران دوباره تبدیل به یکی از محورها کند.
واقعیت آن است که اروپا در معرض خطر حذف شدن در تبادلات خارجی بوده و با صحنهسازی اطلاعاتی و دیپلماتیک در حال جبران خلأ موجود است. پرونده اوکراین با روسیه و نیز مذاکرات غیرمستقیم مسقط روی موجودیت سیاسی اروپا اثر سختی گذاشته است.
دومین دلیل اروپا در بسط اقدامات ضد ایرانی در روزهای اخیر بازی کردن در زمین رژیم صهیونیستی است. تمامی گروهکهای تروریستی ضد ایرانی در کشورهای اروپایی، بهویژه هلند، دارای دفتر رسمی بوده و موردحمایت مالی، سیاسی، اطلاعاتی مستقیم قرار دارند. این سازمانهای تروریستی و هستههای پیوسته به آنها بهصورت پروکسی مورداستفاده تلآویو قرار دارند. اروپا با نوشتن گزارشی ضدونقیض، اما ضد ایرانی در تلاش است رد پای خود را در ترور، خرابکاری و اقدامات ترکیبی پاک کند و با سرپوش نهادن بر مراکز ترور به خود جلوه حقوق بشری بدهد. هلند در حالی مسئول پروندهسازی علیه ایران شده است که لایههایی از تشکیلات تروریستی منافقین، گروهک اهوازیه، برخی گروهکها کردی تروریستی در آمستردام فعال بوده و زیر سایه پلیس دست به هر جنایتی زدهاند. سیاست سرویس اطلاعاتی هلند در قبال جمعآوری و دپوی تروریستها همواره از سیاست سکوت و ایجاد حالت ابهام استفاده کرده است تا جایی که تروریست جانی محمدرضا کلاهی عامل حادثه تروریستی هفتم تیر را بانام مستعار دفن کرده است.
جالبتوجه آنکه مسعود رجوی بعد از انفجار تروریستی هفتم تیر از جنایت روی داده در تهران بهعنوان انفجار «خشم منافقین» در نشستها یاد میکرد و باافتخار گفته بود که کم کردیم که زیاد نکردیم!
در آن زمان بخشی از منابع مالی رادیو نفاق را هلندیها تأمین و اسناد آن را تکذیب میکردند. بهزودی با اعلام خبر مرگ سرکرده منافقین در کمپ تروریستی اشرف ۳ اروپا برای همیشه سیاست ابهام درباره جنایتکاران را کنار خواهد گذاشت. همچنین استفاده از کلیدواژههای ضد ایرانی توسط هلندیها تنها کارکرد انحراف افکار عمومی را دارد، در حالی اروپا روی مسئله شبکهسازی احتمالی تأکید کرده است که در تابستان سال ۱۴۰۲ کانونهای تروریستی مستقر در کشورهای دانمارک و هلند که به موساد نیز وصل بودند قصد انجام چندین عملیات تروریستی در برخی استانها را داشته و نام عملیات خود را «هزار میدان» گذاشته بودند. این شبکه با رصد اطلاعاتی قبل از وقوع جرم منهدم شده است. ترکیب انگیزههای اروپایی و صهیونیستی در روزهای اخیر نشان از فعال شدن یک شبکه «اختلال ادراکی» جدید دارد که روی اقدامات هیبریدی سوار خواهد شد. پخش اخبار غلط، فعال کردن دوباره هستههای ترور و نیز تلاش لجستیکی برای رشد آشوب بخشی از تقسیمکار صورت گرفته در این شبکه است. روایتهای شکل گرفته پس از حادثه روی داده در بندر شهید رجایی را دوباره بخوانید، بخش زیادی از شایعات را همین اتاق اختلال ادراکی ساخته است!
دیپلماسی سه وجهی ایران
ابوالفضل ظهرهوند
دستگاه دیپلماسی ایران در حال حاضر تحرکاتی سهوجهی را پیش میبرد یک وجه معطوف به چین است که در سفر روز چهارشنبه و پنجشنبه وزیر امور خارجه و رئیس دستگاه قضا نمایان است. وجه دیگر، دعوت اروپاییها برای ادامه مذاکره و در نهایت وجه سوم معطوف است به آنچه که در مسقط پیگیری میشود.
سفرعراقچی به چین که باید خیلی زودتر از این انجام میشد، درتکمیل سفر به مسکو بود. باید توجه داشت که ایران، روسیه و چین به دلایل مختلف میتوانند وباید به عنوان سه ستون امنیتی درحفظ ژئوپلیتیک منطقه وجهان وسوق دادن این وضعیت بلاتکلیفی (دورانگذار) در جهان فعلی به وضعیت چند جانبهگرایی عمل کنند. در واقع آنها باید تمام تلاششان را کنند تا ترامپ به عنوان قهرمان باقی مانده در صحنه ایالات متحده نتواند یکجانبهگرایی آمریکا را احیا کند. البته در این مورد ترامپ تنها نیست بلکه ساختار داخلی آمریکاست و چه دموکراتها و چه جمهوریخواهان امروز تلاششان این است که از این آشفتگی و بههم ریختگی اوضاع جهانی برای بازگشت به عصر یکجانبهگرایی به رهبری آمریکا دفاع کنند و به همین دلیل حتی جان کری که زمانی منتقد ترامپ بوده در مقالهای به ترامپ توصیه میکند فشارها را بر ایران بیشتر کند. یعنی به رغم اختلافات داخلی جریانات آمریکا هر دوی آنها درصدد جلوگیری ازفروپاشی یکجانبهگرایی هستند. درچنین صحنهای سفر آقای عراقچی به مسکو و بعد به چین نشان میدهد که دستگاه دیپلماسی ما در واقع به درستی در حال طی مسیر ضرورتها و الزامات منطقهای و جهانی حرکت میکند. ایران هم با چین توافقنامه ۲۵ساله و هم با روسیه توافق ۲۰ ساله دارد. روسها در چند روزگذشته این موافقتنامه را در هر دو مجلسشان تایید کردند و رئیسجمهور روسیه هم که آن را امضا کرد. متاسفانه در اینجا هنوز دولت چهاردهم چنین کاری نکرده است و شاید برخی در دولت باشند که فکر میکنند این غرب است که باید در ایران سرمایهگذاری و مشکل ناترازی انرژی را حل کند. این در حالی است که در رویکردی ملی به این داستان باید اینطور بیندیشیم هر کشوری که بتواند با کمترین هزینه و بیشترین آورده در حوزه رشد تولید و ارتقای اقتصادی داخلی به ما کمک کند، باید مورد استقبال قرار گیرد. باید توجه داشت از آنجا که ایران در حساسترین منطقه ژئوپلیتیک منطقه جهان قرار دارد، همکاریهای راهبردیاش با روسیه و چین میتواند آن را در تراز یک بازیگر، آن هم نه منطقهای که جهانی قرار دهد. نکته جالب در مورد همزمانی سفر رئیس دستگاه دیپلماسی با رئیس قوه قضاییه به چین بود. حضور این دو نفر از مقامات کشورمان در این کشور گویای عزم جدی ایران برای تداوم همکاریها با چین در همه سطوح است. باید به یاد داشت چینیها با نوع رفتاری که از دوره آقای روحانی از ایران دیدند مأیوس شدند. در دولت چهاردهم هم انتظار میرفت سفر به چین در اولویت باشد و با فاصله کمی بعد از روسیه انجام میشد.
برای خواندن ادامه یادداشت کیوآرکد را اسکن کنید.
سید محمود صدری
گفتگو بین دو کشور خواست ملت ایران و همه دلسوزان ایران بوده و است. خواست ملت همچنین داشتنروابط متوازن با بلوک غرب است.
این گفتگو در دوران ترامپاول نیز امکان پذیر بود اما صورت نگرفت. خوشبختانه در این دوره، شرایط داخلی وخارجی بهگونهای فراهم شد که این مهم تحقق عملی به خود گرفته است.
خواست مردم و نخبگان برای مذاکره با آمریکا به دلیل تامین منافع ملی بوده و است. این تحلیل مبتنی بر این امر است که دشمنی بین ایران و آمریکا به زیان دو کشور است و در این میان کشورمان به دلایل متعدد خسارتهای بیشتری را متحمل میشود.
از جانب دیگر، عدم روابط با غرب در سیاست خارجی نیز خسارتهای فراوانی را در بر دارد که تکیه به دو قدرت شرقی تنها یکی از آن خسارتهاست . بنابراین خواست مردم ونخبگان برای ترمیم روابط با غرب یک مطالبه بر حق ودرست ومنطبق برمنافع ملی است.
اکنون که فضای مناسبی فراهم شده است ضرورت دارد دولتمردان آمریکایی تحت فشار نئوکانها واسرائیل ودششمنان قسم خورده ایران قرار نگیرند. مسلما منافع ایران ایجاب میکند ضمن شفافسازی از دستاوردهای خود محافظت کند. زمزمههای اسرائیل وتندروهای آمریکایی مبنی بر نداشتن حق غنیسازی ومدل لیبی امری است که تنها در توهم و خیالپردازی قابل تحقق است. مردم و نخبگان در این امر متفق القولند که در هر مذاکرهای باید منافع ایران حفظ شود.
بدیهی است منافع ایران فراتر از سایر منافع بوده ومتعلق به این سرزمین و مردم ایران است.
اسفندیار خدایی
مذاکرات ۲۰۱۵ با سختیهای فراوان در نهایت به توافق شکننده برجام انجامید. این توافق امیدهایی در زمینه رفع تحریمها و عادیسازی روابط ایران با جهان غرب ایجاد کرد، اما دوامی نداشت و هرگز به اهداف خود نرسید. برجام به دلیل ضعفهای ساختاری، فشارهای مخالفان برجام و تداوم بیاعتمادی میان طرفین، در نهایت ناکام ماند. با خروج ترامپ از این توافق، تنشها میان تهران و واشنگتن بار دیگر اوج گرفت و منطقه خاورمیانه در آستانه بحرانهای پیاپی قرار گرفت. در این نوشتار به مقایسه مذاکرات برجام با مذاکرات اخیر ترامپ با ایران میپردازیم. برخلاف فضای سنگین و پرچالش برجام، امروز شش عامل مهم، مسیر توافق جدید را هموارتر کرده و به توافق احتمالی شانس بیشتری بخشیده است. از ماهیت دوجانبه مذاکرات جدید و انگیزه شخصی ترامپ برای ساختن میراثی دیپلماتیک گرفته تا تغییر موازنه قدرت در منطقه پس از حملات هفتم اکتبر و تحولات غزه، لبنان و سوریه و تغییرات در مواضع بازیگران کلیدی همچون اسرائیل، کنگره آمریکا و کشورهای عرب حوزه خلیجفارس، همگی به نفع توافق جدید عمل میکنند. با توجه این دلایل، پیشبینی میشود این مذاکرات آسانتر به نتیجه برسد و توافق احتمالی، مؤثرتر و پایدارتر از برجام باشد.
۱. مذاکرات دوجانبه ایران و آمریکا احتمال موفقیت را افزایش داده است
برخلاف برجام سال ۲۰۱۵ که با مشارکت شش قدرت جهانی و ایران صورت گرفت، مذاکرات ۲۰۲۵ میان ترامپ و ایران دوجانبه است و عمان تنها نقش میانجی را ایفا میکند. عمان نه رقیب ایران است و نه آمریکا و همین بیطرفی شانس موفقیت مذاکرات را افزایش داده است. در مذاکرات چندجانبه برجام، تضاد منافع و رقابت میان قدرتهایی همچون چین، روسیه، آمریکا و اروپا روند مذاکرات را پیچیده میکرد. بهطور کلی در مذاکره و معامله هرچه تعداد بازیگران بیشتر باشد، هماهنگی و مدیریت جلسات گفتوگو، همراستاکردن منافع ملی و مقابله با دخالتهای مخالفان مذاکره بیشتر میشود و جزئیات گفتوگوها محرمانه نمیماند و موجب حاشیهسازی و بروز سوءتفاهمها و اختلال در مذاکرات میشود. در چنین شرایطی، مخالفان توافق -مانند اسرائیل- فرصت بیشتری برای تأثیرگذاری و ایجاد مانع از طریق نفوذ در برخی مذاکرهکنندگان پیدا میکنند؛ اما گفتوگوی متمرکز و مستقیم دوجانبه، این خطرات و مداخلات را به حداقل میرساند. بنابراین انتظار میرود مذاکرات دوجانبه اخیر ترامپ و ایران با سرعت بیشتری به پیش رود و به هدف نزدیکتر شود.
۲. ترامپ به دنبال میراثی ماندگار است، نه جنگ
ترامپ بیشتر به اهداف راهبردی خود فکر میکند تا جنگهای ایدئولوژیک. تمرکز او بر اقتصاد، منازعه تجاری با چین و سایر قدرتهای اقتصادی، الحاق کانادا و گرینلند به خاک آمریکا، مسئله مهاجران و مسائلی همچون خاتمهدادن به جنگ اوکراین و بحران غزه است. ایران اولویت ترامپ نیست، بلکه فقط یکی از بندهای فهرست بلندبالای دغدغههای بلندپروازانه او است. ترامپ از تجربه تلخ جنگ پرهزینه جورج بوش پسر در عراق درس گرفته و نمیخواهد آمریکا را وارد جنگی فرسایشی با ایران کند. او در سال ۲۰۱۸ در دانشگاه میشیگان گفت: «آمریکا هفت تریلیون دلار در خاورمیانه هدر داد، بدون هیچ فایدهای». اکنون در آخرین دور ریاستجمهوری، ترامپ میخواهد میراثی ماندگار بر جای بگذارد و در رؤیای آن است که خود را در ردیف بزرگترین رؤسایجمهور آمریکا قرار دهد. همچنین او چشم به جایزه صلح نوبل دارد و بر این باور است که پایاندادن به جنگهای غزه و اوکراین و توافق با ایران میتواند او را به این هدف برساند؛ مانند اوباما که در سال ۲۰۰۹ این جایزه را دریافت کرد. برخلاف تصورات اولیه، شخصیت خودمحور ترامپ کمتر تحت تأثیر لابیهای صهیونیستی یا تندروهای جنگطلب جمهوریخواه قرار میگیرد. او جسورانه آنچه را که به نفع آمریکای ترامپ تشخیص میدهد، دنبال میکند و کمتر تحت کنترل لابیها و ارکان قدرت سنتی آمریکا قرار دارد و این امکان توفیق مذاکرات را افزایش میدهد.
۳. ایران توافق را بر جنگ ویرانگر و فعالشدن مکانیسم ماشه و بازگشت تحریمهای سازمان ملل ترجیح میدهد
جمهوری اسلامی ترجیح میدهد به توافقی دست یابد تا اینکه وارد جنگ با ترامپ شود و زیرساختهای هستهایاش هدف قرار گیرد. چنین تقابلی نهتنها هزینههای اقتصادی، سیاسی و نظامی در پی دارد، بلکه با آسیب احتمالی به تأسیسات هستهای کشور، قدرت چانهزنی آینده ایران را نیز کاهش میدهد. شرایط اقتصادی ایران نیز اقتضا میکند که از جنگ پرهیز کند. همچنین مطابق بند مکانیسم ماشه برجام، در صورت عدم پایبندی ایران، طرفهای مقابل میتوانند بدون رأیگیری مجدد شورای امنیت، تحریمهای سازمان ملل را بازگردانند. با انقضای برجام در اکتبر ۲۰۲۵، در صورت عدم دستیابی به توافقی جدید، احتمال اجرای این بند افزایش مییابد. در این صورت، تحریمهای یکجانبه آمریکا از مشروعیت حقوقی و بینالمللی برخوردار میشوند و سایر کشورها نیز مطابق قطعنامههای شورای امنیت، به تحریم ایران تشویق میشوند. این سناریو برای ایران مطلوب نیست. بنابراین ضربالاجلهای ترامپ برای توافق باید فرصتی برای ایران تلقی شود تا مانع اجماع جهانی در تحریم شود. پیروزی دکتر پزشکیان در انتخابات سال گذشته و حمایت همهجانبه از او و مذاکرات، نشانه دیگری از جدیت ایران در این مسیر است.
۴. جمهوریخواهان کنگره هم توافق را ترجیح میدهند
برخلاف دوران برجام، امروز جمهوریخواهان همسو با ترامپ علاوه بر کنگره، قدرت اجرائی را نیز در اختیار دارند و میدانند که خروج آمریکا از برجام، برنامه هستهای ایران را بسیار پیشرفتهتر کرده است. آنها باید بین دوگانه جنگ و توافق انتخاب کنند. ضمن آنکه دموکراتها قاعدتا با توافق مخالفتی ندارند و حدود نیمی از کنگره را در اختیار دارند. از طرف دیگر، تحریمهای کنگره علیه ایران را رئیسجمهور نمیتواند بهطور کامل لغو کند؛ تنها میتواند هر شش ماه یک بار آنها را تعلیق کند؛ اقدامی که در دوران اوباما و حتی ترامپ تا پیش از خروج از برجام در سال ۲۰۱۸ انجام دادند. در سال ۲۰۲۳، کنگره «قانون بازنگری رفع تحریمهای ایران» را تصویب کرد که رئیسجمهور را ملزم به ارائه گزارش به کنگره و کسب تأیید آن پیش از هرگونه تعلیق یا لغو تحریمها میکند. مخالفان برجام قصد داشتند با این مصوبه، بازگشت دولت بایدن به برجام را مسدود کنند و این اقدام در نهایت به نتیجه رسید و ترامپ از برجام خارج شد؛ اما حالا که ترامپ در کاخ سفید است و جمهوریخواهان اکثریت هر دو مجلس نمایندگان و سنا را در اختیار دارند و با توجه به تغییرات جدید در موازنه قدرت و نزدیکترشدن ایران به آستانه هستهایشدن، احتمال همراهی هر دو حزب با توافق جدید با ایران بیشتر خواهد بود و احتمال میرود به تصویب کنگره هم برسد یا لااقل با آن همکاری کرده و موانع را رفع کنند.
۵. امروز اولویت اسرائیل هم مهار برنامه هستهای ایران است
پس از عملیات هفتم اکتبر و تحولات غزه، لبنان و سوریه، محور مقاومت آسیبهای جدی دیده است. از طرف دیگر، خروج ترامپ از برجام، ایران را در آستانه هستهایشدن قرار داده است. در دوران برجام، ایران با بهرهگیری از منابع آزادشده در نتیجه لغو تحریمها، فشار خود را از طریق لبنان، سوریه و غزه بر اسرائیل وارد میکرد و عملا اسرائیل را محاصره کرده بود. آن روزها مسئله جنگهای نیابتی اولویت اسرائیل بود؛ اما امروز پس از حملات هفتم اکتبر حماس، حزبالله و حضور ایران در سوریه، اولویت نخست اسرائیل نیست. اکنون توانمندیهای هستهای و موشکی ایران در صدر نگرانیهای اسرائیل قرار دارند. بنابراین برخلاف سال ۲۰۱۵، امروز اسرائیل -طبق مواضع نتانیاهو و وزیر خارجهاش- از توافق مطمئنی که برنامه هستهای ایران را محدود کند، حمایت میکند. ضمن آنکه اسرائیل بدون حمایت آمریکا نمیتواند وارد جنگ شود و به تأسیسات هستهای یا نظامی ایران حمله کند. بااینحال، اسرائیل همچنان چشم به آن دارد که آمریکا را به بمباران تأسیسات هستهای ایران وادارد و نگران آن است که آمریکا پس از توافق با ایران، بر شرق آسیا تمرکز کند و حضور نظامی در خاورمیانه را کاهش دهد. بهعلاوه اسرائیل امیدوار است توافق با آمریکا صنعت موشکی ایران را شامل شود و آن را کنترل و محدود کند؛ موضوعی که غیرممکن است مورد پذیرش ایران قرار گیرد و در صورت اصرار آمریکا، مذاکرات به شکست میانجامد. اسرائیل همچنین نمیخواهد توافق ایران با آمریکا موجب بهبود اوضاع اقتصادی و افزایش بودجه نظامی ایران شود و دلارهای آزادشده حاصل توافق صرف مبارزه با اسرائیل و تجهیز حزبالله لبنان، حوثیهای یمن و احتمالا حماس شود.
۶. کشورهای عرب خلیج فارس نیز صلح را به جنگ ترجیح میدهند
کشورهای ثروتمند عرب خلیج فارس که در کاخهای شیشهای زندگی میکنند، دیپلماسی را به جنگ ترجیح میدهند. آنها میدانند در صورت بروز درگیری میان ایران و آمریکا، سرزمینها، آبها و اقتصادشان به میدان جنگ تبدیل خواهد شد. آمریکا احتمالا از پایگاههای خود در قطر، بحرین، عربستان و امارات به ایران حمله خواهد کرد و ایران نیز همانطور که بارها تهدید کرده، با موشکهای پیشرفته خود این کشورها را هدف خواهد گرفت. ضمن آنکه اعراب قدرت پدافندی مشابه «گنبد آهنین» اسرائیل را ندارند و بهخوبی از این آسیبپذیری آگاه هستند و میدانند آمریکای ترامپ از آنها دفاع نخواهد کرد. شکست مذاکرات ترامپ-ایران، امنیت و منافع آنها را به خطر میاندازد. بنابراین کشورهای عربی نهتنها چوب لای چرخ مذاکرات نمیگذارند، بلکه با استفاده از نفوذ رسانهای و کانالهای دیپلماتیک خود تلاش دارند توافقی حاصل شود. در سال ۲۰۱۵ چنین ضرورتی احساس نمیشد؛ کشورهای عربی سایه جنگ نظامی دولت اوباما با ایران را حس نمیکردند و مذاکرات در اروپا برگزار شد و اعراب از روند مذاکرات حذف شده بودند.
آن روزها، ایران پس از لغو تحریمها، تهدید اصلی علیه اعراب تلقی میشد. اما پس از هفتم اکتبر، اسرائیل به عنوان بازیگر خطرناکتر منطقه دیده میشود. کشورهای عرب با دیدن ویرانی زیرساختهای دفاعی سوریه پسااسد بر اثر حملات اسرائیل، تمایلی ندارند ایران هم همین سرنوشت را بیابد و سپس نوبت به خودشان برسد. ایرانی که در برابر تجاوزات اسرائیل با جهان عرب همراهی و حسن نیت نشان داده، شریک منطقهای مطلوبتری است تا با توافقی پایدار به امنیت منطقه و حفظ موازنه قدرت کمک کند.
توافق برجام سال ۲۰۱۵ در چارچوبی چندجانبه و بر پایه ضرورت شکل گرفت ولی در نهایت زیر فشارهای سیاسی مخالفان برجام به نتیجه نرسید؛ اما شرایط امروز متفاوت است. فرایند مذاکرات دوجانبه که تحت تأثیر جاهطلبیهای ترامپ و پویاییهای متغیر منطقهای شکل گرفته، مسیر مساعدتری را پیشرو میگذارد. گرچه هنوز موانعی باقی است، بهویژه اسرائیل همچنان چشم آن دارد که آمریکا را به بمباران تأسیسات هستهای ایران وادارد و نگران آن است که آمریکا پس از توافق با ایران، بر شرق آسیا تمرکز کند و حضور نظامی در خاورمیانه را کاهش دهد و توافق شامل صنعت موشکی ایران شود؛ موضوعی که میتواند مذاکرات را به بنبست بکشاند. اما به طور کلی شش عاملی که در اینجا برشمرده شدند، نشان میدهند دیپلماسی بار دیگر فرصتی یافته است تا به توافقی سریعتر و ماندگارتر بینجامد.
محمدمهدی رحیمی
سمیه خلیلی
استعفای ناگهانی کلاوس شواب از ریاست مجمع جهانی اقتصاد در بحبوحه رسوایی مالی و افشای اسناد داخلی، بیش از یک کنارهگیری ساده مدیریتی است. این اتفاق، نقطه عطفی در افول گفتمان نولیبرالیسم جهانیشده، سرمایهداری پلتفرمی و رؤیای بازتنظیم جهانی است که از دههها پیش با مارک داووس بستهبندی شده بود.
در میان اخبار به ظاهر پراکنده اما بشدت معنادار این روزهای جهان، استعفای کلاوس شواب از ریاست مجمع جهانی اقتصاد (World Economic Forum) شاید مهمترین نشانه از ترک برداشتن ساختارهایی باشد که نظم نوین جهانی را در پساجنگ سرد شکل دادند. این استعفا، به بهانه «گذار نسلی» و «ضرورت نوسازی سازمان» اعلام شد اما همزمانی آن با افشای نامه اعتراضی کارکنان سابق و فعلی WEF درباره فساد مالی، سوءاستفاده از منابع و رانتخواری خانوادگی شواب، نشان داد پشت لبخندهای آرام داووس، دهههاست ماجراهای دیگری در جریان است.
کلاوس شواب، استاد مهندسی و اقتصاد سیاسی، بنیانگذار WEF در سال ۱۹۷۱ و مهمتر از آن، طراح گفتمان بازتنظیم بزرگ (The Great Reset) است. از سال ۲۰۲۰ همزمان با پاندمی «کووید-۱۹»، شواب از این بحران جهانی به عنوان «فرصتی استثنایی» برای تغییر بنیادین در ساختارهای اقتصاد، سیاست و جامعه جهانی یاد کرد. او آشکارا نوشت «جهان دیگر نباید به گذشته بازگردد» و این جملات را با وعدههایی چون دیجیتالسازی، حذف مالکیت خصوصی، تسریع انرژیهای سبز و بازمهندسی شیوه زندگی شهروندان جهان ترکیب کرد.
* داووس؛ اتاق فکر نخبگان یا دولت پنهان؟
آنچه داووس را برای بسیاری از مردم و تحلیلگران نگرانکننده میکرد، نه صرفاً جلسات دربسته سالانه یا حضور سرمایهداران و رهبران جهان، بلکه ماهیت غیرپاسخگو و ایدئولوژیک آن بود. WEF هیچگاه نهادی دموکراتیک یا بینالدولی نبود اما با بودجههای کلان، شبکههای رسانهای و ایدههای جذاب ظاهرشده، توانست خود را به عنوان مرجع تعیینکننده «آینده جهان» معرفی کند. در اجلاسهای داووس، تصمیماتی گرفته میشد که سرنوشت کشورها را تغییر میداد اما مردم آن کشورها هرگز نه از جزئیات مطلع میشدند و نه امکان مخالفت داشتند. وقتی شواب میگوید «در آینده، مردم هیچ چیز نخواهند داشت اما خوشحال خواهند بود»، این نه یک پیشبینی، که یک برنامهریزی است. این گزارهها همزمان با پیشروی بیوقفه پلتفرمهای دیجیتال، محدودسازی آزادیهای مدنی به بهانه امنیت و نهادینهسازی شکاف طبقاتی از طریق استانداردهای جهانی بود. شعارهایی مانند «شمول دیجیتال»، «نوآوری اجتماعی» و «اقتصاد سبز» در فضای داووس، عملاً پوششی بود برای انباشت قدرت در دست اقلیتی فراملی و غیردموکراتیک.
* استعفا، نماد بحران ساختاری
استعفای شواب، درست زمانی که نهاد داووس تحت فشارهای شدید رسانهای، پارلمانی و افکار عمومی قرار گرفته بود، بیانگر بحرانی فراتر از «مدیریت سازمانی» است. بحران به خود نهاد بازمیگردد. مجمعی که قرار بود موتور هدایت تمدن جهانی باشد، حالا درگیر افشاگریهای درونساختاری، سقوط اعتماد و حتی اختلافات درونی شده است.
کارمندان سابق و فعلی WEF در نامهای به هیاتمدیره، شواب را به سوءمدیریت مالی، اعطای قراردادهای پرسود به اعضای خانوادهاش و مسدودسازی هرگونه نظارت مستقل متهم کردند. برخی تحلیلگران غربی حتی پا را فراتر گذاشته و گفتند داووس بیش از آنکه مکانی برای گفتوگوی نخبگان باشد، تبدیل به سکویی برای تثبیت سرمایهداری دیجیتال استبدادی شده است.
در این میان، استعفای شواب میتواند برای نخبگان نظم جهانی فرصتی برای نجات چهرهشان باشد اما حقیقت این است که گفتمان «بازتنظیم بزرگ» حالا بیش از همیشه، مورد تردید عمومی قرار گرفته است.
* شواب، مکرون و بازگشت نئولیبرالیسم خشن
برای درک بهتر استعفای شواب، باید به فضای ژئوپلیتیک فعلی هم توجه کرد. همزمان با این استعفا، فرانسه درگیر شورشهای گسترده در حومههای مهاجرنشین است. سیاستهای سختگیرانه دولت مکرون در سال ۲۰۲۵، از محدودسازی مدارس اسلامی گرفته تا طرحهای حذف یارانه انرژی در مناطق فقیرنشین، همه در راستای همان گفتمان داووس است: نولیبرالیسم فناورانه با ماسک آزادی و دموکراسی.
کلاوس شواب حامی دولتهایی مانند فرانسه مکرون بود؛ دولتهایی که با لبخند دیجیتال و وعدههای سبز، حاکمیتی سختگیر و نابرابر را بازتولید کردند. استعفای شواب شاید انعکاسی باشد از بنبستی که همین الگوهای حکمرانی در اروپا و آمریکای شمالی به آن رسیدهاند.
* ملتها در برابر نخبگان جهانی
با استعفای شواب، حالا پرسش این است: آینده مجمع جهانی اقتصاد چه خواهد شد؟ آیا پروژه بازتنظیم ادامه مییابد؟
شاید بله! اما واقعیت این است که موج فزاینده انتقادات، چه از سوی چپگرایان عدالتطلب و چه از سوی محافظهکاران ملیگرا، نشان میدهد نظم نخبگانی دیگر نمیتواند بدون چالش پیش رود.
در آمریکای لاتین، آفریقا، آسیا و حتی اروپای شرقی، صداهایی شنیده میشود که خواهان بازگشت به حاکمیت ملی، اقتصاد مقاومتی و محدودسازی نفوذ نهادهای جهانی هستند. استعفای شواب، آغازی است بر فروپاشی تدریجی نهادهای نخبگان جهانیشده.
* داووس بدون شواب، یا جهان بدون داووس؟
کلاوس شواب بیش از 5 دهه سمبل ساختار قدرتی بود که با ابزارهای علمی، زبانی نرم و مفاهیمی فریبنده، مسیر جهان را از مشارکت مردم به تصمیمسازی نخبگان منحرف کرد. حالا با افشای فساد در قلب داووس و سقوط اسطوره آن، این سؤال جدیتر از همیشه مطرح است: جهان به چه نوع حکمرانی نیاز دارد؟
اگر ملتها بخواهند آینده خود را دوباره بسازند، باید از داووس عبور کنند. نه صرفاً از شخص شواب، بلکه از گفتمانی که او نماد آن است. استعفای او، اگرچه دیرهنگام اما فرصتی است برای بازنگری اساسی در شیوه اداره جهانی؛ ادارهای که به جای نخبگان، با ملتها تعریف شود.