مصطفی قربانی
مقام معظم رهبری در دیدار جمعی از مسئولان ارشد سه قوه با تأکید بر پرهیز از «خوشبینی و بدبینی افراطی» به گفتوگوهای عمان و ضمن خوب ارزیابی کردن گامهای اول تصمیم کشور در این مذاکرات، بر لزوم عدمتکرار تجربه برجام مبنی بر شرطی کردن کشور به مذاکرات و گره زدن مسائل کشور به این گفتوگوها به صورت جدی تأکید کردند. ایشان همچنین، با اشاره به لزوم تداوم فعالیتها در کشور در همه زمینههای صنعتی، اقتصادی، سازندگی، فرهنگی و اجرای پروژههای بزرگ، فرمودند که هیچکدام از این مسائل با گفتوگوهای عمان هیچ ارتباطی ندارد.
تحلیل محتوای بیانات رهبر معظم انقلاب در این دیدار درباره مذاکرات اخیر با امریکا گویای آن است که از دیدگاه ایشان، اگرچه مذاکره یک ابزار خوب برای تحقق اهداف است، اما راهحل مسائل کشور نه در مذاکره، بلکه در تداوم فعالیتها در داخل کشور و به کاربستن همت و اراده لازم برای تحقق اهداف کشور در زمینههای مختلف قرار دارد. درواقع، از دیدگاه ایشان، فشارهای خارجی نباید بهانه و مستمسکی برای کمکاریها و ضعفهای داخلی باشد و اتفاقاً با پیگیری و اتقانکاری حتی میتوان بسیاری از فشارهای خارجی را خنثی کرد. به همین دلیل، ایشان میان دو راهکار در مواجهه با تحریمها تفاوت قائل شدند: رفع تحریم که منوط به اقدام از سوی طرف تحریمکننده است و خنثیسازی تحریم که در سایه انسجام درونی و به کاربست ابتکار عمل برای شکوفاسازی ظرفیتهای مختلف کشور در ابعاد داخلی و خارجی امکانپذیر است. در همین زمینه است که ایشان گفتوگوهای عمان را یکی از دهها کار وزارت امور خارجه دانستند و بر توسعه روابط با همسایگان، قطبهای اقتصادی آسیا، آفریقا و کشورهای دیگر تأکید کردند. با توجه به آنچه گفته شد، در باب منطق مواجهه نظام اسلامی با فشارهای خارجی و مسئله تحریمها که گفتوگوهای عمان هم ذیل آن تعریف میشود، چند اصل مهم باید مدنظر قرار گیرد:
۱. همه چیز کشور نباید متوقف به این گفتوگوها شود. به نتیجه رسیدن این گفتوگوها در نهایت در حکم یک کاتالیزور برای حل مشکلات کشور است. بر همین اساس، در دستگاه محاسباتی مسئولان، وزن و اهمیت این گفتوگوها باید به صورت دقیق، نه کم و نه زیاد، لحاظ شود، یعنی همه چیز نباید در ترازوی این گفتوگوها و منوط به آن تصور شود. از این نظر، گفتوگوهای عمان و هر موضوع دیگری در حوزه روابط خارجی، اگرچه لازم است، اما برای حل مشکلات کشور کفایت نمیکند.
۲. راهحل اصلی مشکلات کشور در داخل وجود دارد و مسئولان باید با پیگیریهای مجدانه برای حلورفع این مشکلات تلاش کنند. بنابراین، در کنار پیشبرد این گفتوگوها، ابتکارات و پیگیریهای داخلی نه تنها نباید کمرنگ یا کنار گذاشته شود، بلکه باید قویتر و جدیتر ادامه یابد.
۳. روابط خارجی کشور هم نباید منحصر به این گفتوگوها شود، بلکه باید با توسعه مناسبات با کشورهای شرقی و همسایه، به متنوعسازی گزینههای روابط خارجی کشور پرداخته شود. توجه به همین نکته میتواند در متعادلسازی و واقعبین کردن امریکاییها در برابر ایران در برهه کنونی تأثیر جدی داشته باشد.
۴. اگرچه تلاش برای رفع تحریم عاقلانه است، اما راهحل اساسیتر و دقیقتر در مواجهه با تحریمها، خنثیسازی آنها در داخل است.
۵. نکته آخر آن که مواجهه قدرتمندانه با دنیای خارج و هرگونه موفقیت در زمینه رفع تحریمهای ظالمانه خارجی در سایه انسجام داخلی، وحدت ملی و هماهنگی دستگاههای مختلف امکانپذیر است.
بدون شک، توجه به این اصول میتواند تأمینکننده حداکثری منافع ایران در گفتوگوهای عمان باشد
هوشیار باشیم
مسعود رضایی
با آغاز دور جدید مذاکرات میان ایران و آمریکا بهصورت غیرمستقیم در چارچوب سیاستهای کلان نظام، اینک این مذاکرات به محل توجه صاحبنظران سیاسی در جهان تبدیل شده و همه در انتظار نتایج آن بهسر میبرند. بدیهی است در ایران نیز این مذاکرات با حساسیت خاصی از سوی مسئولان و مردم دنبال میشود، اما نکته مهم همان است که مقام معظم رهبری در دیدارشان با مسئولان کشوری بیان کردند که نباید به این مذاکرات خوشبینی افراطی یا بدبینی افراطی داشت.
از این سخن میتوان چنین نتیجه گرفت که همگان اعم از مسئولان و مردم باید در قبال این مذاکرات هوشیار و مراقب باشند تا بتوانیم بهترین نتیجه را از آن بگیریم. در این زمینه چند نکته قابل ذکراست:
۱. نخستین نکتهای که باید به آن توجه داشت این است که ما در حال مذاکره با یک دشمن شیطانصفت هستیم و هرگز نباید از مکر، حیله، تزویر و ترفند او غفلت کنیم. آمریکا به ما لبخند بزند یا اخم کند، با ما مهربانانه سخن بگوید یا خشمگینانه و در دستانش گل داشته باشد یا گلوله، «دشمن» است؛ بنابراین ظاهر او نباید باطنش را از نگاه تیزبین ما پنهان دارد. کافی است اندکی در این زمینه دچار خوشبینی افراطی یا غفلت شویم تا او فرصت وارد آوردن ضربات خود بر ما را پیدا کند.
۲. حضور آمریکا در پای میز مذاکره، از سر لطف و مرحمت نیست بلکه از سر اجبار و ناچاری است. او اگر میتوانست به ایران حمله نظامی کند، حتما این کار را انجام داده بود، بدون اینکه خود را نیازمند رعایت قواعد و قوانین بینالمللی بداند. کدام قاعده و قانون است که آمریکا و سگ هارش اسرائیل در جنگ با ملت مظلوم غزه زیر پا له نکرده باشند؟ بنابراین مراقب باشیم آمریکا حضورش در پای میز مذاکره را گرانفروشی نکند. پشتوانه هیأت مذاکرهکننده ایرانی، کشوری بزرگ، نظامی مقتدر، ملتی قوی و نیروهای مسلحی قدرتمند هستند که تا پای جان برای حفظ عزت و کرامت و شرافت خود ایستادهاند و خواهند ایستاد.
۳. اگرچه آمریکا در دور اول مذاکرات در عمان، چهرهای نسبتا معقول و مثبت از خود نشان داده است که البته این را باید عجالتا به فال نیک گرفت، اما همواره باید «احتمالات» دیگر را نیز در نظر داشت. یک «احتمال» میتواند این باشد که آنها در طراحی خود برای این مذاکرات تصمیم گرفتهاند در چند دور نخست با چنین چهره معقول و مثبتی ظاهر شوند تا تأثیرات خاصی بر برخی شاخصهای اقتصادی در کشور ما بگذارند و افکار عمومی را از این طریق تحت تأثیر قرار دهند و امیدواریهایی را در دل جامعه بهوجود آورند و آنگاه که این تأثیرات و تحولات و امیدواریها به حد نهایت خود رسید، ناگهان با طرح برخی شروط غیرقابل پذیرش یا با دستاویز قرار دادن برخی بهانههای بنیاسرائیلی، ایران را در یک دوراهی خطیر قرار دهند؛ به این ترتیب که اگر آن شروط را بپذیرد بهمنزله زیر پا گذاشتن عزت و کرامت و منافع ملی خود خواهد بود و اگر نپذیرد با تنشهای بسیار شدید اقتصادی و اجتماعی مواجه خواهد شد.
۴. برای پرهیز از مواجه شدن با چنین شرایط سخت وسنگینی، از هماکنون باید به تبیین وتشریح مسائل برای افکار عمومی پرداخت و وجوه و احتمالات مختلف در ادامه مسیر رابه روشنی بازگوکرد. همچنین شایسته است هیأت مذاکرهکننده ایرانی، با توجه به ذات و ماهیت آمریکا، ضمن رعایت کلیه جوانب نزاکت دیپلماتیک، از هرگونه رفتار و گفتاری که موجب بروز خطای محاسباتی در افکار عمومی ملت ایران در مورد آمریکا و هیأت آمریکایی شود، جداً پرهیز کند.
۵. جلوگیری از شرطی شدن اقتصاد و اجتماع نسبت به مذاکرات، از اصول بسیار مهم و حیاتی است. بیتردید آمریکا بهصورت بسیار دقیق و مستمر اقدام به سنجش میزان شرطی شدن اقتصاد و اجتماع در ایران خواهد کرد و بدون شک، نوع رفتار آن در این مذاکرات ارتباط مستقیم با این موضوع خواهد داشت. هرچه درصد شرطی شدن ما بالاتر رود، فشار آمریکا افزونتر خواهد شد و برعکس؛ بنابراین اگر میخواهیم مذاکرات موفق و شرافتمندانهای با آمریکا داشته باشیم، باید به هر نحو ممکن تلاش کنیم از این آفت خانمانسوز جلوگیری بهعمل آوریم و میزان آن را به حد صفر نزدیک کنیم.
۶. تجربه برجام، بسیار گرانقدر است از این بابت که وقتی با شیطان روبهرو هستیم باید با هوشیاری کامل مراقب تزویرها و ترفندهای او باشیم تا مبادا با کار گذاشتن چاشنیهای انفجاری پنهان در متن قرارداد، فرصتهایی را از ما بگیرد و برای خود ذخیره کند. بیتردید هیأت مذاکرهکننده ایرانی و در رأس آنها آقای سیدعباس عراقچی، با برخورداری از تجربیات گرانقدر تلخ و شیرین گذشته، از توانمندی بالایی در پیشبرد این مذاکرات برخوردارند و با دعای خیر مردم ایران، با قدرت و صلابت، این مذاکرات را به سرانجامی عزتمندانه خواهند رسانید.
عبدالرضا فرجی راد
صحبتهای ترامپ در اتاق بیضی شکل کاخ سفید و در حضور رییس جمهور السالوادور قابل تامل است. این صحبت می تواند نتیجه گزارش ویتکاف به ترامپ و با حضور اعضای ذیربط کابینه همچون وزیر خارجه، وزیر دفاع، مشاور امنیت ملی و دیگران باشد. خود ترامپ گفت که با مشاورانش مشورت کرده و تصمیم مهمی را در رابطه با ایران اعلام می کند. خبرنگار هم که سوال می کند که این همین تصمیم شماست که اعلام کردید پاسخ نمی دهد.
واقعیت این است که بعد از جلسه این تصمیم گرفته شده که بر ایران فشار آورده شود تا زودتر تن به توافق بدهد. ترامپ اصلا حوصله هفته ها مذاکره را ندارد و به رغم درخواست های متعدد هنوز از ایران جواب مذاکرات مستقیم را نگرفته است. از دید ترامپ همینطور که اشاره کرد، مذاکره غیر مستقیم یعنی سر دوانیدن امریکا و وقت خریدن. لذا وی آماده نیست که به این روش ادامه دهد.
ترامپ می خواهد حداکثر در ظرف چند جلسه به توافق برسد و جبران عدم موفقیت در غزه، دریای سرخ و اوکراین را بنماید.
مدام می گوید مساله ایران خیلی ساده است و من می خواهم به شکوفایی برسند.
بنظر من دنبال کاهش میزان غنی سازی، اطمینان از توان تولید سلاح و نظارت کامل بر فعالیت هسته ای است و نمی خواهد خیلی وارد جزئیات شود. او دنبال متن چند صفحه ای است. خیلی هم عجله دارد.
اگر اصرار بر مذاکرات غیر مستقیم کاغذ با کاغذ داشته باشیم ترامپ مرد ادامه آن نیست ضمن اینکه اصلا خودش در اینجا مطرح نیست و فکر می کند ایران می خواهد در همین حد وزیر سطح مذاکره کننده و امضای توافق را نگه دارد و خودش نانی برداشت نکند. دور دوم مذاکرات مهمتر از دور اول بنظر می رسد و شاید یک روند معمولی نداشته باشد.
ترامپ سایه تهدید را به رغم خوشبینی هایی که این چند روز بوجود آمده بود نگه داشت .
لذا قبل از آغاز مذاکرات در روز شنبه چند سناریو باید در کشور مطرح و برای هر کدام برنامه و پاسخ داشت.
در میانه قرن نوزدهم، خیابانهای بوستون و نیویورک شاهد خروش حزبی بودند که اعضایش نام عجیبی داشتند: «هیچچیزدانها» (Know-Nothings). حزبی ضد مهاجر و مدافع خالصسازی آمریکا از «بیگانگان». نام آنها کنایهای از پاسخ اعضای این گروه در مواجهه با سؤالات دیگران درباره فعالیتهایشان بود: «من هیچ نمیدانم»! اعضای این حزب عمدتا از قشر سفیدپوست، پروتستان، طبقه متوسط یا کارگر شهری در ایالات شمال شرقی آمریکا بودند. یعنی همان قشر سفیدپوست متوسط و کارگر آمریکایی که امروز، بیشترین مخاطبان شبکه فاکسنیوز را تشکیل میدهند.
آنها از صنعتیشدن، ورود ایرلندیها، آلمانیهای کاتولیکمذهب و تغییر ساختار بازار کار هراسان بودند؛ اما مهمتر از همه، میخواستند «آمریکا را دوباره مال خودشان کنند». این حزب گرچه در اواخر دهه 1850 منحل شد اما زمینهساز تأسیس حزب جمهوریخواه آمریکا شد. قریب به دو قرن بعد، خشم و ترسهای همان قشر با قهرمان جدید، دونالد ترامپ دوباره به سیاست آمریکا برگشت.
دلار قدرتمند، صنعت ضعیف
برای دههها، دلار آمریکا بر تخت پادشاهی اقتصاد جهانی تکیه زده است. از زمان توافق برتونوودز در ۱۹۴۴، دلار تبدیل به ارز ذخیره جهانی شد. کشورها برای تجارت، ذخیره ارزی و خرید نفت به دلار نیاز دارند و این نیاز یعنی تقاضا و تقاضا یعنی قدرت. اما این قدرت، هزینه داشت.
برای اینکه دلار در سراسر جهان گردش کند، آمریکا باید بازارهای خود را به روی کالاهای کشورهای دیگر باز کند، کالای بیشتری وارد کند تا دلار بیشتری صادر کند. بنابراین سیاست «کاهش تعرفه» برای سالهای سال سیاست اصولی دولتهای آمریکا بود. این واردات ارزان در کوتاهمدت به نفع مصرفکنندگان بود؛ اما در بلندمدت، صنایع داخلی را تحلیل برد. کارخانهها یکییکی تعطیل شدند. بهجای آنها، بانکها، دفاتر خدمات مالی، شرکتهای مشاوره و اقتصاد دیجیتال رشد کردند.
از سال ۱۹۴۰، حدود ۲۳ درصد نیروی کار آمریکا در بخش تولید
(manufacturing) مشغول بودند؛ کارخانهها، کارگاهها و خطوط تولید که قلب تپنده اقتصاد صنعتی آمریکا محسوب میشدند. دیترویت، کلیولند، پیتسبورگ، شیکاگو و دیگر شهرهای صنعتی پر از کارگران یقهآبی بودند که نقش کلیدی در تولید خودرو، فولاد، ماشینآلات و لوازم خانگی ایفا میکردند، اما این تصویر، بهمرور زمان تغییر کرد. تا سال 1980، سهم بخش تولید از اشتغال به حدود ۲۰ درصد رسید و تا ۲۰۱۶ (زمان شروع ریاستجمهوری ترامپ) این سهم به زیر ۱۰ درصد کاهش یافت. براساس دادههای اداره آمار کار ایالات متحده در سال ۲۰۱۶ تنها حدود ۸.۵ درصد از کل نیروی کار آمریکا در بخش تولید اشتغال داشتند. در همین بازه، بخش خدمات (services) بهسرعت رشد کرد. در سال ۲۰۱۶، بیش از ۸۰ درصد نیروی کار آمریکا در بخش خدمات مشغول بودند، در حالی که این رقم در ۱۹۵۰ فقط حدود ۵۰ درصد بود. از نظر تولید ناخالص داخلی (GDP) هم، سهم بخش خدمات از حدود ۵۰ درصد در دهه ۱۹۵۰ به بیش از 78 درصد در سال 2016 رسید.
در همین مدت، شهرهایی مانند دیترویت که زمانی قطب صنعت خودروسازی بودند، با کاهش چشمگیر جمعیت و اشتغال مواجه شدهاند. دیترویت که در سال ۱۹۵۰ بیش از ۱.۸ میلیون نفر جمعیت داشت، تا سال ۲۰۲۰ به کمی بیش از ۶۳۰ هزار نفر رسید، کاهشی که بخش زیادی از آن ناشی از تعطیلی صنایع تولیدی و مهاجرت کارگران بوده است.
این تغییرات ساختاری، چهره اقتصاد آمریکا را بهکلی دگرگون کرد. کارخانهها بسته و در عوض، دفاتر خدمات مالی و فناوری باز و پذیرای مهاجران و نخبگان غیرآمریکایی شدند، اتحادیههای کارگری ضعیف و مشاغل یقهسفید و دیجیتال جای یقهآبیها را گرفتند.
ترامپ و رؤیای «بازسازی عظمت صنعتی»
در این فضای تغییر، ترامپ با یک شعار ساده و بهظاهر نوستالژیک آمد؛
«Make America Great Again». او خوب فهمیده بود که در شهرهای صنعتی زنگزده، رأیها خوابیدهاند؛ در میان کارگران سابق خطوط تولید، رانندگان بیکار کارخانهها و سفیدپوستان طبقه متوسط که احساس کرده بودند واشنگتن و یقهسفیدها آنها راجا گذاشتهاند.
راهکار ترامپ؟ جنگ تعرفهای
او با اعمال تعرفه بر کالاهای وارداتی سعی کرد صنعت آمریکا را از نو جان بدهد. دشمنی او با توافقنامههایی مثل NAFTA یا سازمان تجارت جهانی، دقیقا از همین دیدگاه میآمد؛ آمریکا باید کمتر وارد کند، بیشتر تولید کند و دوباره به یک ابرقدرت صنعتی تبدیل شود.
در این میان، شباهت جالبی میان رویکرد ترامپ و حزب «هیچچیزدانها» دیده میشود. هر دو گروه بر پایه نوعی حس «ازدسترفتن» شکل گرفتهاند؛ ازدسترفتن هویت، شغل و جایگاه اجتماعی. اگر «هیچچیزدانها» نگران تغییر چهره مذهبی و قومی آمریکا بودند، حامیان ترامپ نگران ازدسترفتن جایگاه اقتصادی و شغلی خود بودند؛ هر دو اما راهحل را در بازگشت به گذشتهای خیالی میدیدند.
امروز دلار همچنان سلطان اقتصاد جهان است، اما زیر سایه این سلطنت، داستان کارگر سفیدپوستی که کارخانهاش تعطیل شد و به ترامپ رأی داد، همچنان تکرار میشود.
جنگ تعرفهای ترامپ، فارغ از موفقیت یا شکست در احیای صنعت آمریکا، بهعنوان یک نماد قدرتمند در جذب حمایت قشر متوسط سفیدپوست و رأیدهندگان اصلی او عمل کرده است. این سیاست نهتنها بازتابی از ترسها و خشمهای تاریخی این گروه نسبت به ازدسترفتن جایگاه اقتصادی و هویتشان بود، بلکه بهعنوان وعدهای برای بازگشت به عصر طلایی صنعتی آمریکا ارائه شد. حتی اگر این تعرفهها نتوانند صنایع قدیمی را کاملا احیا کنند، وجهه ترامپ در میان حامیانش بهعنوان مدافع منافع آنها تقویت میشود.
بااینحال، تأثیرات بلندمدت این سیاستها بر اقتصاد آمریکا نامشخص است. اعمال تعرفهها و سیاستهای حمایتی از صنایع داخلی میتواند در کوتاهمدت به ایجاد شغلهای جدید کمک کند، اما در بلندمدت ممکن است منجر به کاهش اعتماد جهانی به اقتصاد آمریکا شود.
رویه تهاجمی ترامپ نهتنها ممکن است اعتماد جهانی به ثبات سیاستهای اقتصادی آمریکا را کاهش دهد، بلکه میتواند تقاضا برای دلار و سرمایهگذاری در بازارهای این کشور را نیز تحت تأثیر قرار دهد.
دلار ارزان و در دسترس، سالها ستون اصلی سلطه اقتصادی آمریکا بوده است، اما جنگ تعرفهای میتواند این مزیت را تضعیف کند و تورم را افزایش دهد و معلوم نیست مصرفکنندگان آمریکایی چقدر توانایی تحمل چنین شوکهایی را داشته باشند.
در نهایت، اگرچه ترامپ با این سیاستها توانست حمایت بخشی از جامعه آمریکا را جلب کند، اما هزینههای آن ممکن است بسیار بالا باشد. کاهش اطمینان جهانی، تضعیف موقعیت دلار و عدم اطمینان از احیای واقعی صنایع داخلی، همگی نشان میدهند که این راهبرد ممکن است در بلندمدت به ضرر اقتصاد آمریکا تمام شود. بنابراین، موفقیت یا شکست این سیاستها نهتنها به نتایج ملموس اقتصادی، بلکه به توانایی ترامپ در حفظ روایت «بازگشت عظمت» برای حامیانش نیز بستگی دارد.
محمدحسن ساقی
مهرداد احمدی
در فضای هولناک جنگ غزه، جایی که رژیم صهیونیستی با حمایت بیپرده غرب، بویژه ایالات متحده، در حال ارتکاب بیسابقهترین جنایات علیه غیرنظامیان است، تحلیل مناسبات قدرت دیگر در قالبهای کلاسیک و خوشبینانه نمیگنجد. نسلکشی، بمباران اردوگاهها، حذف فیزیکی رهبران مقاومت، از جمله ترور ناجوانمردانه چهرههایی چون شهید سیدحسن نصرالله و فرماندهان کلیدی جبهه مقاومت، نقطه عطفی در منازعه چند دههای میان جبهه مستضعفان و نظم آمریکایی - صهیونیستی به شمار میآید. با این حال، آنچه بیش از هر چیز تأملبرانگیز است، نه خشونت بیمهار اسرائیل که رفتار دوگانه و پرتناقض دولت آمریکا پس از انتخاب مجدد ترامپ است؛ رئیسجمهوری که یک بار دیگر با شعار «قدرت بیرحمانه» به کاخ سفید بازگشته و در عین حال، کانالهای محرمانه برای مذاکره با جمهوری اسلامی ایران را فعال کرده است.
مذاکره در قاموس سیاست واقعگرا، امری منفصل از میدان جنگ نیست، بلکه ادامه آن در عرصهای پیچیدهتر و مستلزم مهارتهای عمیقتر است. هر گامی در مسیر مذاکره، بازتاب مستقیمی از وضعیت توازن قوا در میدان است. از این منظر، تصمیم دولت ترامپ برای ارسال پیامهای مستقیم و غیرمستقیم به تهران در بحبوحه یک جنگ خونین و پس از ترور مهمترین چهره کاریزماتیک مقاومت در لبنان، معنایی فراتر از تاکتیک دارد؛ این تصمیم حاکی از آن است که آمریکا نه تنها قادر به حذف ایران از معادلات منطقه نیست، بلکه ناگزیر به پذیرفتن نقش آن در آینده غرب آسیاست. حتی برخی کشورهای منطقه که پیش از این به دنبال جنگ علیه ایران بودند، اکنون خواستار توافق آمریکا با ایران و پرهیز از جنگ علیه ایران شدهاند. این وضعیت، به روشنی منطق رئالیسم سیاسی را تأیید میکند. در این نگاه، رفتار بازیگران نه بر مبنای حسننیت و آرمانگرایی، که بر اساس محاسبه منافع، توازن قوا و میزان آسیبپذیری متقابل تعریف میشود. ایران با وجود فشارهای اقتصادی فزاینده، تحریمهای چندلایه و حملات رسانهای گسترده، همچنان توانسته عناصر کلیدی قدرت ملی خود را حفظ و حتی بازتولید کند. اقتدار راهبردی تهران، دیگر صرفا متکی بر توان نظامی یا نفوذ منطقهای نیست؛ بلکه بر پایه نوعی درک پیچیده از منطق بقا، پیوستگی جغرافیای مقاومت و قدرت نرم برخاسته از شهادتمحوری و هویت مستقل شکل گرفته است. این سرمایه استراتژیک، چیزی نیست که با ترور رهبران یا بمباران شهرها قابل حذف باشد.
از منظر منافع ملی جمهوری اسلامی، درک دقیق لحظه تاریخی حاضر اهمیت حیاتی دارد. ترامپ بازگشته، دیگر رئیسجمهوری نیست که تازه وارد صحنه سیاست شده باشد. او اکنون با تجربه، جسارت و تیمی متحدتر از قبل وارد میدان شده و آشکارا اعلام کرده قصد دارد «ایران را به عقبنشینی وادارد» اما در پشت این لحن تهاجمی، نوعی اضطرار ژئوپلیتیک پنهان است؛ آمریکا دریافته بدون گفتوگو با ایران، هیچ معادله پایداری در خاورمیانه ممکن نیست؛ نه در زمینه انرژی، نه امنیت و نه در مدیریت بحرانهای فرامرزی چون جنگ غزه.
از همین رو، نفس باز شدن مسیرهای مذاکره، حتی پس از اقداماتی چون ترور شهید سیدحسن نصرالله یا کشتارهای جمعی در رفح و خانیونس، نشان میدهد گفتمان غالب در کاخ سفید، بهرغم همه نعرههای جنگطلبانه، مبتنی بر پذیرش قدرت ایران است، نه نفی آن. ایران نیز در این بازی، نیازمند نوعی خویشتنداری هوشمندانه است. ما باید به یاد داشته باشیم در منطق قدرت، مذاکره نه نشانه ضعف، بلکه ابزاری برای تعمیق موقعیت است اما این زمانی ممکن است که پشت مذاکره، واقعیتی از قدرت محسوس باشد. شهادت رهبران مقاومت، اگرچه ضایعهای سنگین است اما در منظومه مقاومت، این شهادتها نه پایان راه، که آغاز دورانی نوین از مشروعیت و خیزش اجتماعی است. تداوم انتفاضه در کرانه باختری، رشد نفوذ گروههای مقاومت در منطقه و قدرت روایت ایران در افکار عمومی جهانی، همگی سرمایههاییاند که در میز مذاکره تبدیل به امتیاز میشوند، نه هزینه. از منظر راهبردی، ایران امروز در موقعیتی ایستاده که باید میان «مذاکره متکی بر قدرت» و «تسلیم در پوشش گفتوگو» تفاوت قائل شود. اگر غرب گمان میبرد با ترور رهبران مقاومت میتواند چتر مذاکرات را بر سر ایران بیفکند تا با امتیازدهی تدریجی، مقاومت را از درون خلع سلاح کند، سخت در اشتباه است. ایران اگر بخواهد نقش تاریخی خود را حفظ کند، باید بر اصول خود ایستادگی کرده و در عین حال، با بهرهگیری از هر فرصت دیپلماتیک، بار هزینههای اقتصادی - اجتماعی فشار غرب را بکاهد. در این مسیر، آنچه حیاتی است، حفظ پیوند میان میدان و دیپلماسی است.
جمهوری اسلامی در طول ۴ دهه گذشته این را آموخته است. از همین رو، مذاکرهای که همزمان با تداوم عملیات مقاومت در غزه، یمن، لبنان و عراق شکل گیرد، نه تنها تهدید نیست، بلکه نشانگر بلوغ راهبردی تهران است؛ بلوغی که میتواند همزمان دشمن را به گفتوگو وادارد و دوست را به وفاداری. از منظر نظریه واقعگرایی، مذاکره در چنین بستری، به معنای تأیید جایگاه بازیگر مقتدر است. همانگونه که آمریکا با شوروی در اوج جنگ سرد مذاکره کرد یا چین را با وجود اختلافهای عمیق به رسمیت شناخت، امروز نیز ناگزیر است ایران را به عنوان بازیگری که نظم مورد نظر غرب را برهم زده اما نظمی بدیل عرضه میکند، بپذیرد. نباید فراموش کرد شهیدانی چون سیدحسن نصرالله، نه فقط فرماندهان نظامی، بلکه حاملان یک روایت تاریخی بودند؛ روایتی که میگفت میتوان در برابر غرب ایستاد، میتوان اسرائیل را شکست داد، میتوان ملتها را علیه استعمار بسیج کرد. این روایت، امروز بیش از همیشه زنده است؛ در اشک مادران فلسطینی، در فریاد نوجوانان لبنانی، در خط مقدم جبهه یمنی و در عمق استراتژیک ایران. مذاکرهای که از بستر چنین قدرتی برمیخیزد، نه نشانه پایان مقاومت، بلکه گواهی بر جهانیشدن آن است. در چنین شرایطی، جمهوری اسلامی ایران باید با اتکا به منطق رئالیسم متعهد، سیاستی را در پیش گیرد که ضمن حفظ قدرت میدانی، مسیرهای تعامل راهبردی را نیز باز نگاه دارد. نه از موضع ترس، نه از سر هیجان، بلکه با عقلانیت انقلابی و هوشیاری ملی. مذاکره آنگاه که توازن قوا را تثبیت کند، نه خیانت به خون شهیدان، که صیانت از آرمانهای آنان است. در امتداد آنچه گفته شد، یک درک عمیقتر از شرایط ساختاری نظام بینالملل، ضرورت تداوم مقاومت همزمان با گشودن روزنههای دیپلماسی را روشنتر میکند. ساختار کنونی نظم جهانی، بیش از هر زمان دیگر، در وضعیت گذار و بیثباتی بنیادین قرار دارد. شکاف میان نظم لیبرال پساجنگ دوم جهانی و واقعیتهای نوظهور ژئوپلیتیکی، قدرتهای بزرگی چون آمریکا را در موقعیت پارادوکسیکال «اقتدار بیثبات» قرار داده است. به این معنا که واشنگتن از یکسو همچنان ابزارهای سخت قدرت را در اختیار دارد اما از سوی دیگر، توانمندی پیشین برای مدیریت روایت، مشروعیتسازی جهانی و اجماعسازی بینالمللی را از دست داده است. همین شکاف است که سیاست ایران را به جای پذیرش نقش تابع در نظم موجود، به سوی ابتکار عمل و تولید نظم بدیل سوق داده است. جمهوری اسلامی، برخلاف بسیاری از بازیگران منطقهای که هستیشان به امنیت تضمینشده آمریکا گره خورده، به صورت فزایندهای در حال تبدیل شدن به یک قدرت ساختارشکن است؛ قدرتی که نهتنها در عرصه میدانی، بلکه در سطح مفاهیم، معانی و روایات سیاسی نیز به چالش کشاننده هژمونی غرب است. در چنین شرایطی، مذاکره صرفا یک ابزار تاکتیکی نیست، بلکه میتواند به بستری برای تنظیم مجدد قواعد بازی بدل شود؛ مشروط بر آنکه ایران بازیگر «قاعدهساز» باقی بماند، نه صرفا «قاعدهپذیر». راهبرد آمریکا در مواجهه با ایران پس از بازگشت ترامپ، تکرار همان سیاست فشار حداکثری در ظاهر اما با محتوای منعطفتر در باطن است. واشنگتن بخوبی آگاه است که آنچه در دوران پیشین ترامپ به شکست انجامید، نه فقدان فشار، بلکه فقدان درک عمیق از ساختار بقای جمهوری اسلامی بود؛ ساختاری که بر تلفیق پیچیدهای از مشروعیت ایدئولوژیک، ظرفیت بسیج اجتماعی و عمق راهبردی منطقهای استوار است. حالا ترامپ، با حفظ ظاهر سیاستهای پیشین، در تلاش است مدل تازهای از تعامل را آزمون کند؛ مدلی که بر «مذاکره در سایه تهدید» استوار است. این همان نقطهای است که ایران باید با دقت استراتژیک آن را درک و مدیریت کند.
ایران نباید در برابر فراخوان مذاکره، دچار دوگانگی یا شتابزدگی شود. اصل اساسی در این مرحله، تثبیت قاعده بازی از سوی ما است. یعنی ایران باید همزمان ۲ پیام روشن را به آمریکا منتقل کند: نخست، توان ایستادگی، تلافی و تشدید فشار در صورت تداوم راهبرد خصمانه و دوم، آمادگی برای تعامل هدفمند و مشروط، آن هم نه از موضع ضعف، بلکه به مثابه قدرتی که برای حفظ توازن جهانی مسؤولیت تاریخی احساس میکند. این منطق، منطق قدرتهای بزرگ است، نه دولتهای وابسته و این، دقیقا جایگاه طبیعی جمهوری اسلامی در نظم آینده جهانی است.
در عین حال، باید توجه داشت در دوران پسانظم جهانی، هر مذاکرهای صرفا بین ۲ دولت محدود نمیماند، بلکه در بستر میدانهای چندلایه قدرت - شامل رسانه، افکار عمومی، اقتصاد بینالملل و شبکههای مقاومت - شکل میگیرد. ایران باید ظرفیت خود را برای مدیریت این میدانهای پیچیده تقویت کند. توان چانهزنی در میز مذاکره، به نحوی فزاینده متکی به قدرت شکلدهی به روایت غالب، تولید مشروعیت و گفتمانسازی در سطح جهانی است. ما باید بتوانیم جنگ غزه را به مثابه یک بحران تمدنی تصویر کنیم، نه یک نزاع قومی - دینی و شهادت چهرههایی چون سیدحسن نصرالله را در قامت اسطورههای مبارزه با امپریالیسم بازتعریف کنیم، نه صرفا به عنوان حوادث غمانگیز منطقهای.
در این بستر، نقش نهادهای رسانهای، دیپلماسی عمومی، دانشگاهها و مراکز تولید فکر، حیاتی است. ایران باید از یک دیپلماسی صرفا رسمی و بروکراتیک، به سوی «دیپلماسی لایهای» حرکت کند؛ یعنی بهرهگیری از همه ظرفیتهای نرم و سخت برای تأثیرگذاری بر ادراک و تصمیمسازی دشمن. تنها در این صورت است که مذاکره میتواند به ابزاری راهبردی برای بازسازی نظم منطقهای و تثبیت نقش ایران در آن شود. همچنین نباید از یاد برد که تغییرات در سطح منطقه نیز فرصتهایی نو برای بازتعریف معادلات ایجاد کرده است. ضعف آشکار عربستان در مدیریت تبعات جنگ غزه، شکافهای عمیق در ائتلافهای سازشکار با رژیم صهیونیستی و ناتوانی نهادهای بینالمللی در مهار جنایات اسرائیل، همگی نشان از بیاعتباری نظم پیشین دارد. ایران میتواند با هوشمندی، از این گسستها برای تعمیق پیوندهای استراتژیک با محورهای نوظهور قدرت در جهان اسلام، آسیا و آمریکای لاتین بهرهبرداری کند. در چنین شرایطی، مذاکره با آمریکا نه از سر ضرورت، بلکه از موضع انتخابِ راهبردی قابل توجیه است.