در صحنه تقابلهای راهبردی دوران معاصر، گاهی خطرناکترین نقشهها، آنهایی نیستند که مواضع نظامی، استحکامات دفاعی یا برد موشکها را نشان میدهند، بلکه آنهایی هستند که شریانهای حیاتی و آسیبپذیر یک ملت را با دقتی موشکافانه ترسیم میکنند. تصور کنید حریفی به جای مطالعه آرایش نظامی شما، به یک نقشه آناتومی دقیق از پیکره کشور دست یابد؛ نقشهای که نه تنها سیستم اسکلتی و عضلانی (توان دفاعی)، بلکه سیستم گردش خون (شبکههای آب و انرژی)، سیستم عصبی (زیرساختهای ارتباطی و اطلاعاتی) و مسیرهای تغذیه (زنجیره تأمین کالا) را با جزئیات کامل آشکار میسازد. گزارش اخیر «اندیشکده مطالعات جنگ» (ISW) درباره منابع و شبکههای آبرسانی تهران، پایتخت کشورمان، دقیقاً چنین نقشهای است. این گزارش، نه یک تحلیل صرفاً فنی یا زیستمحیطی، بلکه یک «آناتومی استراتژیک» از سیستم گردش خون پایتخت است که به صورت علنی منتشر شده و این پرسش کلیدی و اجتنابناپذیر را پیش روی ما قرار میدهد که وقتی میدان نبرد از جبهههای معمول نظامی به زیرساختهای مدنی و تابآوری اجتماعی منتقل میشود، دکترین دفاعی و بهویژه الگوی حکمرانی ما نیازمند چه تحول بنیادین و عاجلی است؟
میدان نبرد جدید، بیش از آنکه در مرزهای جغرافیایی تعریف شود، در کیفیت حکمرانی، کارآمدی نهادها و میزان انسجام ملی تعریف میشود. استحکام یک ملت، دیگر تنها به تعداد موشکها و برد رادارهایش سنجیده نمیشود، بلکه به پایداری جریان آب در لولهها، به ثبات شبکه برق در برابر تکانهها، و از همه مهمتر، به عمق پیوند و اعتماد میان مردم و حاکمیت بستگی دارد.
این اقدام، بیش از آنکه یک تهدید جدید باشد، نشانگر یک جهش مفهومی در منطق تهدید علیه امنیت ملی ماست. دکترینهای نوین جنگ ترکیبی و رقابت در «منطقه خاکستری» که برآمده از تجارب نظام سلطه در مواجهه با قدرتهای مقاوم و مستقل است، مبتنی بر این درک عمیق هستند که درهمشکستن اراده یک ملت، بیش از آنکه نیازمند غلبه نظامی باشد، مستلزم ایجاد «خستگی راهبردی» و فرسایش تدریجی «آستانه تحمل اجتماعی» است. در این چارچوب، هدف قرار دادن مستقیم سختافزار دفاعی و نظامی کشورمان، اقدامی پرهزینه، پرمخاطره و با پیامدهای غیرقابل پیشبینی برای آغازگر آن است. اما در مقابل، ایجاد اختلال در نرمافزار زندگی روزمره شهروندان یعنی جریان پایدار آب، برق، اینترنت، سوخت و زنجیره تأمین غذا راهبردی بهمراتب کمهزینهتر، انکارپذیرتر و با قابلیت ایجاد نارضایتی گستردهتر ارزیابی میشود. بنابراین، اندیشکدهای که نام «جنگ» را بر خود دارد، با تمرکز بر «آب»، به صراحت اعلام میکند که در دکترین جدید خصم، مرز میان اهداف نظامی و غیرنظامی عملاً فروریخته و هر آنچه با زیست، معیشت و روان جامعه پیوند خورده، میتواند به یک هدف مشروع و یک ابزار فشار راهبردی تبدیل شود.
انتشار عمومی چنین اطلاعاتی، خود یک عملیات روانی چندلایه و هوشمندانه است که میتوان آن را «سلاحسازی از شفافیت» نامید. در این راهبرد، دشمن با بهرهگیری از یک چالش واقعی و ملموس در داخل کشورمان (مانند کمبود منابع آبی یا فرسودگی برخی زیرساختها)، آن را از یک مسئله فنی-مدیریتی به یک بحران امنیتی قریبالوقوع در ذهن جامعه تبدیل میکند. این اقدام با برجستهسازی گزینشی آسیبپذیریها، دو هدف را به طور همزمان دنبال میکند: نخست، ارسال یک سیگنال تهدیدآمیز به نظام تصمیمگیری و نخبگان کشورمان مبنی بر اشراف اطلاعاتی دقیق بر نقاط حیاتی و آسیبپذیر؛ و دوم، القای حس ناامنی، اضطراب و بیاعتمادی در لایههای مختلف افکار عمومی نسبت به توانایی حاکمیت برای تأمین نیازهای اولیه و مدیریت بحران. این فرآیند، پیش از هرگونه اقدام فیزیکی، میدان نبرد را به ذهنها و روانها میکشاند و تلاش میکند تا از طریق ایجاد «شکاف ادراکی» میان واقعیت و تصویر بحرانی از آن، انسجام اجتماعی و سرمایه اجتماعی نظام را هدف قرار دهد. این یک جنگ پیشدستانه در حوزه شناختی است که هدف آن، خلع سلاح روانی یک ملت پیش از هر رویارویی سخت است.
در این نقطه است که هر تحلیلگر منصفی باید با نگاهی انتقادی و مسئولانه به درون بنگرد. دشمن این آسیبپذیریها را خلق نمیکند، بلکه آنها را با ابزارهای نوین اطلاعاتی شناسایی، تحلیل و برای بهرهبرداری راهبردی در زمان مناسب، آماده میسازد. این واقعیت تلخ، چارچوب مسئولیت را برای نهادهای اجرایی و سیاستگذار کشورمان به کلی دگرگون میسازد و آن را از یک «مسئولیت مدیریتی» صرف، به یک «مسئولیت امنیت ملی» ارتقا میدهد. از این منظر، ناکارآمدی در مدیریت یکپارچه منابع آب، ضعف در نوسازی و هوشمندسازی شبکههای توزیع انرژی، یا تعلل در اصلاح الگوی ناپایدار مصرف، دیگر صرفاً یک نمره منفی در کارنامه عملکردی یک دستگاه اجرایی نیست؛ بلکه به مثابه گشودن یک رخنه استراتژیک است که دشمن میتواند از آن برای ضربه زدن به کل پیکره امنیت ملی استفاده کند. در این پارادایم جدید، عملکرد وزارتخانههای نیرو، جهاد کشاورزی، صمت و ارتباطات، به اندازه عملکرد نهادهای دفاعی و امنیتی، در حفظ پایداری و تابآوری ملی اهمیت مییابد و هرگونه بخشینگری و ناهماهنگی میان آنها، به طور بالقوه یک تهدید امنیتی محسوب میشود.
پاسخ به این سطح از تهدیدات پیچیده و چندوجهی، نمیتواند صرفاً به رویکردهای سنتی پدافند غیرعامل، مانند حفاظت فیزیکی از تأسیسات یا استتار آنها، محدود شود. این اقدامات اگرچه لازماند، اما به هیچ وجه کافی نیستند. ما نیازمند یک گذار راهبردی از مفهوم «امنیت زیرساخت» به «تابآوری زیرساخت» و فراتر از آن، ایجاد «ایمنی سیستمی» در برابر شوکهای بیرونی و درونی هستیم. همانطور که سیستم ایمنی یک بدن زنده، پاتوژنها را شناسایی کرده و به آنها پاسخ میدهد، سیستم ایمنی یک کشور نیز باید بتواند تهدیدات نامتعارف را شناسایی، جذب و خنثی کند. این ایمنی، حاصل مجموعهای از اقدامات هوشمندانه و یکپارچه است که اولین آن تدوین نقشه جامع تابآوری ملی میباشد. نخستین و فوریترین گام، تهیه «آناتومی راهبردی» از تمامی زیرساختهای حیاتی کشورمان توسط متخصصان داخلی است. باید با همان دقتی که دشمن نقاط ضعف ما را میجوید، ما نقاط قوت، گلوگاهها و آسیبپذیریهای خود را در حوزههای آب، انرژی، غذا، بهداشت، حملونقل و ارتباطات شناسایی کنیم. این نقشه باید مبنای یک برنامه ملی برای ایجاد «افزونگی» در سیستمها (داشتن سامانههای پشتیبان)، افزایش «استحکام»زیرساختها در برابر حملات فیزیکی یا سایبری، و بالا بردن «سرعت بازیابی» پس از وقوع هرگونه اختلال قرار گیرد.
دکترینهای نوین جنگ ترکیبی و رقابت در «منطقه خاکستری» که برآمده از تجارب نظام سلطه در مواجهه با قدرتهای مقاوم و مستقل است، مبتنی بر این درک عمیق هستند که درهمشکستن اراده یک ملت، بیش از آنکه نیازمند غلبه نظامی باشد، مستلزم ایجاد «خستگی راهبردی» و فرسایش تدریجی «آستانه تحمل اجتماعی» است.
دومین اقدام حکمرانی یکپارچه و میانبخشی است چرا که مقابله با تهدیدات ترکیبی، نیازمند حکمرانی ترکیبی است. مسائل آب، انرژی، غذا و محیط زیست به شدت در هم تنیده هستند و نمیتوان آنها را در جزایر بخشینگر وزارتخانهها و سازمانهای مختلف مدیریت کرد. ضروری است یک مرجع راهبری ملی، مانند «شورای عالی تابآوری ملی»، با حضور تمامی دستگاههای ذیربط لشکری و کشوری تشکیل شود تا با نگاهی کلان، امنیتمحور و آیندهپژوهانه، سیاستگذاری، هماهنگی و نظارت بر اجرای برنامههای ارتقای تابآوری را بر عهده گیرد. برگزاری رزمایشهای شبیهسازی بحران در این سطح، میتواند آمادگی کشور را در عمل محک بزند.
اما سومین اقدام توانمندسازی اجتماعی و ارتباطات راهبردی است چرا که بزرگترین سرمایه راهبردی کشورمان در برابر این تهدیدات، مردم هستند. باید با کنار گذاشتن رویکردهای سنتی و یکسویه، و از طریق شفافیت هوشمندانه و آموزش عمومی مستمر، جامعه را از یک مصرفکننده منفعل به یک «شریک فعال در تأمین امنیت پایدار» تبدیل کرد. شهروند آگاهی که قدر منابع حیاتی را میداند، الگوی مصرف خود را بهینه میکند و برای شرایط اضطراری آمادگی دارد، خود به یک سپر دفاعی مستحکم در برابر جنگ روانی و فشارهای زیرساختی دشمن تبدیل میشود. تقویت نهادهای مدنی و گروههای داوطلب محلی برای واکنش به بحران، مصداق بارز توزیع مسئولیت و افزایش تابآوری اجتماعی است.
همانگونه که مشخص است، باید این واقعیت جدید را پذیرفت که میدان نبرد جدید، بیش از آنکه در مرزهای جغرافیایی تعریف شود، در کیفیت حکمرانی، کارآمدی نهادها و میزان انسجام ملی تعریف میشود. استحکام یک ملت، دیگر تنها به تعداد موشکها و برد رادارهایش سنجیده نمیشود، بلکه به پایداری جریان آب در لولهها، به ثبات شبکه برق در برابر تکانهها، و از همه مهمتر، به عمق پیوند و اعتماد میان مردم و حاکمیت بستگی دارد. هر تلاشی برای افزایش کارآمدی، مبارزه با فساد و تقویت این پیوند وثیق، خود یک اقدام راهبردی و پدافندی برای خنثیسازی پیچیدهترین نقشههای دشمن است. سلامت راهبردی کشورمان در گرو سلامت این رگهای حیاتی و اعتمادی است که در آن جریان دارد.