تحلیل تهاجم نظامی سحرگاه جمعه گذشته رژیم صهیونی علیه کشورمان، مستلزم صورت بندی دقیق این رخداد در چارچوب یک پارادایم راهبردی گستردهتر و مبتنی بر ارزیابی خطاهای محاسباتی محور متخاصم است. این اقدام نظامی رژیم صهیونی، که تحت عنوان عملیات «طلوع شیران» به اجرا درآمد، نه یک رویداد منفرد، بلکه باید آن را نقطه اوج یک سیاست خارجی ناکارآمد مبتنی بر «فشار حداکثری» و تلاشی برای تغییر موازنه قوای منطقهای به نفع خود دانست. از این منظر، تهاجم مذکور بیش از آنکه نمایانگر قدرت رژیم صهیونی باشد، شاخصی از استیصال راهبردی و فقدان گزینههای کارآمد در مواجهه با دکترین مقاومت فعال جمهوری اسلامی ایران است.
در خصوص نقش ایالات متحده، تناقض مشهود در گفتمان رسمی مقامات این کشور، کلید فهم استراتژی واشنگتن است. اعلام آگاهی کامل از عملیات توسط رئیسجمهور آمریکا و در عین حال، تأکید وزیر امور خارجه بر «یکجانبه» بودن اقدام رژیم صهیونی، نشاندهنده یک استراتژی پیچیده مبتنی بر «پاسخگویی قابل انکار» است. بر اساس این دکترین، ایالات متحده با اعطای چراغ سبز اطلاعاتی و سیاسی، نقش تسهیلگر را ایفا نموده و خود را برای بهرهبرداری از نتایج احتمالی آماده میکند، اما از پذیرش مسئولیت مستقیم حقوقی و بینالمللی و هزینههای ورود به یک درگیری مستقیم با ایران اجتناب میورزد. زمانبندی حمله، بلافاصله پس از انقضای ضربالاجل ۶۰ روزه مذاکرات هستهای، این فرضیه را تقویت میکند که این اقدام نظامی به عنوان یک ابزار فشار جایگزین پس از ناکامی دیپلماسی اجبارمحور به کار گرفته شده است. بنابراین، از منظر راهبردی، آمریکا یک کنش گر بیطرف نیست، بلکه به دلیل نقشآفرینی در این تنشزایی خطرناک، دارای مسئولیت مشترک بوده و باید در قبال تبعات آن پاسخگو باشد.
اهداف اعلامی و ضمنی رژیم صهیونی در این تهاجم، در دو سطح قابل تحلیل است که تحقق آنها با تردیدهای جدی مواجه است. هدف اولیه، محدودسازی و به عقب راندن برنامه صلحآمیز هستهای کشورمان از طریق حملات فیزیکی به تأسیسات و حذف فیزیکی دانشمندان هستهای بوده است. این یک خطای راهبردی بنیادین است؛ چرا که دانش هستهای در کشورمان به یک قابلیت بومی و نهادینهشده تبدیل شده که در اکوسیستم علمی و صنعتی کشور ریشه دوانده است. این دانش با اقدامات تخریبی از میان نمیرود، بلکه چنین اقداماتی صرفاً عزم ملی برای دستیابی به استقلال فناورانه را تقویت میکند.
هدف ثانویه، اخلال در ساختار فرماندهی و کنترل نیروهای مسلح از طریق به شهادت رساندن فرماندهان ارشد بود. اگرچه این ضایعهای جبرانناپذیر است، اما ساختار دفاعی جمهوری اسلامی ایران، به دلیل ماهیت سیستمی و غیرمتمرکز خود، از تابآوری بالایی در برابر چنین شوکهایی برخوردار است. این ساختار متکی به فرد نیست، بلکه مبتنی بر یک دکترین دفاعی ریشهدار و فرآیندهای جانشینپروری کارآمد است. پاسخ موشکی و پهپادی دقیق و سریع کشورمان نیز، اثباتی بر انسجام و کارایی این ساختار و ناکامی دشمن در نیل به این هدف راهبردی بود.
در نتیجه، رژیم صهیونی ممکن است به برخی دستاوردهای تاکتیکی دست یافته باشد، اما در تحقق اهداف استراتژیک کلان خود ناکام مانده است.
ادعای مقامات رژیم صهیونی مبنی بر آغاز یک جنگ طولانی، بیشتر در حوزه جنگ روانی و با هدف مدیریت افکار عمومی داخلی و بازسازی تصویر بازدارندگی مخدوششده این رژیم قابل تفسیر است. رژیمی که با پدیده «کشش بیش از حد راهبردی» در جبهههای متعدد غزه، لبنان و سوریه مواجه است و از بحرانهای عمیق سیاسی و اجتماعی داخلی رنج میبرد، فاقد ظرفیتهای لجستیکی، انسانی و عمق استراتژیک برای ورود به یک جنگ فرسایشی با یک قدرت منطقهای در مقیاس کشورمان با سابقه تمدنی چند هزار ساله است. معادله تقابل میان ایران و رژیم صهیونی، یک معادله کاملاً نامتقارن است. قدرت کشورمان نه تنها در قابلیتهای نظامی متعارف، بلکه در مؤلفههایی، چون وسعت جغرافیایی، جمعیت، تابآوری ملی و شبکه متحدان منطقهای یا همان محور مقاومت تعریف میشود. اقدام نظامی مستقیم علیه کشورمان، رژیم صهیونی را در معرض تهدیدات وجودی قرار میدهد که مدیریت آن فراتر از توان این کن شگر است. پاسخ اولیه کشورمان، یک واکنش کالیبرهشده و کنترلشده با هدف ارسال پیامی راهبردی بود. تداوم اشتباهات محاسباتی از سوی دشمن، منجر به فعالسازی مراحل بعدی دکترین پاسخ متناسب و پشیمانکننده کشورمان خواهد شد که میتواند کل معماری امنیتی منطقه را دگرگون سازد.
اقدامات تروریستی و فرا قضایی علیه فرماندهان و دانشمندان ایرانی، به طور طبیعی هرگونه چشمانداز دیپلماتیک در کوتاهمدت را مسدود میکند. این اقدامات، اعتبار هرگونه فرایند مذاکراتی را از منظر تهران به شدت مخدوش میسازد. جمهوری اسلامی ایران همواره آمادگی خود را برای دیپلماسی عزتمندانه اثبات کرده است، اما هرگز تحت فشار و تهدید نظامی وارد گفتوگو نخواهد شد. این تهاجم، نشان داد که محور غربی-صهیونی تعهدی به هنجارهای بینالمللی و راهحلهای مسالمتآمیز ندارد. در چنین فضایی، لغو مذاکرات یک تصمیم منطقی و مبتنی بر اصول سیاست خارجی کشور بود. هرگونه تعامل دیپلماتیک در آینده، منوط به بازتعریف بنیادین چارچوبها، ارائه تضمینهای عینی و معتبر، و پذیرش مسئولیت اقدامات متجاوزانه از سوی طرف مقابل خواهد بود. این وضعیت همچنین کشورمان را در بازنگری برخی تعهدات راهبردی خود در چارچوب رژیمهای بینالمللی مصممتر خواهد کرد تا ابزارهای لازم برای تضمین امنیت ملی خود را در برابر تهدیدات تقویت نماید.
به طور کلی، همزمانی این تهاجم با حرکت جهانی جامعه مدنی از هشتاد کشور به سمت غزه، یک همزمانی معنادار است که دو روایت متعارض را در عرصه بینالمللی برجسته میسازد: روایت تجاوز و اشغالگری در برابر روایت مقاومت و عدالتخواهی. این تهاجم، ماهیت رژیم صهیونی را به عنوان منشأ اصلی بیثباتی و تروریسم دولتی در منطقه برای افکار عمومی جهان بیش از پیش آشکار کرد. در چنین بستری، پاسخ دفاعی و مشروع جمهوری اسلامی ایران، نه تنها در چارچوب دفاع از حاکمیت ملی، بلکه به عنوان اقدامی در جهت مقابله با یک تهدید مشترک علیه صلح و امنیت منطقهای و بینالمللی تفسیر میشود. این رخداد، فرآیند مشروعیتزدایی از رژیم صهیونی را در سطح جهانی تسریع کرده و به موازات آن، حقانیت و عمق استراتژیک رویکرد جمهوری اسلامی ایران در حمایت از آرمان فلسطین و مقابله با یکجانبهگرایی را برای ملتهای جهان ملموستر میسازد. ما در یک نقطه عطف راهبردی قرار داریم که میتواند به بازآرایی نظم منطقهای و تضعیف ساختارهای امنیتی ناکارآمد پیشین منجر شود.