صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۰۳ دی ۱۳۸۸ - ۰۸:۴۱  ، 
کد خبر : ۱۳۴۷۱۱

جریان سبز و نظریه دستکش مخملی در دستی آهنین

در بطن و قلب اتفاقات پس از حماسه 22 خرداد 88 نفی و انکار یک واقعیت غیر‌قابل تردید یافت می‌شود که امام به ما هشدار داده بود ولی ما از آن غفلت کردیم و آن تثبیت مجدد یک جریان مرتجع ، غرب‌گرایی در دل انقلاب اسلامی است ...

بصیرت: مولای متقیان امام علی بن ابیطالب علیه السلام در خطبه پنجاه نهج البلاغه پس از پایان جنگ صفین وماجرای حکمیت می فرماید:
إِنَّما بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْواءٌ تُتَّبَعُ، وَ أَحْکامٌ تُبْتَدَعُ، یُخالَفُ فِیها کِتابُ اللهِ، وَ یَتَوَلّى عَلَیْها رِجالٌ رِجالاً عَلى غَیْرِ دِینِ اللهِ. فَلَوْ أَنَّ الْباطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَى الْمُرْتادِینَ، وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْباطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعانِدِینَ. وَ لکِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذا ضِغْثٌ فَیُمْزَجانِ فَهُنالِکَ یَسْتَوْلِى الشَّیْطانُ عَلى أَوْلِیائِهِ، وَ یَنْجُو الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللهِ الْحُسْنى.
آغاز پیدایش فتنه ها پیروی از هواهای نفسانی و بدعت هایی است که گذاشته می شود. در آن( فتنه ها وبدعت ها) با کتاب خدا مخالفت می شود و بر پایه آن مردانی مردان دیگر را یاری وپیروی می کنند. اگر باطل (به طور صریح چهره می نمودو) باحق در آمیخته نمی شد حق جویان آن را می شناختند و اگر حق از پوشش باطل خالص می گشت زبان دشمنان از آن کوتاه می شد. اما قسمتی از حق وقسمتی از باطل را می گیرند وبا هم می آمیزند و در این هنگام است که شیطان بر دوستانش مسلط می گردد وکسانی که خداوند به آنها سابقه نیکو داده نجات می یابند.
این روایت مبارک گویی توصیف زمانه ماست . نمی خواهم عرض کنم که در فضای فعلی چه کسی یا کسانی اهل فتنه و بدعت هستند و چه کسانی از آن مبرا می باشند. اما وقتی فتنه و بدعت کنار هم می نشینند تصمیم گیری و عمل کردن را بسیار پیچیده و مشکل می سازند زیرا همساز شدن این دو پدیده شوم پدیده سومی را به وجود می آورد که مولای متقیان در خطبه 38 نهج البلاغه از آن تحت عنوان شبهه یاد می فرمایند:
وَ إِنَّما سُمِّیَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّها تُشْبِهُ الْحَقَّ. فَأَمّا أَوْلِیاءُ اللّهِ فَضِیاؤُهُمْ فِیهَا الْیَقِینُ، وَ دَلِیلُهُمْ سَمْتُ الْهُدى. وَ أَمّا أَعْداءُ اللّهِ فَدُعاؤُهُمُ الضَّلالُ. وَ دَلِیلُهُمُ الْعَمى، فَما یَنْجُو مِنَ الْمَوْتِ مَنْ خافَهُ، وَ لا یُعْطَى الْبَقاءَ مَنْ أَحَبَّهُ.
شبهه را از این رو شبهه نامیدند که به حق شباهت دارد. اما اولیای خدا چراغ شان در فضای شبهه، یقین و راهنمایشان راه هدایت است و دشمنان خدا در شبهه به ضلالت فرا می خوانند و راهنمایشان کوری است.
تردیدی نیست که در معارف دینی شیعه مطمئن ترین مفرّ گریز از آشوب های مثلث فتنه، بدعت و شبهه دست آویختن به دامن ولایت و چنگ زدن به ریسمان راه هدایت است. به نظر می رسد که تلاش هایی از ناحیه دشمنان انقلاب اسلامی نزدیک به دو دهه در جریان است که به نوعی ملت ما را در سیطره این مثلث شوم اسیر سازند و از این راه به آرزوی دیرینه خود که شکست انقلاب اسلامی است نایل گردند.
در انتخابات دهم ریاست جمهوری و حماسه حضور چهل ملیونی مردم در پای صندوق های رای می رفت که برای همیشه امید دشمنان برای استفاده از این مثلث شوم به نا امیدی تبدیل شود اما ناگهان دست جهل و خیانت از آستین نفاق جدید برآمد و فضا را به گونه ای دیگر مخدوش کرد.
چرا ؟ آیا آشوب های سازماندهی شده در فضای دلنشین بعد از انتخابات دهم ریاست جمهوری یک اتفاق از پیش سازماندهی نشده و ناخواسته بود؟ آیا هیچ برنامه ای و هیچ جریانی در داخل و خارج و هیچ سازمانی در پشت این اتفاقات وجود نداشت؟ آیا بازیگران این صحنه در هر رده و مقام و منزلتی در یک فرآیند ناخواسته گرفتار شدند ؟
به نظر می رسد ساده لوحانه ترین داوری پیرامون این رخدادها که ارکان نظام جمهوری اسلامی را نشانه رفته است آن است که چشم خود را ببندیم و بگوییم : انشاء الله که گوسفند بود نه سگ! اما این داوری چیزی از خبث یا جهل یا نفاق یا برخورد نفسانی و یا قدرت طلبی کسانی که آتش این فتنه، بدعت و شبهه را روشن کردند و با دروغ پراکنی، ایجاد جو عدم اعتماد، شایعه پراکنی، دعوت مردم به ریختن در خیابانها، آتش زدن اموال عمومی و شخصی، ارتکاب قتل و غارت و اتلاف نفوس مردم ، نمی کاهد.
اگر چه ممکن است فعلاً با هوشیاری مردم و اقتدار نظام جمهوری اسلامی سرچشمه شعله های این فتنه به ظاهر خاموش شده باشد اما این به معنای حل معضلاتی که نزدیک به دو دهه است نظام ما با آن دست و پنجه نرم می کند ؛ نیست. ما نیاز جدی به کالبد شکافی وقایع دو دهه اخیر در حوزه تحولات نظریه های سیاسی، جنبش های اجتماعی نوین و دگرگونی های فرهنگی داریم.
الان عده زیادی که بخشی از آتشبیاران این معرکه بودند سعی می کنند با عادی سازی این آشوب ها و زدودن اتهام های کودتای مخملی، جنبش های کاریکاتوری، نفاق سبز، نفاق مخملی و امثال اینها به نوعی این پدیده شوم را از بررسی وکالبد شکافی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دور نگه دارند تا دوباره در فرصتی دیگر با رفع نقاط ضعف خود به میدان بیایند.
نظام ما چند بار گرفتار این خطای تاریخی شد و به جراحی بعضی از دردهایی که اگر همان ابتدا به آنها پرداخته می شد تبدیل به درد های مزمن نمی گردید، نپرداخت. یک بار در دهه 60 که زمزمه ظهور جریان های انشعابی در درون نیروهای انقلاب شروع شد و تقابل ها به پذیرش قطعنامه 598، جریانات استعفای نخست وزیر و بازنگری در قانون اساسی انجامید، ما در شرایط خاصی قرار گرفتیم و رحلت امام راحل، بازنگری قانون اساسی و حذف نخست وزیری به این شرایط کمک کرد تا بخشی ازمباحث بنیادی که باید در همان دوران گفته شود در هاله ای از ابهام و تقدس به دوران بعد منتقل شود و ما نتایج آن را در این انتخابات دیدیم. کسانی و جریانی که باید به درستی و مبتنی بر اسناد و مستندات متقن و موثق مورد نقد و ارزیابی قرار می گرفتند خود را زیرکانه از زیر بار این نقد خارج ساخته و بصورت هاله ای از تقدس ومظلومیت به انتظار نشستند و به گفتمان جهانی مسلمانان که شعبه ای از گفتمان جهانی اسلام و مسلمانان میانه رو ساخته آمریکا و انگلیس درغرب بود، مشغول شدند. سابقون فراموش کردند که چه چیزی در سالهای 66و67 منجر به نوشیدن جام زهر توسط امام راحل و پذیرش قطعنامه و استعفای نخست وزیر و بازنگری در قانون اساسی شد و نسل های بعدی هم چیزی در تاریخ نخواندند تا معرفتی حاصل کنند.
بار دوم وقایع پس از انتخابات دوم خرداد سال 1376 ، یعنی یک دهه بعد از رخداد اوّل بود که مصیبت های زیادی برای نظام جمهوری اسلامی ایران درست کرد اما در آنجا نیز کسانی با عادی سازی وقایع و ایجاد جنبش های کاذب اجتماعی فرصت کالبد شکافی پدیده کاذب جنبش دوم خرداد را در هاله ای از ابهام نگه داشتند و نتیجه این غفلت را نیز در انتخابات دهم ریاست جمهوری ، یعنی دقیقاً یک دهه بعد دیدیم. عجیب است که بازیگران تمامی این صحنه ها از جریان خاص و افراد شناخته شده ای در تمام این رخداد ها هستند.
اکنون ما در معرض دو سوال اساسی قرار داریم: آیا قرار است در هر ده سال نظام جمهوری اسلامی گرفتار نوع مشابهی از جنبش های کاذب اجتماعی باشد؟ آیا تمام این رخدادها بی ربط با هم بودند و در پشت آنها هیچ نظریه سیاسی، فرهنگی و اجتماعی وجود ندارد؟
برای اینکه جسارت پرداختن به این دو سوال را داشته باشیم فی البداهه باید خود را از سیطره گفتمان های رسمی در حوزه عادی سازی فتنه ها و آشوب هایی شبیه به آنچه که در این دو دهه در کشور ما به وجود آمد رها سازیم. زیرا این عادی سازی از پیش دو نتیجه ناخواسته و قبلاً طراحی شده را بر ما تحمیل می کند: اولین خصلت این گفتمان ها آن است که منطق نما است. مقدمات و نتایج بگونه ای کنار هم چیده می شود که داوری های از پیش تعیین شده ای به همراه می آورد و این نتایج به سختی مورد تردید قرار می گیرد و این همان چیزی است که من از آن تحت عنوان عادی سازی رخدادها یاد می کنم. خصلت دوم این است که بطرز زیرکانه ای ادبیات اقلیت فتنه انگیز و آشوب طلب در دهان اکثریت تکرار می شود و ناخواسته ادبیات اکثریت می گردد.
این مسئله باعث می شود که با ایجاد گسست بین محتوا و بیان؛ ریشه ها و سرچشمه های اصلی فتنه ها و آشوب پنهان گردد و به حالت عادی در آید. برای درک این مسئله تلاش می کنیم که شیوه عادی سازی رخدادها را در وقایع اخیر تا حدودی تبیین نماییم.
گسست محتوا و بیان؛‌ بازی‌‌های جدید اقلیت بر علیه اکثریت
یافتن ضابطة آشکار برای ارزیابی فتنه‌هایی که از دل حماسه 22 خرداد 88 بروز کرد، آشکارا دشوار است. خصوصاً اگر بخواهیم این ضابطه را با ارزیابی مفاهیم متعلق به ادبیات اقلیت که به وفور هم تولید می شود، بدست آوریم و خود را در حاشیة این ادبیات قرار دهیم در این صورت نه تنها کار‌آیی زبان خود را برای فهم این فتنه‌ها از دست خواهیم داد، بلکه گرفتار القا های دروغین این ادبیات نیز خواهیم شد.
ما باید به سرعت راه دیگری را در پیش گیریم یا بهتر بگوییم راهی دیگر بیافرینیم. ما اگر می‌خواهیم این فتنه ها و آشوبها و جنبش های کاذب را تحلیل کنیم باید زبان تحلیلی متعلق به انقلاب را حتی با همه ضعف هایش برگزینیم و اگر این گزینش راه رفتی بار‌ها دور‌تر از زبان اقلیت شد، چون راه به اعتدال می‌برد، می‌تواند کاربردی ناب و در امان از ناخالصی ‌های زبان اقلیت باشد. باید ابتدا بدانیم که چگونه ادبیات اقلیت را باید از زبان اکثریت ریشه کن کرد.
این ادبیات که از دو دهه پیش در درون جریانات سکولار منتسب به جمهوری اسلامی ، شدیداً بر علیه انقلاب اسلامی استفاده می‌شود در حقیقت دارد اکثریت را از زبان خود اکثریت جدا می‌کند و این زبان را به نفع ادبیات اقلیت مصادره می‌نماید. استفاده از نماد‌های انقلاب اسلامی مثل شیوه‌های مبارزه ملت مسلمان ایران با نظام سلطانی در اوایل انقلاب با بکار‌گیری نماد‌های مذهبی، ملی و غیره شیوه جدیدی است که غرب‌گرایان برای خاموش کردن اکثریت برگزیدند. این زبان به شدت بی‌محتوا‌سازی نماد‌های انقلاب اسلامی مثل شعار الله‌اکبر، شعار نماز‌ جمعه و در آینده شعار‌های روز قدس، ماه رمضان، شعار‌های عاشورا و امثال این شعارها و شعائر را در سرلوحه اهداف سیاسی خود قرار داده است.
گسست میان محتوا و بیان، مهمترین هدف اقلیت سیاسی در دو دهه اخیردر ایران است. بارزترین شکل استفاده از این شیوه را می‌توان در شعار‌های الله اکبر شبانه جریان اقلیت‌ که نمادی از محتوای انقلاب اسلامی در سال 1357 است و یا در نماز جمعه که نماد دیگری از آرمان‌های انقلاب اسلامی است، مشاهده کرد. بی‌محتوا سازی این شعار‌ها که پایه‌های اصلی دوام جمهوری اسلامی ایران است بخشی از سیاست‌های جدید غرب برای تبدیل کردن انقلاب اسلامی به یک نظام استحاله شده است.
باوجودی که در یک شکل متعارف، زبان و ادبیات در هر جامعه‌ای باید بی وطن شدن و بی هویت شدن انسانها را جبران کند و این کار از طریق بازیابی در معانی انجام می شود اما در ادبیات اقلیت زبان اخیراً بطرز عجیب و خطرناکی بجای اینکه ابزار معانی باشد ابزار بازی های سیاسی شده است و همچون معنایی مجازی، بر تصویر‌ها، استعاره‌ها، نماد ها و شعایر تأثیر می‌گذارد.
تمایز‌گذاری و مکمل‌سازی زبان اقلیت در ایران عصر انقلاب اسلامی از دهه 70 به این طرف؛ بزرگترین بازی ادبیات سیاسی و اجتماعی غرب‌گرایان عصر جمهوری اسلامی است. این زبان دیگر توجیه کننده عوامل اجتماعی، مناسبات ایدئولوژیکی و کانون‌های قدرت این جریان نیست بلکه یک اسطوره اطلاع‌رسانی برای اهداف پنهانی است که پشت این زبان خوابیده است و این زبان تنها برای انتقال دستور‌ها، اعمال قدرت و مقاومت و همساز کردن کلامی خود با جامعه مورد استفاده قرار می‌گیرد. کلامی که هیچ سنخیتی با ماهیت و محتوای اندیشه ندارد.
از دهه هفتاد به بعد کسانی دم از امام، اسلام ناب و آرمان های جمهوریت و اسلامیت نظام می زنند که اگر چه در قلب و اعتقادات خود تمایلی به این ادبیات ندارند اما در زبان خود را کشته ومرده انقلاب نشان می دهند و پیوسته ما را از خطر واهی حذف امام، یاران امام و اندیشه های امام می ترسانند. بعد از سی‌سال از انقلاب اسلامی کسانی شعار الله اکبر بر پشت‌بام‌ها می‌دهند که اصلاً اعتقادی به کار‌آمدی دین در حوزة اجتماعی ندارند. بعد از سی سال از انقلاب اسلامی کسانی در نماز جمعه حاضر می‌شوند که در طول زندگی حتی برای یکبار در مقابل عظمت الهی گردن خم نکردند. بعد از دو دهه کسانی از انحراف انقلاب اسلامی از قانون اساسی صحبت می کنند و خود را منجی انقلاب معرفی می نمایند که در دو دهه گذشته در مقابل سیل تهاجات فرهنگی لب فرو بسته و مشغول رتق وفتق امور دنیایی و موسسات به ظاهر فرهنگی اما در باطن تجاری خود بودند. بعد از سه دهه کسانی پشت سر روحانیت مخفی شده و دم از دفاع از فقه، اجتهاد ، روحانیت خط امام، آیت الله سازی، حفظ حرمت مرجعیت، حمایت از حوزه و حمایت از روحانیت انقلابی!! میزنند که در تمام طول زندگی فکری و سیاسی خود لحظه ای از جدا کردن امور دین از دنیا و در انقباض قرار دادن دین، دست نکشیدند!
اینها چه معنا دارد؟ آیا غیر از آن است که بگوئیم جریان های نو ظهوری از منور‌الفکری سکولار در ایران برای پیشبرد آرمان‌های خود، زبان ارجاعی وسیاسی جدیدی را انتخاب کرده است که شباهت‌های بی‌تردید با زبان اکثریت ملت ایران داشته و از این طریق در جستجوی موقعیت‌های بهتری در فضای ایران می‌گردند؟ این روش جدید به این جریان امکان می‌دهد که در موضع و انگیزه های فکری و سیاسی اقلیت؛ به زبان اکثریت سخن بگویند و خود را با مراکز قدرت ملی و اجتماعی و فرهنگی چندگانه همراه سازند و این مراکز قدرت را به سود خود مصادره کنند.
اینکه چرا در چنین شرایطی مخالفان انقلاب اسلامی و امام خمینی به ادبیات سنتی و مذهبی ملت ایران بازگشتند جای تأمل جدی دارد. یکی از دلایل اصلی این بازگشت را باید ناکار‌آمدی زبان غرب‌گرایی در دو قرن اخیر دانست. این زبان در تمام این دوران از موقعیت اسطوره‌ای، دینی و فلسفی فرهنگی ایرانی بی‌بهره بود. سر سپردگان زبان و ادبیات مدرنیته در ایران در دو قرن گذشته بیش از اندازه از زمانه و اجتماع خود عقب مانده‌اند و این عقب افتادگی بزرگترین رمز ناکار‌آمدی آنها بود. چراکه زبان غربی و زبان غرب‌گرایی در ایران حتی از اجرای نقش‌های ساده فرهنگی نیز ناتوان است. زیرا شکل‌های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی که این زبان می‌آموزد قدرت لازم را برای جذب جامعه دینی و فرهنگی ایران ندارد.
انقلاب اسلامی برای غرب و غربگرایان درسی بزرگی بود و به آنها آموخت که برای احیاء این تفکر وارفته در ایران باید به احیاء ادبیاتی بپردازند که مفاهیم آن در فضای فرهنگی ایران مهجورنباشند. این ادبیات مهجور تنها در بستر زبان و ادبیات اکثریت در ایران قابل باز‌آفرینی فرهنگی است. برای همین است که نزدیک به دو دهه است که این جریان‌ تلاش می‌کند با دینی و ملی ساختن واژه‌های مهجور غربی ادبیات اکثریت را به نفع اقلیت مصادره کنند. این یعنی تاریخی درهم شده و وضعیتی کاملاً سیاسی در کار فرهنگ، دانش و معرفت.
بگذارید به شرایط جنبش مشروطه برگردیم. از هم گسیختگی نظام قاجاری زوال و انحطاط آن را شدت بخشید. همه جا ضرورت تغییر و دگرگونی برجسته شد و شکل‌های پیچیده و گوناگونی از باز‌تولید فرهنگی در قالب، شکل‌های باستانی، اسطوره‌ای، فرنگی، دینی و غیره مطرح گردید. نوشته‌های زیادی در این دوران حکایت از قالب‌های متضاد بازتولید فرهنگی در ایران دارد. در چنین بلوایی، اقلیت ناچیزی با استفاده از ادبیات اکثریت و ارزشی و قدسی کردن نهاد‌های جدید به صحنه آمد وعلیرغم باور قلبی، به ادبیات اکثریت که ادبیاتی دینی و ملی بود، روی آورد و با همین روش نهضت عدالتخانه را مصادره و نظام مشروطه سلطنتی را بر ملت ایران تحمیل کرد و به آرمان های خود رسید. در آن دوران بسیاری از عالمان دینی نیز فریب ظاهر این ادبیات را خوردند و برای حذف اصل دین و فرهنگ ملی به این جریان کمک کردند و شد آنچه که نباید می شد. به محض پیروزی و سرکوب کردن عالمان آگاه و سوار شدن بر اوضاع دیگر نیازی به ادبیات اکثریت نبود. در این دوران بانک مقدس، مجلس مقدس، دارالشورای مقدس، قانون مقدس، وکیل مقدس و غیره به اسطوره‌ای نمادین تبدیل شد و برچسب خود را بر همه رفتار‌ها، حتی رفتار‌های شخصی و حتی بر بسیاری از کالا‌ها زد. پس از سیطره این جریان بر دستاوردهای یک جنبش اجتماعی بزرگ، ادبیات اکثریت که کمک بزرگی برای به قدرت رسیدن اقلیت بود به محاق برده شد و بی‌وطنی، بی‌فرهنگی، دین ستیزی و فرهنگ گریزی جایگزین ادبیات گذشته گردید.
زبان و ادبیات اقلیت حاکم شد نخستین جوانه‌های پیدایی سلطانیسم و سکولاریزم در ایران از طریق همین همسازی‌های زبانی بود که سیطره خود را نزدیک به یک قرن به صورت رسمی بر ساختار فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ملت ایران تحمیل کرد. مرحوم شیخ فضل‌الله نوری از معدود متفکرانی بود که معنای زبان این اقلیت جدید را در پشت بیان آنها می‌دید و می‌دانست که این جنبش جدید پیش از آنکه یک جنبش ملی و مذهبی باشد یک جنبش کولی مسلک و بی‌وطن سازندة فرنگی است که به تعبیر خودش از دیگ پلوی انگلیس برخاسته بود.
بعد از حماسه 22 خرداد 88 آیا ملت ایران احساس نمی کند که دارد همان داستان در قالب های جدید تکرار می شود؟ به نظر می‌رسد ما از نظر شباهت تاریخی در چنین شرایطی قرار گرفته‌ایم. اگرچه جنبش کاذبی بنام جنبش سبز که بعد از این حماسه ظهور کرد؛ استعداد مقابله با آرمان‌های انقلاب اسلامی را ندارد و مانند جنبش کاذب دوم خرداد به بایگانی تاریخ سپرده خواهد شد اما این فتنه تفاوت صوری با فتنه‌های گذشته دارد.
مهمترین وجه تفاوت فتنه‌ای که بنام جنبش سبز شهرت داده می‌شود و نوعی نفاق جدید و پیچیده در ایران است، مصادره زبان، نماد‌ها، شعایر و شعار‌های اکثریت ملت ایران به سود یک جریان اقلیت وارفته است. پس از انقلاب اسلامی ما تصور می‌کردیم که در مقابل عظمت زبان انقلاب، زبان غرب‌گرایی و سکولاریزم و سلطانیسم در حال فراموش شدن و ایده‌هایش ایده‌های خوار می‌باشد که مردم با بدگمانی با آن روبرو می‌شوند.
وقتی زبان انقلاب اسلامی کارکرد‌های فرهنگی و ارجاعی خود را نشان داد بر ما یقین حاصل شد که برای همیشه از شر زبان ارتجاعی و زورمدارانه غرب‌گرایان و سلطنت طلبان مستبد، خلاص شدیم. لذا به اخطار‌های امام در خصوص این جریان توجه نکردیم، با وجودی که رابطة نوینی میان نظریه و عملکرد و میان محتوا و بیان در حال تجربه شدن بود اما از درک این رابطه غفلت کردیم.
غرب‌گرایان در انقلاب اسلامی فهمیده بودند که مردم برای کشف حقیقت و تجدد و ترقی دیگر احتیاجی به آنها ندارند. زیرا همه چیز را بدون واسطه و بسیار بهتر از روشنفکران درک می‌کردند و در شعار‌های انقلاب اسلامی به خوبی قادر به بیان حقایق شدند. این زبان برای جریان منورالفکری غرب گرا بسیار عجیب بود زیرا تا آن زمان تصور می‌کردند رمز فهم زبان جامعه جدید فقط در دست آنهاست، ولی امام خمینی با روکردن به مردم و زبان مردم و فرهنگ مردم نشان داد که نظامی از قدرت وجود دارد که برای باز‌تولید فرهنگی خود در عصر مدرنیته نیاز به زبان غرب‌گرایان ندارد. و این زبان را برای باز‌تولید باطل می‌شمارد. قدرتی که در انقلاب اسلامی به گونه‌ای عمیق و زیر‌کانه وارد شبکه اجتماعی شد و مذهب عامل این قدرت بود. بنابراین این تصور اسطوره‌ای که در قبال خود آگاهی و سخن‌پردازی در جامعه مسئولیتی متوجه جریان روشنفکری است به کلی از هم گسیخت. با انقلاب اسلامی روشنفکری متوجه شد که نقش او دیگر این نیست که خود را جلوتر از توده‌ها رازدان همة اسرار خلقت دانسته و از این طریق حقیقت سرکوب شده را به زعم خود برای دیگران بیان کند. از این تاریخ نقش روشنفکری در ایران مبارزه بر علیه آن شکل‌هایی از قدرت بود که در حوزه دانش، حقیقت، خود‌آگاهی، سیاست و فرهنگ در جستجوی عامل دیگری در فرهنگ و اصالت‌های ملی و دینی می‌گشت. مبارزه با انقلاب اسلامی که منشاء اصلی این اقتدار جدید بود به گونه‌ای دیگر آغاز گردید.
بنابر این برای فهم ماهیت جنبش های کاذب اجتماعی در دو دهه اخیر باید بدانیم که زبان اقلیت سرچشمة ادبیات اقلیت نیست، بلکه ادبیات اقلیت چیزی است که یک اقلیت در دل زبان اکثریت می‌سازد[1].
دومین مشخصه ادبیات اقلیت آن است که به همه چیز رنگ وانگ سیاسی می‌زند. فضای این ادبیات آنقدر بسته و مصلوب است که هر ماجرای شخصی و فردی را به ایجاد پیوندی فوری با سیاست ناگزیر می‌کند و لاجرم ماجراهای فردی تبدیل به امری سیاسی، ضروری، گریزناپذیر و حیاتی جامعه می‌گردد.
در دیوانسالاری دولت مدرن که آثار آن از زمان مشروطه سلطنتی تاکنون بر روابط اجتماعی ما تأثیر داشته است، برخورد با آبدارچی و آبدار‌خانه یک اداره فوری به سیاست پیوند می خورد و هر‌گونه جابجایی حق و ناحق در قالب غلبه یک جریان سیاسی بر جریان سیاسی دیگر نشان داده می‌شود.
بعد از انقلاب اسلامی با چنین ادبیاتی به شدت درگیر شدیم. در همین انتخابات دهم ریاست جمهوری تعویض سرایدار یک مدرسه در ادبیات زبان اقلیت به رئیس جمهور یک مملکت که برگزیدة اکثریت هست، نسبت داده می‌شود و به این تعویض‌های طبیعی و بدیهی؛ رنگ و انگ سیاست زده می‌شود. و در رسانه‌های ملی منتشر می‌گردد. در عصر حاکمیت و سیطره اقلیت‌ها بر اکثریت‌ها، مسایل فردی مثل ازدواج، خانواده، دعواهای پدر و فرزندی، دعوا‌های زن و شوهری و امثال اینها با مسایل دیگری همراه می‌شوند که فردی نیستند، اما پس زمینه‌های لازم را برای ایجاد فضا‌های اجتماعی جهت غلبة ادبیات اقلیت بر اکثریت فراهم می‌سازد.
بعنوان مثال در انتخابات دهم ریاست جمهوری اختلاف پدر داماد رئیس‌جمهور با پسر خود از طریق انتشار بیانیه عمومی، ابزار استفاده اقلیت بر علیه اکثریت می‌شود و این مسئله چنان قدرتمند است که به شکلی مطمئن و ضروری همه با هم در فضایی بزرگتر مجموعه‌ای از تهاجمات اخلاقی اقلیت بر علیه اکثریت را فراهم می‌سازد. مسایل معمولی خانوادگی به اقتصاد، تجارت، سیاست، حقوق، نظام بوروکراسی و مردم‌سالاری و امثال اینها پیوند می‌خورد.
این حقیقت دارد که ما اغلب به چیز هایی برای رسیدن به امنیت، عدالت، آزادی، عقلانیت و معنویت می‌اندیشیم که ده‌ها سال هستی ما را به خود درگیر می‌کند ولی حتی به مرز‌های آن نیز نمی‌رسیم اما؛ با یک مسئله کوچک خانوادگی یا با یک جابجایی طبیعی در دل دیوانسالاری، خیلی زود‌تر از آنچه که فکر می‌کنیم به مرز سیاست می‌رسیم و این مرز را حتی زودتر از رسیدن به آن هم می‌شناسیم.
سومین مشخصه ادبیات اقلیت که در تاریخ معاصر ایران آن را به شدت تجربه کردیم این است که در آن همه چیز ارزش جمعی و اشتراکی می‌یابند. در واقع علت اصلی غلبة این خصلت آن است که چون استعداد در ادبیات اقلیت برای باز‌تولید فرهنگی در جامعه چندان زیاد نیست و این ادبیات برخلاف ادبیات ملی و دینی امکانی برای شیوه‌های بیان فردی ندارد که با بهره‌گیری از این استاد یا آن متفکر جامعه یا آن ادیب و این فیلسوف و آن حکیم و فقیه آرمان های خود را القاء کند لذا از شیوة بیان جمعی استفاده می‌کنند. در اینجا کمیابی استعداد‌ برای اقلیت های سیاسی در ایران در واقع سودمند واقع می گردد و به چیزی غیر از ادبیات متفکران و اندیشمندان امکان ظهور می‌دهد. آنچه هر مؤلف به گونه‌ای فردی می‌گوید، پیشاپیش شکل‌دهندة کنش مشترک جمعی می‌شود.
بن‌بست او بن‌بست جامعه نمایش داده می‌شود و آرمان‌های شخصی بنام آرمان‌های اجتماعی قالب می‌شود. عمل فردی به گونه‌ای حیرت‌انگیز عمل سیاسی می‌شود حتی اگر اکثریت با او موافق نباشد. زمینه‌های سیاسی، هر‌گزاره شخصی از اقلیت را تبدیل به عمل جمعی می‌کند. ادبیات اقلیت خود را در نقش و کار‌کرد یک گزارة گروهی فعال و حتی انقلابی می‌یابد. اکثریت در اوج حاکمیت از طریق ادبیات گروه اقلیت، تبدیل به اکثریت‌های خاموش می‌شوند و اقلیت در سایة اکثریت های خاموش از فرهنگ، دین، هویت و اصالت‌های ملی باج‌خواهی می‌کنند و اکثریت، برندة شرمنده می‌شود.
این داستان اعجاب‌انگیز؛ سالهاست که در ایران عصر قاجاری، عصر پهلوی و حتی ایران عصر انقلاب اسلامی باز‌آفرینی سیاسی دارد و ما در حماسه 22 خرداد سال 1388 نمونه فرد اعلای این ادبیات را در حاشیه ها و متن‌های جامعة خود دیدیم و نتوانستیم بر آن غلبه کنیم.
دستگاه ادبی گروه اقلیت در ایران، نه تنها در هیچ دوره‌ای از دوران معاصر، تقویت کنندة فرهنگ و هویت ملی و دینی و ماهیت انقلابی ملت ایران نبود بلکه به دلائل ایدئولوژیک و به این خاطر که خود را تنها دستگاه ادبی و سیاسی‌ای می‌دید که می‌تواند به ارتباط کلامی با جامعه مدرن شکل داده و کمبود‌های محیط خود را جبران کند، نزدیک به دو قرن ما را گرفتار وارفتگی‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خود کرد.
هدف نهایی شیوه های مصادره ادبیات اکثریت توسط اقلیت چیزی جز کسب، حفظ و نشر قدرت نیست و این هدف در اوج خود از طریق ایجاد جنبش های کاذب اجتماعی تامین می شود. از دو دهه پیش غرب احساس کرد که جنبش های کاذب اجتماعی کاربردی ترین شیوه برای به زانودرآوردن نظام های ایدئولوژیکی و نظامهای انقلابی است.در بخش بعدی تلاش می کنیم ماهیت این جنبش های کاذب را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم.
فتنه ها و آشوب های مخملی و خیابانی شدن سیاست
می‌گویند سال 1989 برای اروپای شرقی و بطور کلی برای دنیای بلوک شرق سال ناکامی‌ها و سال نافرجامی‌ها و برای بلوک غرب سال شادی و اشک شوق بود. در این سال با فرو ریختن دیوار برلین در نهم نوامبر گویی دیوار نظام‌های کمونیستی و سوسیالیستی از هم گسیخته شد و یکی پس از دیگری در رومانی، مجارستان، یوگسلاوی، چکسلواکی و لهستان کسانی روی کار آمدند که روی کار آمدن آنها بعد‌ها نقطه عزیمت پیدایش نظریة جدیدی در حوزة جنبش‌های اجتماعی گردید. نظریه‌ای که در آن موقع از جنبه تئوریک توجه چندانی به آن نشد.
با وجودیکه جهان با این تحولات آبستن آغاز عصر جدیدی بود اما بسیاری از تحلیل‌گران سنتی حوزة اندیشه سیاسی از این تحولاتی که در اروپای شرقی آغاز گردید، به عنوان یک انقلاب یاد می‌کردند. اما آیا واقعاً رویداد‌های سال 1989 در اروپا شاخصه‌های یک انقلاب اجتماعی را داشت؟
در همان سال استادی بنام تیموتی گارتن آش از دانشگاه آکسفورد انگلیس ماموریت پیدا کرد که تحولات اروپای شرقی را مورد مطالعه و بررسی قرار دهد. وی نتایج این مطالعات را در کتابی بنام "فانوس سحر‌آمیز " منتشر کرد . اودر این اثر مدعی شد وقتی وقایع تاریخی این سال را در ورشو، بوداپست، برلین و پراک ثبت و ضبط می‌کرد و روشنگری‌ها و احساسات تلخ و شیرین این رویداد‌ها را تحلیل می‌نمود، در اینکه بتوان بر روی این رخداد‌ها عنوان انقلاب گذاشت، تردید نمود.
برای گارتن آش مهم بود که درک کند اینگونه جنبش‌ها که در 1989 در اروپا حادث شد در عین حالی که هم بسرعت انجام می‌گرفت و هم بسیار اساسی و ریشه‌ای بود آیا واجد خصوصیاتی بود که انقلاب‌ها دارند و همان تعریفی را که از انقلاب‌ها بدست داده‌اند، می‌توان بر این جنبش‌ها اتلاق کرد؟
ظاهراً برای گارتن آش دو چیز در این جنبش‌ها عجیب بود. مخصوصاً آن رخدادهایی که در لهستان و مجارستان در حال وقوع بود. یکی اینکه او متوجه شد اساس و پایه جنبشی که در این کشور آغاز شده بر رفرم و اصلاحات استوار است و نشأت گرفته از این تصور و اندیشه که تغییرات ترمیمی و اصلاحی عموماً از بالا و توسط نخبه ها انجام می‌گیرد. در حوزة فلسفه سیاسی غرب، هرگونه تغییری از بالا در ذیل جنبش‌های اصلاحی مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد و نوعی رفرم یا اصلاحات قلمداد می‌شود. اما آنچه که تعجب گارتن آش را برانگیخت این بود که می‌دید، اگرچه چانه‌زنی‌های این جنبش‌ها از ناحیة نخبگان در بالا اتفاق می‌افتد ولی هیات حاکم و دولت در قبال فشاری که از پایین و از میان توده‌های اجتماعی و مردم آورده می‌شود، چانه‌زنی‌های بالای نخبگان را می‌پذیرند و تن به اصلاحات می‌دهد. از نظر تئوری‌های جنبش‌های اجتماعی در غرب اینگونه فشار از طبقات پایین اجتماعی و مردمی بیشتر حالت انقلاب دارد.
گارتن آش متوجه می‌شود که جنبش‌های جدید سال 1989 در اروپای شرقی داری دو خصلت ویژه است. 1- چانه‌زنی در بالا (رفرم یا اصلاحات) 2- فشار از پایین (انقلاب یا رولوسیون)
بعبارت دیگر مقام چانه‌زنی از بالا توسط نخبگان و فشار از پایین توسط توده‌ها اعمال می‌شود. از نظر آش برای تعریف این پدیده جدید نه می‌شد از مفهوم رفرم (اصلاحات) استفاده کرد و نه از مفهوم رولوسیون (انقلاب). آش اصطلاح رفولوسیون را بهترین مفهوم برای توصیف این جنبش‌های جدید در حال شکل‌گیری دانست.
اصطلاح رفولوسیون تلفیقی بود که از دو اصطلاح رفرم به معنای اصلاح و رولوسیون به معنای انقلاب و دگرگونی ساخته شد.
رفولوسیون در حقیقت جنبشی هست که با چانه‌زنی‌های در بالا و فشار‌های از پایین؛ حوادث و رویداد‌ها را به گونه‌ای ساماندهی می کند که پیامد آن عدم مشروعیت قانونی هیأت حاکم در کشور‌ها و جابجایی بسیاری از شخصیت‌های دولتی و مشاغل در پست‌های کلیدی می‌گردد و نوعی تغییرات اساسی و بنیادی در نظام حکومتی و دگردیسی و استحاله ارزشها اتفاق می‌افتد.
در آن موقع در حوزه نظریه ها و جنبش‌های جدید اجتماعی به مفهوم رفولوسیون توجه چندانی نشد. یعنی در هیچ فرهنگ لغتی نمی توانستیم معنای این مفهوم را جستجو کنیم. اما این نظریه مبنای جنبش‌هایی قرار گرفت که امروزه تحت عنوان "جنبش های بدون خشونت " ، "جنبش های رنگی " ، "جنبش های مخملی "، "جنبش ‌های مینیاتوری " و اخیراً رهبر معظم انقلاب اسلامی از آن تحت عنوان جنبش های کاریکاتوری یاد کردند.
بی‌تردید این گزاره صحت دارد که ما نام یا عنوان‌هایی را که به رویداد‌های تاریخی می‌دهیم اهمیت چندانی ندارد. اما گاهی حتی برای یکبار هم که شده اگر تعیین نام و عنوان حائز اهمیت باشد جای آن همین جا و در همین مورد است. مخصوصاً برای ما ایرانی ‌ها این نام‌گزاری با تمام وجوهش اهمیت دارد. همانطوریکه مفهوم تئوری توطئه‌ برای ما اهمیت دارد.
اصطلاح "رفولوسیون " یا "جنبش مخملی " یا "جنبش رنگی " اگر قرار باشد در قبابل بهترین گزاره‌ها تعریف گردد به نظر من هیچ تعریفی دقیق‌تر از گزاره چانه‌زنی در بالا و فشار از پایین نیست.
این اصطلاح برای ما اصطلاح آشنایی است چون حداقل در اواسط دهه 70 ما با این اصطلاح در ادبیات سیاسی جریان چپ در درون انقلاب اسلامی آشنا شدیم. جریانی که نام اصلاح‌طلب بر خود نهاده بود.
در همان دوران در رسانه‌های کشور شهرت پیدا کرد که تئوری چانه‌زنی در بالا و فشار از پایین ساخته ذهن تئوری پرداز جریان اصطلاحات آقای سعید حجاریان است. من به صحت و سقم این ادعا کاری ندارم و لزومی هم برای فهمیدن آن نمی‌بینم. تئوری پرداز این روش هر فرد یا هر جریانی باشد، دانسته یا ندانسته (که البته من ندانسته را با تردید عنوان می‌کنم) برای ایجاد دگرگونی‌های ساختاری در نظام جمهوری اسلامی ایران و آرمان‌های انقلاب اسلامی، به نظریه‌ای متوسل شد که این نظریه امتحان خود را در اروپای شرقی پس داده بود و از آن تاریخ نظریه جنبش اجتماعی مورد اعتنای غرب در مقابله با نظام‌های ایدئولوژیک بود. تا اینجا به مبانی تئوریک و پیشینه تاریخی نظریه چانه‌زنی در بالا و فشار از پایین که در کشور ما به جنبش رنگی یا مخملی هم شهرت دارد. خللی نمی‌توان وارد کرد. زیرا این تئوری درست در سالهایی وارد ایران شد که امتحان خوب خودش را در سرنگونی دولت‌های قانونی در اروپا پس داده بود.
این تئوری بی‌تردید یکبار در انتخابات سال 1376 و بعد از آن در ایران به محک آزمون گذاشته شد و نقاط ضعف و قوت و میزان تأثیر آن در ساختار سیاسی و اجتماعی ایران مورد ارزیابی قرار گرفت. هم توسط جریانات دوم خردادی در ایران و هم توسط پاره‌ای از استراتژیست ‌های غربی. تیموتی گارتن آش نظریه پرداز رفولوشن نیز حداقل یکبار به دعوت موسسه گفتگوی تمدنها در دوران دولت آقای خاتمی رسماً به ایران دعوت شد و احتمالاً جلساتی با جریان های مختلف منسوب به اصلاحات برگزار کرد . حتی وی به دعوت موسسه باقرالعلوم به قم رفت و جلساتی را نیزبا عده ای از افراد این موسسه برگزار کرد که بخشی از این گفتگو در یکی از شماره های فصلنامه علوم سیاسی وابسته به موسسه منتشر گردید. وی در مجله "The New York Review of Books " گزارش سفر خود را تحت عنوان سربازان امام غایب منتشر کرد.
در اینجا نمی خواهم ادعا کنم که چنین ارتباطاتی با نظریه پرداز جنبش های مخملی در ایران مبتنی بر برنامه ریزی خاصی بوده است لاکن بر توجه به این روابط و سایر مباحثی که جریانهای سکولار درون جمهوری اسلامی در این دو دهه مطرح کردند باید هوشیار باشیم و کنه این اتفاقات و روابط با نظریه پردازان این جنبش های کاذب را تحلیل کنیم.
ما شواهد دیگری در مجامع دانشگاهی و رسانه ای داریم که مباحث مربوط به جنبش های مخملی بر اساس تئوری حاکمیت اسلام و مسلمانان میانه که در غرب مدتی است روی آن سرمایه گذاری شده و بر اساس آن موسساتی تحت عنوان موسسه گفتمان جهانی مسلمانان در بعضی از کشورهای اسلامی منجمله در ایران توسط جمعیت توحید و تعاون ( که نقش موثری در فتنه های اخیر نیز داشته است) از سال 1370 در ایران مورد توجه قرار گرفته است بعنوان مثال، کتاب ژرف‌نگری در انقلاب اروپا نوشته رالف دارندورف در سال 1370 در ایران توسط هوشنگ لاهوتی ترجمه و انتشارات موسسه اطلاعات این اثر را منتشر کرد. این کتاب در سال 1990 - 1989 در فرانسه منتشر شد و دقیقاً در همان دوران نیز در ایران ترجمه و چاپ گردید. آنچه در مورد اصطلاح رفولوسیون در صفحات پیش آورده شد، برداشت آزادی بود از فصل اول این کتاب.
شیوه هایی که در این کتاب گروه های اپوزسیون لهستان، چکسلواتی، بلغارستان و رومانی برای ایجاد اتحاد و همبستگی بین خود و تشکیل کمیته "نجات ملی "[2] بوجود آوردند تا رژیم پیشین را سرنگون سازند؛ همان شیوه‌هایی است که از سال 1374 گروه‌های اپوزسیون جناح مخالف جریان‌های انقلابی و اندیشه‌های امام در ایران آغاز کردند و در انتخابات دهم ریاست جمهور ی به اوج خود رسید.
انهدام و خرابی هسته و ساختار حکومت و بی‌اعتماد شدن به آن در رأس اهداف تئوری رفولوسیون قرار دارد. رفولوسیون مبتنی بر یک تئوری عمومی است و آن تئوری این است که دموکراسی به آن مفهومی که از مردم انتظار می‌رود تا به تصمیم‌گیری بپردازند، هیچگاه خلاء قدرت را پرنخواهد کرد زیرا از نظر نخبگان سیاسی، مسئله حیاتی و با اهمیت این است که مردم قادرند در برابر هر رژیمی قد علم کنند اما از اداره و حکومت کردن عاجزند.
این توهم که دمکراسی، حکومت مردم بر مردم است همیشه یک نوع دعوت از غاصبین قدرت بوده که از نو و بار دیگر قدرت و حکومت را از این طریق در انحصار خود درآورند. بنابراین باید بین رفرم که تنها جنبش‌ نخبه‌ای است و رولوسیون که جنبش توده‌ای است، ترکیبی بوجود آورد.
عصر حاضر نمی‌تواند عصر جنبش‌های نخبه‌ای باشد زیرا نخبگان زبان توده‌ها را خوب درک نمی‌کنند لذا هر جنبش نخبه‌ای استعداد عجیبی برای تبدیل شدن به دیکتاتوری و استبداد دارد. مثل انقلاب فرانسه و انقلاب مشروطه ایران. از طرف دیگر انقلاب‌ها ساختار شکن و توده‌ها غیر‌قابل مهار می‌باشند. نتیجه آن انقلاب اسلامی ایران، بهترین شیوه در جنبش‌های اجتماعی نوین، رفولوسیون هست یعنی امری بین رفرم و رولوسیون.
با این مقدمه تئوریک وارد فضای تحولات سیاسی واجتماعی ایران می شویم.
چانه‌زنی در بالا و فشار از پایین؛ تئوری نفاق مخملی در دودهه اخیر
جریان سکولار و غرب‌گرایی که در انقلاب اسلامی نشو و نما می‌کند اگرچه از جنبه تئوریک تحت تأثیر همان سنت غرب‌گرایی و سکولاریسم در تاریخ دویست ساله اخیر ایران است ولی تنها تفاوتی که با اسلاف خود دارد ارتزاق از پاره‌ای از معارف دینی در تبیین مبانی اندیشه های خود است که در گذشته به این شدت سابقه نداشته است . مثل استفاده از عرفان، اخلاق و ادب در مقابل فقه و حکمت یا استفاده از فلسفه در تقابل با دین و امثال اینها. این نوع سکولاریسم در کلیاتش تفاوت با مدل‌های غربی نداشت. اما بعد از انقلاب اسلامی لباس انقلابی بر تن کرد و به هر دلیلی در ساختار سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران ریشه دوانید و در بنیاد انقلاب اسلامی دست به اقدامات انقلابی شدیدی زد که حتی در میان نظریه‌پردازان مسلمان نیز سابقه نداشت.
اسلام خود را اسلام ناب و اسلام دیگران را اسلام آمریکایی معرفی کرد. تئوری انقلاب فرهنگی نوشتند و با دگماتیسم نقابدار و ایدئولوژی‌های شیطانی در افتادند تا تضاد دیالکتیکی را ابطال کنند و پس از ابطال آن به قبض و بسط شریعت و معرفت و آنارشیم اجتماعی، سیاسی و معرفتی روی‌ آوردند و در تنور فاشیسم دمیدند تا فضای لازم را برای پورالیسم و سکولاریسم فراهم سازند. برای اثبات تئوری‌های رنگ و رو رفته خود شاهد قدسی و شاهد بازاری آوردند و به جامعه مدنی، رفریسم، جنبش‌های کاذب اجتماعی و کودتاهای مخملی روی آوردند تا اثبات نمایند که عصر انقلاب و ایدئولوژی و دین به پایان رسیده و دوره ابر انسان و عقلانیت و آزادی وحاکمیت او است.
سریال سکولاریسم و غرب‌گرایی هنوز در ایران همانطوری که گفته شد به اشکال جدیدی ادامه دارد. اگرچه انقلاب اسلامی آغاز عصر پساسکولار و پسا غرب‌گرایی در ایران بود اما پس‌مانده‌‌های این تفکر با ترفند‌های جدیدی مجدداً در فضای آزاد جمهوری اسلامی رشد کردند و بدلیل ذات دیوانسالاری سکولار در ایران بسیاری از مراکز سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را در دست گرفتند.
اگر چه مفهوم رفولوسیون در ادبیات سیاسی ایران ابتدا مبهم و نامفهوم بود و اما اکنون ملت ما ؛ نخبگان دانشگاهی و حوزوی با آن آشنایی خوبی دارند و می دانند که رخداد های بعد از سال 1370 را که در ایران رواج پیدا کرد و مبشر جنبش های کاذب اجتماعی شد از چه زاویه ای تحلیل کنند.
تئوری چانه‌زنی در بالا و فشار از پایین که گزاره کودتاهای مخملی یا رنگی و جنبش های کاذب است اکنون دیگر گزاره مبهمی نیست لذا به دقت می توان نحوه کارکرد آنرا در بکارگیری فتنه ها و آشوب های خیابانی برای کشاندن سیاست به خیابان و امنیتی کردن مسائل شخصی و اجتماعی بخوبی شناسایی کرد . اکنون می دانیم این تئوری بر دو رکن استوار است:
1- توده مردم
2- نخبگان
در ساختار این تئوری جایگاه نخبگان و توده مردم کاملاً منفک از هم تعریف شده است. نخبگان برای رسیدن به قدرت و بالا بردن قدرت چانه زنی خود از ابزار خواسته های مردمی وناتوانی حکومت ها در تامین این خواسته ها استفاده می کنند.
و با تبدیل کردن نیازهای توده ها به خواسته های سیاسی خود در ابتدا دولت را از مشروعیت قانونی ساقط می کنند و سپس با جابجایی بسیاری از شخصیت های دولتی که شاغل در پست‌های کلیدی هستند خود و جریان های وابسته به خود را جایگزین می سازند تا از این طریق از چرخش نخبه ها جلوگیری نمایند.
نتیجه گیری:
یک دهه پس از انقلاب اسلامی وقتی بهره‌برداری از شکاف بین چپ و راست در درون انقلاب اسلامی برای تدوین نقشة پیمان‌های سیاسی جدید آغاز شد. برای بسیاری از پژوهشگران حوزه سیاست و اجتماعی روشن بود که چنین تمایز و مرز‌بندی دقیقی در ایران بی‌معنی است. بدون تردید در پرتو فرو‌پاشی کمونیسم و زوال اردوگاه شرق و کنار رفتن سوسیالیسم و پیدایش جریان های محافظه‌کار در بسیاری از کشور‌ها و جریان‌های غربی به سختی می‌توان گفت که چپ و راست و اهمیت بیرونی دارد.
اگرچه ممکن است در جامعه ما هنور برای نشانه‌شناسی تفاوت‌های فکری و فرهنگی و سیاسی بنیادین بین جریان‌ها و جناح‌های سیاسی و فکری داخلی مفهوم چپ و راست راهگشا باشد. اما باید بپذیریم که در ایران از یکصد سال پیش نوع خاصی از بسیج سیاسی که در قالب احزاب ارائه می‌شود رو به زوال و انحطاط بوده و هیچگاه مورد اعتماد مردم قرار نگرفته است. لذا در ایران سالهاست که چپ و راست به مثابه یک حزب عمر آن به پایان رسیده و جریان‌ها و جبهه‌ها جایگزین آن شده است.
چپ در اروپا پیش از هر چیزی یک سنت بود یک مجموعه باور نسبتاً متمایز که در زمان انقلاب‌های فرانسه و آمریکا شخصیت منسجم و یکپارچه پیدا کرد. سنت چپ از طیف وسیعی از چشم‌انداز‌های ایدئولوژیک تشکیل می‌شود. سنت چپ با انبوه برچسب‌های گوناگون در اروپا معرفی شده است از جمله سوسیالیسم، آنارشیسم، کمونیسم، فاشیسم، صلح‌گرایی، دموکراسی تندرو، فمینیسم، پوپرلیست، رادیکال، پیش‌رو انتقاد‌گرایان و امثال اینها.[3] آیا چنین برچسب هایی را چپ درون جمهوری اسلامی قبول دارد؟ با توجه به طیف وسیع موجود در درون جریان چپ در ایران معاصر و نبرد‌ها و شکاف‌های ایده باورانه در سنت چپ ایران، چه اصراری برای یک کاسه کردن این جریان و جریان راست وجود دارد و آیا اصولاً می‌توان سنت مشترکی برای آنها پیدا کرد؟
ما وقتی می‌توانیم آبشخور جنبش‌های کاذب اجتماعی را در ایران شناسایی و تحلیل کنیم که ماهیت جریان های برپا دارنده و حامی این جریان‌ها را بشناسیم.
امام عظیم‌الشأن بدرستی در یک هویت وسیعتری این جریانات را تحت هر عنوان و نشانی به ما معرفی می‌کند و مواد لازم را برای ساخت هویت فردی و اجتماعی آنها فراهم می‌سازد.
امام می فرماید: ما از شر رضا‌خان و محمد‌رضا خلاص شدیم لکن از شر تربیت یافتگان غرب و شرق به این زودی‌ها نجات نخواهیم یافت. اینان برپا دارندگان سلطة ابرقدرتها هستند و سرسپردگانی می‌باشند که با هیچ منطقی خلع سلاح نمی‌شوند و هم‌اکنون با تمام ورشکستگی‌ها دست از توطئه علیه جمهوری اسلامی و شکستن این سد عظیم الهی برنمی‌دارند.[4] سنت چپ راست در ایران با هر عنوان که وارد صحنه شوند دارای یک هویت سازمان یافته مشخص است و آن هویت همانطوریکه امام فرمودند دارای خصلت‌های زیر است:
1- برپا دارنده سلطة ابرقدرت‌ها هستند.
2- سرسپردگانی هستند که با هیچ منطقی خلع سلاح نمی‌شوند.
3- در همه حالت‌ها حتی در ورشکستگی نیز دست از توطئه علیه جمهوری اسلامی برنمی‌دارند.
بحث از موفقیت یا شکست نمادها و نشانه‌های سنت‌ها و هویت‌های اجتماعی فرع بر یک اصل بنیادین دیگر است که ما کمتر به آن توجه می‌کنیم. نماد‌ها و نشانه‌های سنت‌ها و هویت‌های اجتماعی گسترش می‌یابند، باز‌سازی می‌شوند، دچار رکود می‌گردند و می‌میرند. اما خود این سنت‌ها و هویت‌ها استمرار می‌یابند. حتی اگر بسیاری از مهمترین نماد‌های آن بی‌اعتبار شوند اما نباید تصور کرد که این سنت‌ها و هویت‌ها از بین رفته‌اند.
معنای دقیق حرف حضر امام هم همین است. درست است که ما از شر نماد‌های غرب‌گرایی مثل رضا‌خان و محمد‌رضا خان و امثال اینها رها شدیم اما نباید فکر کنیم که از شر تربیت یافتگان غرب و شرق که در حقیقت برپا دارندگان سنت‌ها و هویت‌های غربی و شرقی هستند به زودی نجات یافته‌ایم.
اینها پیوسته به بازنگری بنیادین روایت های غرب‌گرایی و سنت‌های آن می‌پردازند و خودپنداری‌های چپ و راست را استمرار می‌بخشند و این همان کمین‌گاه غفلتی بود که ما در جمهوری اسلامی گرفتارش شدیم و در اعترافات اخیر آقای حجاریان نیزمعضل اصلی جریانات به ظاهر اصلاح طلب همین عنوان شد.
آیا غرب‌گرایان چپ و راست، که کوله‌بار سنگین مخالفت پیوسته با استقلال، آزادی، اقتدار، هویت و اصالت ملی را به دوش می‌کشند، همچنان می خواهند تقویت کننده بی هویتی از هم گسیخته گذشته ای باشند که اسلاف آنها پایه‌ریزی کردند؟ آیا رویارویی غرب‌گرایان چپ و راست با اصالت‌های ملی و دینی، استقلال و آزادی و نظام برگزیده این ملت، بعنوان یک سنت مقابله غیر‌دموکراتیک و ناجوانمردانه با خواسته های یک ملت ، برای همیشه تاریخ قرار است ادامه یابد؟
در بطن و قلب اتفاقات پس از حماسه 22 خرداد 88 نفی و انکار یک واقعیت غیر‌قابل تردید یافت می‌شود که امام به ما هشدار داده بود ولی ما از آن غفلت کردیم و آن تثبیت مجدد یک جریان مرتجع ، غرب‌گرایی در دل انقلاب اسلامی است به این معنا که این جریان به روش مصادره زبان ملی و دینی اکثریت ملت ، مجدد در حال شکل گرفتن در ایران است.
آیا به ایده‌های تازه و بکری نیاز است تا یک ضد انقلاب و یک نفاق جدید به معنای واقعی و حقیقی کلمه در دل انقلاب حادث شود؟ به هر حال باید دانست که چنین جریاناتی در ایران وجود دارند و باور نکرده‌اند که انقلاب کبیر اسلامی از ایده‌های جدید و تازه‌ای برخوردار است. آنچه مسلم است اینکه این انقلاب از نظر آنها بدیع و بکر و پایدار و زاینده نیست.
این جریان اگرچه در دوره‌ای با انقلاب خود را همساز کرد ولی وقتی تاریخ را ورق بزنیم آثار و رد‌پای تغییر ناپذیری این جریان را بر رویداد‌ها و جنبش‌های گذشته مثل جنبش مشروطیت، جنبش‌ ملی شدن صنعت نفت و جنبش 15 خرداد خواهیم دید.
با همه این مسایل بالاترین و مهمترین وظیفه جمهوری اسلامی این است که مراقب و هشیار باشد تا جدال و کشمکش ضد انقلاب، انقلاب، ما را در شرایطی قرار ندهد که ناچار باشیم استقلال و آزادی خود را در قیود و انحصارات قرار داده و جامعه آماده و مستعد و آزاد ایران را بر روی تغییرات ناشی از انقلاب اسلامی ببندیم.
دشمنان دانای این انقلاب و دوستان نادان ملت ایران می‌خواهند ما را در چنین شرایطی قرار دهند تا انقلاب اسلامی از باز‌ تولید سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی باز‌ ایستد و جامعه آزاد و مستقل ما مجدداً به دوران نظام سلطانی برگردد.
باید هوشیار باشیم تا دشمنان دانا و دوستان نادان انقلاب اسلامی ما را به سمت جامعه بستة نظام سلطانی سوق ندهند و از چنین فضایی به آرزوهای نا انسانی خود نرسند. اگر می‌خواهیم در بستر انقلاب اسلامی پیشرفت کنیم باید پیوسته باز‌تولید فرهنگی و سیاسی نمائیم و اشکالات خود را اصلاح کنم. اگر در مرز انتخاب یک دورنمای بی‌نظمی، خصومت، دشمن، ناراحتی و درگیری لیکن سرشار از غرور و شهامت و شجاعت و بالندگی و حفظ استقلال و آزادگی در یک طرف و جامعه‌ای بسته، ایستا با دینی مرده و ملتی افسرده قرار گرفتیم باید کاری کنیم که افق‌های تغییر با همه سختی‌ها باز باشد و آزادی و استقلال ، فدای رفاه و آسایش کاذب نگردد.
ما می‌توانیم به وضع و شرایط نظام سلطانی برگردیم حتی اگر به ظاهر یک نظام دموکراتیک بر ما حاکم باشد، اما اگر خواهان تداوم انقلاب اسلامی هستیم و آزادی و استقلال خود را ارج می‌نهیم و می خواهیم که این آزادی و استقلال در جامعه پایدار باشد، تنها یک راه بیشتر وجود ندارد و آن استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی است.
پی نوشت:
[1] - برای مطالعه در این مورد ر.ک : ادبیات اقلیت چیست؟ ژپل دیلوز، کلیکس گناری، ترجمه بابک احمدی، مجموعه سرگشتگی نشانه‌ها، نمونه‌هایی از نقد پسا مدرن، گزینش و ویرایش، فی حقیقی، نشر مرکز، تهران، 1374 ، ص 215 - 236 نگارنده در این فصل از این اثر استفاده کرده است.
1. شبیه همان کمیته‌ای که در آستانه انتخابات دهم ریاست جمهوری جناح‌های مخالف دولت تشکیل دادند.
1. ر.ک: اثر یک لارنا و دیگران، جنبش‌های نوین اجتماعی، ترجمه سید‌محمد کمال سروریان و علی صبحدل، پژوهشگاه مطالعات راهبردی، تهران. 138 . ص 369 به بعد
2. صحیفه امام جلد 15 ، ص 447
نویسنده: دکتر مظفر نامدار
منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی

 

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات