بصیرت:در تمدنسازی اسلامی، علوم انسانی نقش اساسی و ویژهای دارد، زیرا انسان به عنوان کانون آفرینش و به عنوان موجودی دارای اختیار و متصرف در کائنات نقش غیر قابل انکار و تعیین کنندهای را در معارف دینی به خود اختصاص داده است. پرداختن به جایگاه علوم انسانی از این منظر میتواند گرهگشای مسائل پیش رو در تمدنسازی دینی باشد. یاکوب برونوفسکی
درکتاب خود، عروج انسان به آن پرداخته است. این کتاب و فلسفه نهفته در آن، مالامال است از خوشبینی و عقیده به این امر که سرنوشت بشریت در کشف دانش و کسب معارف خلاصه میشود.
حجت الاسلام دکتر عبدالعلی رضایی
برای تشریح عروج انسان یا بهتر بگوییم عروج انسانیت لازم است هنر و علم را به هم درآمیزیم و با یکدیگر پیوند دهیم زیرا ارتقای بشریت داستانی مستمر است. میتوان آن را داستان آفرینش دانست.(1) قرائن بسیاری وجود دارد که علوم انسانی بهعنوان ستون فقرات تمدنها بوده و موجب پیدایش علوم مختلف شده است. نقش حوزه مفاهیم اعم از مفاهیم نقلی، عقلی و تجربی در ایجاد تمدن و توسعه بر کسی پوشیده نیست.
آنچه که امروز نیاز ما را به علوم انسانی دوچندان میکند نیاز به مفاهیم اجتماعی و نه فردی از انسان در حوزه نظامات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی است. این نیاز جدید جامعه اسلامی در علوم انسانی برخاسته از تفکر سکولار غرب قابل تامین نیست و هرآنچه که به عنوان میراث گذشته در اختیار داریم کفایت لازم برای مهندسی تمدن اسلامی را ندارد لذا محتاج یک نهضت علمی و به عبارت روشنتر رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله خامنهای
(مد ظله العالی) نهضت نرمافزاری برای دستیابی به افقهای جدید و تولید علوم از جمله علوم انسانی را داریم. بنابراین در حوزه مفاهیم علوم انسانی در 3 بخش مفاهیم ارزشی، فلسفی و کاربردی نیازمند تعریف صحیح از انسانشناسی، جامعهشناسی، روانشناسی، مدیریت، سیاست، فرهنگ، اقتصاد، هنر و... مبتنی بر آموزههای ناب دینی هستیم که مجموعه این تعاریف توانمندی در ارائه توصیف قواعد نسبیت عمومی پدیدهها در سطوح پایین دستی نظام خلقت را داشته باشد تا بر این پایه علوم انسانی مورد نیاز جامعه اسلامی امکان تولید بیابد. این نمایه گویا از یک سازوکار پیچیده در جامعهپردازی الهی است. اگر چنین نباشد و حوزه علوم انسانی در این منظومه کماکان از فقر اساسی رنج ببرد و نتواند تعاریف خود را در حوزه ارزش و اخلاق سامان دهد و آن را با حوزه بینش و فلسفه، به امر پرستش خداوند متعال پیوند زند، قطعاً توفیقی در حوزه کاربرد نیز نخواهد داشت. جریان دادن اصول موضوعه و پیشفرضهای مبتنی بر توحید در متدهای علمی که تصویری تمامنما از لاحَولَ و لا قُوَّهًْ اِلّا بِاللَّهِ الْعَلی الْعَظیم در فلسفه حرکت و منطق اسلامی است، میتواند فضایی نورانی و وسیع را فراروی دانشمندان حوزه علوم انسانی و تجربی قرار دهد و انگیزه آنها را در تولید تعاریف کاربردی جدید بر پایه توحید ساماندهی کند. بنابراین جریان یافتن اصول موضوعه پرستش و توحید (در حوزه علوم انسانی) به مفاهیم عقلی، استنتاجی و فلسفی (در حوزه بینش) میتواند فلسفه فیزیک، شیمی و زیست الهی را بهعنوان فلسفههای خاص به حوزه کاربرد و دانش ارزانی دارد تا دانشمندان اسلامی با ابزاری جدید و نگرشی تازه به هستی و روابط حاکم بر آن، به تولید معادله بپردازند.
تبدیل «کیف پرستش» به «کمِّ پرستش»، یک ضرورت اساسی در دکترین جامعهپردازی اسلامی است. زمانی که از خمس بهعنوان اخراج یکپنجم از درآمد با نیت قربت یا از طواف بهعنوان گردش هفت شوط گرد خانه خدا با نیت قربت یا از نماز بهعنوان اقامه 2، 3 یا 4 رکعت با نیت قربت سخن به میان میآید، بخوبی معنای تبدیل کیف به کمّ پرستش در حوزه فقه فردی درک میشود. حال باید همین ضرورت بهعنوان یک راهبرد بر تمام حوزههای سهگانه مفاهیم الهی سایهافکن شود تا نهایتا یک مجموعه منسجم و یکدست در حوزه ارزش، بینش و دانش با جهتگیری قرب و تعبد حاصل آید؛ امری که تاکنون جوامع اسلامی از آن محروم بودهاند.چالش تاریخی در 3 حوزه مفاهیم، ساختارها و محصولات
آنچه تاکنون طی سطور گذشته به آن پرداختیم همگی مربوط به بایستههای جامعه اسلامی در حوزه مفاهیم علوم انسانی بود. اما شبیه به همین روند را میتوان در 2 حوزه ساختار و محصولات علوم خاصتاً علوم انسانی نیز مشاهده کرد. طبعا اگر حوزهای که مفاهیم در آن شکل میگیرند، محکوم روابط نامتعادل، بلکه متناقض باشد، قطعاً در 2 حوزه دیگر که از حوزه اصلی جهت میگیرند، نباید انتظار معجزه داشت. زمانی که در حوزه مفهومی علوم انسانی توجه به انسان از پایگاه ایمان به وحی و انسان الهی نباشد حتماً باید منتظر بود که علوم بریده از وحی، فناوری نامأنوسِ با وحی و تمدن ستیزنده با وحی، حضور خود را بر جامعه اسلامی تحمیل کنند. زمانی که در حوزه مفاهیم، مفهومی عمیق همچون جاذبه، بهصورت مادی صرف تعریف میشود، نباید انتظار داشت که اندیشمندان ما بهدنبال کشف افق بالاتری از جاذبه واقعی برآیند. در این حال طبیعی است که این مطلب تنها بهعنوان یک موضوع از چند رساله محدود علمی در رشتههای عرفانیاعتقادی و نه یک موضوع گسترده و قابلپژوهش - حتی در حوزه علوم تجربی و کاربردی- قلمداد شود. این نقص، پیش از هر چیز، به نقص در مبانی فلسفی و مفاهیم منطقی مربوط میشود و تا این حوزه اصلاح نشود، سخن گفتن از 2 حوزه ساختارها و محصولات که بحث فناوری و تمدن را دربرمیگیرد، فایدهای اساسی در پی نخواهد داشت.مفاهیم، پایگاه تفاهم اجتماعی
اصولا مفاهیم نخستین نقطه اتکای تمدن بشری است چون که نقطه آغازین تفاهم اجتماعی و ابزار این تفاهم نیز مفاهیم است. انسان با این علامات و مفاهیم با دیگران ارتباط برقرار میکند، میآموزد و میآموزاند؛ بنیان جامعه را تعریف میکند و ساختار اجتماعی را میسازد. پس در یک کلام، با همین ابزار میتوان پایگاه تفاهم اجتماعی را بنیان نهاد و همچون مدرنیته، که چنین جایگاهی را در تمدن غرب بهخود اختصاص داده است، با جهتگیری و ساماندهی و برنامهریزی متفاوت - و اکنون با صبغهای الهی - نوعی دیگر از تفاهم را رقم زد؛ آن هم زمانی که بشر از خلأ وجودی بزرگترین متغیر که همان وحی و حاکمیت بلامنازع آن در عرصه اجتماعی است رنج میبرد. برای تحقق این امر هیچ راهی جز جریان دادن ارزشهای ناب الهی در 2 حوزه تفکر و کاربرد وجود ندارد. تقوم این 3 حوزه در عرصه مفاهیم، بهعنوان نقطه شروع جامعهپردازی و مهندسی تمدن اسلامی، نویدبخش تأسیس یک ساختار اجتماعی کاملا متفاوت با ساختار موجود است و بدونشک پس از طی 2 مرحله تولید مفهوم و ساختار و از قِبَلِ تقوم این 2 عرصه، خروجی متناسب با نظام ارزشی الهی در قالب «محصولات» میتواند فناوری و تمدن نوینی را به بشر ارزانی کند.
لازمه تمام این مراحل ارتقای علوم انسانی از سطح تحلیل فردی به تحلیل اجتماعی انسان و جامعه در سایه کلام وحی است. قرآن کریم به کمتر از تجلی ایمان در عینیت رضایت نمیدهد و خداپرستی مُنْعَزَلْ در کنج دیر و صومعه را تأیید نمیکند. محیط تبرز خداپرستی، خارج است و مادامی که در حوزه قلب انسانی باقی بماند، نشانه عدمبالندگی و تکامل در عبودیت جمعی است. نشانه تعبد اجتماعی نیز تبلور محصول نهایی بر پایه مفاهیم و ساختارهای الهی و گذر از 2 مرحله مزبوراست. این روند 3 مرحلهای را تمدن مادی بهخوبی طی کرده و گرچه امروزه بهسبب فطرتگریزی در آستانه سقوط قرار گرفته، شاهد بوده و هستیم که چگونه توانسته قرنها 3 حوزه ارزش، بینش و دانش مادی را ساماندهی کند و فناوری توانمندی را در جهت ارضای تمنیات نفسانی تولید کند اما این نیز از رحمت الهی است که باطل نیز امکان تبرز پیدا میکند تا اهل حق بدان آزمایش شوند. این باطل، مطلق نیست و رگههای ضعیفی از خداپرستی را میتوان در آن دید اما پاشنه آشیل آن همانا عناد این تمدن با جریان خداپرستی در حوزه اجتماعی است. این عناد ولو ناخواسته باشد، امری واقعی و انکارناپذیر است.علوم، زاییده پیشفرضها و مفاهیم مادی و الهی
دشمنی و جنگ با توحیدگرایی از حوزه مفهومی و عرصه فرضیهسازی و تئوریپردازی شروع میشود؛ جایی که قوانین عمومی مادی همچون قوانین نیوتن که ناظر به تبدیل ماده و انرژی به یکدیگر و قواعدی از این دست است، شکل میگیرند. تمام این قوانین نیز مبتنی بر پیشفرضهای مادی است، اما همگی برای تفسیر حرکت انسان کامل در کائنات بسیج شدهاند. اصولا شأن حوزه مفاهیم چنین اقتضایی دارد که به کمتر از جایگاه تحلیل از حرکت رضایت نمیدهد. علوم نیز براساس همین پیشفرضها و مفاهیم شکل میگیرند.
از این نکته مهم نیز نباید غفلت کرد که گرچه ارزش، بینش و دانش بهعنوان 3 رکن تمدن مادی یا الهی مطرح است، تعریف و محدوده و جایگاه هر یک از آنها در هر یک از 2 تمدن متفاوت است. از این رو اگر در جامعه الهی، ارزش را مجموعه قوانین و شریعتی که از ناحیه خداوند به بشر ارزانی شده است تعریف میکنند، باید دانست که این تعریف هیچگاه در علوم انسانی در مرحله نخست و ارزش حاکم بر آنکه ناظر به مجموعه قوانین و نحلههای ساخته دست بشر است، یافت نمیشود. همچنین میتوان از حوزه بینش و دانش در هر 2 تمدن نیز سراغ گرفت، اما باز تعریف آنها یکسان نیست. لذا اگر گفته میشود که علوم، زاییده پیشفرضهای مادی و الهی در هر تمدن است باز نباید نوع و تعریف معادلات کاربردی را در هر یک از این تمدنها یکسان فرض کرد. این نوع معادلات در عرصه تمدن مادی، از طریق آزمون و خطای حسی با حاکمیت پیشفرضهای کاملاً مادی و با هدف تسخیر مادیگرایانه طبیعت شکل میگیرند، همچنان که در حوزه بینش مادی نیز که پای عقلانیت در میان است، باید از فضای سنجشی مادی برای مساعدت در همان تسخیر طبیعت سخن گفت. با این وصف، اگر 3 حوزه مزبور را در تمدن الهی، متناظر نقل و عقل و حس بدانیم، حتما باید بهجای نقل، در حوزه ارزشهای الهی، تعبیر دیگری در حوزه ارزشهای مادی یافت که در عین حال همین تعبیر بیانگر جهت حاکم بر ساختار و منظومه مدنیت مادی نیز باشد. این همان جهانبینی و ایدئولوژی مادی است که پیشتر از آن بحث کردیم و بهعنوان پشتیبان ارزشی منطق استنتاجات مادی (در حوزه بینش) و علوم کاربردی مادی (در حوزه دانش) عمل میکند. اصولا تمدن مادی بقای خود را مدیون هماهنگی کامل 3 عرصه معادله، منطق و غایت مادی میداند و محصول آن نیز همان مدرنیته است که در علوم انسانی برخاسته از این تفکر انسان را موجودی دارای شعور مادی تفسیر میکند؛ موجودی که از تسلط لازم برای بهرهوری از طبیعت نیز برخوردار است. اصولا انسان متعادل در این منظومه فکری کسی است که بیشتر بتواند از طبیعت برای رفع حاجات روحی و فکری و جسمی خود بهره گیرد و چون عمر این بشر نیز در 70 سال زندگی دنیوی او خلاصه میشود، لذا معنای بهرهوری، شعور انسانی، رفاه، آرامش، آزادی و مفاهیمی از این دست همگی در همین چارچوب خلاصه میشود. این مفاهیم و مشابه آنها بیانگر حضور نوعی خاص از تمدن انسانی است که آخرین مصداق آن، حداقل 5 قرن است که بر مقدرات دنیوی و اخروی ابنای بشر حکمروایی میکند.نقش تمدن در توسعه هوی یا تقوا در انسان و جامعه
تصور عمومی این است که تنها اعمالی مانند شرب خمر، دزدی و... مذموم و حراماند، و حتی بسیاری از خواص نیز از این واقعیت مهم غافلاند که تمدنها بستر توسعه تقوی یا هوی هستند و آنها نیز بهنوبه خود ساخته و پرداخته پیشفرضها، مفاهیم و ساختارها و محصولات هستند. در بهترین حالت و در یک فرض ذهنی، میتوان گفت اگر تمدن بستر تقویخواهی نباشد، بستر هویپرستی هم نیست اما آیا تمدن امروز مادی را میتوان حتی در این حد نیز ارزیابی کرد؟ قدر مسلم این است که توسعه هوی هیچگاه همچون امروز که مرحله پست مدرنیسم را نیز پشت سر گذاشتهایم، از چنین غلظتی برخوردار نبوده است چرا که مفاهیم و ساختار اولیه تمدن مادی در قرون اول شکلگیری تا بدین حد به تئوریها و قوانین و معادلات پیچیده مادی مسلح نبوده است. فناوری موجود نیز مولود مفاهیم علوم انسانی و علوم اجتماعی مادی است و از این روست که جهش علمی - تکنیکی دهههای آخر قرن بیستم میلادی، با کل روند تکاملی تمدن مادی در قرون گذشته برابری میکند، اگر نگوییم از آن نیز پیشی گرفته است. ضریب سرعت، دقت و تأثیر پردازش فرضیه، ساخت متد و تولید معادله به نحو چشمگیری افزایش یافته است و این، حکایت از پیچیدگی در تکامل آکسیومهای بنیادین مادی دارد؛ همان پیشفرضهایی که ربط آنها با غایت حاکم بر هستی بریده است. طبعاً مادامی که این عرصههای بنیادین، متحول نشود، سخن از مهندسی تمدن نوین مبتنی بر انسانشناسی و جامعهشناسی دینی و... بدون پشتوانه خواهد ماند و حرکتهای رهاییبخشی همچون انقلاب اسلامی ایران نیز نتیجه چندانی نخواهد داشت و به حاشیه تاریخ رانده میشوند.
پس انقلاب در مدرنیسم امری ضروری است، چون ارکان این تمدن که به حوزه ارزش، بینش و دانش مادی تکیه دارد، ریشه در پیشفرضهای غیرالهی داشته و باید و نباید خود را از کلام وحی استخراج نکرده است. البته مادامی که مشخص نشود در 3 حوزه مزبور چه مفهوم جدیدی در فضای علوم انسانی، علوم اجتماعی و علوم تجربی باید در آینده عرضه شود و در 3 عرصه مفاهیم و ساختارها و محصولات چه نوآوری مبتنی بر دین و فطرت الهی باید صورت گیرد، حتما نفی مطلق تمدن موجود جز بدنامی برای مدعیان انقلاب علمی و تکنیکی چیزی به ارمغان نخواهد آورد؛ بویژه که همین افراد نیز مانند دیگران محکوم به استفاده از مظاهر فناوری و تمدن مادی هستند و عملا در منگنه یک تناقض ملالآور گرفتار آمدهاند و نفی کامل تمدن مادی و غفلت از دستاوردهای آن با هدف منحل کردن این دستاوردها در نظام اطلاعات و علوم الهی امری ناشدنی یا حداقل، خلاف حکم عقل است. نفی مطلق فناوری موجود رضایت دادن به نابودی بشر است که امری ممتنع است بویژه که حتی فیزیولوژی بدن بسیاری از موحدان نیز امروزه با آب و خاک این تمدن خو گرفته است و چندین نسل است که ریشه اخلاقی، علمی و رفتاری جوامع اسلامی و غیراسلامی، بهنحوی با این اکوسیستم مأنوس شده است. از دیگر سو، کسانی که بهصورت مطلق از تمدن موجود دفاع میکنند و احیانا کلیت آن را میپذیرند نیز به همان اندازه گروه اول به خطا میروند. راه صحیح، طریق میانه است؛ یعنی استفاده از دستاوردهای علمی و تکنیکی تمدن موجود بهعنوان نردبان ترقی برای مهندسی تمدن اسلامی. البته این امر مستلزم تعریف یک شیب مناسب برای گذر از دوران اضطرار و ورود به دوران ثبات است. پس نه انکار صحیح است و نه ابرام. آنچه صحیح، بلکه ضروری است چیزی جز احداث تمدنی نو بر مخروبه تمدن موجود نیست، مشروط بر آنکه برخی از مصالح تمدن مادی بهعنوان بخشی از این بنای رفیع مورد استفاده قرار گیرد، اما بهگونهای که جایگاه قبلی آنها الزاماً جایگاه فعلیشان نباشد.(2)
مدرنیته التقاطی، گذرگاه بین 2 مدرنیته الحادی و اسلامی
در حقیقت برای عبور از مدرنیته الحادی هیچ راهی جز ایجاد داربستهای مدرنیته التقاطی بهعنوان سرپل و گذرگاه مدرنیته اسلامی و ورود به فضای جدید نداریم. امروزه به خاطر ناتوانی تئوریک و تکنیکی جوامع اسلامی و عدم بلوغ تاریخی این جوامع برای پذیرش گرایش و بینش و دانش ناب الهی، در حال حاضر عملا سخن گفتن از تحقق یک تمدن اصیل و همهجانبه، غیرعقلانی و دور از انتظار است. این مهم تنها با دست باکفایت آخرین حجت برحق خداوند تعین پیدا میکند اما این حقیقت هیچگاه به معنای سلب مسؤولیت اندیشمندان جامعه اسلامی در تلاش برای فضاسازی جهت دوران انتقال نیست. تدریج، الزام همیشگی در عرصه تولید ساختار اجتماعی است. یک نظام انگیزشی، اندیشهای و رفتاری تنها در گذر تدریجی تاریخ، تکون و تبلور مییابد. لازمه بلوغ هر فرهنگ و تمدنی، استقامت چند نسل از ابنای بشر است. هیچگاه نمیتوان اعتقادات یک جامعه را دفعتاً تغییر داد و به تبع آن، شاهد تحول تکنولوژیک در آن جامعه بود. پذیرش اجتماعی، شرط تقدّمی برای هر نوع تغییر اجتماعی است. اگر یکی از محصولات تکنولوژیک امروزین - همچون تلفن همراه - در اختیار نسلهای یکصد سال پیش قرار میگرفت، هیچگاه تا بدین حد مورد اقبال و پذیرش واقع نمیشد. بلوغ روحی، مقدم بر شکوفایی فرهنگی و عینی، و مقبولیت اجتماعی، لازمه اقامه یا احیای تمدن است. تأسیس یک تمدن تا دوران بالندگی آن تنها در ظرف تدریج میگنجد و ایجاد یک شیب ملایم برنامهریزی شده برای تغییر ذائقه و پسند اجتماعی، بسترسازی برای تولید یک نظام فکری منسجم است و چنانچه بارها تأکید کردهایم، این نظام واسط توسعه روحی و رفتاری است. انزوای وحی، لازمه محوریت عقلگرایی و حسگرایی
تأکید بر نقش پررنگ بینش بهعنوان عنصر پیونددهنده گرایش و دانش به معنای دفاع از ایده و دکترین عقلگرایان و راسیونالیستها در طول تاریخ نیست که در میان برخی از بزرگان مسلمان و غیرمسلمان، خواسته یا ناخواسته، ترویجدهنده نوعی فرهنگ مشابهسازی در مقابل احکام و حجج شرعی بودهاند. این دسته با دفاع سرسختانه از جایگاه عقل بهعنوان یک منبع مستقل در عرض وحی و تجربه، بعضا تا بدانجا پیش رفتهاند که احکام شرعی یا تجربی بشر را تابعی از متغیر احکام عقلی دانستهاند. گرچه میزان گرایش و حساسیت عقلگرایان مسلمان - بویژه شیعه - با مادهگرایان درباره وزانت حکم عقل به یک اندازه نیست و به سبب تأثر روشنفکران و اندیشمندان مسلمان و شیعه از فرهنگ الهی، نوعی احترام خاص به احکام الهی و کلام وحی در میان اقوام آنها هویداست اما متأسفانه رگههایی بعضاً قوی از محوریت بخشیدن به احکام عقلی - بهعنوان حجج باطنی - در مواضع آنها موج میزند. اصرار بیش از حد بر اصولی همچون کلما حَکمَ بِهِ اَلْعَقلُ حَکمَ بِهِ اَلْشَّرْعُ چنین گرایشی را به(3) عقل بشری در ذهن تداعی میکند بویژه آنجا که بر حجت بودن حکم عقلی در کنار احکام شرعی، تاکید مضاعف میکنند و عملا عقل را در کنار وحی قرار میدهند. در این حال، طبیعی است وزانت و جایگاه عقل به اندازه قرآن و عترت و در عرض آنها باشد؛ حال آنکه در نظام فکری ناب الهی نمیتوان هماوردی برای کلام وحی یافت و دیگر منابع معرفتی باید در طول آن قرار گیرند.
در بینش عقلگرایی، حوزه استنباط موضوعات و احکام توسط عقل بشری چنان گسترده است که عملا به تصرف در بخش عمدهای از حوزه استنباط شرعی منجر میشود. خلط میان این 2 حوزه اولین و البته بزرگترین لغزش عقلگرایان است که غفلت این تفکر را میتوان در گرایشهای شدید عقلگرایی الحادی مشاهده کرد؛ یعنی تفکری نظاممند که کمتر اهمیتی برای حوزه شرع و تجربه بشری قائل است و آنها را تابعی از خود میداند. عقلگرایان عقل را در حوزه استنباط ضابطهمند خویش، نیازمند وحی نمیدانند و در حقیقت نوعی خدایگان - اما اینبار از جنسی دیگر - را پرستش میکنند. طبیعی است نوع شرک عقلی بهمراتب خفیتر از شرک تجربی مدرنیسم است؛ آنها درصدد حاکم کردن حکم عقلی بهجای حکم شرعیاند و اینها در آرزوی برتری حکم تجری بر حکم وحیانی. نتیجه هر دو، یکی میشود و آن انزوای دین در عرصه اجتماعی است اما سازوکار و دکترین هر یک با دیگری متفاوت است. خوشبختانه هیچگاه در طول تاریخ، عقلگرایان نتوانستهاند به اقامه یک تمدن مستقل مبادرت ورزند. شاید یکی از علل اصلی آن را بتوان کممهری ایشان به حوزه تجربه و حس بشری دانست که عملاً با این تفکر خود را از قدرت علمگرایان و حسمداران و امثال آنها نیز محروم کردند. عقلگرایان با این استدلال که اصولاً کار تجربی منتج به نتیجهای مطلوب و عقلپسند نیست و نمیتواند روح تشنه و مردد انسانی را در ساحل امن یقین مأوا دهد، عملا خود را از قدرت تمدنی مادی - همچون حکومت امروز تجربهگرایان بر گستره وسیعی از کره خاک - محروم کردند. عقلگرایان بر این عقیدهاند که تنها قضایای دارای نسبتهای کلی نظری که مدرک عقل انسانی است، به نتیجه و حکم قطعی منجر میشود، نه احکام و گزارههای تجربی که بر محور استقراء و تمثیل صادر شده و منتج به یک نتیجه ظنی میشوند.(4)
رابطه عقلگرایی و التقاط
با اصل شمردن اندیشه، عقلگرایان (طرفداران مکتب بینشگرایی) عملاً حوزه حس و تجربه به دست حسّیون سپرده میشود که از آنها به طرفداران مکتب دانشگرایی تعبیر کردیم زیرا آنها این حوزه مؤثر را شایسته بررسی عقل مستقل ندانستند و عملا در حوزهای همچون بررسی شبهات نظری و اعتقادی محصور شدند. از دیگر سو، در این حوزه نیز که به گرایشها و اعتقادات عمومی مربوط میشود و ایدئولوژی و مبانی فکری در آنجا رقم میخورد، با ادعای اینکه حوزه برای اثبات خود محتاج مبادی عقلی است، با کمرنگ کردن نقش وحی عقل را بهجای کتاب و عترت نشاندند. در واقع نقش عقلگرایان افراطی نهایتاً به بازگذاشتن دست حس و تجربه در رقم زدن مقدرات عمومی و برنامهریزی توسعه اجتماعی از یک سو و محدود کردن نقش وحی در حوزه اعتقادات، جهانبینی و ایدئولوژی از دیگر سو منجر شد و در یک کلام، به توسعه التقاط در جامعه کمک کرد. از این رو، میتوان ادعا کرد که نقش مخرب عقلمحوری در محدود کردن نقش وحی در جامعهپردازی اگر بیشتر از حسگرایی نبوده کمتر از آن نیز نبوده و نیست. هر دو جریان در نهایت، مانعی برای جریان وحی در عمل اجتماعی محسوب میشوند. عقلگرایی حتی دست وحی را در امور اعتقادی نیز بسته است و آن را به تمسک به عصای عقل برای گذر از شبهات نظری و ایدئولوژیک فرامیخواهند! و حسگرایی نیز با پررنگ کردن آزمونپذیری حسی و بازگرداندن تعریف صحیح و غلط به نوع علمی و تجربی آن، دیگر مجالی برای حکم وحی در عمل اجتماعی باقی نمیگذارد. در واقع تجربهگرایی توانست در غیبت طولانی عقلگرایی در حوزه عینی - که مطالعه آن را شایسته حوزه استدلال و برهان نمیدانست - حضور وسیع و مؤثر خود را اعلام کند. عقلگرایی نیز علاوه بر استنکاف از ورود به حوزه تجربه، مدعی شد که حوزه گرایش، تعلق، ایمان عمومی و وحی برای اثبات خود نیازمند حکم عقل و حضور عقلاست و مادامی که پیشفرضهای عقلانی، پشتوانه حوزه اعتقادات نباشد، نمیتوان از احکام قطعی در این عرصه سخن گفت. اصولا هر جا که پای عقل مستقل به میان میآید، مجالی برای حضور عقل متعبد که در مقام استنتاجات نظری و مدل منطقی خود از پیشفرضهای وحیانی کمک میگیرد، نخواهد بود. گرچه موحدانی که از عقل مستقل دفاع میکنند آن را در نهایت طریقی برای تعبد و ابزاری برای قرب الهی تعریف میکنند، در عمل مشاهده میکنند که نمیتوان تعبد و قرب را در ذات عقل تعبیه کرد و نهایتا از عقل متعبد سخن گفت. آنچه طرفداران نظریه عقل متعبد دنبال میکنند تعبیه کردن غایت تعبد در موضوعی به نام عقل، مدل منطقی و سازوکار استنتاج نظری است و نه صرفاً دفاع از طریقت عقل برای رسیدن به تعبد. در این حال، دیگر نمیتوان عقل را بهعنوان یکی از منابع معرفتشناختی، در عرضِ کتاب و سنت قرار داد و همراه با اجماع، از 4 منبع استنباط سخن گفت. عقل تربیت شده در محضر وحی، هم به جایگاه واقعی خود میرسد و هم محصولات نظری آن از قاعدهمندی بیشتری برای رجوع فقهای مُتألِّه و دیگر دانشمندان مسلمان - حتی آنانی که در حوزه محسوسات و امورات جزئی به کاوش و کنکاش مشغولاند - برخوردار میشود. هماهنگی بیشتر بین حوزه عقل (بهعنوان مُدرِک کلیات و ترسیمکننده حکمت نظری محض) و حوزه علم (بهعنوان مُدْرِک جزئیات) و تبعیت هر دوی آنها از حوزه وحی (بهعنوان تبیینکننده اصول و چارچوب هر نوع متدولوژی و منطق عقلی و حسی) میتواند چشمانداز روشنی برای احیای تمدن الهی ترسیم کند. شأن عقل بیان نسبتهای کلی حاکم بر عالم است و زمانی که از این نسبتها سخن میگوید، درباره نسبت جزئی که شأن دانش و حوزه علوم کاربردی است سکوت اختیار میکند. حال اگر حوزه علم پیشفرضهای خود را با منطق عقلی و وحیانی هماهنگ نکرده باشد و سر در گریبان غیر داشته باشد، حتما در غیاب وحی و عقل متعبد در حوزه تجربه و نسبتهای جزئی، خود را رها و آزاد احساس کرده، آنگونه که نفس بشر میپسندد عمل میکند. هیچگاه نمیتوان حوزه محسوسات و تجربه را تعطیل یا آن را به تاخیر در بیان احکام جزئی مجبور کرد. این حوزه مانند 2 حوزه وحی و عقل، همزاد بشر است و تا زمانی که حق و تکلیف (بهعنوان 2 روی سکه اختیار و آگاهی) اجازه حضور دارند، این 3 حوزه نیز باید در جایگاه خود به ایفای نقش بپردازد. آنچه در دوران طولانی رنسانس و مدرنیته اتفاق افتاد چیزی جز سوءاستفاده از غیبت وحی و عقل متعبد در حوزه امور حسّی و مدل محاسبات جزئی و عینی نبود. نقش عقلمحوری در تبعیت نقل و عقل از حس و تجربه
بنابر آنچه پیشتر گفتیم، چه حس و تجربه حاکم باشد و چه عقل، در
هر دو حال آنچه بر حوزه عینیت حکم نخواهد راند وحی است و البته این غیبت تاریخی نقل (در 2 حوزه عقل و حس) زمانی دردناکتر میشود که عقل مستقل وجود خود را در اثبات بخش اعتقادات بر حوزه نقل تحمیل کند و در این بخش - که قسمت عمدهای از حوزه وحی را هم تشکیل میدهد - آن را وامدار خود بداند. از این منظر، تنها ارتباط 2 حوزه عقل و وحی در همین امر خلاصه میشود که عقل، اثباتکننده بخش کلام و اعتقادات باشد و وحی نیز به خاطر همین خدمت، بر جایگاه عقل بشری بهعنوان حجت باطنی صحه بگذارد. طبیعی است در این حال آنچه وابسته قلمداد میشود وحی است و نه عقل مستقل. از دیگر سو، چون عقل حاضر نیست در حوزه حس به نقشی فراتر از آنچه اکنون دارد بیندیشد، عملاً در آنجا تابع و توجیهکننده دیدگاههایی است که حسباوران بر پایه آزمون و خطا به آنها دست یافتهاند. در این حال، عقل باید خود را با دستورالعملها و چارچوب حوزه حس هماهنگ سازد. در یک کلام، قائل شدن به ضرورت استقلال عقل، مساوی با تبعیت نقل از عقل و تبعیت عقل از حس و ضرورتا، انحلال 2 حوزه ارزش و بینش در حوزه دانش خواهد بود. این نوع وابستگی زمانی شدیدتر و عریانتر میشود که بدانیم هر روز میلیونها داده و اطلاعات جدید در حوزه تجربی و حسی بر نظام اطلاعات بشری افزوده میشود. غفلت و شتاب در این روند سیلآسا هیچ راهی جز وابستگی بیشتر 2 حوزه دیگر به حوزه حس و تجربه فراروی آنها قرار نخواهد داد و این گره را بهطور وحشتناکی کورتر خواهد کرد.
شاید بتوان تعامل صدها ساله اخیر 2 حوزه عقلمدار و حسباور را نوعی تبانی میان آنها برای بیرون راندن وحیگرایی از حوزه آزمون و تجربه قلمداد کرد. شناخت نوع رشوه و ماهیت راشی و مرتشی در این داد و ستد تاریخی مهم است اما مهمتر توجه به محصول نهایی این تبانی است که انزوای وحی را در عینیت بهدنبال داشته است. درحقیقت هر دو گروه حسگرا و عقلگرا در این نقطه مشترکاند که چون ریشه مفاهیم تجربی به حس بازمیگردد و موضوعات عینی اصولا تحت آزمون و خطا قرار گرفته و قابل اندازهگیریاند، لذا عملاً فرصتی برای دخالت وحی در این زمینه نیست. گرچه موحدان متألِّه هیچگاه با زبان تجربهگرایان سکولار سخن نمیگویند و بهنوعی، دخالت ارزشها را - آن هم نه در آکسیومها و بنیانهای علمی بلکه در ارائه مواعظ اخلاقی و نهایتاً جهتگیریهای کلی- قائلاند، لیکن هر دو در این امر شریکاند که وحی نباید در عرصه مسائل اجتماعی دخالت کند و باید کار را به صاحبان علم تجربی وانهد؛ حال یا از این باب که اصولاً وحی از چنین شأنی برخوردار نیست که با ادبیات رمزآلود خود قلمرو عینیت را درنوردد یا از این نظر که شأن وحی فراتر از این است که به امورات جزئی بپردازد. پرواضح است که نتیجه در هر 2 حال یکی است.جایگاه متفاوت علوم انسانی، نظری و تجربی
از منظر اصالت ایمان، عقل و حس
با این 3 نگرش متفاوت به وحی و عقل و تجربه در میان طرفداران اصالت ایمان، اصالت عقل و اصالت حس در نهایت 3 نوع هرم علمی با متغیرهای اصلی، فرعی و تبعی گوناگون ترسیم میشود؛ بهگونهای که حسگرایان، علوم تجربی را و عقلگرایان، علوم نظری را و بالاخره وحیگرایان، علوم انسانی و اجتماعی را متغیر اصلی در هرم معارف بشری قلمداد میکنند و 2 ضلع دیگر را متغیرهای فرعی و تبعی میدانند. طبعا این 3 گروه در طراحی فلسفه علم (که آن نیز مبتنی بر فلسفه تاریخ الهی، التقاطی و الحادی است) بهگونهای متفاوت میاندیشند و هر یک 3 نوع متدولوژی علمی متغایر را برای خلق و تولید متدهای علمی تأسیس میکنند. در حقیقت نظام طبقهبندی علوم در هریک از 3 نگرش فوق متفاوت است. طرفداران وحی که ارزشمدارند و کرامت انسانی و عدالت را یک اصل غیرقابل اغماض میدانند، ریشه معارف بشری و سرانجام تمدنسازی را اصلاح ساختاری علوم انسانی و علوم اجتماعی دانسته در رتبههای بعد، علوم نظری و تجربی را دارای ارزش میدانند اما طرفداران حس که تجربهمدارند و رضایت نفس انسانی را بر هر چیز مقدم میشمرند همواره از علوم تجربی بهعنوان داربست هرم معارف بشری یاد میکنند و سپس به علوم نظری و انسانی توجه میکنند. در نهایت، طرفداران عقل که اندیشهگرا هستند و ارزش ویژهای برای این ودیعه الهی قائلاند بر این گمانند که رأس هرم را باید معارف عقلی و نظری در نظر گرفت و سپس از علوم انسانی و تجربی سخن گفت. گرچه هر 2 گروه وحیگرا و عقلگرا در تبعی بودن رتبه علوم تجربی متفقاند، هر یک، متغیر اصلی را همان میداند که گذشت. تفاوت ضرایب در ساختار طبقهبندی علوم نزد هر 3 گروه (که میتوان آنها را به 3 ضریب یک و 2 و 4 تعریف کرد) حاکی از 3 دیدگاه با 3 مبانی فکری متفاوت درباره ضرایب موثر در وحدت کل است. البته شاید بتوان در عین این همه اختلاف، یک نقطه وفاق اجمالی را میان هر 3 دیدگاه یافت؛ اینکه اصولاً مطلقنگری مذموم است و قابلپذیرش نیست. حتی عقلگرایان که بیش از دیگران در دام مطلقبینی گرفتار میآیند نیز نمیتوانند از صحت این گزاره چشمپوشی کنند که «گرچه میتوان هر اصل کلی را مطلق فرض کرد، همین اعتقاد به اطلاقنگری، خود دارای اطلاق نیست و در مواردی مشروط به قیدی خاص میشود». با این وصف، نمیتوان از کفر مطلق یا ایمان مطلق در میان جوامع بشری(5) سخن گفت زیرا در این صورت باید هیچگونه طغیان یا ایمان در میان اقوام و ملل، قابل تصور نباشد که این نیز با اختیار و آزادی و اراده بشری منافات دارد. اما از طرفی نقاط مشترک بین هر 3 دیدگاه، لزوم پاسخگویی به پرسشهای اساسی است که هر دیدگاهی سعی دارد بداند «انسان کیست؟»، «تعریف جامعه چیست؟»، «چه نگاه فلسفی باید محور تمدنسازی و جامعهپردازی باشد؟»، «اصول موضوعه حاکم بر این نگاه چیست؟»، «آیا میتوان از تأثیر بیبدیل علوم انسانی و علوم اجتماعی در علوم تجربی سخن گفت؟»، «محدوده این تأثیر چیست و سهم آن در تکوین و توسعه هرم معارف بشری چقدر است؟»، «نوع ارتباط 3نظام ارزش، بینش و دانش چیست؟»، «آیا این رابطه طولی است یا عرضی؟» و... پاسخگویی دقیق به این پرسشها میتواند جامعهپردازان یک تمدن را در تحقق آرمانشهر خویش یاری رساند.(6)
1- نیل پستمن، تکنوپولی، چاپ سوم، انتشارات اطلاعات، تهران، 1381
2- چارلز هندی در 2 کتاب خود تحت عناوین عصر تضاد و تناقض و روح تشنه، به نقد تمدن غرب و ترسیم درون متناقض آن پرداخته و نتیجهگیری میکند که این درون آشفته، بشر را به سرابی کشانده است که وضع امروز خود را با آن بهشتی که در اوان مدرنیسم به او وعده داده بودند، بسیار متفاوت میبیند. وی میگوید: «دنیای امروز نیازمند صلح و آرامش است اما آنچه به بشر ارزانی شد زرادخانههای بزرگ اتمی و غیراتمی است. دنیا را قبلا به تفاهم وعده داده بودند اما آنچه امروز شاهد آن هستیم مناقشات بزرگ فکری در عرصه جهانی است. پس آیا نباید نتیجه گرفت که آرمانهای لیبرال- دموکراسی در حق بشر امروز و دیروز خیانت کرده و نوعی تناقض فراگیر را بر جامعه جهانی تحمیل کرده است؟ این تضاد درونی، امروز جزو ذات بشر شده و بشر از آن فطرت اولیه خود فاصله گرفته است. بشر امروز نه به بهرهوری لازم و مفید از طبیعت دست یافته و نه آرمانهای خود را در قالب رفاه عمومی و... محقق شده میبیند».
3- هر آنچه عقل بدان حکم میکند، شرع نیز به آن حکم میکند.
4- برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: علیرضا پیروزمند، رابطه دین و علوم کاربردی، رساله سوم، انتشارات امیرکبیر،1376
5- بحث مربوط به ذات باریتعالی و اسما و صفات او از این مقولات خارج است و هر 2 گروه وحیگرا و موحد از عقلگرایان در اطلاق گزارههای مربوطه هیچ شبههای ندارند.
6- رضایی، عبدالعلی، مهندسی تمدن اسلامی، انتشارات فجر ولایت، 1386