سایت بصیرت،گروه فرهنگی/ اشاره: فلسفه برای کودکان در اواخر سالهای 1960، زمانیکه متیو لیپمن در دانشگاه کلمبیا واقع در نیویورک در رشته فلسفه مشغول تدریس بود متوجه شد که دانشجویانش فاقد قدرت استدلال و قدرت تمیز و داوری هستند و همچنین متوجه شد که برای اینکه قدرت تفکر این دانشجویان بطور قابل ملاحظه ای تقویت شود، دیگر بسیار دیر شده بود. او به این فکر افتادم که این کار میبایست در دوران کودکی انجام میگرفت. باید وقتی کودکان و نوجوانان در سن یازده یا دوازدسالگی بودند، یکسری دوره های درسی در خصوص تفکر انتقادی یا حل مساله میگذارندند. این برنامه در کشور ما در حدود بیست سال است که شروع شده است.
از نظر فلاسفه، فلسفه برای کودک، حلقه گمشدة میان فلسفه، آموزش و زندگی است و فلسفه بدون آموزش نمیتواند به هیچ یک از اهداف خود برسد. بنابراین با آموزش آن میتوان در شیوه زندگی افراد تغییراتی ایجاد کرد و نسل آینده را برای تفکر و کنشهای متفاوت در زندگی روزمره آماده نمود.
به دستور مقام معظم رهبری در راستای تحقق اهداف بنیاد حکمت اسلامی صدرا بخش فلسفه و کودک در سال 1373 جهت کاربردی کردن فلسفه در جامعه، اشاعه تفکر و ارتقای آن در میان کودکان و جوانان با هدف نشر حکمت و فلسفه اسلامی آغاز به کار کرد و در ادامه با هدف حفظ و تقویت بنیان فلسفه و اندیشه، ارتقاء سطح آن، ارتباط با فلاسفه و مراکز فلسفی غیر ایرانی و همچنین مبادله افکار و اطلاعات و همکاریهایی از این قبیل، به صورتهای گوناگون فعال بوده است. «فلسفه و کودک» برنامهای آموزشی ـ پرورشی است که در آن با استفاده از مفاهیم فلسفی و اخلاقی و با محتوای گوناگون (از جمله داستان و تصویر، فیلم، خاطره، بازی و ...) به ارتقای سطح تفکر در کودکان و نوجوانان کمک میکند و علاوه بر پرورش قدرت تفکر و تحلیل ذهنی، به رشد اخلاقیات، اعتماد به نفس، خودباوری و ارتقای سطح دروس و بسیاری نتایج مثبت دیگر نیز میانجامد. از فواید و اثرات دیگر این طرح، یاد گرفتن قضاوت بر پایه اصول و معیار صحیح توسط دانشآموزان است.
مربی در کلاس، تسهیل گر بحث بین دانشآموزان بوده و نقش سنتی معلّمی (معلم محوری) را ندارد. کودکان با احترام به عقاید یکدیگر، نظریات خود را بیان میکنند و گاهی به تصحیح دیدگاههای قبلی خود و یا نقد عقاید دیگران میپردازند. معلم بعنوان فرد میانجی، دنیای کودک را برای او معنادار میکند و جهتگیریها و راهنمایی های او در کلاس فلسفه و کودک، نقش محرکهایی را دارد که از طریق آن، ارزشهای فرهنگی مورد نظر به کودک منتقل میشود.
این برنامه با نامهای «فلسفه برای کودکان» ( p4c ) philosophy for children و یا «فلسفه با کودکان» ( pwc ) philosophy with children در کشورهای دیگر ارائه شده است اما «فلسفه و کودک» ( pac ) philosophy and children که نامی انحصاری و برخاسته از بنیاد حکمت اسلامی صدراست برای اولین بار در جهان مطرح شده است. «فلسفه و کودک» در مبانی، موضوع و اهداف با همتاهای غربی خود متفاوت است. مبانی فلسفه و کودک برخاسته از حکمت عملی فلسفه صدرایی است و موضوع آن که کودک است در جهانبینی اسلامی تفاوت اساسی با کودک از دیدگاه فلسفه غرب دارد. هدف فلسفه و کودک پرورش «انسان کامل» و خداگونه است و آنچه p4c غربی در نهایت، آرزومند آن است، پرورش «شهروند قانونمند و مطیع» در جامعه می باشد. روش فلسفه و کودک نیز تلفیقی از روشهای موجود بوده که به انتخاب بهترین ها انجامیده است. در حال حاضر، بنیاد حکمت اسلامی صدرا، طراحی برنامه جامع فلسفه و کودک و همچنین آموزش معلمان را در دستور کار خویش دارد. هم اکنون نیز به اجرای طرحهای آزمایشی در مدارس مشغول بوده و امیدوار است که در این راه از نظرات و پیشنهادات سازنده همة علاقمندان به کودک و تفکر بهرهمند گردد.
دکتر احد فرامرز قراملکی، استاد فلسفه و رئیس گروه اخلاق حرفهای دانشگاه تهران، تحصیلاتش را در مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترای تخصصی در دانشگاه تهران گذرانده است. دکتر قراملکی تاکنون فعالیتها و تجارب حرفهای متعددی از جمله استادی و مدیر گروه فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه تهران، مدیر گروهی اخلاق حرفهای دانشگاه تهران و عضو هیات تحریه نشریات تخصصی چون نامه حکمت، اندیشه نوین دینی، توسعه و مدیریت، نامه علوم اسلامی و ... را برعهده داشته است.
او در زمینه های مختلف علمی «اخلاق حرفهای»، «مهارتهای تشخیص و حل مسئله»، «دین پژوهی»، «منطق و روش شناسی» و «فلسفه برای کودکان» فعالیتهای ویژه و تخصصی داشته است، طراحی درس «فلسفه برای کودکان» گروه فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه تهران یکی از فعالیتهای او در بحث کودک و فلسفه است، تحقیقات تخصصی او در این حوزه با عنوان «از تفکر منطقی تا تجارب فلسفی» یکی دیگر از فعالیتهای این استاد دانشگاه است.
نوشتار پیش رو درخصوص برگزاری سومین نشست تخصصی فلسفه و کودک، با موضوع «جایگاه اخلاق در فلسفه و کودک» که از سوی بنیاد حکمت اسلامی صدرا در 21 آبان ماه سال جاری، برگزار شده است.
در ذیل بخشهایی از سخنرانی دکتر قراملکی آمده است:
بحث من بیان جایگاه اخلاق در برنامههای فلسفه برای کودک بر اساس قرائت آقای «پیر هادو» (pierre hadot) از فلسفه است. منتهی نشان خواهم داد که این قرائت «پیر هادو» از فلسفه که در دهه اخیر منتشر شد و سر و صدای زیادی ایجاد کرد و اقبالهای فراوانی برانگیخت، این قرائت اساسا قرائت رایج دانشمندان و حکمای مسلمان از فلسفه بوده است. این قرائت چیزی جز این نیست که فلسفه یعنی مشی زندگی. من میخواهم این قرائت را تحلیل کرده و ببینیم که از این مدل در فلسفه برای کودک چه استفادهای میتوان کرد، آن وقت برای اخلاق در فلسفه کودک چه جایگاهی پیدا میشود.
آیا میشود آنچه که امروز از فلسفه حرفهگرایی تا فلسفه کودک و یا انواع فلسفه مضاف و همچنین فلسفه تحلیلی، فلسفه قارهای و سنتهای فلسفی متافیزیک را -که ظاهرا به سادگی نمیشود یک جا جمع کرد- «فلسفه» خواند. مشکل ما این است آنچه که در طول تاریخ فلسفه، فلسفه نامیده میشود، اگر بخواهیم اینها را تحت یک مفهوم مشترک واحد دربیاوریم آن مفهوم کدام است؟
به نظر من تعلق خاطر به فلسفه و از این واژه خنثیتر نتوانستم پیدا کنم. نگفتم فیلسوف، نگفتم متفلسف، واژه تعلق خاطر را استفاده کردم زیرا تعلق خاطر به فلسفه یعنی اینکه من یک ربطی با فلسفه داشته باشم.
این تعلق خاطر به فلسفه را در چهار مدل می توان تعریف کرد:
1- فلسفهورزی؛ این تعلق به فلسفه حداقل دو حوزه دارد: یکی تفکر فلسفی و دیگری تجربه فلسفی.
2- فلسفهپژوهی؛ یعنی من مقالات علمی - پژوهی مینویسم. در واقع من پژوهشهای فلسفی میکنم.
3- فلسفهگویی؛ یا تدریس فلسفه است.
4- فلسفهخوانی؛ یعنی من دانشجوی فلسفه هستم و فلسفه میخوانم، در واقع فلسفه میآموزم.
در این چهار تعلق خاطر به فلسفه، «فلسفهورزی» نقش راهبردی دارد. یعنی اگر شخص فلسفهورزی نداشته باشد فلسفه خوانیش به جایی نمیرسد. انبوهی از اطلاعات گسیخته از هم میشود، احیانا برای شب امتحان به درد میخورد، اما اندکی بعد کارایی ندارد حتی فلسفهپژوهی. اگر من از فلسفهورزی برخوردار نباشم در حوزه فلسفهپژوهی چندان نمیتوانم موفق باشم. حال شما این مطلبی که بیان شد از مقیاس فردی به مقیاس اجتماعی تبدیل کنید. در هر جامعهای سابقه فلسفهخوانی، فلسفهگویی و فلسفهپژوهی متاثر از میزان فلسفهورزی است. در هر جامعهای شاخص اصلی برای رونق فلسفه، فلسفهورزی است.
بنابراین به من اجازه خواهید داد که تحلیل کنم که فلسفهورزی یک معنای واحدی دارد یا خیر؟ و بفهمیم که بر اساس آن سطح فلسفهورزی، فلسفهگویی و فلسفه خوانیها به چه صورت است. اگر با این عرائض بنده موافق باشید که نقش راهبردی فلسفهورزی بر سایر شئون فلسفه سایه افکنده است، من میتوانم بپرسم که فلسفهورزی چیست؟ خوب دقت کنید؛ نپرسیدم فلسفه چیست؟ پرسیدم فلسفهورزی چیست؟ اما به طور سنتی در جامعه ما این دو تا با هم جواب داده شده است.
ما برای پاسخ به چیستی فلسفه روشهای رایجی در سنت اسلامی داریم. من این روشهای رایج را در سه گونه تقسیم بندی کردم:
1- یکی این که تعریف به مساله کنیم. بگوییم فلسفهورزی یعنی تفکر در احکام عام موجود. یعنی موجود بیآنکه لباس و تعین طبیعی و ریاضی بپوشد. خواص و احکامی دارد. درنگ و تعمق در آنها فلسفهورزی است و دانش به آنها دانش فلسفه است این را تعریف به مساله میگوییم.
2- گونه دیگر تعریف به موضوع است: فلسفه دانش موجود بما هو موجود است. در واقع موضوع آن را بیان میکند. این تعریف بر خلاف تعریف اول بیشتر دانش فلسفه را تعریف میکند نه فلسفهورزی را. درست است دانش فلسفه حاصل فلسفهورزی است اما به هر حال دانشی داریم که موضوعش موجود بما هو موجود است. این تعریف خیلی رایج است علتش هم این است که از ارسطو تا آخوند خراسانی یک الگوی علم شناسی وجود داشته و بر سنت معرفتی ما حاکم بوده است.
طبق آن الگوی علمشناسی علم سه رکن دارد: مساله، موضوع، مبانی. بر این اساس تعریف علوم، تعریف به موضوع است. زیرا خیمه علوم بر ستون موضوع است و اگر موضوعی در میان نباشد که علمی نیست. درست است علم چیزی نیست جز مسائل اما مسائل به وسیله موضوع انسجام و پیوند خانوادگی مییابند. آن وقت بین مساله و موضوع رابطهای بود. آن هم این بود که مساله عرض ذاتی موضوع است این الگوی علم شناسی برای علوم چالش زیادی ایجاد کرده است برای نحو، کلام، فقه، اصول و نهایتا آخوند خراسانی با زیرکی و هوشمندی تمام به این نتیجه رسید که چرا ما حتما تابع علم شناسی ارسطویی باشیم. البته این بیان را نکردند ولی با هوشمندی تمام فرمودند علم را میشود به غایت هم تعریف کرد. یعنی مسائل علم از طریق غایت هم وحدت پیدا کند.
اگر بخواهم مقداری از مستندات تاریخی برای اینها بگویم اشاره میکنم به اولین رسالهای که در فرهنگ اسلامی در باب حدود و رسوم نوشته شده است. این رساله به نام رساله «حدود الاشیاء و رسومها» از کِندی است. او یک ترمینولوژی مینویسد و درآن سعی میکند مفاهیم فلسفی نزد یونانیان را به ما منتقل کند. ایشان در این رساله فلسفه را به این شکل تعریف میکند، ایشان میگوید: «قدما فلسفه را به شکلهای گونان تعریف کردهاند واژهای هم که به کار میبرد «حد» است. حالا با عنایت به تمایزش به «رسم» یا نه میفرماید که:
1-اولین حد فلسفه از جهت اشتقاق اسم است. این واژه در یونانی مرکب است از «فیلو» و «سوفیا» و به معنای حب حکمت
2-دومین را میگوید از جهت کارکرد تشبه به افعال الله که در متون یونانی افلاطونی تشبه به معنای اله آمده است. اما کندی با زیرکی تمام این را تشبه به افعال الله میکند تا با «تخلّقوا باخلاق الله» هماهنگ کند. چون می خواهد با فرهنگ اسلامی سازگار بشود.
3-تعریف سومی که کندی میآورد باز قید میکند که از جهت کارکرد است. میگوید که فلسفه عنایت است به مرگ؛ «العنایه الی الموت»، توجه است به مرگ. یعنی فلسفه مرگ اندیشی است. شاید این تعریف برای ما خیلی جای شگفتی باشد. بعد ایشان توضیح میدهد میگوید که مرگ دو جور است مرگ اختیاری و مرگ طبیعی. مرگ اختیاری میراندن شهوات است و فلسفه مرگ اختیاری است. در واقع این تعریف یک تعریف کاملا اخلاقی از فلسفه است یعنی فلسفه چیزی نیست جز پیراستن نفس از شهوات و رذایل.
4-تعریف دیگری که ایشان می آورد و قید میکند تعریف از حیث علت (البته به لحاظ نسخه بدل من فکر میکنم علیت باشد) میگوید فلسفه از این حیث صناعتِ صناعتهاست و حکمتِ حکمتهاست.
5-تعریف پنجمی که ارائه میدهد میگوید که فلسفه خودشناسی است.
6-و نهایتا آخرین تعریفی که میگوید این است که فلسفه یعنی شناخت اشیای ابدی کلی یعنی هستی چیستی و چرایی مبادی که اینها اشیای ابدی کلی هستند به قدر طاقت انسان یا حقایق اشیاء.
این شش تعریف یک مشکلی دارند، آن هم این است که به اینها فلسفه به اشتراک لفظ اطلاق میشود یا به اشتراک معنا؟ اینها شئون یک فلسفهاند یا فلسفههای مختلف هستند و همه فلسفه نامیده میشودند. این گسیختگی در تعریف را «اِخوان الصفا» با مهارت کامل به پیوستگی تبدیل میکند.
اخوان الصفا در همان اوایل رسائلشان در همان آغاز کتاب ریاضیاتشان میفرمایند: «ای برادر بدان که فلسفه آغازش دوستداری علوم، میانهاش علم به حقایق اشیاء و فرجامش موافقت گفتار و کردار با علم است». در واقع تعاریف کندی را تبدیل به یک فرایند کرد. ایشان دارد فلسفه را به فلسفه ورزی تعریف میکند. فلسفه ورزی یک فرایند ذهنی و فرایند عقلانی است که آغازی دارد، میانهای دارد و پایانی دارد و اینگونه تعریف، تعریفِ فرایند است.
جملاتی میشود از آقای «پیر هادو» در کتابهایش پیدا کرد که همین مورد را در نظر داشته است. یعنی ایشان هم میگوید فلسفه ورزی نزد یونان در واقع یک فرایند تربیتی است.
ملاصدرا هم جور دیگری عبارت کندی را به پیوستگی تبدیل میکند. ملاصدرا در آغاز کتاب اسفار اربعه برای فلسفه دو تعریف آورده است که تعریف اولش این است:
1- فلسفه استکمال نفس انسانی است یعنی فلسفه یک برنامه تربیتی است البته به وسیله شناخت حقایق اشیاء به آن گونهای که هستند و با برهان حکم به وجودشان میشود نه با تقلید و گمانهزنی. اولا فلسفهورزی در اینجا تعریف شد نه فلسفهپژوهی، نه فلسفهگویی و نه دانش فلسفه. ثانیا علت غایی در این جا اول نوشته شده است. برای یونانیان فلسفه هم جنبه نظری داشته و هم جنبه عملی، چیزی که ملاصدرا به آن توجه کرده است. «پیر هادو» معتقد است که جنبه نظری بر روی جنبه عملی سوار شده است. چطور! در فلسفهورزی به عنوان یک فرایند، فرد یک انتخاب بزرگ میکند. بعد از این انتخاب بزرگ در مسیری میافتد که در این مسیر به کمک استاد استکمال نفس پیدا میکند، تربیت مییابد. حالا ملاصدرا عنایت دارد آن انتخاب اول را در اول عبارت میگذارد و آن استکمال نفس است. این انتخابی که من میکنم یک انتخاب بزرگی است و من را در یک مسیری میاندازد و البته این از طریق شناخت حقایق است.
2- تعریف دومی هم که ملاصدرا میکند باز نکته اش همین است. «نظمُ العالم»؛ سامان دادن به عالم از طریق عقل بر اساس طاقت بشری تا اینکه تشبه به باری تعالی حاصل آید.
خوب بزرگان ما وقتی میگفتند فلسفه به معنای فلسفهورزی، استکمال نفس را میگفتند.
پس من تا اینجا یک نتیجهای میگیرم. فلسفه برای کودک تدریس فلسفه به کودک نیست. این هم نیست که کودک برود کتاب فلسفه بردارد و فلسفه بخواند. پژوهش فلسفی هم نیست. در واقع فلسفهورزی است. این فلسفه ورزی در فرهنگ ما به استکمال نفس تعریف شد. استکمال باب استفعال است از واژه کمال. میتوانیم بگوییم کمال طلبی، در پیکمال بودن و پذیرفتن کمال. یعنی یک حرکتی است که من دائما توسعه کیفی پیدا میکنم. فارابی میگوید اخلاق چیزی جز تربیت نیست و اخلاق هم استکمال نفس است چون فضائل ما را به استکمال میرساند.
استکمال نفس اگر حصول تدریجی نفس باشد آن وقت نتیجهای که میتوانم بگیرم این است در گفتمان ملاصدرا ما میتوانیم فلسفه را به معنای مشی زندگی بگیریم. آن چیزی که «پیر هادو» میگوید، یعنی بگوییم فلسفه یک فرایند تربیتی است و در واقع من در مسیری میافتم که که پایان این مسیر انباشتگی مفاهیم نیست زیست فلسفی است. قبل از «پیر هادو»، محمد بن زکریای رازی کتابی دارد به نام «السیره الفلسفیه» و در آن کتاب به تصریح بیان کرده است فلسفه سیره است، مشی زندگی است.
به نظر بنده ملاصدرا فلسفه را تحول وجودی انسان میداند. منظور من از استکمال این است که انسان در مسیر فلسفه ورزی تحول و تکامل وجودی پیدا میکند یعنی ما از طریق فسفه ورزی میتوانیم به انسان شدن انسانها کمک کنیم.
شما اجازه بدهید این مدل را در فلسفه برای کودک بحث کنیم. ما میخواهیم فلسفه برای کودک را برنامهریزی کنیم. آیا اولا بهتر نیست که در فلسفه برای کودک بر روی فلسفهورزی کودک تاکید کنیم. ثانیا در دو بال تفکر فلسفی و تجربه فلسفی بر انباشتگی مفاهیم تاکید نکنیم، تاکید کنیم که از طریق فلسفی این فرد و این کودک دارد تربیت میشود. مراد از تربیت هم یک تربیت بنیادیتری هست یعنی صرفا تربیت در انتخابها نیست. تربیت در چیزی است که رفتار از اوست.
جمع بندی بحث این است: