تاریخ انتشار : ۲۳ دی ۱۳۹۳ - ۰۷:۴۵  ، 
کد خبر : ۲۷۲۱۵۴
گفت‌وگو با کامران متین درباره ماهیت سیاسی ـ تاریخی «داعش»

ازدواج سیاسی افراط‌گرایان و نخبگان حکومتی بعثی

سهند ستاری – اشاره: از سقوط شهر موصل و تصرف آن توسط داعش نزدیک به پنج ماه می‌گذرد. امروز این گروه نه تنها عراق و سوریه را به چالش کشیده، بلکه کل نظم موجود در خاورمیانه و حتی جهان را با چالشی هولناک مواجه کرده. فارغ از اینکه داعش تا چه اندازه برخاسته از یک تحجر تاریخی و ایدئولوژیک است و تا چه اندازه محصول رژیم‌های خودکامه منطقه و زیاده‌خواهی‌های سرمایه‌داری جهانی و جزم‌اندیشی نولیبرالیسم در صدور دموکراسی صوری به منطقه، ظاهرا با یک دولت جدید در منطقه مواجهیم؛ دولتی که با ورود به مناسبات اقتصادی ـ نظامی همزمان با نفی و محو مرزهای پیشین، مرزهای تازه‌ای کشیده است؛ مرزهایی که به نظر می‌رسد جغرافیای سیاسی تازه‌ای را در منطقه بر جای خواهد گذاشت. به همین دلیل داعش به دنبال فرم سازماندهی متمرکز دولتی در جغرافیایی خاص است؛ تلاشی که هم نشان از بازیابی هویت تاریخی دارد و هم بازگشت به ایدئولوژی سلفی‌گری جهادی. داعش با توحشی مرگبار در تلاش برای تصرف ارضی و خلق قلمرو، تغییر نقشه جغرافیایی و استقرار یک نظام مبتنی بر «قانون» در محدوده مرزها و در نهایت تشکیل دولت، به عنوان یک نهاد مدرن است؛ نهادی که باید از خلق یک ملت سخن بگوید. پس اگر تکاپوی وحشیانه داعش در نهایت به تولید نهاد دولت منجر شود، این نهاد باید مبتنی بر زبان مشترک، ایدئولوژی مشترک و منافع جمعی باشد؛ اگرچه گفتار ایدئولوژیک داعش و سویه فراملی آن، به تناقضات وجودی‌اش دامن می‌زند. از این‌رو، نباید روایت شکل‌گیری داعش و آینده آن را منهای این تناقضات و تبار ایدئولوژیک و سیاست‌های جهانی در قرن گذشته صورت‌بندی کنیم. به همین منظور سراغ کامران متین، استادیار روابط بین‌الملل در دانشگاه ساسکس انگلستان رفتیم تا درباره ریشه‌های سیاسی ـ تاریخی بحران کنونی در عراق و سوریه و ظهور پدیده داعش صحبت کنیم. او بر این باور است که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی پیشبرد پروژه مدرن دولت ـ ملت‌سازی در این منطقه با تناقضی جدی روبه‌رو بود که در عمل با ماهیت دولت مدرن در حال تشکیل تحمیل می‌شد؛ چرا که پروژه دولت ـ ملت‌سازی مدرن با توسل به عاملیت طبقات اجتماعی غیرمدرن پیش برده می‌شد. او این روند هدایت شده از بیرون را ریشه اصلی منازعات ظاهرا فرقه‌ای، ولی در واقع سیاسی ـ تاریخی کنونی می‌داند. از این‌رو، تاکید دارد موافقتنامه سایکس ـ پیکو را نیز باید در بطن تناقضات اجتماعی ـ اقتصادی‌ای دید که ماهیت آن در فرآیند تشکیل ملت ـ دولت‌ها در این کشورها تاثیر داشت. متین، نیروهای سلفی ـ جهادی همچون داعش را برآمده از بطن این تناقضات می‌داند که نشان می‌دهد سوای ظرایف ایدئولوژیک‌شان، بخشی از هویت سیاسی خود را خواه‌ناخواه در گرو نفی و انکار نظمی می‌بینند که دولت‌های غربی آن را تحمیل کرده‌اند. او آینده داعش را بسیار شکننده می‌خواند و معتقد است به محض تثبیت این جریان در یک منطقه جغرافیایی خاص، تضادهای کنار رفته دوباره سر باز خواهد کرد و در نهایت دست‌بالا را اتفاقا ناسیونالیسم عرب خواهد داشت تا سلفی‌گری جهادی؛ چرا که به باور او، ایدئولوژی داعش و نظم اجتماعی مورد نظر آنها به هیچ عنوان با شکل توسعه اقتصادی ـ اجتماعی فعلی این جوامع همخوان نیست.

* در سال‌های اخیر بالا گرفتن احساسات ضد استعماری در جهان عرب پس از حملات آمریکا به منطقه، با خلأ قدرت در سوریه و عراق همراه شده است. در این میان نقش دولت‌های پسااستعماری، (دولتی که به لطف استعمارگران قادر به استقرار هژمونی و سلطه خود شده) در به وجود آمدن این بحران چیست؟

** برای درک و تحلیل وضع موجود، چه در سطح نظری و چه عملی، باید به ماهیت تشکیل دولت‌های مدرن در این کشورها به عنوان مساله بنیادی نگاه کرد. شکل‌گیری دولت مدرن در اروپا و میزان تعین و ارتباط آن با اشکال و ساختارهای توسعه درونی جوامع اروپایی بسیار بیشتر از میزان تعین دولت‌هایی است که بعد از تجربه اروپا و تحت تاثیر مستقیم و غیرمستقیم آن شکل گرفتند. به این معنا که در اروپای غربی سیستم مدرن دولت سرزمینی و متمرکز متاخر همراه با روند توسعه روابط سرمایه‌داری بود و نفس وقوع این روند با این ترتیب شکل و محتوای تشکیل دولت‌های مدرن بعدی را در بقیه جهان تحت تاثیر قرار داد؛ به خصوص در مواردی که غرب عملا با قدرت استعماری و نیمه استعماری در تشکیل دولت‌های این مناطق نقش عمده‌ای داشت. اگر این مدل نظری ـ تاریخی را مشخصا در خاورمیانه و کشورهای سوریه و عراق به کار گیریم، متوجه خواهیم شد پس از سقوط امپراتوری عثمانی حدود و ثغور این کشورها به شکلی کاملا دلبخواهی تعیین شد و در نتیجه دولت ـ ملت در خاورمیانه و به طریق اولی در این دو کشور در معنای اروپای غربی آن شکل نگرفت. ایده دولت ملت که در تجربه اروپایی بر تناظر یک واحد قومی ـ زبانی خاص با دولتی مشخص دلالت دارد، نه تنها در این کشورها به وجود نیامد؛ بلکه در تضادی جدی با شکل دولت جدید، بافت و ترکیب قومی، زبانی و مذهبی این دولت‌ها بود.

این مساله باعث شد در فقدان مشروعیت «ملی» دولت‌های این قلمرو‌ها به شیوه‌های نظام‌مند به خشونت برای تداوم نظم سیاسی و قدرت نخبگان حاکم برآمده از بطن روابط استعماری متوسل شوند. حضور دولت‌های فرانسه و بریتانیا در دو، سه دهه آغازین پس از سقوط عثمانی مبتنی بر محاسباتی استراتژیک بود که هیچ ارتباطی به تمایل یا خواست آنها برای تثبیت و تکامل دولت‌های مدرن در این کشورها نداشت. در مورد بریتانیا، این حضور بیشتر در راستای حفظ هندوستان به عنوان مستعمره اصلی آنها بود که عراق در این میان نقش مهمی در پروژه محافظت از گسترش یا دست‌اندازی احتمالی قدرت‌های دیگر غربی ایفا می‌کرد. بنابراین بریتانیا در عراق نیز از همان شیوه حکومت غیرمستقیمی استفاده کرد که پیش‌تر د‌ر آفریقا اجرا کرده بود. به این معنا که حضور نیروهای بریتانیایی برای پیشبرد امر حکومت در معنای روزمره‌اش مبتنی بر نیروی حداقلی بود.

در واقع اعمال نظم در آن جامعه و تداوم امنیت، وابسته به حمایت از نیروهای محلی بود که عملا در عراق این نقش را رهبران طوایف و قبایل بر عهده داشتند. این شکل از تفویض قدرت به نخبگان اجتماعی یا طبقه اجتماعی غیرمدرن، پیشبرد پروژه مدرن دولت ـ ملت‌سازی را با تناقضی جدی روبه‌رو کرد که در عمل بر ماهیت دولت مدرن در حال تشکیل تحمیل می‌شد. یعنی اینکه پروژه دولت ـ ملت‌سازی مدرن با توسل به عاملیت طبقات اجتماعی غیرمدرن پیش برده می‌شد و این خود موجد ملغمه خاصی بود که یکی از ابعاد آن، عدم تحقق ملت به عنوان مرجع اصلی وفاداری سیاسی گروه‌های مختلف قومی، زبانی، مذهبی موجود بود. این روند از برون هدایت‌شده ریشه منازعات ظاهرا فرقه‌ای، ولی در واقع سیاسی ـ تاریخی کنونی است.

* و در نهایت نتوانستند تضاد میان شکل دولت جدید و ماهیت وضعیت استیلای هویت‌های عشیره‌ای، قومی، زبانی و مذهبی را با هویت ملی موجود در این مناطق رفع کنند؟

** نه اینکه نتوانستند، بلکه نخواستند. مساله آنها نه مدرن کردن این دولت‌ها و جوامع، بلکه تامین منافع استعماری خود بود. در مورد بریتانیا این مساله اساسا حفظ هژمونی خود در غرب آسیا و محافظت از هندوستان بود. حتی وقتی این محافظت در سطح پرسنلی و شکل‌گیری نهادهای نظامی ـ اداری تا حدودی با پروژه دولت مدرن همسو می‌شد، مدام در تناقض با ملزومات عملی پروژه استراتژیک آنها در منطقه بود که در نهایت به نفع پروژه استراتژیک آنها نیز تمام می‌شد. منظورم این است که در غرب تشکیل دولت ـ ملت با تغییرات بنیادی و توسعه سرمایه‌داری همزمان و همراه شد، در حالی که در عراق و سوریه تحت استعمار بریتانیا و فرانسه، روابط ماقبل سرمایه‌داری در عمل به عنوان بخشی از حکومت غیرمستقیم دولت مستعمره تقویت و بازتولید می‌شد که بیشتر از طریق تفویض قدرت به نیروهای محلی و رهبران طوایف رخ می‌داد؛ نیروهایی که واحدهای ماقبل سرمایه‌داری و شکل خاصی از وفاداری سیاسی اعضا آن را با ماهیتی اساسا مادون ملی اداره می‌کردند. در واقع ورود دولت مدرن به این کشورها با شکلی که گفتیم نه تنها به تضعیف روابط پیشاسرمایه‌داری یا غیرسرمایه‌داری مبتنی بر مذهب، هویت و قومیت منجر نشد، بلکه براساس تقویت این روابط شکل گرفت.

ضمن اینکه کادر رهبران و افسران رده‌بالای ارتش در هر دو کشور به عمد از اقلیت‌های مذهبی انتخاب می‌شدند؛ چون ارتشی که فاقد پایه اجتماعی اکثریت باشد، نمی‌تواند هیچ چالشی برای دولت استعماری ایجاد کند و در عین حال با حمایت‌های دولت‌های استعماری قدرت کافی برای تامین نظم و امنیت داخلی را دارد. البته هدف فوری این دولت‌ها نیز همین بود. این فرآیند در عمل منجر به این شد که ارتش تنها نیروی سیاسی‌ای باشد که می‌توانست قدرت دولتی را تصرف کند و به اجرای طرح‌های مدرنیزاسیون و توسعه سریع اقتصادی مبادرت ورزد. هم در سوریه و هم در عراق، کودتاهای پی‌درپی ارتش بخش عمده‌ای از تاریخ سیاسی آنها را تشکیل می‌دهد. اگرچه افسران کودتاچی در این کشورها سکولار بودند یا توجهی به پیشینه مذهبی خود نداشتند، اما در شرایطی خاص، گره‌خوردگی این گروه نخبگان با مذهب مشخصی می‌توانست به تشدید اختلافات مذهبی دامن بزند که در عراق و سوریه در یک دهه اخیر این امر عملا رخ داد.

* با این حساب، رابطه ارتش و نهادهای دولت پسااستعماری در عراق و سوریه چگونه بود و با پروژه استراتژیکی که بریتانیا و فرانسه در منطقه دنبال می‌کردند، چه نسبتی برقرار می‌کرد؟ آیا می‌توان این شکل از آرایش ارتش و شکل‌گیری دولت در این کشورها را در به وجود آمدن وضعیت امروز سوریه و عراق دخیل دانست؟

** در مورد عراق این سنی‌ها بودند که ارتش و دستگاه سیاسی عراق را تصرف کردند. در نتیجه، بنا بر تعریف، طبقه دولتی ایجاد شده در تمایز و در مواردی که در تقابل با اکثریت شیعه بودند. اما در مورد سوریه برعکس بود، علوی‌ها اقلیت جامعه بودند و ارتش فرانسه به خصوص کادر افسری آن را با آنها به وجود آورده بود. در دوران جنگ سرد در عراق و سوریه به دلیل ترکیب مشخصی از رانت نفتی و رانت ژئوپلیتیک، نوعی دولت رفاه شکل گرفته بود که به همراه جوانی و پویایی ناسیونالیسم پان ـ عرب جنبه مذهبی این تقابل را تا حدود زیادی غیرفعال نگاه داشته بود. اما پس از جنگ سرد، و ظهور نولیبرالیسم اقتصادی و گرایش دوباره دولت سوریه به غرب، بافت اقتصادی ـ اجتماعی‌ای که می‌توانست در دوره قبل تقابل مذهبی را کم‌رنگ کند، از بین رفت و در نتیجه مطالبات اقتصادی ـ اجتماعی به سرعت رنگ مذهبی به خود گرفتند؛ چرا که دولتی که در برابر این مطالبات قرار داشت، متعلق به اقلیتی مذهبی بود.

اما در عراق تفوق نولیبرالیسم مانند سوریه رخ نداد، چون دولت عراق نهایتا در جنگی رودررو از بین رفت. در دوره 10 ساله‌ای که آمریکا، عراق را اشغال کرده بود، مقابله با مقاومتی که در برابر اشغال شکل گرفته بود، توسط نیروهای شیعه سازماندهی و هدایت می‌شد که در نهایت هزینه آمریکا را در زمان اشغال کاهش می‌داد. این استراتژی خاص، تقابل مذهبی از پیش موجود را به شدت تشدید کرده و عملا کار را به امروز رسانده است. مناسبات و مطالباتی که ماهیتی سیاسی اقتصادی ـ اجتماعی دارند و به زبان مذهبی بیان می‌شوند و این امر جنبه منازعه مذهبی را در عراق تشدید و بازتولید کرده است. به این ترتیب، این منازعه برخاسته از خود این مذاهب نیست و شکل‌گیری و پویایی آن باید در بستر روابط بین‌الملل، استعمار و ویژگی‌های تاریخی روندهای تشکیل دولت مدرن در این کشورها دنبال شود؛ روابطی که در نهایت بعد از مقطع خاصی جنبه‌های مذهبی خود را بازتولید می‌کند و حتی می‌تواند جنبه‌های تاریخی را تحت‌الشعاع قرار دهد؛ امری که نتایج آن را امروز می‌توان در هر دو کشور دید.

* اگر مشخصا بر موافقتنامه سایکس ـ پیکو متمرکز شویم، به نظرتان اقدامات داعش با این حجم از اعمال وحشیانه تا چه حد در تلاش برای برهم زدن همان نظمی است که پس از این موافقت‌نامه برقرار شد؟ آیا با شکلی از برخوردهای دوران پسااستعماری با مرزهای پسااستعماری روبه‌روییم؟ برخورد و مواجهه‌ای که پیدایش داعش ظرف چند ماه را در راستای نفی این موافقتنامه پس از یک قرن مطرح می‌کند.

** اگر میان پیدایش داعش و موافقتنامه سایکس ـ پیکو رابطه‌ای مستقیم لحاظ کنیم، باید به این پرسش هم پاسخ دهیم که چرا امروز بعد از 90 سال این مساله مطرح شده. جنبش‌های اسلامی از دیرباز وجود داشته‌اند، مثلا قدمت اخوان‌المسلمین به قدمت همین قرارداد است و چرا در این مورد تا به امروز برخوردی مستقیم نداشته‌اند. از این رو، نمی‌توان مساله داعش را از این مساله استخراج کرد، هرچند با آن مرتبط است. اتفاقا در تمام این سال‌ها که از آن قرارداد می‌گذرد، ناسیونالیسم دولتی‌ای که این دولت‌ها در کشورهای خود توسعه داده و تحکیم کرده‌اند، آنها را نه به همگرایی فرامرزی بلکه به تقابل سیاسی با هم واداشت. به عنوان مثال رابطه حزب بعث سوریه و حزب بعث عراق را در نظر بگیرید که تا مرز برخورد نظامی هم پیش رفتند و حتی در جنگ ایران و عراق شاهد حمایت سوریه و لیبی از ایران بودیم.

در اینکه تغییر این مرزها بخشی از پروژه داعش است، شکی نیست اما نه الزاما با آن ترتیب علّی که در این صورت‌بندی مطرح می‌شود. داعش از بطن مقابله اقلیت سنی عراق با یک نیروی اشغالگر غربی به وجود آمده و در نتیجه بنابر تعریف، پروژه سیاسی‌اش نیز باید در تقابل با پروژه‌ طرف غربی‌اش باشد؛ پروژه‌ای که مسلما بخشی از آن میراث موافقتنامه سایکس ـ پیکو است. اما سایکس ـ پیکو را باید در بطن تناقضات اجتماعی ـ اقتصادی‌ای دید که ماهیت آن را در فرآیند تشکیل دولت ـ ملت‌ها در این کشورها توصیف کردم. بنابراین مساله اصلی غیر ارگانیک بودن این دولت‌ها و تناقضاتی است که به وجود می‌آورند. از بطن این تناقضات، نیروهای متعدد و متفاوتی به وجود می‌آیند که خواه‌ناخواه سوای ظرایف ایدئولوژیک‌شان بخشی از هویت سیاسی خود را در گرو نفی و انکار نظمی می‌بینند که دولت‌های غربی آن را تحمیل کرده‌اند. اما نمی‌توان این مساله را تنها دلیل پدیدآورنده داعش دانست.

در اینکه بحران فعلی بخشی از بازتعریف این جغرافیای سیاسی است، شکی نیست اما پروژه‌های سیاسی درگیر این بازتعریف با هم متفاوت و حتی گاه متضادند؛ تضاد و تباینی که محصول شکل خاصی از توسعه مدرن است؛ توسعه‌ای که من در آثارم آنها را تحت عنوان «توسعه ناموزون و مرکب» تعریف می‌کنم. به این معنا که روندهای درونی این جوامع تنها در تقابل و تعامل مداوم یا نظام‌مند با روندهای بیرونی شکل گرفته‌اند. از این رو، اشکال مدرن قدرت، حکومت، ایدئولوژی و فرهنگ هیچ‌گاه تماما بومی نیستند و به این معنا ارگانیک و در رابطه‌ای هارمونیک یا جامعه خودشان نیستند و به صورت مداوم تناقضات در آنها بازتولید می‌شود. پس این شکل از صورت‌بندی بسیاری از جزییات را کنار می‌گذارد.

* شما داعش را برآمده از بطن مقابله با یک نیروی اشغالگر غربی دانستید. پس مقابله داعش باید در نهایت با طرف غربی باشد، ولی در عمل به نظر می‌رسد داعش برخلاف القاعده یا گروه‌های سلفی و جهادی مشابه که وارد نبرد مستقیم با آمریکا شدند، چنین قصدی ندارد.

** فراموش نکنید اگر داعش را صرفا برآمده از بطن مقابله با نیروهای اشغالگر و بدون تاریخ معاصر این دولت‌ها و کشورها در نظر بگیریم، به اشتباه ماهیتی مترقی به داعش می‌دهیم. منظورم این بود سوای روندهایی که منجر شد در سوریه و عراق، اقلیتی مذهبی دست‌بالا را در دولت داشته باشند و با امتیازاتی اکثریت جامعه را به دشمن خود بدل کنند، وقتی بر اثر یک جنگ خارجی از حکومت خلع ید شوند، این اقلیت منطقا واکنش نشان خواهند داد. این واکنش طبیعتا برای پیدا کردن مشروعیت همگانی باید ایدئولوژی هژمونیک اتخاذ کند. مسلما در این فرآیند سنی‌های عراق قصد ندارند جنبش خود را صرفا به کنار رفتن از ساختار دولت تقلیل دهند. پس آنها هم مثل جنبش‌های دیگر می‌کوشند منافع خود را به عنوان منافع عمومی «مسلمانان» نشان دهند.

از این رو، زبان مذهبی بهترین وسیله برای تحقق این امر است. اما از سال 2003 به بعد، میان اسلامگرایان رادیکال و نخبگان متصل به حکومت بعث عراق همگرایی‌ای به وجود آمد تا آنجا که در چند سال اخیر شاهد یک ازدواج سیاسی میان آنها بودیم؛ ارتباطی که می‌تواند تا حدودی توضیح‌دهنده ظهور ناگهانی داعش باشد. اما اینکه داعش همچون القاعده با آمریکا سر جنگ ندارد، شاید در بلندمدت مشخص شود. درست است که آنها همچون القاعده جنگ را از خاک آمریکا و با آمریکایی‌ها آغاز نکردند، اما به نظر نمی‌رسد هدف آنها در نهایت جنگ با آمریکا نباشد. همچنان که امروز نیز بارها داعش آمریکا را چون روی زمین با آنها نمی‌جنگند، ترسو خطاب کرده. شاید همین نشان از تمایل آنها به جنگ با آمریکا داشته باشد.

به نظرم این تفاوت را باید در یک بعد تاریخی دنبال کرد. در چند دهه اخیر دو رویکرد در پروژه اسلامگرایی افراطی وجود داشته است؛ یک رویکرد نظیر القاعده معتقد به ایجاد جامعه اسلامی (به زعم خود) از طریق نشانه گرفتن پشتیبانان بین‌المللی ـ غربی دولت‌های «غیراسلامی» در کشورهای مسلمان بوده و رویکرد دیگر که اتفاقا قدیمی‌تر هم است، معتقد به ارجحیت متلاشی کردن نظام‌های سیاسی سکولار بومی در کشورهای مسلمان‌نشین است اما این به معنای باور مدافعان این رویکرد به همزیستی مسالمت‌آمیز با غرب نبوده است.

* پس در صورت تثبیت احتمالی مرزهای «داعش»، آینده آن را باید به شکل تاریخی در تداخل با تصمیم بلندمدت آمریکا در صدور دموکراسی و اهداف سرمایه‌داری جهای دید یا بازگشت به ایدئولوژی پیشامدرن آنها که مبتنی بر سلفی‌گری جهادی است.

**‌ هدف اصلی و نهایی داعش و القاعده و تمام جریان‌های افراطی بنیادگرای اسلامی ایجاد جامعه اسلامی است. همان‌طور که در بالا اشاره کردم، در مورد القاعده فرض بر این است برای تشکیل حکومت اسلامی لازم نیست از دولت دست‌نشانده سکولار این کشورها آغاز کرد و از آنجا که حامی اصلی این دولت‌ها غرب و آمریکاست پس باید مستقیما از آنجا شروع کرد؛‌ مسیری که القاعده بعد از بازنگری در آرای «سیدقطب» اجرا کرد. اما در مقابل، جریانی دیگر وجود دارد که در نظر آنها جامعه اسلامی مبتنی بر قوانین اسلام باید از داخل آغاز کند؛ از برانداختن دولت غیراسلامی دست‌نشانده.

به نظر می‌رسد برنامه داعش استوار بر جریان دوم است. اما به نظر می‌رسد هدف حداقل میان‌مدت آنها بسط خلافت‌شان در کشورهایی است که مسلمانان برتری عددی دارند. با این همه، بعید است این جریان در آینده با نظم موجود جهانی و آمریکا درگیر نشود. از این رو حتی با فرض محال، اگر آنها تمام کشورهای مسلمان را به سیطره خلافت درآورند، به معنای پایان پروژه داعش نخواهد بود. بلکه بنا بر منطق وجودی‌شان و ماهیت نظم جهانی تحت هژمونی نسبی غرب در نهایت با غرب نیز مستقیما درگیر خواهند شد.

* اگر به منطقه زیرسلطه داعش نگاه کنیم، نقش‌های جغرافیایی فرهنگی از جمعیت سنی می‌بینیم که از عربستان تا ترکیه از این امکان برای گسترش نفوذ خود استفاده می‌کنند. هرچند از نقش اسراییل هم نمی‌توان چشم‌پوشی کرد. به نظر شما هدف بلندمدت داعش تا چه حد در گرو بازیابی هویتی تاریخی تحت عنوان ناسیونالیسم عرب است؟ سهم عوامل مختلف را در شکل‌گیری قلمرو و مرزهای داعش و چشم‌انداز آن را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

** همان‌طور که تلویحا نیز گفته شد، داعش جریانی همگن نیست و نیروهای متفاوتی را در خود دارد. اتفاقا پیروزی سریع آنها مبتنی بر حمایت بخش قابل توجهی از اعراب سنی بوده که اساسا در وضعیتی متفاوت از وضع موجود گرایشی به ایدئولوژی سازمان داعش نداشتند. اما یک شرایطی عینی ویژه اهداف سیاسی آنها را به هم نزدیک کرده است. به عنوان مثال افسران سابق حزب بعث چه مناسبت و رابطه‌ای می‌توانند با یک نیروی جهادی همچون داعش داشته باشند. به همین دلیل به نظرم آینده این جریان بسیار شکننده است چرا که به محض تثبیت این جریان در یک منطقه جغرافیایی خاص، این تضادها دوباره سرباز خواهد کرد و در نهایت دست‌بالا را اتفاقا ناسیونالیسم عرب خواهد داشت تا سلفی‌گری جهادی، چرا که ایدئولوژی داعش و نظم اجتماعی مورد نظر آنها به هیچ عنوان با شکل توسعه اقتصادی ـ اجتماعی فعلی این جوامع همخوان نیست. اگرچه ممکن است این نیروها در مقطع مشخصی که دشمن مشترک دارند به ائتلافی تاکتیکی برسند، اما به محض تثبیت مقطعی و رسیدن به قدرت واحد در این مناطق، اختلافات درونی و تضادهای‌شان بالا خواهد گرفت.

* براساس تحلیل شما، جذب هزاران عضو داعش با پاسپورت غربی چه دلایلی می‌تواند داشته باشد؟ زمینه‌های عضوگیری داعش در غرب را چگونه می‌توان توضیح داد؟

** درست است، سازمان‌هایی نظیر داعش فراملی (transnational) هستند، اما در چشم‌اندازی وسیع‌تر اعضای مسلمان خارجی یا از غرب آمده داعش، درصد بسیار محدودی از کل نیروهای آن را که امروز در سوریه و عراق می‌جنگند، تشکیل می‌دهند. در اینکه آنها متعهدترین و با انگیزه‌ترین نیروهای داعش هستند شکی نیست، اما در نهایت پس از رفع شرایط اضطراری جنگ با دشمن مشترک، بعید است به لحاظ عددی تاثیری بر کل جنبش داشته باشند. بنابراین جهادی‌های غربی وارد بستری می‌شوند که هیچ ارتباط ارگانیکی با آن وضعیت ندارند و تنها به دلایل خاصی که عرض کردم از آنها پذیرایی می‌شود و در درازمدت پروژه سیاسی آنها با اهداف سیاسی بستر بومی آنها واگرایی جدی خواهد داشت.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات