* ژاپن، فاقد هرگونه منابع طبیعی ارزشمندی مانند نفت و گاز است اما درآمد سرانه مردم آن ٣٨ هزار دلار یعنی ١٥ برابر ایران است. ژاپن چه فرآیندی را طی کرد که به این مرحله از توسعهیافتگی رسید؟
** فرهنگ ژاپنی یکی از عوامل اصلی توسعه این کشور بوده است. دین وآیین مردم ژاپن شینتو و بودایی است و بیشتر مردم این کشور به هر دو آیین معتقدند. البته آیین رسمی ژاپنیها از دیرباز شینتو بوده است که بارها مورد تهاجم سه فرهنگ مختلف از سه کشور بوده است؛ کونفسیوس از چین، بودا از هند و فرهنگ غربی. اما ژاپنیها با حفظ ارزشهای فرهنگی خود این تهاجمها را تبدیل به تعامل کردند و بهترین ارزشهای فرهنگهای دیگر را با فرهنگ خود آمیختند به طوریکه اکنون ژاپن اگرچه کشوری فوق مدرن محسوب میشود اما سنتها ریشهیی قوی در باورهای مردمانش دارد و بسیاری از مردمانش همچنان در مجالسشان از لباسهای سنتی خود به نام کیمینو استفاده میکنند و در خانههای سنتی با آن درهای کشویی چوبی روی زمین غذا میخورند و روی زمین هم روی بالشهای سختشان میخوابند.
* قبل از اینکه به بحث فرهنگی در ژاپن برسیم میخواستم بدانم که ژاپنیها چه کردند که فرآیند توسعه شان به تاخیر نیفتاد. چون ژاپنیها تقریبا همزمان با ایرانیها دست به اصلاحات زدند. انقلاب میجی در ژاپن تنها چندسال قبل از انقلاب مشروطه ایران بود اما فاصله کنونی این دو کشور بسیار زیاد است. دلیلش چیست؟
** بهتر است از تاریخ توسعه ژاپن شروع کنیم. دوره اول توسعه ژاپن از سال ٥٢٢ میلادی بود که تا سال ١٦٠٣ میلادی طول کشید. ژاپن در این دوره ناگهان به واسطه ارتباط با چین و کره با تمدن آشنا میشود و بر اثر دین لطیف و نرم میشود و شاهکارهای تاریخی ادب و هنر خود را میآفریند.
دوره دوم، دوره ملوک الطوایفی و آرامش ژاپن است از سال ١٦٠٣ تا ١٨٦٨ که عصر حکومت شوگونهای خاندان توکوگاوا است، ژاپن رابطهاش با همسایههایش قطع میشود و در کشاورزی رشد میکند و فلسفه و هنرش به اوج میرسد. دوره سوم، دوره جدید ژاپن است که در سال ١٨٥٣ با ورود ناوگان ایالات متحده امریکا آغاز میشود. عوامل داخلی و خارجی ژاپن را به سمت تجارت و صنعت و جستوجوی بازارهای خارجی میکشاند. در این حالت برای گسترش خاک خود، به جنگ میرود. گرایشها وشیوههای امپریالیستی غرب را تقلید میکند و تفوق نژاد و صلح جهانی را مورد تهدید قرار میدهد که مصادف میشود با جنگ جهانی دوم. تا اینکه جنگ پایان مییابد و دوره چهارم ژاپن و جدیترین دورهاش آغاز میشود که تا به امروز هم ادامه دارد.
ژاپن در جنگ شکست خورد و دچار فلاکت شدید شد اما یک هدف مهم را سرلوحه تمام برنامههایش قرار داد و آن چیزی نبود جز دستیابی به دانش؛ دانشی که باید به عنوان منبع اصلی، جانشین سرمایه میشد. برای تامین این هدف، ژاپنیها برترین اهمیت را در سراسر زندگی، به جستوجوی دایمی دانش و شناخت آن دادند. بدین طریق ژاپن توانست قدمهای اول را به سوی جهان اطلاعات که جانشین جهان صنعتی محسوب میشود، بردارد.
* چگونه ژاپن بعد از جنگ که گرفتار مصیبتهای اقتصادی و قحطی و مرگ و میرهای زیاد ناشی از فقر شده بود به یک باره از زیر این ویرانهها به اوج پیشرفت رسید؟
** آنچه تصویر ویران ژاپن سال ۱۹۴۵ را به ژاپن قدرتمند اقتصادی امروز بدل کرده است، فرآیندی است که عدهیی آن را معجزه اقتصادی نامیدهاند؛ معجزهیی که درسهایی آموزنده برای کشورهایی مانند ما دارد. حقیقت این است که شکلگیری تدریجی فرهنگ کار و توسعه، به مدیران و سیاستگذاران ژاپنی کمک کرد تا ضمن مدیریت صحیح منابع انسانی، منابع مادی و منابع مالی، بتوانند تصمیمگیری درستی در مواجهه با بحرانها و استفاده از فرصتها داشته باشند و همزمان ساختار و چارچوب نهادی لازم را برای توسعه ایجاد کنند. آنها میدانستند که فرهنگ هم میتواند عامل توسعه باشد و هم مانع توسعه.
به همین دلیل مادام که محیط فرهنگی و اندیشه عمیق لازم جهت توسعه اقتصادی، به هر شیوه و هر سیستم، هم در میان نیروهای مولد و هم رهبران اقتصادی ـ سیاسی یک جامعه حاکم نباشد، برنامههای کاغذی مدرنیزاسیون و... نتیجهیی به بار نخواهد داد. رهبران اقتصادی و سیاسی در واقع فرهنگسازان اقتصادی جامعه هستند. اینها اگر پاک و سالم باشند و خالصانه برای اعتلای کشور قدم گذارند مردم هم به دنبال آنها روانه خواهند شد. ولی این بخش فرهنگساز که یکان به یکان جامعه در رصد روزانه آنها راهکار میآموزد اگر خطا کند، جامعه اقتصادی را به خطایی صد چندان رهنمون خواهد شد. فرهنگ را باید با عمل آموخت، چیزی که مدیران و سیاستمداران ژاپنی سالهاست به کارگران و مدیران بعدی میآموزند. اگر خطایی انجام شد بیاغماض با آن برخورد میشود و سرافکندگی خطاکار در جامعه به حدی است که در بسیاری از موارد به خودکشی فرد خطاکار میانجامد.
نمونه کاملا عینی برنامههای کاغذی مدرنیزاسیون را در غالب کشورهای صادرکننده مواد خام، نظیر نفت، میتوان مشاهده کرد. غالب این کشورها تمام اندیشه اقتصادی خویش را مصروف چگونگی صدور (تخلیه) سرمایههای میهنی و مردمی خود به بازارهای جهانی کرده و حتی به رقابت با یکدیگر بر سر عرضه منابع خدادادی خود برخاستهاند، دست از تلاش برای انقلاب فرهنگ و اندیشه اقتصادی متکی به تولید کشیده و هیچ نیازی به آن نمیبینند، بدون آینده نگری و کاملا ناآگاهانه با عنوان کردن سیاستهای به اصطلاح رفاه نمایشی و کاذب، چشم و گوش بسته الگوی مصرف داخلی را به عوض تطبیق با امکانات تولیدی داخلی، براساس تولیدات شرق و غرب تنظیم کردهاند و گمان کردهاند که این غربیها هستند که به منابع آنها وابستهاند.
غافل از آنکه حرص مصرف نمیتواند انگیزه توسعه باشد. ژاپنیها با حس ناسیونالیستی شدید خود همواره فرهنگ اصیل خود را در برخورد با فرهنگ غربی حفظ کردهاند. برای پیشرفت و سربلندی کشور خود، آگاهانه و هدفدار از علم و تکنیک سود جستهاند. ضمن داشتن تصویری روشن از خود (اصیل، یکتا و بیهتما) و با داشتن حس قوی همبستگی ملی، پذیرش سلطه اجنبی را حرام میدانند؛ و با انعطاف فکری و نوپذیری علمی، از میان همه جریانهای غربی به راحتی دست به انتخاب زدهاند.
* آیا راز پیشرفت این ملت فقط در گرایش آن به سوی اطلاعات و دانش بوده یا عوامل دیگری هم در این زمینه نقش داشتهاند؟
** بدیهی است، دانش هر چند از عوامل موثر در پیشرفت محسوب میشود، ولی بدون شک تنها عامل پیشرفت و ترقی یک ملت نیست. پیشرفت و ترقی، معلول عوامل متعدد است که از اهم آنها میتوان کار، نظام، اخلاق، دین و دانش را به شمار آورد. کار و نظام، خود ریشه در مبانی اخلاق مردم دارند، اگر چه در درازمدت بر اخلاق اثر میگذارند. در بررسی علل رشد چشمگیر ژاپن در مدیریت، توسعه اقتصادی و پیشرفتهای صنعتی آن، عوامل مختلفی را میتوان مدنظر قرار داد. یکی از مهمترین عوامل، اعتقادات و ارزشهایی است که به انگیزههای رفتاری و حرکتهای جمعی مردم این کشور در جوامع سازمانی و اجتماعی شکل داده است. لذا، توجه به مکاتب فکری و ارزشهای فرهنگی و اعتقادی میتواند درک عمیقتری از راز پیشرفت مدیریت ژاپن را موجب شود.
آنچه امروزه برای ژاپنیها در صحنه رقابتهای فناوری به عنوان مزیت نسبی محسوب میشود به طور عمده اصول و ارزشهایی است که ریشه در فرهنگ آنها داشته و ناشی از تعالیمی است که طی قرنها توسط مکاتب فکری مهمی چون شینتوییسم، بوداییسم و کنفوسیوسیسم انجام شده است. این اصول و ارزشها که به عنوان خصوصیات ویژه ژاپنیها نامیده میشود، تمام ابعاد زندگی این جامعه را فرا گرفته، این عوامل به خصوص در روابط کارگری، رفتار اقتصادی و اجتماعی آنها کاملا مشهود است. این خصوصیات ویژه، اساس نظام ارزشی ژاپن را تشکیل داده و پیشرفتهای چشمگیری در مدیریت آن کشور محسوب میشوند. شاید قطعهیی از عصاره فلسفه و شالوده آیین کنفوسیوس، حکیم چینی در کتاب آموزش بزرگ، مطلب را روشن کند. قابل توجه است تنها حوزهیی که غرب در آن نفوذ چندانی نداشت حوزه مذهب بود.
* به عقبتر بازگردیم. به دوران میجی. چون برای ما ایرانیان که انقلابی همزمان با میجی داشتیم خیلی جای سوال است که میجی در ژاپن چه کرد که پایه توسعه این کشور نهاده شد؟
** دوارن میجی از سال ١٨٦٨ تا ١٩١٢ ادامه داشت و شعار اصلیاش برگرداندن قدرت امپراتوری بود و در واقع تحولی شگرف در از بین بردن فئودالیسم و صنعتی شدن کشور بود، در حالی که امپراتوریا Tenno که فقط ١٤ سال داشت تاثیر اندکی بر نوسازی داشت و در واقع مشروعیت سیاسی خود را با تاکید بر سنگ مقدس و تاریخی امپراتوری داشت. در ژاپن طبقهیی که منشأ سامورایی داشتند یا چنین ادعا میکردند، قدرت را برای حکومت کردن به ارث میبردند در واقع ساموراییها از اعتبار زیادی برخوردار بودند و آمادگی پستهای رهبری را داشتند و در سال ١٨٦٨ دو قبیله از ساموراییهای چوشو و ساتسوما و قبایل توزا – هایزن وکوتی با تغییر نام پایتخت از دوا به توکیو به توافق رسیدند.
با آمدن میجی قدرت مجددا به امپراتور بازگشت و میثاقی پنجگانه به امضا رسید: ١- سیاست دولت بر مبنای مشورت نهاده میشود، ٢- مردم در بیان خواستهای خود آزادند، ٣- بالاتر از همهچیز منافع ملی است، ٤- عادتهای زشت گذشته باید نسخ و شیوههای مترقی اخذ شود، ٥ - مردم در جستوجوی دانش در سراسر جهان هستند. دولت میجی همچنین به اصطلاحاتی چون محو موانع افقی و محو موانع عمودی نوسازی دست زد. در محو موانع افقی که اولین قدم سیاست فوری مرکزیت بود پرپایی نهاد قدرتمند دولت امپراتوری در توکیو بود که در نهایت کلیه واحدهای دولتی به وسیله یک حکومت مرکزی اداره میشد. - در محو موانع عمودی که دولت باید از وجود مردان با استعداد یک ملت متحد میساخت که همگی خود را اول یک ژاپنی و بعد خدمتگزار امپراتوری برای افتخار وخوشبختی کشور و ملت بود میدانستند که برای تحقق این اهداف دولت به یکسری اصلاحات سیاسی دست زد.
اصلاحاتی همچون اجباری کردن تسهیلات ابتدایی و اجباری کردن خدمت وظیفه. اما اقدام اساسی میجی پایهگذاری فرهنگ توسعه بود که از چند راه انجام شد: توجه به فرهنگ و اندیشه توسعه زیربنای ارتباطات، توسعه فرهنگ تحول و گسترش آموزش، توسعه فرهنگ قانون نویسی و قانونمداری در خواص و عوام و توسعه فرهنگ مشارکت و تعاون برای رفع محدودیتها و مشکلات.
ایجاد زیربنای ارتباطات و تحولات اساسی دولت همیشه در ایجاد صنایع اساسی و زیر بنایی پیشگام بوده و با ایجاد جو مناسب، زمینهسازیهای لازم را برای ورود بخش خصوصی اعمال میکرد. هرگونه مشارکت و اقدام بخش خصوصی در توسعه صنایع کلیدی منتخب اعلام شده و استراتژیک، با همکاری مالی و فنی دولت روبهرو میشد. دولت یک شبکه اطلاعاتی وسیع ایجاد کرده بود که در این موارد در اختیار بخشهای مردمی و خصوصی دستاندرکار در توسعه ملی قرار میگرفت.
* در همین ایام بود که اندیشههای غربی همچون دموکراسی وارد ژاپن شد؟
** تعداد زیادی از آثار غربی پس از انقلاب میجی وارد کشور شد که نتیجهاش تشکیل احزاب بود. با تاسیس احزاب لیبرال که روستاییان حامی آن بودند و حزب ترقی که حامیاش تجار ثروتمند شهری بودند، دولت نیز حزب خود - حزب عالی دولتی - را بنیان نهاد. دولت که احزاب لیبرال و ترقی را دشمن میدانست قانون مطبوعات را که هدفش سانسور کتب و نشریات و محدود کردن مطبوعات بود ارایه داد و چون اکثر این این روزنامهها از احزاب بودند به این ترتیب این احزاب به صورت مخالفان میجی ظاهر شدند.
در واقع پهنه قدرت سیاسی نکتهیی بود که دولت و مخالفشان در مورد آن اتفاق نظر نداشتند. دولت میخواست قدرت سیاسی را منحصر به فرد و محدود نگه دارد، اما مخالفان خواهان مشارکت سیاسی عمومی بودند. در این مورد احزاب مخالف از جمله دلایل قدرت دولتهای غربی را شرکت مردم در انتخاب کنندگان پارلمان میدانستند درحالی که رهبران دولت چنین میپنداشتند که زمانی طولانی را کشورهای غربی برای رسیدن به بلوغ سیاسی طی کردهاند تا اینکه در سال ١٩١٢ دولت میجی سقوط کرد و ژاپن پس از این دوره وارد عرصه دموکراسی دولتهای حزبی شد تا اینکه حکومت ارتشیان بر ژاپن برسرکار آمد.
* حکومت ارتشیان حکومتی ضد غربی بود که البته نتیجهیی وحشتناک چون شرکت در جنگ جهانی دوم و تبعات بعد از آن داشت. اصولا ژاپنیها چگونه درگیر فرهنگ غربی شدند؟
** دانشمندان علوم اجتماعی و تاریخنویسان معتقدند که تاریخ برقراری رابطه با غرب در ژاپن با ورود ژنرال پری امریکا در سال ١٨٥٣ آغاز شد. کار بازکردن دروازههای ژاپن را امریکا انجام داد. آن هم به کنندگی «ژنرال پری» «١٨٥٢» امریکا میخواست که ژاپن درهایش را به روی دنیای تمدن بگشاید و با امریکا روابط تجاری داشته باشد. نفوذ خارجیان در ژاپن آنقدر زیاد بود که حق کاپیتولاسیون نقش مهمی در خیزش ملیگرایانه ژاپن ایفا کرد به طوری که در دادگاههایی که برای رسیدگی به جرایم خارجیان بر پا میشد. معمولا خارجیان تبرئه میشدند چون قضاوت این دادگاهها را نیز خارجیان انجام میدادند و ژاپنیها به این نتیجه رسیدند که در وطن خود قربانی بی عدالتیهای خارجیان شدهاند.
* اما ژاپنیها به جز یک دوره که دوره نظامیان بود برخورد خشنی با فرهنگ غرب نداشتند. آنها چگونه توانستند فرهنگ غرب را در فرهنگ خود حل کنند؟
** در طول دوره میجی نخبگان سیاسی ژاپن به این پندار رسیدند که در تمدن غرب باید آنچه را که برای مقاصد مفید است انتخاب کرده و نباید غرب را کاملا طرد کرد بلکه باید نقاط قوت و مفیدشان را الگو قرار داد و از آنها استفاده کرد.
* ژاپنیها در نهایت به یک فرهنگ باثبات توسعهیی رسیدند. این فرهنگ چه مبانیای داشت، مخصوصا در ذهن حاکمان و مدیرانش؟
** فرهنگ توسعه در اندیشه مدیریت ژاپنی در کل شامل ٩ شاخص بود: ١- توجه به خرد گروهی، ٢- پیادهسازی نظام بخشی در سازمان، ٣- کاهش هزینه، ٤- تولید فرآوردههایی که بهتر از فرآوردههای موجوددر بازار است، به طوری که به قیمت کمتر از نرخ بازار به فروش برسند، ٥- ساعت کار متمادی، ٦- صرفهجویی در همه موارد، ٧- سازمان باید از راههای ابتکاری که از راه عدالت و انصاف هم دور نشود تامین مالی شود، با کارکنان طوری رفتار شود که گویی اعضای خانواده هستند، ٨- سرعت در کار و ٩- توجه به تبلیغات اندیشیدن در قالب گسترده بازرگانی و نه در قالب وظیفه باریک خویش.
* چگونه ژاپن به یک تعامل و انسجام فرهنگی رسید در حالی که بسیاری از کشورهای جهان ازجمله ایران هنوز نتوانستند به این مهم دست یابند؟
** توسعه در هر کشوری در نظریه فرهنگ و تمدن مستلزم ایجاد روح زمانه در میان مردمان و حاکمان است یعنی توسعه امری متقابل در میان حاکمان و مردم است و این حاکمان هستند که باید زیرساختهای فرهنگی را جهت توسعه اقتصادی، اجتماعی و… در جامعه فراهم کنند تا در فرآیند توسعه، حکومت و مردم با هم مشارکت کرده و به توسعه و نتایج آن کاملا باور داشته باشند. این وظیفه حاکمیتها بوده که فرهنگسازی لازم را در بین نخبگان سنتی و غربگرا ایجاد و از سوی دیگر زیرساختهای فرهنگی حرکت جمعی را در بین مردمانشان به وجود آورند اما برخلاف ژاپن که جدال نخبگان سنتی و غربگرا با تعدیل دیدگاهها بر پایه منافع ملی ترسیم و همگی با وقوف به مزایای توسعه کشور در این مسیر تشریک مساعی کردند درحالی که در کشور ما توجه مفرط به غرب توسط برخی نخبگان و درمقابل اصرار نخبگان سنتی بر طرد همه مظاهر تمدن غربی هیچوقت منجر به ایجاد رویهیی واحد نشد و از سوی دیگر در کشور ما در صد سال گذشته توسعه همواره توسط حاکمیتها و در غیاب مردم طراحی و اجرا و به عبارت دیگر به توسعه فرهنگی به عنوان زیر ساخت توسعهیی موزون و فراگیر نه تنها توجهی نشد بلکه این دولتها بودند که راسا تصمیمگیری و در مسیر توسعه در غیاب مردم گام مینهادند.
اصل بدیهی برای رشد و توسعه همانطور که در کتاب فوکوتساوا یوکیشی اشاره شده توسعه فرهنگی بوده که موجب آمادگی مردم برای همکاری با دولت و نفی موانع موجود میشود اما این اتفاق هیچوقت در کشور ما در روند توسعه در صد سال گذشته اتفاق نیفتاد و توسعه به عنوان یک امر یکسویه از سوی دولتها و در غیاب مردم آن هم با بخشینگری مثلا صرفا توجه صرف به توسعه اقتصادی یا سیاسی انجام شد که نتیجه آن گسستهای فرهنگی، اجتماعی و دینی در روند توسعه و دربین مردم و دولتها بوده است. بررسی یکصد ساله اخیر روند توسعه در ایران موید این نکته است که توسعه در ایران مثال فیل در مثنوی مولوی است که هر دولتی در شرایط شناسایی بستر پیشرفت در دوران حاکمیت خود در تلاش برای شناسایی توسعه (فیل!) الگوهای ناقصی را طراحی و برداشتی غیرجامع از توسعه و دست زدن به قسمتی از بدن فیل داشته و روند توسعه را به صلاحدید و درک و بینش خود طراحی کرده بنابراین توسعه در ایران همواره روندی ناقص بدون توجه به ابعاد مختلف بوده و در نهایت در یکصد سال اخیر هیچوقت توسعه در ایران بر خلاف ژاپن که روندی تاریخی و مستمر است از روندی تاریخی مستمر برخوردار نبوده بلکه غیرمستمر، منقطع و همراه با فراز و نشیبها و افت و خیز زیادی بوده است.
* البته نقش روشنفکران هم در این روند بسیار موثر است. در ایران آیا نخبگان توانستند این نقش را به درستی ایفا کنند؟
** در روند توسعه باید حاکمان با خردمندی و با اتخاذ نظریات کارشناسی عموم نخبگان همواره راه درست را برگزینند و محتوای تمدن خارجی را که منطبق با ویژگیهای داخلی است اقتباس و با تلفیق سنتها و هنجارهای حاکم بر جامعه پایهریزی کنند اما در اقتباس از فرهنگ غربی در مقاطع تاریخی به جای توجه به محتوای واقعی تمدن و توسعه غربی ظواهر مورد توجه قرار گرفته است؛ روندی که مرحوم دکتر علی شریعتی از آن به عنوان الیناسیون نام برده است، یعنی از ابعاد مختلف تمدنهای بزرگ که مسیر رشد و توسعه را در بستری تاریخی و به صورت مداوم طی میکنند تنها ظواهر تمدن مورد توجه ما واقع شده است که سنخیتی هم با شرایط و ویژگیهای حاکم برجامعه ایرانی نداشته است، یعنی نسبت به بومی سازی مظاهر تمدن به علت عدم وجود بستر فرهنگی در کشورما آنچنان که باید و شاید همت گمارده نشده است.
* یعنی در ایران آن خردمندی برای پذیرش مفاهیم توسعه و بومیسازیاش وجود نداشت؟
** توسعه باید همراه با خردمندی و جامعنگری و توجه موزون به کلیه بخشها از قبیل نوسازی اجتماعی؛ سیاسی، اقتصادی و… باشد. از قبل باید فرهنگسازی لازم انجام و در یک فرآیند موفق فرهنگسازی روند توسعه به صورت تدریجی و آرام اما مداوم و مستمر اتفاق بیفتد. این روح توسعه است. مثلا در روند توسعه اجتماعی نیاز به تاسیس یا گسترش نهادهای مختلف اجتماعی جهت مشارکت مردم است.
بررسی روند توسعه در جوامع غربی نیز بیانگر نقش و اهمیت نهادهای مردمی در روند نهادینه کردن دموکراسی و مشارکت واقعی مردم است اما این نهادها به خوبی در کشورهای صنعتی جواب داده اما در کشور ما نتایج ملموسی را به بار نیاورده و شاید هزینههای فراوانی را هم به دنبال داشته باشد، به عنوان نمونه همین شوراهای شهر را میتوان اشاره کرد که از ضروریات بنیادین تحقق حقوق شهروندی است اما بدون فرهنگسازی لازم در یک پروسه زمانی در کشور به صورت شتابزده با قانونی ناقص و نه چندان جامع که امکان حضور افراد با هر سطح سواد در مسند تخصصی تصدی مدیریت جمعی شهر را میدهد اجرا شده و متاسفانه در بسیاری از شهرها این نهاد مدنی از کارآمدی چندانی برخوردار نبود در حالی که پدر توسعه ژاپن در کتاب نظریه تمدن خود اعتقادی به ضرورت ایجاد فوری نهادهای اجتماعی ندارد که مصداق افتادن در دیگ از حول حلیم است!
در مسیر توسعه در کشور ما در مقاطع مختلف توسعه کشورهای دیگر توسط دولتهای وقت مد نظر قرار گرفته شده بود و برای طراحی رشد و استراتژی توسعه در کشور ما از الگوهای موفق همچون آلمان و ژاپن بهرهبرداری شد، بدون اینکه به ویژگیهای جوامع مذکور که توسعه در آنها اتفاق افتاده توجه شود تلاش شده همان خصوصیات توسعه در کشورهای دیگر در کشور ما پیاده شود و نتیجهاش عدم توسعه موفق در عین تحمیل هزینههای سنگین مادی و نیروی انسانی بدون بازده مورد نظر و عدم دستیابی به توسعه پایدار در کشورمان بوده است.
* یکی دیگر از نابهنجاریهای جامعه ایرانی قانونگریزی است. در ژاپن توسعهیافته وضع تبعیت جامعه از قانون به چه شکل است و دلیل تفاوتها در چیست؟
** یکی از شروط اساسی رشد و توسعه در بررسی تطبیقی روند توسعه در ژاپن و ایران موضوع مهم تمکین به قانون است. در جامعه ژاپنی همه در برابر قانون یکسان هستند، همه باید به قانون احترام بگذارند. فوکوتساوا در یک مثال میگوید اگر سربازی به سرداری رسید همه باید به فرمان او احترم نهند نه اینکه وی زمانی سرباز بوده و باید از فرمانش تخطی کرد، بنابراین همه به قانون و چارچوبهای موجود قانونی نه تنها احترام میگذارند، همچون یک حیثیت و شرافت برایشان ارزشمند است، اما در کشور ما قانونگریزی یک پدیده تاریخی است که همواره مقصرش نه مردم بلکه دولتها بودهاند.