1- ایدهآلها
همه جوامع تحت تأثیر اصول اساسی نیرومندی هستند که به رفتار جمعی آن جوامع، شکل داده و به آن سمتوسو میبخشد. این اصول به شکلی عمیق در درون ساختارهای اجتماعی و روانشناسی جمعی یک جامعه نهادینه شدهاند و اغلب رهبران سیاسی و فرهنگی برای انگیزه دادن و توجیه کردن رفتار جمعی بدانها اشاره میکنند. از آنجا که آمریکا ملتی جدید است که به وسیله برخی از افراد در زمان و مکان خاصی با هدف دستیابی به اهداف مشخصی بهوجود آمده، ایدهآلها و آرمانهای آن شفاف و در ارتباط نزدیک با ویژگیهای ساکنان آن است. اعلامیه استقلال این ایدهآلها را با روشنی تمام اعلام می��ارد. سیمور مارتین لیپست این اصول آمریکایی را در پنج واژه خلاصه میکند: آزادی، برابری، فردگرایی، پوپولیسم و اقتصاد آزاد. برای لیپست، این اصول ویژگیهای ساختاری آمریکایی بودن است. به عقیده لیپست: «در اروپا ملیت مربوط به جامعه است و بدین ترتیب شخص نمیتواند غیرانگلیسی یا غیر سوئدی باشد. اما آمریکایی بودن یک تعهد ایدئولوژیک است. این موضوع مربوط به تولد نیست. آنهایی که ارزشهای آمریکایی را رد میکنند غیر آمریکایی هستند.» البته یک تنش ذاتی و بالقوه انفجارآمیز در درون این گروه از ایدهآلهای آمریکایی وجود دارد، یعنی تنشی میان آزادی و برابری. آمریکاییها معتقدند نهتنها جامعه خودشان، بلکه باید دیگر جوامع را نیز بر مبنای همین دو اصل(آزادی و برابری) پایهریزی کنند. اکثر رؤسای جمهور آمریکا بهویژه رؤسای جمهور این کشور در قرن بیستم ادعا کردهاند که آمریکا این وظیفه و حق را دارد که از این اصول دوگانه به نحوی از انحا به عنوان حق خدادادی و جهانی بشر دفاع کند.
2ـ نهادهای سیاسی
آمریکاییها به شکلی باشکوه به میراث قانون اساسی خود افتخار میکنند، اما تعداد کمی از آنها اصول اولیه آن را درک میکنند. اغلب تصور بر این است که انتخابات مردمی هسته اصلی حاکمیت دموکراتیک ایالات متحده را تشکیل میدهد، اما حق انتخاب بههیچوجه اصلیترین ویژگی میراث سیاسی منحصربهفرد آمریکا نیست. به بیان دیگر قانون اساسی آمریکا هیچگاه بر آن نبوده که حکومتی را تضمین کند که مطابق با ایدهآلهای آمریکایی درباره دموکراسی باشد. بنیانگذاران آمریکا هیچگاه بر آرای مستقیم مردم به عنوان وسیلهای برای کنترل قدرت حکومتی تکیه نکردهاند. در عوض، آنها اصول و ویژگیهایی چون «تفکیک قوا» و در «اصول موازنه قدرت»، «اختیارات محدود دولت فدرال» و «حقوق ایالتی» را به عنوان سدی در برابر استبداد نهادینه کردهاند. همانگونه که مدیسون مینویسد: «در جمهوری پیچیده آمریکا، قدرت تفویض شده از طرف مردم ابتدا میان دو حکومت فدرال و ایالتی تقسیم میشود و سپس هر یک از دو دولت سهم خود را میان ادارات مختلف و مشخص دوباره تقسیم میکنند، بنابراین در این ساختار دو دولتی، حفاظت از حقوق مردم از دو منبع اعمال میشود. دو دولت یکدیگر را کنترل میکنند و همزمان نیز هر دولت به وسیله خودش کنترل شده و جلوی سوءاستفاده از قدرت گرفته میشود.»
به بیان دیگر چینش ساختار حاکمیتی آمریکا بهگونهای صورت گرفته است که نهادهای سیاسی در سطح فدرال و ایالتی نظارت و توازنی دوسویه نسبت به یکدیگر دارند؛ امری که باعث شده تا جایگاه و حقوق دولتهای ایالتی و فدرال حفظ شود.
«تفکیک قوا» و «فدرالیسم» ویژگیهای بنیادینی برای تضمین آزادی در چارچوب قانون اساسی تنظیم شده از سوی بنیانگذاران قانون اساسی آمریکا بوده است؛ ویژگیهایی که امروزه پس از گذشت بیش از دو قرن همچنان مشخصه حاکمیت و دولت در آمریکاست. این در حالی است که در بهترین شرایط فقط تعداد اندکی از کشورهای دنیا تا این حد بر اینگونه خطکشیهای ساختاری قدرت برای تضمین آزادی فردی تکیه میکنند. با این حال، فرهنگ مبتنی بر حقوق قانونی که از پشتوانه دقیق قضایی برخوردار است و آمریکاییها امروزه بر آن به عنوان ابزار اولیه محدود ساختن قدرت دولت تکیه میکنند در طرح اولیه قانون اساسی آمریکا از اهمیت زیادی برخوردار نبوده است، زیرا تدوینکنندگان قانون اساسی در کنوانسیون فیلادلفیا دولت فدرال را دولتی کوچک، دارای اختیارات مجزا، محدود و معدود میدانستند که مشروعیت خود را از حقوق اعطا شده به آن از سوی مردم و ایالتها برای اهداف خاص میگیرد. از همینرو همانگونه که همیلتون بیان کرده بود منشور حقوق، در «قانون اساسی پیشنهادی نهتنها غیر ضروری بلکه خطرناک» بود. منظور تلویحی او این بود که حقوقی که در این لایحه گنجانده نشده بود مورد حمایت قرار نمیگرفت.
انتقادهای آنتیفدرالیستها در کنار دیگر بیم و هراسهای موجود نسبت به حقوق افراد، سرانجام به تصویب منشور حقوق از سوی کنگره انجامید؛ منشوری که به گفته جفرسون و مدیسون میتوانست همچون یک تضمین دیگر در اختیار دستگاه قضایی برای حمایت از آزادیهای فردی مورد استفاده قرار گیرد. با این حال این تضمین برای حدود 150 سال تقریباً بدون استفاده ماند، اما در دوره پس از جنگ داخلی، دادگاه عالی ایالات متحده بهطور وسیع دامنه و اهمیت حقوق فدرال مورد تأیید قانون اساسی را گسترش داد و اجرای قضایی آن را در بالاترین حد اهمیت تعیین کرد، یعنی فراتر از یک لایحه عادی یا یک امر سیاسی و در واقع فراتر از آنچه که نسل بنیانگذاران آمریکا ممکن بود تصور کنند. منحصربهفرد بودن این تحول نهتنها ریشه در وسعت آگاهی از حقوق قانونی در آمریکا دارد، بلکه به این واقعیت نیز مربوط است که چنین حقوقی در عمل پذیرفته شده و در سطح وسیعی از سوی مردم آمریکا در به چالش کشیدن اعتبار فعالیتهای دولت به کار گرفته میشود؛ چالشهایی که بهطور عمده از راههای حقوقی و قضایی دنبال میشود و نه از طریق راهکارهای سیاسی. این ایده که اختلافات سیاسی در آمریکا بهطور اجتنابناپذیر به اختلافات قانونی تبدیل میشود متعلق به توکویل است، اما این ادعا که منشور حقوق ایالات متحده میتواند و باید به عنوان یک سلاح سیاسی متعارف مورد استفاده قرار گیرد و همچنین این اعتقاد که دادگاهها آوردگاه اولیه برای استفاده از آن هستند تا حد زیادی یک اختراع قرن بیستویکمی دادگاه عالی است.
یکی از ویژگیهای برجسته تاریخ قانون اساسی آمریکا که تا دهه 1960 نیز تداوم داشت، تنش مهمی بود که میان نقش دستگاه قضایی این کشور در تعیین اصول اساسی دولت از یک سو و تصمیمسازی دموکراتیک از طریق مقامات منتخب از سوی دیگر وجود داشت. از آن زمان یک توافق نظر به وجود آمده است که طبق آن دستگاه قضایی در نهایت، معنای اصلی قانون اساسی را تعیین میکند و برای همه قوا و حتی خود مردم الزامآور است.
در مقابل در بریتانیا، نظارت قضایی بر قوانین مجلس به هیچ وجه به جامعیت آمریکا نمیرسد و این نظارت بهطور تاریخی در نقاط دیگر اروپا نیز به صورت گسترده رد شده است. هم قانون اساسی انگلستان و هم قوانین مدنی کشورهای دیگر قاره اروپا به مجلس به عنوان تنها منبع مشروع قانونگذاری مینگرند. رد پای تجربه قانون اساسی آمریکا در قرن بیستم بهطور قطعی در ظهر دادگاههای قانون اساسی که بهتازگی در اروپا شکل گرفته و همچنین در توسعه قوانین حمایت از حقوق بشر در سطح بینالمللی که به لحاظ قضایی قابل دادخواهی در دادگاه حقوق بشر اروپا هستند دیده میشود. در کنار این ویژگیها(یعنی تفکیک قوا، عوامل مهارکننده و متوازنکننده، فدرالیسم و ساختار قانونی حقوق فردی که دستگاه قضایی مدیریت میکند) فرصتهای فراوانی نیز وجود دارد که مردم آمریکا میتوانند با بهرهگیری از آن به انتخاب سیاستمداران و نمایندگان بپردازند؛ بهرهگیری از آرای عمومی نقش جدی در نزدیک کردن دولت آمریکا به مردم دارد. فرصتهای رأی دادن شامل انتخابات مقدماتی، یک سیستم منحصراً آمریکایی است برای انتخاب نامزدهای حزبی مورد نظر به منظور رقابت در سطح ایالتی و فدرال، همهپرسیهای گسترده برای تغییرات پیشنهادی در قانون اساسی و یا پیشنهادهای جدید در سطح ملی و ایالتی، رأیگیری برای انتخاب دادستانهای ایالتی و محلی، قضات و هزاران مسئول اجرایی دیگر که در کشورهای دیگر معمولاً به دستور مقامات حزبی یا مسئولان دولتی انتخاب میشوند. آمریکا بیشتر از هر کشور دیگری انتخابات دارد. همراه با استفاده منحصربهفرد و ماندگار از هیئتمنصفههای بزرگ و کوچک در موضوعات مدنی و جنایی این تمهیدات در آمریکا نمایانگر یک گرایش پوپولیستی استثنایی است. در یک جمعبندی کلی میتوان ادعا کرد، نهادهای سیاسی آمریکا حداقل سه ویژگی استثنایی دارند: عدم انباشت قدرت در دولت و توزیع آن در ساختارهای مختلف رسمی؛ یک فرهنگ قانونی حقوقمحور که توسط دستگاه قضایی تعریف و مدیریت میشود و فراوانی فرصتها برای مشارکت سیاسی و حقوقی مردم از طریق انتخابات عمومی.
3ـ اقتصاد
عدهای از عوامل تاریخی ایمان آمریکاییها به مفید بودن کلی اقتصاد آزاد را تقویت کردهاند. اول آنکه بخش گستردهای از تاریخ آمریکا شامل توسعه سرزمینی و گسترش «سرزمین آزاد» در شرایط آبوهوایی مساعد بوده است. زمینهایی که به طور نسبی برای بازار قابل دسترسی بودهاند. عامل دوم قدرت اقتصادی نسبتاً محدود زمینداران بزرگ بهویژه پس از جنگ داخلی بوده است که توزیع وسیع فرصت اقتصادی را برای بسیاری ممکن ساخت. سوم مهاجرت وسیع به ایالات متحده که تا حدی به وسیله این دو عامل موجب شد در مقابل یک نرخ رشد جمعیت فوقالعاده را بهوجود آورد. ایالات متحده همواره خود را یک فرصت استثنایی اقتصادی میبیند؛ تصوری که میلیونها مهاجر را به سوی خود فرا میخواند و سرانجام اینکه دولت تنها نقش محدودی در وضع مقررات برای سرمایهداری بازار ایفا کرده است. حتی با وجود افزایش محدودیتهای قانونی فدرال در دوره رکود بزرگ اقتصادی، اقتصاد آمریکا به دلیل درجه اتکایش به رقابت بازار و تواناییهای فردی از اقتصادهای دیگر متمایز است. اقتصاد آمریکا یک موتورخانه جهانی است. با وجود آنکه آمریکا تنها پنج درصد جمعیت دنیا را تشکیل میدهد، برونداد اقتصادی 10 کلانشهر بزرگ این کشور، به تنهایی بیشتر از هر کشور دیگری جز ژاپن (و خود ایالات متحده) است و شرکتهای آمریکایی چهارپنجم 15 شرکت معتبر دنیا را تشکیل میدهند.
در طول قرن بیستم، آمریکا همواره کشوری پیشگام در درآمد حقیقی سرانه و ایجاد شغل بوده است. از سویی یک ویژگی دیگر و مهم انباشت ثروت در میان آمریکاییها از نظر مارک.ب.روتنبرگ «انساندوستی» است. به اندازهای که به عقیده وی در هیچ جای دیگر دنیا همتا ندارد. آمریکاییها تشویق میشوند نه فقط ثروت تولید کنند، بلکه از آن بهصورت داوطلبانه جدا شوند. این مسئله تا حدودی ریشه در صرفهجویی و سختکوشی پیوریتنی دارد. آرمانهایی که به صورت تاریخی نفوذ قدرتمندی بر رفتارهای آمریکاییها در زمینههای مالی و نیز علاقه دیرینه آنها به فعالیتهای داوطلبانه داشته است. صرف نظر از منشأ این رفتار، میل بسیاری از آمریکاییهای ثروتمند به استفاده از پول خود برای آرمانهای اجتماعی یک وجه مهم از استثناگرایی آمریکایی است. سنت انساندوستی آمریکایی که در روزگار اندروکارنگی پا به عرصه ظهور گذاشت(کسی که معتقد بود افراد بسیار ثروتمند باید داراییهای خود را در طول حیات بهصورت عامالمنفعه اداره کنند) هنوز شکوفاست. تمایل اغنیای آمریکایی به قرار دادن ثروتهای عظیم خود در اختیار هیئت مدیرههای خصوصی یا افرادی با اهداف نیکوکارانه، نشاندهنده یکی دیگر از ویژگیهای آمریکاییهاست که تصمیمسازیهای متکثر خصوصی را بر روشهای متمرکز دولتی بهعنوان ابزاری برای رسیدن به اهداف مشترک ترجیح میدهند.
4ـ مذهب
از زمان ادموند برک و توکویل، مطالب بیشماری درباره ویژگی مذهبی آمریکا و رابطه آن با سرمایهداری کارآفرین، نرمهای دموکراتیک و مساواتطلبی، فردگرایی و ارزشهای پوپولیستی نوشته شده است. تمایل آمریکاییها به تشکیل انجمنهای داوطلبانه از هر نوع همیشه با گرایشهای مذهبی همراه بوده است. آمریکا اولین کشوری است که در آن هویت مذهبی شخص نوع فعالیت داوطلبانه وی را مشخص میکند. برخلاف اروپا که در آن جدایی دین از دولت با احساسات ضد مذهبی دامن زده شد، در ایالات متحده آمریکا این جدایی صرفاً برای بیطرف نگه داشتن دولت در میان فرقههای مذهبی رقیب بود. برخلاف خصومت ریشهدار اروپاییان با تعهدات مذهبی در آمریکا آزادی مذهب تنها به معنای آن بود که فرد آزاد است مذهبی باشد، ولی طبق معیارهای خود، نه طبق معیارهای دولت. آمریکاییها به واقع مذهبی هستند. اطلاعات موجود از نظرسنجیهای اخیر ظاهراً ارزیابی توکویل در اوایل قرن نوزدهم را تأیید میکنند که هیچ کشوری در دنیای غرب وجود ندارد که در آن مذهب بیشتر از آمریکا بر روح مردمان نفوذی عمیق داشته باشد. دستکم این موضوع در مقایسه با دیگر جوامع دارای اقتصاد پیشرفته صادق است. اما آنچه مهمتر از گستردگی مذهب در آمریکاست، شکل عجیب مذهبی بودن افراد در این کشور است. در آمریکا شرایط مذهب شخص به شکل متداول از وجدان شخص ناشی میشود، نه از دولت یا سلسلهمراتب کلیسا. سنتهای اولیه جداییطلبانه پروتستانیسم یک تأثیر پاکنشدنی بر دیدگاههای مذهبی آمریکا گذاشت و از آمریکاییها میخواهد تا اخلاقمدار باشند و از وجدان خود پیروی کنند.
با تأکید روشنی که در کشورهای دیگر که در آن ارزشهای غالب از کلیساهای دولتی ناشی میشود وجود ندارد. نظرسنجیها نشان میدهد که آمریکاییها میل بارزی به اخلاقگرایی آرمانی، به نهادینه کردن فضیلت و وضع قانون علیه شیطانصفتی دارند. لیپست میگوید: آمریکاییها تمایل دارند ماجراهای سیاسی و اجتماعی را به صورت ماجراهای اخلاقی ببینند، بهصورت نبردهایی بین خداوند و شیطان، به شکلی که مصالحه میان این دو به هیچ وجه قابل تصور نیست. البته این تلقیها تأثیر عمیقی بر سیاست خارجی آمریکا دارد؛ موضوعی که آمریکاییها عموماً با آن آشنایی دقیقی ندارند و بنابراین نسبت به آن بیشتر بر اساس اعتقادات و اصول خود واکنش نشان میدهند تا بر اساس ملاحظات عملگرایانه. این اخلاقگرایی بهویژه در مورد پرسشهای مربوط به جنگ و صلح بارز و برجسته است. تعداد زیادی از آمریکاییها با جنگ سال 1812، جنگ مکزیک، جنگ داخلی، جنگ جهانی اول، جنگ کره و البته جنگ ویتنام بر اساس اصول اخلاقی خود مخالف بودند. آنهایی که از این جنگها حمایت کردند نیز به همان شکل این درگیریها را نوعی جنگهای صلیبی اخلاقی میدیدند که بایستی در صورت لزوم حتی تا فرجامی تلخ و غمانگیز دنبال میشدند.
5ـ بردهداری و تبعیض نژادی
هیچ پدیده اجتماعی و اقتصادی دیگری مثل به بردگی کشیدن آمریکاییهای آفریقاییتبار و نژادپرستی بر قوانین، ارزشها و رفتارهای آمریکا تأثیر نداشته است. این دو پدیده چیزی را به وجود آوردند که «نهاد عجیب» توصیف شده و به زندگی روزمره امروز آمریکاییها نیز تسری یافته است. تأثیر ماندگار این تاریخ بر آمریکاییهای آفریقاییتبار و تلاش سفیدپوستان آمریکاییها برای پرداختن به این مسئله بخش دردناک استثناگرایی آمریکایی را شکل میدهد. همانگونه که مایکل ایگناتیف میگوید: غیرممکن است که بتوان تضادهای موجود در آزادی آمریکا را حل کرد بدون توجه به این واقعیت که همزمان با نگارش این جمله که «همه انسانها به صورت برابر خلق شدهاند» در ابتدای قانون اساسی آمریکا توسط توماس جفرسون، او بردگانی داشت که جزء داراییهایش محسوب میشدند، با آنها آمیزش میکرد، اما آنها را انسان و شهروند آمریکا نمیدانست. آزادی آمریکایی بسیار تلاش میکند جهانی شود، اما همواره یک امر استثنایی باقی مانده است، زیرا آمریکا تنها تجربه دموکراتیک مدرن است که از بردهداری شروع شد.
شاید تنها نتیجه مفید بردهداری و تبعیض نژادی، جهشی باشد که این میراث غمانگیز طی سالیان دراز برای تعالی خود این کشور به وجود آورد. امروزه، بچه مدرسهایهای سراسر آمریکا درک بهتری از مارتین لوترکینگ جونیور و هدف او نسبت به توماس جفرسون و هدفش دارند، چرا که رؤیاها و آرزوهای کینگ با آنها روشنتر از رؤیاها و آرزوهای مدیسون یا آدامز یا واشنگتن صحبت میکند. اصلاً اغراق نیست اگر بگوییم که فرهنگ قانونی مبتنی بر حقوق بشر آمریکا که دستگاه قضایی اجرا میکند مستقیماً ناشی از مواجهه تراژیک آن با بردهداری و نژادپرستی است.
نتیجهگیری
اغلب گفته میشود که آمریکاییها نمیتوانند دیگر ملتها، جوامع و فرهنگهایی را که با آنها تعامل میکنند درک کنند. ایالات متحده به اندازه کافی بر مطالعه زبانهای غیر انگلیسی در مدارس خود تأکید نمیکند و یا اهتمام جدی نسبت به مطالعه روشهای متعددی که مردم جوامع دیگر برای ساماندهی اوضاع سیاسی، اقتصادی و مذهبی خود به کار میگیرند، ندارد. چنانچه بخواهیم این ادعاها را بپذیریم باید همچنین پذیرفت که دیگران نیز تلاش کمی انجام دادهاند یا اصلاً هیچ تلاشی نکردهاند تا ایالات متحده را آنگونه که هست همراه با خصوصیات ویژهای که دارد درک کنند. بیشتر وقتها تلاشها برای تحلیل رفتار فعلی آمریکا، چه در داخل و چه در سطح بینالمللی تحت تأثیر منفی سوءتفاهمات و درک کاریکاتورگونهای قرار میگیرد که ناشی از عدم آگاهی نسبت به گذشته و شخصیت منحصربهفرد آمریکا است. حتی دوستان ظاهری آمریکا نیز وسوسه میشوند که تصور کنند آمریکا را درک میکنند چون روزنامههای آمریکایی میخوانند، تلویزیون و فیلمهای آمریکایی میبینند و کالاهای آمریکایی مصرف میکنند.
پنج دسته از ویژگیهای آمریکا که درباره آنها بحث شد (ایدهآلها، نهادهای سیاسی، اقتصاد، مذهب و میراث بردهداری و تبعیض نژادی) ویژگیهای کلیدی استثناگرایی آمریکا را مشخص میکند. تأکید بر اینکه ایالات متحده باید با توجه به این ویژگیهای پنجگانه و بهصورت متفاوتی درک شود و یا این ادعا که این کشور دارای چنین ویژگیهای استثنایی مهم است به معنای تأیید ادعاهای غیر علمی در رابطه با تافته جدابافته بودن آمریکا نیست. این ادعا یک جاهطلبی صرف در لباس آکادمیک نیست، بلکه میگوید: درک این ویژگیهای استثنایی آمریکا روش مفیدی برای درک خود آمریکاست، بهویژه اینکه چرا ایالات متحده اینگونه در جهان رفتار میکند و این موضوع نسبتاً مهم است نه فقط برای آمریکاییها بلکه برای هر کسی که نگران است ببیند قرن بیستویکم به کدام سمت میرود. در نهایت اگر هم استثنا بودن آمریکا یک توهم هم باشد که یقیناً هست، اما این تفکر یک توهم آمریکایی ماندگار است که باید بهدرستی آن را به منظور تحلیل رفتار آمریکا شناخت.