تاریخ انتشار : ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۳:۰۴  ، 
کد خبر : ۲۷۵۳۶۱
بررسی سنت فکری شهید مطهری در گفت‌وگو با سیدجواد میری

مطهری؛ متفکر نظام‌ساز

عاطفه شمس / سید جواد میری، عضو هیات علمی پژوهشگاه معارف و علوم انسانی – اشاره: استاد مطهری را متفکر نظام‌سازی می‌داند که می‌کوشید فراسوی دوگانه‌های لیبرالیسم، سوسیالیسم، کمونیسم، مارکسیسم پاسخی برای سوالات اصلی بیابد. او معتقد است مطهری برای عقل در چارچوب مدیریت جامعه جایگاه ویژه‌ای قایل بود، حتی اگر می‌خواست دین را هم فهم کند آن را در قالب تعقل اندیشه می‌کرد. یعنی در برابر کسانی که معتقدند در رابطه نقل و عقل باید نقل را معیار قرار دهیم این گونه نمی‌اندیشید بلکه معتقد بود حتی نقل را هم باید در میزان ترازوی عقل سنجید. میری معتقد است اگر از این منظر نگاه کنیم ممکن است مطهری را در فضای دیگری تحلیل کنیم یعنی به عنوان یکی از نواندیشان دینی که به مساله تعقل و عقلانیت نه‌تنها باور داشت بلکه اگر بخواهیم در یک بستر تاریخی اندیشه ایرانی و جهان اسلام او را بازخوانی کنیم باید بگوییم یکی از اندیشمندان نوفارابین معاصر بود. یعنی اعتقاد داشت بین عقل و وحی یک دیالکتیک برقرار است، همان‌گونه که زبان وحی زبان استعاره است، زبان عقل نیز زبان برهان است و این دو با هم می‌توانند معنا داشته باشند، چراکه معرفت دارای پلکانی است که هرگونه از فهم ممکن است مخصوص یک قشر از جامعه باشد. در واقع ما یک فهم خطی نداریم و نمی‌توان یک فهم را به کل جامعه تحمیل کرد. متن گفت‌وگوی «اعتماد» با این استاد جامعه‌شناسی را در ادامه می‌خوانید.

* شهید مطهری از کدام سنت فکری می‌آمد و بیش از همه تحت تاثیر کدام متفکران یا اساتید بود؟

** از جنبه‌های مختلف می‌توان تفکر شهید مطهری و سنت‌های فکری که ایشان متاثر از آنها بود یا خود بعدها بر آنها تاثیر گذاشت را بررسی کرد. اما یک جنبه که من بیشتر روی آن کار کرده‌ام و اتفاقا کتابی هم راجع به آن با عنوان «منطق ماشین دودی: مطهری و جامعه‌شناسی آلترناتیو» که به زودی به بازار خواهد آمد نوشته‌ام، این است که در حال حاضر ما در دنیا و زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که سنت‌های فکری بسیار متاثر از ایده اروپامدارانه هستند.

سوالات بزرگ، مسائل اصلی و عمده مربوط به واقعیت، جهان و هستی، رابطه انسان با طبیعت، انسان با خود و جهان‌بینی‌ها همه به گونه‌ای متاثر از نظام‌های فکری هستند که پارامترهای اصلی آن اقتباس شده از نظام فکری اروپامدارانه است. مطهری در زمانی وارد مبادلات فکری جهان شده که در یک سو اندیشه کمونیسم- مارکسیسم قسمتی از جهان را فراگرفته و در سوی دیگر کاپیتالیسم و لیبرالیسم سیطره خود را در نیمکره شمالی گسترش داده است. در این میانه مطهری و اندیشمندانی مثل او مانند شریعتی، طالقانی، شهید صدر، امام موسی صدر و بهشتی به دنبال راهی جدید فراسوی دوگانه‌های لیبرالیسم- سوسیالیسم-کمونیسم-مارکسیسم بودند که بتوانند سوالات اصلی را فراسوی این دوگانه‌ها تعبیه و تفسیر کنند.

در این میان سنت حکمی صدرایی یکی از برون‌مایه‌های اصلی تفکر شهید مطهری بود ولی مطهری را نمی‌توان فقط در چارچوب سنت حکمی صدرایی محبوس کرد چراکه استاد مطهری دنبال این بود که دین را به عنوان فقط یک چارچوب عبادی در نظر نگیرد بلکه می‌خواست آن را به عنوان یک چارچوب اندیشه‌ای در تعامل با مقتضیات زمان هم قابل بررسی و تعبیر قرار دهد. به زبان دیگر پلی بین دین به مثابه یک چارچوب فکری وحیانی با مقتضیات زمان و تغییر و تحولات اصلی ایجاد کند به گونه‌ای که یک رابطه دیالوگ وار برقرار شود.

* اشاره‌ای به پروژه فکری شهید مطهری داشتید؟ به نظر شما در صورت ادامه حیات، پروژه فکری ایشان به چه سرانجامی می‌رسید؟

** اگر بخواهیم جغرافیای تفکر اسلام را در این ١٥٠ سال اخیر رصد و دسته‌بندی کنیم من سه جریان عمده را در جهان اسلام و ایران به خصوص در حوزه تفکر به گونه‌ای که با عرصه عمومی در ارتباط باشد قابل مشاهده می‌بینم؛ یک جریان خیلی قوی است که معتقد است هیچ مشروعیتی برای تغییر و تحولات جدید نباید در نظر گرفت و هر گونه نگاهی برای آشتی و بازتعریف تغییرات مدرن بدعت در سلف صالح- به زبان خودشان- است و هر کسی قدم در این راه بگذارد بدعت کرده و کاری کفرآمیز انجام داده است.

به زبان امروزی به آنها سلفی‌ها یا طالبانی می‌گویند که با هیچ تحولی در جامعه انسانی موافق نیستند. از سوی دیگر جریانی وجود دارد که به نظر می‌آید به دیالکتیکی که بین دین و عقل، نقل و عقل، وحی و عقل وجود داشته پایبند نیست چرا که معتقد است تئوری یا پروژه اصلی جهان مدرن یا آن چیزی که به مدرنیته قوام می‌دهد همان ایده سکولاریزاسیون است یا ایده سکولار شدن جوامع بشری و انسان پساعصرروشنگری.

به عبارت دیگر معتقد است که عصر روشنگری، پارادایمی را ایجاد کرده است که در آن، ما به هیچ‌وجه نباید دیگر در چارچوب‌های سنتی به مسائل انسانی نگاه کنیم چرا که دین، نهادهای دینی و مسائلی که به گونه‌ای به ماوراءالطبیعه مربوط می‌شود، متعلق به دوران گذشته است. از اینها در جهان اسلام نیز با عنوان متجددین افراطی، علمانیون، سکولارها، لاییک‌ها و مفاهیم‌های مختلف یاد می‌شود. دسته سوم، گروهی هستند که از آنها با مفهوم احیاگران یا اصلاحگران یا مصلحان جامعه اسلامی یاد می‌کنند. درمورد اینها می‌توان به گونه‌ای به صورت یک زنجیره یا خط تفکرشان را به هم متصل کرد.

به طور مثال سرسلسله جنبان این نوع تفکر اصلاح‌گرایانه که با استبداد داخلی و استعمار اروپایی مخالفت شدید داشت –یعنی همزمان در دو جبهه می‌جنگیدند هم استبداد را نقد می‌کردند و هم استعمار را- سید جمال‌الدین اسدآبادی بود. درست است که او در مصر شاگردانی مثل محمد عبدو و رشیدرضا را تربیت می‌کند و آنها خود را منتسب به او می‌دانند اما من عبدو و حتی رشیدرضا را وارثان تفکر سید جمال به حساب نمی‌آورم.

وارث حرکت سید جمال در مصر نیست بلکه علامه اقبال لاهوری است که در شبه‌قاره هند متولد می‌شود و به گونه‌ای باور دارد که برای برون‌رفت از استعمار و استبداد باید نیازمند فهم عصری از دین و رابطه آن با مقتضیات زمان باشیم.

بعد از علامه اقبال لاهوری ما در ایران انتزاع این تفکر را در اندیشه افراد و متفکرانی مانند مطهری، شریعتی، بهشتی و امثال آنها می‌بینیم که معتقد هستند اگر قرار است تغییر و تحولی در جامعه انسانی روی دهد فقط نباید ذهنی باشد بلکه باید رابطه عمیق و وسیعی بین حوزه عمل (practic) و حوزه اندیشه باشد و دین به مثابه یک چارچوب اندیشه‌ای و چارچوبی که بتواند قدرت عاطفی جامعه را به حرکت بیاورد باید بتواند در یک دیالوگی بین عمل و اندیشه نقش ایفا کند. می‌توان گفت مطهری از وارثان این نوع اندیشه است که به زبان دیگری ما به آن روشنفکری یا نواندیشی دینی می‌گوییم. پاسخ به این سوال که اگر حیات مطهری ادامه پیدا می‌کرد پروژه فکری او به کجا می‌رسید مقداری دشوار است به این دلیل که انسان موجودی است که ممکن است در تلاطمات زندگی در رویکردها و جهت‌های او تغییر و تحولات شگرفی اتفاق بیفتد.

به زبان امام جواد(ع) که می‌فرمایند: «انسان تدبیر می‌کند و خداوند تقدیر»، بین آن تدبیر انسان و بین دایره نفوذ و مداخله‌گری که دارد با دایره هستی و آن چیزی که فراسوی اختیار او قرار دارد یک شکاف و گسست عظیم وجود دارد. همیشه بین آنچه اراده می‌کنیم با آنچه در واقعیت اتفاق می‌افتد انطباق وجود ندارد. اما مبتنی بر چارچوب‌هایی که استاد مطهری از تفکر خود به جای گذاشته می‌توان حدس‌هایی زد. حتی به گونه‌ای می‌توان از نگاهی مطهری‌گونه یا سنت فکری مطهری، صحبت کرد. مطهری برای عقل در چارچوب مدیریت جامعه جایگاه ویژه‌ای قایل بود حتی اگر می‌خواست دین را هم فهم کند آن را در قالب تعقل اندیشه می‌کرد. یعنی در برابر کسانی که معتقدند در رابطه نقل و عقل باید نقل را معیار قرار دهیم این گونه نمی‌اندیشید بلکه معتقد بود حتی نقل را هم باید در میزان ترازوی عقل سنجید.

اگر از این منظر نگاه کنیم، ممکن است مطهری را در فضای دیگری تحلیل کنیم یعنی به عنوان یکی از نواندیشان دینی که به مساله تعقل و عقلانیت نه‌تنها باور داشت بلکه اگر بخواهیم در یک بستر تاریخی اندیشه ایرانی و جهان اسلام او را بازخوانی کنیم باید بگوییم که مطهری یکی از اندیشمندان نوفارابین معاصر بود. مقصود من از نوفارابین این است که مطهری کسی بود که اعتقاد داشت بین عقل و وحی یک دیالکتیک برقرار است و همان‌گونه که زبان وحی زبان استعاره است، زبان عقل نیز زبان برهان است و این دو با هم می‌توانند معنا داشته باشند، چرا که معرفت دارای پلکانی است که هرگونه از فهم ممکن است مخصوص یک قشر از جامعه باشد، ما یک فهم خطی نداریم و نمی‌توان یک فهم را به کل جامعه تحمیل کرد.

از این رو اگر به حوزه سیاسی وارد شویم یعنی بخواهیم فلسفه سیاسی مطهری را بازخوانی کنیم می‌توان این گونه تعبیر کرد که مطهری از معدود اندیشمندانی بود که اعتقاد داشت رای و خواست مردم در ساختار سیاسی یک جایگاه تزیینی ندارد بلکه جایگاهی تقنینی دارد.

* با توجه به تحولاتی که در زندگی و افکار انسان رخ می‌دهد آیا می‌توان دوره‌های فکری شهید مطهری را نیز تقسیم‌بندی کرد و گفت که ایشان در طول حیات خود دوره‌های متفاوتی را گذرانده است؟

** یقینا می‌توان چنین کاری کرد. اگر به‌طور خلاصه بخواهم بگویم ما یک مطهری داریم که در مشهد است، یک مطهری داریم که در قم است، یک مطهری داریم که وارد تهران می‌شود، یک مطهری داریم که وارد حسینیه ارشاد می‌شود، یک مطهری داریم که وارد شورای انقلاب می‌شود و یک سال و چندماه بعد از انقلاب نیز یک مطهری داریم که اینها هر کدام به گونه‌ای بر چارچوب فکری مطهری و در گفتمان‌هایی که مطهری با آنها آغاز به تعامل می‌کند تاثیر می‌گذارد و ما انعکاس آن را به گونه‌ای در آثار ایشان می‌بینیم. به صورت خیلی خلاصه می‌توان گفت یکی از دغدغه‌های اصلی مطهری تعامل فکری با مارکسیسم بود.

به خاطر اینکه مارکسیسم آن هم از نوع لنینیسم و استالینیسم آن، به واسطه حضور حزب توده در ایران در بین اقشار فرهیخته و دانشگاهیان و حتی حوزوی‌ها به گونه‌ای نفوذ کرده بود و به عنوان یک خطر احساس می‌شد نه‌تنها این خطر که ممکن است شوروی ایران را اشغال کند بلکه یک خطر عقیدتی نیز محسوب می‌شد و مطهری برای اینکه بتواند وارد یک گفتمان تعاملی با این گروه یا نحله فکری شود نزدیک به ٢٥ سال از عمر خویش را صرف مطالعه آثار مارکس و مارکسیسم می‌کند. ردپای این مطالعات و تعامل فکری را می‌توان به راحتی در آثار ایشان دید. در یک زمان هم که وارد حسینیه ارشاد می‌شود می‌بینید که گفتمان مطهری یک چرخش پیدا می‌کند و به مسائل فرهنگی-سیاسی- اجتماعی و آن چیزی که بعدها به آن گفتمان‌های پساکلونیال یا پسا استعماری می‌گویند توجه بیشتری می‌کند.

باید توجه داشت اگر می‌خواهیم درباره مطهری صحبت کنیم به یک نکته باید واقف شویم؛ ما یکسری متفکرانی داریم که محقق هستند، در حوزه‌ای خاص مطالعه کرده و متخصص آن حوزه می‌شوند اما یکسری متفکر داریم که نظام‌ساز هستند یعنی متفکرانی هستند که در عرصه‌ها و ساحت‌های مختلف اندیشه صاحب یک نگاه و بینش هستند. من حداقل ٢٥ نفر از این متفکران نظام‌ساز را در ایران معاصر احیا کرده‌ام.

این نوع متفکران را نمی‌توان در قالب آکادمیک تعریف کرد. یکی از مسائل و مشکلاتی که جامعه دانشگاهی در ایران نمی‌تواند با این گفتمان‌ها ارتباط عمیق و ارگانیک برقرار کند این است که نظام آموزش عالی ما معمولا متخصص بیرون می‌دهد؛ کسی که بتواند بر یک حوزه تفکر کند اما افرادی مثل مطهری، بهشتی، علامه جعفری و علامه طباطبایی متخصص نیستند بلکه متفکرانی نظام‌ساز هستند.

منظور از متفکران نظام‌سازی که در ساحت‌های مختلف فعالیت می‌کنند این است که به صورت ساده، معمولا اندیشمندان بزرگ دارای دو وجه زنده هستند؛ یکی نگاه آکادمیک آنهاست یعنی نگاهی که مبتنی بر تجزیه و تحلیل مسائل و واقعیت‌هاست و دیگری نگاه پیامبرگونه آنهاست که به گونه‌ای برای خود رسالتی در صحنه جامعه انسانی تعریف می‌کنند. اما نظام آموزش عالی مدرن با ساحت‌های رسالت (mission) و این نوع رسالت‌های پیامبرگونه هیچ گونه ارتباط و همدلی ندارد. به همین دلیل هم هست که ما نمی‌توانیم مطهری را بشناسیم.

* نظر شما راجع به اینکه گفته می‌شود شهید مطهری ایدئولوگ نظام بود، چیست؟

** به گونه‌ای می‌توان گفت انقلاب اسلامی چند مرجع فکری عمده داشت که ایشان را هم باید یکی از آنها به شمار آورد.

* ایدئولوژی ایشان چه بود؟ اینکه انقلاب اسلامی را در برابر اسلام انقلابی قرار می‌دادند، تفاوت این دو چه بود؟

** برای فهمیدن تفاوت انقلاب اسلامی با اسلام انقلابی نیاز است تا حدی تبارشناسی و کند و کاو تاریخی انجام دهیم تا بفهمیم که چرا استاد مطهری در برابر اسلام انقلابی واژه انقلاب اسلامی را مطرح کرد. در آن دوران بحث‌هایی بود یعنی تقریبا جنبش‌ها و گفتمان‌های آزادیخواهی به صورت گسترده در جهان به‌صورت عمده و در ایران نیز به صورت ویژه متاثر از جنبش‌های چپ سوسیالیستی بود و همه‌چیز را با عیار انقلابی بودن می‌سنجیدند. اگر می‌خواستند بگویند اندیشه‌ای آزادیبخش یا مترقی است باید با انقلاب، مسائل انقلابی و نگاه‌های انقلابی رابطه خود را مشخص می‌کرد. یکی از نحله‌هایی که به گونه‌ای متاثر از این نگاه انقلابی بود سازمان مجاهدین خلق بود که هر گفتمانی که زاویه خود با مساله انقلابی بودن را مشخص نمی‌کرد از دایره به طور مثال نیروهای مترقی اسلامی بیرون می‌گذاشتند. استاد مطهری از کسانی بود که اعتقاد داشت انقلاب هدف نیست بلکه وسیله‌ای است برای رسیدن به اهداف بالاتر.

استاد مطهری با اینکه شما انسان‌ها را تقسیم‌بندی کنید و به عنوان مثال بگویید فقط کارگرها می‌توانند یا متمولین نمی‌توانند اسلامی یا انقلابی باشند، با این گونه نگاه‌های چپی و کمونیستی-لنینیستی از ابتدا زاویه خود را مشخص کرده بود. اما در اینکه ایشان از ایدئولوگ‌های نظام و از کسانی بود که پایه‌های فکری، فرهنگی و نهادگونه انقلاب اسلامی ایران را پی‌ریزی کرد شکی وجود ندارد. اگر بخواهیم برای گرایشات سیاسی ایشان نامی پیدا کنیم من ایشان را تقریبا یک اسلامگرا با گرایش‌های فقاهتی می‌دانم. مطمئنا خوانندگان شما مطلع هستند که اسلامگرایی به عنوان یکی از ایدئولوژی‌های مدرن در جهان اسلام که در برابر لیبرالیسم، کمونیسم و ایدئولوژی‌های دیگر قرار گرفته بود یک ایدئولوژی یک دست نیست.

ما می‌توانیم حداقل پنج شاخه عمده برای اسلامگرایی در نظر بگیریم؛ اسلامگرایی با گرایش دموکراتیک، اسلامگرایی با گرایش سوسیالیستی، اسلامگرایی با گرایش لیبرالی، اسلامگرایی با گرایش فقاهتی و اسلام‌گرایی با گرایش سلفی‌گری. اینها هر کدام باز خود زیرشاخه‌هایی دارند. به‌طور مثال اگر بخواهیم به زبان فلسفه، موسس اسلام گرایی فقاهتی در ایران را نام ببریم امام خمینی(ره) بوده و افرادی مانند مطهری و بهشتی در این حوزه می‌توانند به عنوان شارحین آن محسوب شوند. بنابراین شکی در این نیست که این افراد از ایدئولوگ‌های بزرگ نظام بوده‌اند.

* پس از انقلاب تا چه حد شخصیت واقعی و آثار شهید مطهری شناخته شد و چطور می‌توان میزان این شناخت را متوجه شد؟

** من در کتابم نیز به این موضوع اشاره کرده‌ام. یکی از بزرگ‌ترین جفاهایی که به استاد مطهری و آثار ایشان شد این بود که چون ساده می‌نوشتند این باور ایجاد شد که می‌توان آثار او را در مدارس تدریس کرد. همان طور که ما معمولا سعدی و فردوسی و حافظ را در دوران ابتدایی می‌خواندیم و پس از گرفتن دیپلم و رفتن به دانشگاه تصور می‌کردیم دیگر به کار ما نمی‌آیند در حالی که به این صورت نیست. در واقع ما گفتمان مطهری را تقلیل دادیم و این باعث شد جامعه روشنفکری و آکادمیک ما به گونه‌ای نتوانند با استاد مطهری ارتباط برقرار کنند.

به زبان دیگر ما استاد مطهری را به صورت عوام‌زده به جامعه معرفی کردیم و یکی از کارهای بسیار دشواری که امروز روشنفکران، اندیشمندان، جامعه‌شناسان و اصحاب علوم انسانی در ایران و حتی در پهنه جهان با آن رو به رو هستند این است که اول، مطهری را از نگاه‌های عوامانه جدا کرده و بعد بتوانند میراث ایشان را با یک نگاه نقادانه بازخوانی کنند و از این منظر هم نگاه کنند که مطهری اگر ایدئولوگ نظام بود مساوی با این نیست که ایشان ایدئولوگ حکومت اسلامی و تمامی رفتارها و رویه‌های امروز در حکومت هم هست یعنی مطهری موید رفتارهای دولتی و نگاه‌های حکومتی نیست، اگر شهید مطهری امروز به گونه‌ای وجود داشت مطمئنا در صف کسانی قرار می‌گرفت که نگاه‌های نقادانه دارند و معتقد بود در عرصه عمومی باید فضایی وجود داشته باشد که اندیشمندان به دور از هوچی‌گری، عوام‌گری، قشری‌گری و ظاهربینی بتوانند صحبت کنند، نقد سازنده کنند و برای ارتقای فرهنگ سیاسی جامعه و فرهنگ در معنای کلان آن نقش ایفا کنند چرا که ایشان معتقد بود جامعه‌ای می‌تواند روی خوشبختی را ببیند که زنده باشد، بتواند حقیقت را هرچند تلخ، سخت و دشوار باشد هضم کند و خود را قانع نکند که دروغی را بپسندد. شهید مطهری معتقد به نقد سازنده در عرصه عمومی بود به این معنا که در نگاه ایشان یک عنصر روشنگری و روشنفکری اما نه از پارادایم اروپامدارانه وجود دارد.

در نگاه مطهری به حرکت‌های اجتماعی، فرهنگ، دین و جامعه یک عنصر روشنفکرانه وجود دارد ولی متاسفانه جامعه روشنفکری ایران چون از نگاه‌های اروپامدارانه و مدل‌های تفکر آلمانی، فرانسوی، انگلیسی، امریکایی و عقلانیت‌هایی که در آنها شکل گرفته، متاثر است نمی‌تواند با فرم‌ها و مدل‌های روشنفکری غیر غربی ارتباط برقرار کند و این یکی از کاستی‌های جریان روشنفکری در ایران است.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات