پايگاه بصيرت؛ گروه سياسي/ نقلهاي ناقص از زندگي ائمه(ع)، لايههاي پنهان فراواني از ابعاد مختلف زندگي اين بزرگ مردان تاريخ بشريت را ناپيدا گذاشته است که بايد براي شناخت آن تلاش فراوان نمود. در اين بين برخي متفکران بزرگ و ژرف انديشان جهان اسلام همواره تلاش کردهاند تا اين زواياي پنهان را آشکار ساخته و سيماي واقعي اهلبيت(ع) را براي مشتاقان شناخت حقيقت به تصوير کشانند.
حکيم بزرگ انقلاب اسلامي، حضرت آيت الله خامنهاي از جمله اين پژوهشگران بزرگي است که آثار و کلام ماندگاري از ايشان در زمينه تاريخ اسلام انتشار يافته است که کتاب ارزشمند "پيشواي صادق" و "انسان 250 ساله" از اين جمله اند. ضمن آنکه در مجموعه سخنرانيهاي ايشان نيز نکتههاي فراواني ميتوان يافت که در سايت "خامنهاي دات ايآر" قابل دسترسي ميباشد.
در سالروز شهادت شيخ الائمه حضرت امام جعفر صادق(ع) بخشي از بيانات معظم له در شرح زندگي صادق آل محمد(ص) را تقديم علاقمندان ميکنيم:
* حرکت تشکيلاتي
امام صادق(ع) مرد مبارزه بود، مرد علم و دانش بود و مرد تشکيلات بود. مرد علم و دانش بودنش را همه شنيدهايد. محفل درس امام صادق(ع) و ميدان آموزشي که آن بزرگوار به وجود آورد، هم قبل از او و هم بعد از او در تاريخ زندگي امامان شيعه بينظير بود. همهي حرفهاي درست اسلام و مفاهيم اصيل قرآن که در طول يک قرن و اندي به وسيلهي مغرضان و مفسدان يا جاهلان تحريف شده بود، همهي آنها را امام صادق(ع) به شکل درست بيان کرد.
اما مرد مبارزه بودنش را کمتر شنيدهايد. امام صادق(ع) مشغول يک مبارزهي دامنهدار و پيگير بود. مبارزه براي قبضه کردن حکومت و قدرت و به وجود آوردن حکومت اسلامي و علوي. يعني امام صادق(ع) زمينه را آماده ميکرد تا بنياميه را از بين ببرد و به جاي آنها حکومت علوي را که همان حکومت راستين اسلامي است بر سر کار بياورد. اما آن بعد سوم را که اصلاً نشنيدهايد، مرد تشکيلات بودن امام صادق(ع) است که يک تشکيلات عظيمي از مؤمنان خود از طرفداران جريان حکومت علوي در سراسر عالم اسلام از اقصاي خراسان و ماوراءالنهر تا شمال آفريقا به وجود آورده بود. تشکيلات يعني چه؟ يعني اين که وقتي امام صادق(ع) اراده ميکند آن چه را که او ميخواهد بدانند، نمايندگان او در سراسر آفاق عالم اسلام به مردم ميگويند تا بدانند. يعني از همه جا وجوهات و بودجه براي ادارهي مبارزهي سياسي عظيم آل علي جمع کنند. يعني وکلا و نمايندگان او در همهي شهرها باشند که پيروان امام صادق(ع) به آنها مراجعه کنند و تکليف ديني و همچنين تکليف سياسي خود را از آن حضرت بپرسند.
تکليف سياسي هم مثل تکليف ديني واجبالاجرا است. امام صادق(ع) يک چنين تشکيلات عظيمي را به وجود آورده بود و با اين تشکيلات و به کمک مردمي که در اين تشکيلات ��ودند با دستگاه بنياميه مبارزه ميکرد. در هنگاميکه پيروزي او بر بنياميه حتمي بود، بنيعباس به عنوان يک جريان مزاحم و فرصتطلب آمدند، ميدان را گرفتند و بعد از آن امام صادق(ع) هم با بنياميه و هم با بنيعباس مبارزه کرد. ۱۴/۶/۱۳۵۹
* شبکهي گستردهي تبليغاتي
وقتي امام باقر(ع) از دنيا ميرود بر اثر فعاليتهاي بسياري که در طول اين مدت خود امام باقر(ع) و امام سجاد(ع) انجام داده بودند اوضاع و احوال به سود خاندان پيغمبر(ص) بسيار تغيير کرد؛ نقشهي امام صادق(ع) اين بود، که بعد از رحلت امام باقر(ع) کارها را جمع و جور کند، يک قيام علني به راه بيندازد و حکومت بنياميه را -که هر روزي يک دولتي عوض ميشد و حاکي از نهايت ضعف دستگاه بنياميه بود- واژگون کند و از خراسان و ري و اصفهان و عراق و حجاز و مصر و مراکش و همهي مناطق مسلماننشين که در همهي اين مناطق شبکهي حزبي امام صادق(ع) -يعني شيعه، شيعه يعني شبکهي حزبي امام صادق(ع)- شبکهي امام صادق همه جا گسترده بود، از همهي آنها نيرو بيايد مدينه و امام لشکرکشي کند به شام، حکومت شام را ساقط کند و خودش پرچم خلافت را بلند کند و بيايد مدينه و حکومت پيغمبر(ص) را به راه بيندازد؛ اين نقشهي امام صادق بود. لذا وقتي که در خدمت امام باقر(ع) در روزهاي آخر عمرش صحبت ميشود و سؤال ميشود که قائم آل محمد کيست، حضرت يک نگاهي ميکنند به امام صادق(ع) ميگويند که گويا ميبينم که قائم آل محمد اين است. البته ميدانيد که قائم آل محمد يک اسم عام است، اسم خاص نيست، اسم وليعصر صلواتاللَّهعليه نيست. حضرت وليعصر صلواتاللَّهعليه قائم نهايي آل محمد است، اما همهي کساني که از آل محمد(ص) در طول زمان قيام کردند -چه پيروزي به دست آورده باشند چه نياورده باشند- اينها قائم آل محمدند و اين رواياتي که ميگويد وقتي قائم ما قيام کند اين کارها را ميکند، اين کارها را ميکند، اين رفاه را ايجاد ميکند، اين عدل را ميگستراند، منظور حضرت وليعصر(عج) نبود آن روز، منظور اين بود که آن شخصي از آل محمد که بناست حکومت حق و عدل را به وجود بياورد، او وقتي که قيام بکند اين کارها را خواهد کرد و اين درست هم بود.
کار پنهاني و تشکيلاتي بهطور معمول در صورتيکه با اصول درست پنهانکاري همراه باشد، بايد همواره پنهان بماند. آن روز مخفي بوده، بعد از آن نيز مخفي ميماند و رازداري و کتمان صاحبانش نميگذارد پاي نامحرمي بدانجا برسد. هرگاه آن کار به ثمر برسد و گردانندگان و عاملانش بتوانند قدرت را در دست گيرند، خود، دقايق کار پنهان خود را برملا خواهند کرد. به همين جهت است که اکنون بسياري از ريزهکاريها و حتي فرمانهاي خصوصي و تماسهاي محرمانهي سران بنيعباس با پيروان افراد تشکيلاتشان در دوران دعوت عباسي در تاريخ ثبت است و همه از آن آگاهند.
بيگمان اگر نهضت علوي نيز به ثمر ميرسيد و قدرت و حکومت در اختيار امامان شيعه يا عناصر برگزيدهي آنان در ميآمد، ما امروز از همهي رازهاي سربهمهر دعوت علوي و تشکيلات همهجاگسترده و بسيار محرمانهي آن مطلع ميبوديم.
تنها راهي که ميتواند ما را با خط کلي زندگي امام آشنا سازد، آن است که نمودارهاي مهم زندگي آن حضرت را در لابهلاي اين ابهامها يافته، به کمک آنچه از اصول کلي تفکر و اخلاق آن حضرت ميشناسيم، خطوط اصلي زندگينامهي امام را ترسيم کنيم و آنگاه براي تعيين خصوصيات و دقايق، در انتظار قرائن و دلايل پراکندهي تاريخي و نيز قرائني بهجز تاريخ بمانيم.
نمودارهاي مهم و برجسته در زندگي امام صادق(ع) بدين شرح ميباشد:
۱. تبيين وتبليغ مسألهي امامت.
۲. تبليغ و بيان احکام دين به شيوهي فقه شيعي و نيز تفسير قرآن به روال بينش شيعي.
۳. وجود تشکيلات پنهاني ايدئولوژيک–سياسي.
* تبيين وتبليغ مسألهي امامت
امام صادق(ع) نيز مانند ديگر امامان شيعه، محور برجستهي دعوتش را موضوع «امامت» تشکيل ميداده است. براي اثبات اين واقعيت تاريخي، قاطعترين مدرک، روايات فراواني است که ادعاي امامت را از زبان امام صادق(ع) به روشني و با صراحت تمام نقل ميکند. امام در هنگام اشاعه و تبليغ اين مطلب، خود را در مرحلهاي از مبارزه ميديده است که ميبايست به طور مستقيم و صريح، حکام زمان را نفي کند و خويشتن را به عنوان صاحب حق واقعي ولايت و امامت به مردم معرفي نمايد؛ و قاعدتاً اين عمل فقط هنگامي صورت ميگيرد که همهي مراحل قبلي مبارزه با موفقيت انجام گرفته، آگاهيهاي سياسي و اجتماعي در قشر وسيعي پديد آمده، آمادگيهاي بالقوه در همهجا احساس شده، زمينههاي ايدئولوژيک در جمع قابل توجهي ايجاد گرديده، لزوم حکومت حق و عدل براي جمعي کثير به ثبوت رسيده و بالاخره رهبر تصميم راسخ خود را براي مبارزهاي نهايي گرفته است. بدون اين همه، مطرح کردن نام يک شخص معين به عنوان امام و زمامدار محق جامعه، کاري عجولانه و بيفايده خواهد بود.
نکتهي ديگري که بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است که امام در مواردي به اين بسنده نميکند که امامت را براي خويش اثبات کند؛ بلکه همراه نام خود، نام امامان بحق و اسلاف پيشين خود را نيز ياد ميکند و در حقيقت سلسلهي امامت اهلبيت عليهمالسلام را متصل و جداييناپذير مطرح ميسازد. اين عمل با توجه به اينکه تفکر شيعي، همهي زمامداران نابحق گذشته را محکوم کرده و آنان را «طاغوت» بهشمار ميآورده، ميتواند اشاره به پيوستگي جهاد شيعيان اين زمان بهزمانهاي گذشته نيز باشد. در واقع امام صادق(ع) با اين بيان، امامت خود را يک نتيجهي قهري که بر امامت گذشتگان مترتب است، ميشمارد و آن را از حالت بيسابقه و بيريشه و پايه بودن؛ بيرون ميآورد و سلسلهي خود را از کانالي مطمئن و ترديدناپذير به پيامبر بزرگوار(ص) متصل ميکند.
روايت «عمروبنابيالمقدام» منظرهي شگفتآوري را ترسيم ميکند: روز نهم ذيحجه روز عرفه است. محشري از خلايق در عرفات براي اداي مراسم خاص آن روز گردآمدهاند و نمايندگان طبيعي مردم سراسر مناطق مسلماننشين، از اقصاي خراسان تا ساحل مديترانه، جمع شدهاند. يک کلمه حرف بهجا در اينجا ميتواند کار گستردهترين شبکهي وسايل ارتباطجمعي را در آن زمان بکند. امام، خود را به اين جمع رسانده است و پيامي دارد. ميگويد: ديدم امام در ميان مردم ايستاد و با صداي هر چه بلندتر – با فريادي که بايد در همهجا و در همهي گوشها طنين بيافکند و بهوسيلهي شنوندگان به سراسر دنياي اسلام پخش شود- پيام خود را سه مرتبه گفت. روي را به طرف ديگري گرداند و سه مرتبه همان سخن را ادا کرد. باز روي را به سمتي ديگر گرداند و باز همان فرياد و همان پيام. و بدين ترتيب امام دوازده مرتبه سخن خود را تکرار کرد. اين پيام با اين عبارات ادا ميشد: «أَيهَا النَّاسُ إِنَّ رَسُولَ اللهِ (ص) کَانَ الْإِمَامَ- ثُمَّ کَانَ عَلِي بْنُ أَبِي طَالِبٍ (ع) ثُمَّ الْحَسَنُ(ع) ثُمَّ الْحُسَينُ(ع)- ثُمَّ عَلِي بْنُ الْحُسَينِ(ع) ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِي(ع) ثُمَّ . . . »۱
حديث ديگر از ابيالصباحکناني است که در آن، امام صادق(ع) خود و ديگر امامان شيعه را چنين توصيف ميکند: «ما کساني هستيم که خدا اطاعت ما را بر مردم لازم ساخته است. انفال و صفوالمال در اختيار ماست».
صفوالمال، اموال گزيدهاي است که طواغيت گردنکش به خود اختصاص داده و دستهاي مستحق را از آن بريده بودند و هنگاميکه اين اموال مغصوب، با پيروزي سلحشوران مسلمان از تصرف ستمگران مغلوب خارج ميشود، مانند ديگر غنايم تقسيم نميشود تا در اختيار يک نفر قرار گيرد و به او حشمتي کاذب و تفاخري دروغين ببخشد، بلکه به حاکم اسلامي سپرده ميشود و او از آنها در جهت مصالح عموم مسلمانان استفاده ميکند. امام در اين روايت، خود را اختياردار صفوالمال و نيز انفال - که آن نيز مربوط به امام است - معرفي ميکند و با اين بيان، به روشني ميرساند که امروز حاکم جامعهي اسلامي اوست و اين همه بايد به دست او و در اختيار او باشد و به نظر او در مصارف درستش به کار رود.
امام در حديثي ديگر، امامان گذشته را يکيک نام ميبرد و به امامت آنان و اينکه اطاعت از فرمانشان واجب و حتمي است، شهادت ميدهد و چون به نام خود ميرسد، سکوت ميکند. شنوندگان سخن امام به خوبي ميدانند که پس از امام باقر(ع) ميراث علم و حکومت در اختيار امام صادق(ع) است. و بدين ترتيب، هم حق فرمانروايي خود را مطرح ميسازد و هم با لحن استدلالگونه، ارتباط و اتصال خود را به نياي والامقامش عليبنابيطالب(ع) بيان ميکند. در ابواب «کتاب الحجه» از کافي و نيز در جلد ۴۷ بحارالانوار از اينگونه حديث که به صراحت يا به کنايه، سخن از ادعاي امامت و دعوت به آن است، فراوان ميتوان يافت.
مدرک قاطع ديگر، شواهدي است که از شبکهي گستردهي تبليغاتي امام در سراسر کشور اسلامي ياد ميکند و بودن چنين شبکهاي را مسلم ميسازد. اين شواهد، چندان فراوان و مدلل است که اگر حتي يک حديث صريح هم وجود نميداشت، خدشهاي بر حتميت موضوع وارد نميآمد. مطالعهگر زندگينامهي مدون ائمه ��ليهمالسلام از خود ميپرسد: آيا امامان شيعه در اواخر دوران بنياميه، داعيان و مبلغاني در اطراف و اکناف کشور اسلامي نداشتند که امامت آنان را تبليغ کنند و از مردم قول اطاعت و حمايت براي آنان بگيرند؟ پس در اين صورت، نشانههاي اين پيوستگي تشکيلاتي که در ارتباطات مالي و فکري ميان ائمه و شيعه به وضوح ديده ميشود، چگونه قابل توجيه است؟ اين حمل وجوه و اموال از اطراف عالم به مدينه؟ اين همه پرسش از مسائل ديني؟ اين دعوت همهجاگستر به تشيع؟ و آنگاه اين وجهه و محبوبيت بينظير آلعلي(ع) در بخشهاي مهمي از کشور اسلامي؟ و اين خيل انبوه محدثان و راويان خراساني و سيستاني و کوفي و بصري و يماني و مصري در گرد امام؟ کدام دست مقتدر، اين همه را به وجود آورده بود؟ آيا ميتوان تصادف يا پيشامدهاي خودبهخودي را عامل اين پديدههاي متناسب و مرتبط به هم دانست؟
با اين همه تبليغات مخالف که از طرف بلندگوهاي رژيم خلافت اموي بياستثناء در همهجا انجام ميگرفت و حتي نام عليبنابيطالب(ع) به عنوان محکومترين چهرهي اسلام، در منابر و خطابهها ياد ميشد، آيا بدون وجود يک شبکهي تبليغاتي قوي ممکن است آلعلي(ع) در نقاطي چنان دوردست و ناآشنا، چنين محبوب و پرجاذبه باشند که کساني محض ديدار و استفاده از آنان و نيز عرضه کردن دوستي و پيوند خود با آنان، راههاي دراز را بپيمايند و به حجاز و مدينه روي آورند؛ دانش دين را که بنا بر عقيدهي شيعه، همچون سياست و حکومت است، از آنان فراگيرند و در موارد متعددي بيصبرانه اقدام به جنبش نظامي -و به زبان روايات، قيام و خروج- را ازآنان بخواهند؟ اگر تسليحات شيعه فقط در جهت اثبات علم و زهد ائمه عليهمالسلام بود، درخواست قيام نظامي چه معنايي ميتوانست داشته باشد؟ ممکن است سؤال شود اگر بهراستي چنين شبکهي تبليغاتي وسيع و کارآمدي وجود داشته، چرا نامي از آن در تاريخ نيست و صراحتاً ماجرايي ازآن نقل نشده است؟ پاسخ بهطور خلاصه آن است که دليل اين بينشاني را نخست در پايبندي وسواسآميز ياران امام به اصل معتبر و مترقي «تقيه» بايد جست که هر بيگانهاي را از نفوذ در تشکيلات امام مانع ميشد، و سپس در ناکام ماندن جهاد شيعه در آن مرحله و به قدرت نرسيدن آنان، که اين معلول عواملي چند است. اگر بنيعباس نيز به قدرت نميرسيدند، بيگمان تلاش و فعاليت پنهاني آنان و خاطرات تلخ و شيريني که از فعاليتهاي تبليغاتي داشتند، در سينهها ميماند و کسي از آن خبر نمييافت و در تاريخ نيز ثبت نميشد.
* تبليغ و بيان احکام دين به شيوهي فقه شيعي و نيز تفسير قرآن به روال بينش شيعي
اين نيز يک خط روشن در زندگي امام صادق(ع) است. به شکلي متمايزتر و صريحتر و صحيحتر از آنچه در زندگي ديگر امامان ميتوان ديد؛ تا آنجا که فقه شيعه «فقه جعفري» نام گرفته است و تا آنجا که همهي کساني که فعاليت سياسي امام را ناديده گرفتهاند، بر اين سخن همداستان هستند که امام صادق(ع) وسيعترين- يا يکي از وسيعترين- حوزههاي علمي و فقهي زمان خود را دارا بوده است.
مقدمتاً بايد دانست که دستگاه خلافت در اسلام، از اين جهت با همهي دستگاههاي ديگر حکومت متفاوت است که اين فقط يک تشکيلات سياسي نيست؛ بلکه يک رهبري سياسي- مذهبي است. نام و لقب «خليفه» براي حاکم اسلامي، نشاندهندهي همين حقيقت است که وي بيش از يک رهبر سياسي است؛ جانشين پيامبر(ص) است و پيامبر(ص)، آورندهي يک دين و آموزندهي اخلاق و البته در عين حال حاکم و رهبر سياسي است. پس خليفه در اسلام، بهجز سياست، متکفل امور ديني مردم و پيشواي مذهبي آنان نيز هست.
با اين آگاهي، بهوضوح ميتوان دانست که فقه جعفري در برابر فقه فقيهان رسمي روزگار امام صادق(ع) فقط يک اختلاف عقيدهي ديني ساده نبود؛ بلکه در عين حال دو مضمون متعرضانه را نيز با خود حمل ميکرد: نخست و مهمتر، اثبات بينصيبي دستگاه حکومت از آگاهي ديني و ناتواني آن از ادارهي امور فکري مردم و ديگر، مشخص ساختن موارد تحريف در فقه رسمي که ناشي از مصلحتانديشي فقها در بيان احکام فقهي و ملاحظهکاري آنان در برابر تحکم و خواست قدرتهاي حاکم است.
امام صادق(ع) با گستردن بساط علمي و بيان فقه و معارف اسلامي و تفسير قرآن به شيوهاي غير شيوهي عالمان وابسته به حکومت، عملاً به معارضهي با آن دستگاه برخاسته بود. آن حضرت بدين وسيله تمام تشکيلات مذهبي و فقاهت رسمي را که يک ضلع مهم حکومت خلفا به شمار ميآمد، تخطئه ميکرد و دستگاه حکومت را از بعد مذهبياش تهيدست ميساخت.
نخستين حکمرانان بنيعباس که خود در روزگار پيش از قدرت، سالها در محيط مبارزاتي علوي و در کنار پيروان و ياران آلعلي(ع) گذرانيده و به بسياري از اسرار و چموخمهاي کنار آنان بصيرت داشتند، نقش متعرضانهي اين درس و بحث و حديث و تفسير را پيش از اسلاف اموي خود درک ميکردند. گويا به همين خاطر بود که منصور عباسي در خلال درگيريهاي رذالتآميزش با امام صادق(ع) مدتها آن حضرت را از نشستن با مردم و آموزش دين به آنان، و نيز مردم را از رفتوآمد و سؤال از آن حضرت منع کرد؛ تا آنجا که به نقل از «مفضلبنعمر» - چهرهي درخشان و معروف شيعي - هرگاه مسألهاي در باب زناشويي و طلاق و امثال اينها براي کسي پيش ميآمد، به آساني نميتوانست به پاسخ آن حضرت دست يابد.
* وجود تشکيلات پنهاني ايدئولوژيک-سياسي به روال بينش شيعي
امام صادق(ع) در اواخر دوران بنياميه، شبکهي تبليغاتي وسيعي را که کار آن، اشاعهي امامت آلعلي(ع) و تبيين درست مسألهي امامت بود، رهبري ميکرد؛ شبکهاي که در بسياري از نقاط دوردست کشور مسلمان، به ويژه در نواحي عراق و خراسان، فعاليتهاي چشمگير و ثمربخشي دربارهي مسألهي امامت عهدهدار بود، ولي اين تنها يک روي مسأله و بخش ناچيزي از آن است. موضوع تشکيلات پنهان در صحنهي زندگي سياسي امام صادق(ع) و نيز ديگر ائمه عليهمالسلام، از جمله مهمترين و شورانگيزترين و در عين حال مجهولترين و ابهامآميزترين فصول اين زندگينامهي پرماجراست.
براي اثبات وجود چنين سازماني نميتوان و نميبايد در انتظار مدارک صريح بود. نبايد توقع داشت که يکي از امامان يا يکي از ياران نزديکش صراحتاً به وجود تشکيلات سياسي - فکري شيعي اعتراف کرده باشد؛ اين چيزي نيست که بتوان به آن اعتراف کرد. انتظار معقول آن است که اگر روزي هم دشمن به وجود تشکل پنهاني امام پي برد و از خود آن حضرت يا يکي از يارانش چيزي پرسيد، او بهکلي وجود چنين چيزي را انکار کند و گمان آن را يک سوءظن يا تهمت بخواند. اين، خاصيت هميشگي کار مخفي است.
بايد در پي قرائن و شواهد و بطون حوادث ظاهراً سادهاي بود که اگرچه نظر بينندهي عادي را جلب نميکند، ولي با دقت و تأمل، خبر از جريانهاي پنهاني بسياري ميدهد. اگر با چنين نگرشي به سراسر دوران دو قرن و نيمي زندگي ائمه عليهمالسلام نظر شود، وجود يک تشکيلات پنهان در خدمت و تحت فرمان ائمه عليهمالسلام تقريباً مسلم ميگردد.
۲۱/۳/۵۸
پينوشت:
۱. بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۵۸
۲. کافي، ج ۱، ص ۱۸۶
۳. مفضل، يکي از ياران امام صادق (عليهالسلام) بود