يكي از اصليترين جبههگيريهاي غرب عليه اسلام در طول چند سال گذشته متهم كردن اسلام به خشونت و دهشتافكني يكي از مهمترين پايههاي سياهنمايي عليه ايران بوده است، به گونهاي كه هم اكنون در تمام دنياي غرب اين توهم در ذهن بسياري شكل گرفته است كه خشونت تمامعيار به طور مرتبط با اسلام است، از همين رو بود كه مقام معظم رهبري در نامه اخير خود به جوانان اروپايي اين نكته را مطرح كردهاند كه غرب نقش بيبديلي در ايجاد اين خشونت داشته است.
ريشهها كجاست
ريشههاي شكلگيري و گسترش افراطگرايي در سپهر عمومي و جغرافياي جهان اسلام از جمله پديدههاي پراهميت سياسي در عرصه بينالملل است، بهويژه با گسترش حوزه عمل آنان كه نماد تروريسم نوين در جهان معاصر بهشمار ميرود، اين پرسش مطرح ميشود كه نظام سلطه غرب چگونه در بازتوليد افراطگرايي در جهان اسلام نقش ايفا كرده است. نظام سلطه غرب همواره در برخورد با كشورهاي جهان اسلام از نوعي منطق مبتني بر انگارههاي تاريخي صليبي و همچنين منطق حسابگرانه استعماري پيروي كرده است.
بر همين اساس، عنصر قدرتمحوري و خشونتطلبي وجه بارز تعامل غرب با جهان اسلام، بهويژه از آغاز دوران استعمار بوده كه در مقاطع بعدي بهويژه در قرن بيستم نيز تداوم پيدا كرده است. وجوه خشونت نظام سلطه در مقطع فوق را ميتوان با تحولاتي نظير تقسيم منطقه به مرزهاي ساختگي در قرارداد سايكس- پيكو، گسترش جنگ سرد در غرب آسيا، حمايت از حكومتهاي مرتجع عربي و سركوب جوامع و حمايت از تأسيس و اشغالگري رژيم صهيونيستي در منطقه مشاهده كرد. در واقع ريشه بحرانهاي منطقه غرب آسيا را بايد در همين امر جستوجو كرد كه نظام سلطه، نظم ساختگي و استعماري مدنظر خود را در منطقه حاكم كرد.
اسلام دشمن اصلي ميشود
گذر از دوران دوقطبي در نظام بينالملل، اشغالگري مستقيم در قالب ايده نظم نوين جهاني و طرحهايي چون خاورميانه بزرگ و همچنين گسترش خشونت نمادين در قالب ايدههاي اسلامهراسي در دستوركار امريكا قرار گرفت. غرب براي اينكه هژموني گفتماني خود را پس از جنگ سرد و فروپاشي شوروي حفظ كند، به يك غير نياز داشت كه همانا «اسلام» بود و اسلامهراسي به ابزاري مهم در تثبيت و تقويت هويت غربي بدل شد.
نظريه جنگ تمدنها كه توسط هانتينگتون درباره جنگ تمدنها كه مرزهاي اسلام را خونآلود عنوان ميكند، نمادي روشن از تلاش غرب براي جنگطلبي و جايگزيني اسلام به جاي كمونيسم در غرب بوده است. از همان زمان تاكنون جهتگيريهاي غرب همگي مبتني بر ايجاد نوعي دشمنسازي از مسلمانان بوده است.
اين جبههگيري پس از يازدهم سپتامبر به شدت ملموستر شد، به گونهاي كه برخي قوانين در خصوص مسلمانان به شكل آزاردهندهاي به تبعيضنژادي نزديك شده است.
اما آنچه در اين ميان اهميت دارد آن است كه خشونتطلبي غرب به شكل مستقيم در جهان اسلام منجر به بروز جريانات افراطي شده است، البته سابقه نگرش سلفيگري و برداشت ارتجاعي از دين، به جريانات حديثگرا در تاريخ اسلام بازميگردد اما بيترديد علتي را كه باعث شد در دوران مدرن، اين افكار پوسيده ابتدا در قبايل بدوي عربستان منجر به بروز وهابيت شود و سپس در سطح جهان اسلام گسترش يابد، بايد بيرون از اسلام جستوجو كرد، همچنانكه فرقه وهابيت چيزي بيش از انديشههاي خوارج در صدر اسلام نبود اما بهرهگيري انگلستان از اين انديشه، به جنگافروزي در جهان اسلام انجاميد.
مقابله با شوروي و ساختن القاعده
اما در دهههاي اخير اشغال نظامي افغانستان توسط شوروي در سال ۱۹۸۰ و رقابت امريكا با اين كشور، نقطه عطف ديگري براي گسترش افراطگرايي در جهان اسلام بود. استراتژيستهاي غربي نسبت به غليان هويت سلفي در جهان اسلام آگاهي داشتند و تلاش بسياري نمودند تا اين ظرفيت را در جهت منافع راهبردي خود سوق دهند، لذا با آغاز تجاوز شوروي به افغانستان، امريكا عزم خود را جزم نمود تا اين كشور را به يك ويتنام ديگر، اما اينبار براي شوروي بدل نمايد، به همين دليل امريكا سياست خود را بر حمايت قاطع از مجاهدين عرب- افغان قرار داد و آنان را «مبارزان آزادي» ناميد.
به اين ترتيب، امريكا علاوهبر مبارزه با شوروي، ميتوانست مانع از نفوذ انقلاب ايران در ميان ساير كشورهاي اسلامي شود و به توليد جريان آنتيتز انقلاب اسلامي در آينده بينجامد. در واقع آنچه هويت و فكر سلفي را بدل به هستههاي تشكيلاتي مبارز نمود، بيترديد تلاقي منافع غرب با اين افراطگرايان بود، به همين دليل هم پس از پايان جنگ، طالبان بهكمك پاكستان و امريكا و تأمين مالي عربستان سعودي، به يك قدرت مؤثر نظامي تبديل شد و توانست قدرت را در افغانستان قبضه كند.
عملاً ارتباط سري ايالاتمتحده امريكا و طالبان، باعث شد بسياري سيا و وزارت امور خارجه امريكا را پدرخوانده طالبان قلمداد كنند.
از طرف ديگر، بنلادن در واكنش به تهاجم امريكا به سرزمينهاي اسلامي در جنگ خليجفارس، انديشه ايجاد يك جبهه جهاد جهاني را دنبال كرد كه منجر به تأسيس جبهه بينالمللي جهاد عليه يهوديان و صليبيان شد. نهايتاً تمركز بر دشمن امريكايي باعث شد القاعده حملات تروريستي را عليه منافع ايالاتمتحده اجرايي كند.
در اين ميان، حمله به برجهاي دوقلوي تجارت جهاني در امريكا كه بزرگترين عمليات تروريستي در ابتداي قرن بيستويكم بود، موجب شد غرب از اين فضا استفاده كند و تمام اسلام را بهصورت تروريستي، جهادي و راديكال و بنيادگرا نشان دهد و يك اينهماني ميان تهديدات كمونيسم در نيمه قرن بيستم و اسلامگرايي در ابتداي قرن بيستويكم به وجود آورد، لذا حمله به افغانستان و عراق در دستور كار امريكا قرار گرفت اما حمله به افغانستان با پراكنده ساختن گروههاي جهادي به وخيمتر شدن تهديدات انتحاري انجاميد كه نتيجه آن تصميم جهت حمله به عراق بود.
اشغال عراق نيز سبب تمركز افراطگرايان در عراق و تبديل شدن عمليات انتحاري بهعنوان شيوه غالب جهاد گرديد. در واقع خشونت عريان امريكا منجر به گسترش افراطگرايي و شبكه بينالمللي القاعده گرديد. متقابلاً نيز غرب از القاعده بهعنوان يك تهديد استفاده ميكرد و استراتژي خشونتآميز خود را تداوم ميبخشيد.
داعش محصول خشونت فيزيكي غرب
داعش در عين اينكه در تداوم القاعده و دگرديسي در آن به وجود آمد، بهنحو فزايندهاي از ميان مسلمانان اروپايي يارگيري كرد. در واقع داعش از اينجا به وجود آمد كه القاعده عراق برخلاف القاعده مركزي، شيعيان را هدف حملات خود قرار داد و تلاش كرد خلافت اسلامي برپا كند. پس از آن نيز با آغاز بحران سوريه، غرب بار ديگر مانند دهه ۱۹۸۰ تلاش كرد از ظرفيت بهاصطلاح جهادگران سلفي، اينبار عليه نظام سوريه، تضعيف جبهه مقاومت و ايجاد مانع در برابر انقلاب اسلامي ايران استفاده نمايد، به همين دليل، دولت اسلامي عراق به رهبري ابوبكر البغدادي، تلاش كرد حوزه اقتدار خود را به سوريه نيز گسترش دهد و بر همين اساس، خود را دولت اسلامي در سرزمين عراق و شام يا همان داعش ناميد.
يكي از مهمترين ويژگيهاي داعش، حضور چشمگير جوانان اروپايي در اين گروه است. اين ويژگي البته پديده جديدي است كه كاملاً در ارتباط با بعد نمادين خشونت ساختاري غرب بروز كرده است. به بيان ديگر، ظهور وهابيت، القاعده و طالبان با خشونتطلبي فيزيكي و منافع راهبردي آنان در جهان اسلام مرتبط است ولي در خصوص داعش بايد گفت در عين اينكه اين گروه محصول خشونت فيزيكي غرب بهشمار ميرود، حضور جوانان اروپايي در آن نشاندهنده تأثيرات فرهنگيتر سلطه غرب است.
اين وضعيت بهشكل مستقيم نتيجه سياست تحميل و تحقير فرهنگي غرب است كه با مختل كردن هويتسازي بومي، يك بحران فراگير هويت و معنا در جوامع مختلف جهان پديد ميآورد و بستر بسيار مناسبي را براي افراطگرايي فراهم ميكند.
از سوي ديگر نشانههاي واضحي وجود دارد كه بسياري از دستگاههاي اطلاعاتي غرب در ايجاد و تكوين داعش نقش مؤثري داشتهاند كه از آن جمله ميتوان به زنداني شدن بسياري از رهبران فعلي داعش در كمپ بكا اشاره كرد كه در آنجا براي ايجاد و گسترش فرقههاي قومي آموزشهاي بيشتري را فرا گرفتهاند. هم اكنون نيز اطلاعات منتشره حاكي است كه بسياري از جوانان غربي كه وارد داعش شدهاند عملاً از سوي دستگاههاي اطلاعاتي اجير شدهاند تا وارد شبكههاي تروريستي شوند.
غرب مسئوليت خود را قبول كند
به اين ترتيب است كه ميتوان به نكتهاي كه مقام معظم رهبري در خصوص نقش غرب در ايجاد خشونت ساختاري در جهان اسلام فرمودند پي برد. غرب با تقويت برخي جريان افراطي به دنبال منافع سياسي خود است و در رهگذر آن بسياري از مسلمانان را نيز قرباني ميكند. حال اين ترفند غرب نيز خود دامن وي را گرفته به گونهاي كه براي مبارزه با آن مجبور به لشكركشي نظامي است. غرب همانگونه كه مقام معظم رهبري به آن اشاره كردهاند، براي پايان خشونت بايد به استفاده از اين ترفند پاسخ دهد و مسئوليت اعمال خود را در مصائب ملتها قبول كند.
http://javanonline.ir/fa/news/759251
ش.د9404743