تاریخ انتشار : ۰۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۰:۰۵  ، 
کد خبر : ۲۹۸۶۴۳
انقلاب اسلامی در مصاف نئولیبرالیسم

از چپ‌ترین چپ تا راست‌ترین راست

پایگاه بصیرت / دکتر شهریار زرشناس

(روزنامه وطن امروز – 1395/10/22 – شماره 2071 – صفحه 12)

انقلاب اسلامی در دل جهان به‌هم‌پیوسته‌ای رخ داد که ذیل غرب مدرن قرار داشت و غرب مدرن کاملاً بر آن مسلط بود. این جهان به‌قدری به‌هم‌پیوسته بود که هر گوشه‌ای از آن را که به هم می‌زدید، کل سیستم به هم می‌خورد. بنابراین کل سیستم در مقابل ما قرار داشت. انقلاب اسلامی در خود ایران هم در دل فرماسیون غرب‌زدگی شبه‌مدرن شکل گرفت. بنابراین انقلاب از لحظه‌ اول، در هر 2 مقیاس جهانی و داخلی، توسط یک جهان متخاصم احاطه شده بود. این جهان به‌درستی درک کرده بود که انقلاب قصد دارد همه‌ امور را تغییر دهد. به اعتقاد من، ما در داخل ضعف عمده داشتیم و می‌توانستیم کارهای بنیادینی کنیم که موقعیت ما را در جهان تقویت کند اما این کارها انجام نشده است.

فرماسیون غرب‌زدگی شبه‌مدرن بلافاصله پس از استبداد صغیر آغاز شد؛ بعد از اینکه مشروطه در سال 1327 هجری قمری به‌طور کامل به دست این آقایان افتاد و جریانی با محوریت ماسون‌های لژ بیداری به قدرت رسید. عملاً به این ترتیب، استارت فرماسیون غرب‌زدگی شبه‌مدرن در ایران زده شد.

از سال 1288 شمسی تا کودتای رضاشاه 11 سال فاصله بود و هرج‌ومرج درونی جریان حاکم (لژ ماسونی بیداری) موجب شد نتوانند پروژه‌ خود را اجرا کنند. بنابراین حرکت خود را عوض کرده و رضاشاه را بر سر کار آوردند. پس از آن، از سال 1300 شمسی کشور ما با سرعت فوق‌العاده‌ای، چهاراسبه به سمت تأسیس یک فرماسیون غرب‌زدگی شبه‌مدرن حرکت کرد. این فرماسیون 3 سیستم اصلی داشت. اول، سیستم سیاسی که رژیم پهلوی مظهر و اراده‌ سیاسی آن بود. در واقع، مادر این سیستم محسوب می‌شد، چون توانست بقیه‌ سیستم‌ها را بسازد. دوم، سیستم اقتصادی غرب‌زدگی شبه‌مدرن که قبل از شکل‌گیری سیستم سیاسی آن (رژیم پهلوی) در کشور وجود داشت. جوانه‌هایی از سرمایه‌داری شبه‌مدرن از سال 1270 قمری در دوره‌ ناصرالدین‌شاه پدید آمده بود ولی مسلط نشده بود. سوم، سیستم فرهنگی که قوی‌تر از ابعاد اقتصادی بود و روشنفکرها مسؤولیت هدایت آن را بر عهده داشتند. بنابراین، این 3 سیستم در کنار هم، کل فرماسیون غرب‌زدگی شبه‌مدرن را ساختند.

فرماسیون غرب‌زدگی شبه‌مدرن در ایران مانند نوزادی ناقص‌الخلقه و ناکارآمد بود. از ابتدا این فرماسیون و نوزاد دچار بحران بود. پس از سال 55، بحران اقتصادی و فرهنگی شدت یافت و منجر به بحران سیاسی و انقلاب شد.

انقلاب اسلامی در مقابل هر سه سیستم ایستاد. اول، رژیم پهلوی و اراده‌ سیاسی فرماسیون غرب‌زدگی شبه‌مدرن را در هم شکست. اما متأسفانه نقطه‌ضعف اینجا بود که سیستم اقتصادی و فرهنگی سر جای خود باقی ماندند. غافل از اینکه فرماسیون غرب‌زدگی شبه‌مدرن یک مجموعه است و ما باید از کل آن عبور می‌کردیم.

پس از انقلاب اسلامی، سیستم اقتصاد و فرهنگ در این کشور ضربات جدی زیادی خورد (سیستم اقتصادی بلافاصله پس از پیروزی انقلاب و سیستم فرهنگی بویژه از سال 60 به بعد). نمایندگان سیستم فرهنگی، روشنفکران (اعم از روشنفکران به‌اصطلاح دینی و غیرمذهبی) بوده و نمایندگان سیستم اقتصادی، سرمایه‌داری سکولار شبه‌مدرن ایران به‌شمار می‌روند.

این گروه دقیقاً از فردای انقلاب کاملاً با برنامه و هماهنگ به سمت بازسازی این سیستم حرکت کرد. به این صورت که بخشی از جریان روشنفکری (که بیشتر گرایش‌های لیبرالی دارد و پس از مدتی نئولیبرالیسم را در ایران متولد کرد) به حاکمیت وصل شد.

در تاریخ جمهوری اسلامی، ما همیشه یک جناح لیبرال داشتیم. ابتدا بازرگان و دولت موقت بودند و پس از ضربه خوردن آنها در ماجرای تسخیر لانه‌ جاسوسی، بنی‌صدر در این جایگاه قرار می‌گیرد. پس از او یک جریان نئولیبرال پنهان در حکومت زاده می‌شود که دقیقاً در دل دولت مهندس موسوی پایگاه دارد. این مجموعه شامل «بروکرات/ تکنوکرات»‌هایی است که نقش بسیار مهمی در بازسازی 2 سیستم دیگر (فرهنگی و اقتصادی) بازی می‌کنند.

در حقیقت، آرایش اقتصادی و سیاسی ایران به این شکل تغییر می‌یابد: اواخر دهه‌ 60 نظام جمهوری اسلامی روی کار است که وجه مسلط سیستم سیاسی آن وجه ولایی است ولی وجه غیرمسلط نیرومند، نهان‌روش و پرنفوذی دارد که اگرچه بروز سیاسی ندارد اما بشدت در عرصه‌ اقتصاد و فرهنگ فعالیت می‌کند و به دنبال بازسازی سیستم‌های آسیب‌دیده‌ خود است.

این گروه در دهه‌ 60، با مهره‌چینی در وزارت ارشاد و علوم، کاملاً موفق به این کار شدند. همچنین جریان شورایعالی انقلاب فرهنگی را به‌دقت تغییر مسیر دادند. من فکر می‌کنم «عبدالکریم سروش»، «خاتمی»، «رضا تهرانی»، «شمس‌الواعظین» و به‌طور کلی «حلقه‌ کیان» و «کیهان فرهنگی» نقش بسیار مؤثر و زیرکانه‌ای بازی کردند. این عده با بازسازی سیستم فرهنگی خود، به بخشی از سیستم سیاسی تبدیل شدند. به‌علاوه پس از سال 68، سیستم اقتصادی را هم بازسازی کردند. در این بازسازی، مدلی که این بار ظهور کرد، نه لیبرالیسم- کلاسیک بود و نه سوسیال- ‌دموکراسی، بلکه مدل «نئولیبرالیسم» بود. در تعاملی دقیق، بازسازی مدل اقتصادی به فرهنگ قدرت داد و سیستم فرهنگی نیز زمینه‌ بازسازی سیستم اقتصادی را فراهم کرد. از طرفی، بخش سیاسی حاضر در حاکمیت به هر دو کمک می‌کرد.

به همین دلیل، حلقه‌ بروکرات‌های دهه‌ 60 (که ادعا می‌کردند گرایش‌های چپ دارند) عامل اجرای «نئولیبرالیسم اقتصادی» از سال 68 به بعد می‌شود. این گروه با تمام شعارهای رنگارنگ دهه‌ شصتی‌شان، زمینه‌ساز تهاجم فرهنگی می‌شوند. اساساً قوی‌ترین عنصر تهاجم فرهنگی در دل خود نظام جمهوری اسلامی، در وزارت ارشاد و علوم دهه‌ 60 بود. اینها آنچنان نیروسازی و مهره‌چینی کرده بودند که بدنه‌ وزارتخانه‌ها قابل شکستن نبود، چون کاملاً از نیروهای خودشان اشباع بود. در واقع از سال 60، مهندس موسوی نخست‌وزیر کشور بود و ما امروز متوجه می‌شویم که چرا آن زمان عده‌ای اصرار داشتند مهندس «موسوی» نخست‌وزیر شود. ما امروز متوجه می‌شویم که شهید «آیت» چرا مخالف مهندس موسوی بود. ما امروز متوجه می‌شویم چرا اصرار به مهندس موسوی این‌قدر زیاد بود.

به این ترتیب، انقلاب از ابتدا با بحران تفکر روبه‌رو بود. به عبارتی، این بدان معنا بود که انقلاب دشمن خود را نمی‌شناخت و متوجه نشد در هم شکستن سیستم سیاسی کافی نیست. باید هرچه سریع‌تر سیستم فرهنگی را تغییر داده و برنامه‌ جدیدی برای اقتصاد طراحی می‌کرد (حتی برنامه‌ موقت برای دوره‌ گذار). ممکن است نتوانیم اقتصاد اسلامی را محقق کنیم اما می‌توانیم اقتصادی طراحی کنیم که چشم‌اندازش اسلامی بوده و نگاه به مدینه‌النبی داشته باشد. می‌توانستیم از شر نئولیبرالیسم رها شویم و یک اقتصاد عدالت‌محور ویژه دوران گذار را برنامه‌ریزی کنیم. در حالی ‌که ما حتی به این نکات فکر نکردیم. بنده در میان تمام بزرگان دهه‌ 60، تنها 2 نفر را دیدم که به این مسائل فکر می‌کردند: شهید «مرتضی آوینی» و آقای «داوری‌اردکانی». شهید آوینی تنها کسی بود که از خطر علم مدرن و نسبت ما با مظاهر عالم مدرن حرف می‌زد. در بعضی سخنرانی‌های پراکنده‌ آقای داوری در سال‌های 62 و 63 هم این نکته به چشم می‌خورد. البته به نظر می‌رسد به‌قدری به ایشان فشار آوردند که دیگر تکرار نشد.

گفتن این‌ مسائل در آن دهه، بسیار سخت و خطرناک بود، چون جریان عبدالکریم سروش بر فضای فرهنگی، رسانه‌ای، مطبوعاتی و تا حدی فضای سیاسی کشور سیطره داشت. مشکل این بود که انقلاب دشمن خود را بدرستی نمی‌شناخت. همه تصور می‌کردند اگر فرد نمازخوانی یک مجموعه را مدیریت کند، مساله حل می‌شود.

غافل از اینکه ما به یک مدل تازه نیاز داریم و حتی هنوز آن را تدوین نکرده‌ایم. ما هنوز مانیفست سینمای دینی و ادبیات ملتزم با آرمان‌های انقلاب نداریم و نتوانستیم یک دوره تاریخ غرب را از موضع خودمان بنویسیم. پس هنوز مرزهای هویتی خود را با غربی‌ها تعریف نکرده‌ایم. تعریف نکردن مرز، یعنی مرزی وجود ندارد. در نتیجه، همه‌چیز به داخل هجوم می‌آورد. از طرفی، ما در هیچ زمینه‌ای چیزی تولید نکردیم و در عوض، آنها قدرت، مترجم، استاد و سیستم دانشگاهی را در دست دارند. به این ترتیب، منفعل می‌شویم و انقلاب در سیستم موجود هضم می‌شود. این اتفاق دقیقاً مطلوب آنهاست.

در حقیقت، آنها می‌خواهند با بازسازی سیستم فرهنگی و اقتصادی، سیستم سیاسی را کاملاً در اختیار خود بگیرند (البته همواره بخشی از سیستم سیاسی در دستشان بوده است). با این کار، فرماسیون غرب‌زدگی شبه‌مدرن را بازسازی خواهند کرد؛ همان‌طور که در گذشته با 2 کودتا این کار را انجام دادند. اولی، شبه‌کودتای 18 تیر سال 78 و دومی کودتای رنگی و مخملی 88 که کاملاً برنامه‌ریزی‌شده بود.

نقطه‌ اتکای این عده، سیستم اقتصادی و فرهنگی بود و به ‌دقت برنامه‌ریزی کردند. در واقع، آرایش اقتصادی ایران به شکلی عوض شد که طبقه‌ متوسط مدرن به وجود آمد. لایه‌ فوقانی این طبقه سکولار بوده و کاملاً در خدمت اینهاست. لایه‌ میانی و تحتانی تا حدودی پتانسیل اندیشه‌ دینی دارد.

در توضیح طبقه‌ متوسط مدرن باید گفت این طبقه از اوایل قرن بیستم ظهور کرده و همواره در خدمت امپریالیسم و رژیم‌های وابسته و دست‌نشانده بوده است. در دهه‌ 40، یکی از اهداف اصلاحات اقتصادی و انقلاب سفید این بود که در ایران یک طبقه‌ متوسط مدرن به وجود بیاورند تا پایگاه رژیم شاه باشد اما انقلاب اسلامی سال 57 مانع آن شد.

از طرفی، این طبقه هنوز قوی نبود، تنها یک میلیون نفر عضو داشت و وزن ‌کیفی مناسبی نداشت. این گروه توانستند با تغییر آرایش اقتصادی ایران، طبقه‌ متوسط مدرن را کاملاً بازسازی کنند. گردش سرمایه به سمت بخش خصوصی رفت و سرمایه‌ریزی سکولار را در ایران پدید آورد. البته برخلاف اسمش، دولتی است و 90 درصد رانت‌ها به جیب این سرمایه‌داری ریخته می‌شود. بخشی از این سرمایه‌داری خودبه‌خود باید به بدنه‌ تکنوکرات/ بروکرات منتقل شود که عبارت است از طبقه‌ متوسط مدرن ایران و لایه‌های فوقانی آن. سوال اینجاست: این بدنه چگونه تربیت شد؟ در دهه‌ 60 عبدالکریم سروش با گسترش علوم انسانی و تغییر نظام دانشگاهی دست به این کار زد. در واقع سروش با این کار، عده‌ای تکنوکرات/ بروکرات تربیت کرد که هسته‌ مرکزی طبقه‌ متوسط مدرنی را تشکیل دهند و از سال 68 به بعد، مدل اقتصادی ایران را بسازند.

در مرحله‌ بعد، ترکیب این دو، یک نیروی سیاسی آلترناتیو در مقابل نظام ایجاد کرد. فرهنگ آن هم سکولار بود و مسائل دینی و مذهبی را مسخره می‌کرد. ضمن اینکه وزارت ارشاد و علوم با برنامه‌ریزی دقیق، ادبیات ضدآرمانگرا در دهه‌ 60، تئوری‌پردازی‌های لیبرالی و ترویج تفکر «آیزایا برلین» و «پوپر» و... در ایران را مکمل آن قرار داد. سپس یک سرمایه‌داری سکولار کاملاً قدرتمند پس از سال 68 ظهور کرد که آنها را از نظر اقتصادی تأمین می‌کرد. روزنامه‌های‌ همشهری و ایران تأسیس شد تا تبدیل به ارگان ویژه این جریان شود. در نهایت، حرکتی خزنده و مکمل برای پس گرفتن سیستم سیاسی رخ داد. با نگاهی به تاریخ ایران درمی‌یابیم از سال 1225 قمری که نخستین هسته‌های روشنفکری و لژهای مخفی ماسونی توسط دولتمردان انگلیسی، «جیمز موریو» و سر‌«جونز» تأسیس ‌شد تا سال 57، روشنفکری ایران 2 شاخه‌ دینی و غیردینی با گرایش‌های متعدد داشت. در دهه‌ 60، نئولیبرالیسم در داخل و خارج در جریان روشنفکری رسوخ کرد و از سال 68 پیوند آنها نزدیک شده و آثارشان در اینجا ترجمه و منتشر می‌شود.

«شایگان» و «جهانبگلو» به کشور می‌آیند و «عطا مهاجرانی» به آنها می‌پیوندد. از سال 70 به بعد، نئولیبرالیسم تبدیل به ایدئولوژی اصلی اینها می‌شود. وزارت ارشاد در خدمت آنهاست؛ حلقه‌ کیان، ماهنامه‌ زنان، مجله‌ ارغنون، انتشارات طرح نو و مجموعه‌ آینه را تأسیس می‌کنند و رانت‌های ویژه برای بعضی از ناشران در نظر می‌گیرند.

جالب است که همه‌ این افراد متعلق به یک حلقه و در دولت مهندس موسوی فعال بودند. در حقیقت، سرنخ همه‌ آنها در دولتمردان دولت موسوی به چشم می‌خورد. از طرفی، نیروهای انقلابی سردرگم و بی‌برنامه و دچار روزمرگی بودند. در نتیجه، انقلاب به‌جای اینکه اقتصاد عدالت‌محور ایجاد کند، نئولیبرالیسم اقتصادی ایجاد کرد. در عرصه‌ فرهنگی نیز نقطه‌ قوت انقلاب به نقطه‌ ضعف آن تبدیل شد و بازی را به دست آنها سپرد.

در مجموع، کلیت روشنفکری ایران زیر چتر نئولیبرالیسم قرار گرفت که پدیده‌ بسیار عجیبی بود. در تاریخ روشنفکری ایران، از سال 1320 قمری، هرگز دیده نشده روشنفکری زیر چتر یک ایدئولوژی به وحدت برسد. چپ‌ترین چپ و راست‌ترین راست همگی در نئولیبرالیسم به وحدت رسیدند. این اتفاق ‌نظر بسیار پرمعنی است.

ابتدای انقلاب، به دلیل فضای مارکسیستی، سوال همه این بود: مالکیت خصوصی باشد یا خیر. در صورتی که با نگاه به سیره‌ حضرت رسول(ص) و حضرت علی(ع)، درمی‌یابیم اقتصاد اسلامی، ولایی است؛ یعنی مبنا در دست ولی است. در واقع اراده‌ ولی باید در اقتصاد اسلامی گسترش پیدا کند. پس ما باید به سمت ساختن یک اقتصاد دوران گذار شبیه به اقتصاد اسلامی حرکت کنیم. این اقتصاد باید به قول شهید آوینی، نظر به باطن مدینه‌النبی داشته باشد. گام دوم اینکه باید دست به اصلاحات اقتصادی عدالت‌طلبانه بزنیم؛ حتی به‌صورت محدود. وقتی سرمایه‌ بزرگ را محدود می‌کنیم، باید آن را به بخش دیگری بسپاریم. می‌توانیم این سرمایه را به طبقه‌ فرودست جامعه دهیم و با این کار، ضریب امنیت نظام را افزایش دهیم، زیرا بخشی از لایه‌های جامعه که آمادگی فرهنگی دارند، با نظام همراه و همدل خواهند شد.

در این قدم، می‌توانیم از بسیاری از مدل‌های استراتژیک، مثل خانه‌سازی، دادن امکانات ویژه و... بهره ببریم که در کشورهای مختلف نتیجه داده است. به این ترتیب، بخشی از اقشار فرودست جامعه به نظام نزدیک شده و ضریب امنیت نظام بالا می‌رود. به‌علاوه، قدرت سرمایه‌ نئولیبرال سکولار کاملاً کاهش می‌یابد. این حرکت‌ها توفانی از مقاومت‌های سیاسی و فرهنگی جریان نئولیبرال را موجب خواهد شد.

در مرحله‌ سوم، گام مکمل این است که آرایش فرهنگی جامعه را عوض کنیم. در حال حاضر، آرایش فرهنگی کشور در بازار مطبوعات، نشر و فضای دانشگاهی به نفع جریان لیبرال است. حتی در زمان احمدی‌نژاد هم این روال حاکم بود.

متأسفانه برنامه‌ریزان به دلیل بی‌تدبیری، زمانی که وزارت ارشاد را در اختیار داشتند، نتوانستند کاری از پیش ببرند. در حال حاضر رسانه، سینما، تئاتر و دانشگاه‌ها کاملاً در دست آنهاست. اصلاً به نظر نمی‌رسد ما در یک جامعه‌ اسلامی زندگی می‌کنیم و صدای ما بسیار ضعیف است.

تغییر آرایش فعلی نیاز به برنامه‌ریزی استراتژیک دارد و متولی آن وزارت ارشاد است. این وزارتخانه پیش از این نیز عملکرد بسیار ضعیفی داشت. سوال اینجاست در حال حاضر (با توجه به وضعیت وزارت ارشاد کنونی) باید چه کنیم؟ به نظرم ما باید حلقه‌های مستقل از وزارت ارشاد را در حوزه‌های مختلف اندیشه‌ای، مطبوعاتی و انتشاراتی پرورش دهیم. مثلاً اگر امروز 50 انتشارات وجود دارند که تاخت‌وتاز می‌کنند، ما حداقل 30 انتشارات بسازیم و با این کار توازن موجود را تغییر دهیم.

به لطف خدا و پتانسیل بالای مذهبی مردم ایران، هرگاه ما مساله‌ای را مطرح می‌کنیم، بازتاب فوق‌العاده‌ای از مردم می‌گیریم. گویی مخاطب وجود داشته اما محصول مطلوب خود را پیدا نکرده بوده است. باید اندیشکده‌ها، پژوهشکده‌ها، نشریات، هفته‌نامه‌ها، ماهنامه‌ها و روزنامه‌ها تأسیس شوند. بنده بر این باورم برای این کار، نیروی انسانی کافی وجود دارد اما مدیریتی که این کار را بفهمد، وجود ندارد. ما حداقل می‌توانیم 10 اندیشکده‌،

5 روزنامه‌ جدی و چند نشریه تئوریک داشته باشیم اما مدیری که این موضوع را بفهمد متأسفانه وجود ندارد. فهم مدیر ما از کار، برگزاری سمینار، همایش، پارچه‌نویسی و ایجاد سروصداست. حضور فعالانه‌ ماست که می‌تواند ماجرا را تغییر دهد و تأثیرگذاری نظام را در وزارت ارشاد و علوم بالا برد. به عبارتی، اگر فضا در پایین جامعه عوض شود، خودبه‌خود ارگان‌های دیگر نیز به فکر فرومی‌روند. این صدا اگر نتواند وزارتخانه را در اختیار ما قرار دهد، حداقل از میزان حرکت آن کم خواهد کرد.

این تصمیم‌گیری‌ها نیاز به مدیریت قدرتمند دارد. در مجموع، اگر بتوانیم توازن قوا را در سیستم فرهنگی و اقتصادی دگرگون کنیم، زمینه برای به انزوا کشیدن جریان نئولیبرال درون حاکمیت فراهم می‌شود، چراکه یک جریان نئولیبرال همیشه آویزان حاکمیت بوده و به هیچ نحو قصد کناره‌گیری را ندارد که جریان «حزب منحله‌ مشارکت» نمونه‌ اعلای آن است. در اصل، در نظام اسلامی، اراده‌ ولی باید در تمام سطوح متجلی باشد اما واقعیت ماجرا این است که در جامعه‌ ما اینگونه نیست. هسته‌های مقاومت فراوانی در مقابل اراده‌ ایشان وجود دارند که به‌صورت پنهان فعالیت می‌کنند؛ یعنی به زبان آن را تحسین می‌کنند ولی در عمل نمی‌گذارند اجرایی شود. راه‌حل این است که نئولیبرالیسم موجود را در بدنه‌ سیاسی ایزوله کرده و کنار بگذاریم. این کار تنها زمانی محقق خواهد شد که این جریان پشتوانه‌ مالی و بلند‌گوهای فرهنگی خود را از دست بدهد.

تا این جریان بازی را در فرهنگ و اقتصاد برده باشد، نمی‌توان توقع داشت بشود در سیاست این جریان را به انزوا کشاند. به نظر بنده، باید یک قرارگاه فرهنگی تأسیس کنیم که چند وظیفه را بر عهده بگیرد. یکی از وظایف آن این است که نسبت ما را با رسانه و صداوسیما تعیین کند. این یک کار تئوریک جدی است. باید بدانیم چگونه از رادیو و تلویزیون استفاده کرده و قدرت کدام را بیشتر کنیم. باید به این نکته فکر کنیم که محتوای آن چه باشد، کدام شبکه‌ خانگی را بسازیم و چه مقدار از باری را که صداوسیما نمی‌تواند به دوش بکشد، در سینما بیان کنیم. ما متأسفانه به این نکات توجه نکردیم. تصور ما این بود که مشکل از سیستم نیست، بلکه افراد مشکل دارند و اگر به‌جای یک مدیر غیرمذهبی، یک فرد بسیار متدین را جایگزین کنیم، مشکلات حل می‌شود. در حال حاضر، متوجه شده‌ایم مساله افراد نبوده‌اند، بلکه ساختارها اشکال داشته‌اند. دنیای مدرن و فرماسیون غرب‌زده‌ شبه‌مدرن را نمی‌شناختیم. نمی‌دانستیم اگر مدل اقتصادی سرمایه‌داری را بر عهده‌ کارشناسان نئولیبرال بگذاریم، چه نتایجی به بار می‌آورد. بنابراین آنها توانستند نیرو‌های خود را بازسازی کنند. ما هیچ‌گاه سیستمی در تراز انقلاب نساختیم تا توقع ظهور انسان‌های تراز انقلاب را داشته باشیم. واقعیت این است که از ابتدا، حتی در وجه سیاسی نیز به‌صورت کامل اسلامی نشدیم.

البته بنده معتقدم در آن زمان، اقتدار حضرت امام و شرایط به نحوی بود که می‌توانستیم نظام سیاسی اسلام را به‌صورت کامل محقق کنیم. در این صورت، امروز برای ما مشکل ایجاد نمی‌شد و اراده‌ سیاسی ولی‌فقیه براحتی تحت‌الشعاع قرار نمی‌گرفت. از همان ابتدا، این تلقی که جمهوری فرم است و اسلام محتوا، غلط بود. جمهوری یک ماهیت است و اقتضائات ویژه خود را دارد. مدلی که مقام معظم رهبری در سفر به کردستان مطرح کردند، بسیار عالی است و می‌تواند نقش منفی «جمهوری» را خنثی کند. امروز پس از 30 سال، فقدان تفکر موجب شد هیچ سیستم اسلامی را جایگزین سیستم‌های موجود نکنیم. طبیعی است از دل این سیستم شبه‌مدرن، هیچ انسان اسلامی به وجود نمی‌آید. مطهری‌ها و بهشتی‌ها استثنا بودند. وقوع انقلاب هم به این معنی نبود که همه‌ مردم در سطح مطهری‌ها بودند.

آن مردم، انسان‌های شبه‌مدرنی بودند که از دست شبه‌مدرنیته به ستوه آمده بودند. یکی از مشکلات فعلی ما این است که محتوای شبه‌مدرن وجود دارد و مردم را آزار می‌دهد اما ظاهری اسلامی دارد و رسانه‌های روشنفکرانه همه‌ مشکلات را به گردن اسلام می‌اندازند. مشکلات امروز ما مثل معماری، روابط انسان‌ها، کج‌روی‌های اجتماعی، تورم و... نتیجه‌ غرب‌زدگی و شبه‌مدرن شدن 200 ساله‌ ما است. مسؤول اصلی آن نیز کسانی هستند که این غرب‌زدگی شبه‌مدرن را بعد از انقلاب بازسازی کردند. ویژگی آن این است که در رأس نظام ما، اسلام وجود دارد و متأسفانه این عده تمام مشکلات را به حساب اسلام می‌گذارند.

ما امروز در میدان جنگ هستیم و باید یک قرارگاه فرهنگی جنگ نرم، زیر نظر مستقیم رهبری انقلاب تشکیل دهیم. به‌علاوه، باید هوشمندترین نیروی فرهنگی در رأس آن باشد تا بتواند با تمام نیروهای طیف انقلاب و معتقد به ولایت، شرایط را مهیا کند، استراتژی فرهنگی کشور را تغییر دهد و رسانه را در دست بگیرد.

منبع: برهان

http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/2071/12/170256/0

ش.د9503473

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات