تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱۳۹۶ - ۰۷:۴۶  ، 
کد خبر : ۳۰۱۷۶۹
بررسي برخي وجوه انديشه سياسي مرتضي آويني

هنرمندي كه انقلاب را فهم كرد

پایگاه بصیرت / محمدحسن صادق‌پور

(روزنامه جوان – 1396/01/27 – شماره 5066 – صفحه 10)

شهيد مرتضي آويني ميان مردم بيشتر به عنوان يك هنرمند، فيلمساز و منتقد ادبي شناخته شده است. اين وجه از فعاليت‌هاي آويني البته به دليل شاخص بودن و تراز مبنايي در كار هنر انقلاب، طبيعي است بيشتر برجسته شده باشد؛ اما راز آنچه آويني را نماد هنر انقلاب كرده است، بيش از آن كه در قاب دوربين و فريم فيلم‌هايش قابل جست و جو باشد، در انديشه آويني مستتر است. نگاه آويني در دهه 60 نسبت به پديده انقلاب اسلامي و مواجهه آن با تمدن غرب و مظاهر آن، او را به شخصيتي بدل ساخته كه به زعم بسياري، حداقل دو دهه از زمان خود فراتر رفته و در معرفي انقلاب اسلامي و فلسفه وجودي و غايت آن بسيار قابل تأمل سخن مي‌گويد. بازخواني بعضي نوشته‌هاي آويني در خصوص مختصات انقلاب اسلامي، به ما نشان مي‌دهد كه چرا مي‌توانيم از او به عنوان اولين روشنفكر انقلابي پس از 57، نام ببريم.

غايت انقلاب اسلامي از نگاه آويني

مرتضي آويني در تحليل غايت انقلاب، پيش از هرچيز ميان هويت انقلاب اسلامي و همه تحركات سياسي ما قبل آن تفاوت قائل مي‌شود. اساساً از نگاه آويني انقلاب اسلامي مرحله‌اي ويژه در مسير تكامل نوع بشر است. او موجد اين تفاوت انقلاب، با همه مدل‌هاي رايج سياسي را در «مدل حاكميت ولايت» مي‌داند و معتقد است: «اگر علت موجد انقلاب اسلامي ايران هيچ يك از علت‌هايي نبوده است كه انسان اين دوره را به تحرك سياسي و شكل‌دهي به انقلاب كشانده است، آيا قابل انتظار است كه ثمره پيروزي انقلاب اسلامي يكي از حكومت‌هاي رايج دنياي مدرن باشد؟ طبيعتاً مرجع ما براي تشكيل حكومت هيچ يك از تجربيات تاريخي بشر، جز حكومت مدينه در صدر تاريخ هجري باشد چراكه ايجاد‌كننده انقلاب اسلامي از حيث نظري، نظريه ولايت فقيه بود كه بنيانگذار جمهوري اسلامي آن را در كتاب ولايت فقيه طرح و تفسير كرده است.» او با اشاره به سيطره تفكر غرب بر مناسبات جهان مادي، دنيا را در آستانه يك توبه تاريخي مي‌داند كه بايد از لجنزار غرب رجعت كند و مجدداً به اصالت خويشتن بازگردد: «انقلاب اسلامي، رستاخيز تاريخي انسان است كه بعد قرن‌ها هبوط اتفاق افتاد. انقلاب اسلامي توبه‌اي تاريخي است و غايت آن هرگز اقتصادي، اجتماعي و سياسي نيست. انقلاب اسلامي يك انقلاب فرهنگي است آن هم در جهاني كه به صورت يك دهكده جهاني آن هم با فرهنگي واحد (همان فرهنگ غرب)، در‌آمده است. فرهنگ غرب يعني فرهنگ غربت انسان از حقيقت.»

انقلاب اسلامي؛ نه سكولار، نه دموكراتيك

مرتضي آويني اولين گام برهم زننده نظم نوين جهاني را، محو انحصار انديشه سكولاريته از مدل‌هاي رايج حكومتي مي‌داند. او تأسيس حكومت ذيل پرچم اسلام را ذاتاً با عرفي‌گرايي معارض مي‌داند و پيوند دو عنصر سياست و معنويت را در انقلاب اسلامي متجلي مي‌داند:

«پذيرش شريعت اسلام، چه بدانند يا ندانند، ملازم با قبول اين حكم است كه شريعت اسلامي مي‌تواند به تأسيس حكومت بپردازد. شريعت همچنان كه داراي حيثيتي عبادي است، حيثيتي سياسي نيز دارد. و اين دو وجه خواه، ناخواه ملازم با يكديگر و انفكاك‌ناپذيرند.»

آويني «ولايت فقيه» را مدل حكومتي بديع مي‌داند كه سكولاريته را زير پا مي‌گذارد و به فطرت بشر نزديك مي‌شود. اساساً شكل حكومتي ولي فقيه از نظر آويني مدلي است كه تصورش موجب تصديق است: «ولايت فقيه تنها صورتي است كه حكومت اسلامي به خود مي‌گيرد و اين از حقايقي است كه تصورش موجب تصديق است. اين ولايت تا قبل از مرحله تأسيس حكومت، خود به خود فعليت و تحقق دارد و بحث تقليد در احكام شرع، كاملاً فطري است. در تأسيس حكومت هم، خواه ناخواه، موجبيت‌هاي فعلي و ضرورت‌هاي عقلي ما را ناگريز مي‌كند كه ولايت فقيه را در مقام ثبوت از گزند تكثر و تفرقي كه به آن دچار است خارج كنيم و به آن صورتي واقعي و قابل حصول بدهيم.»

آويني با تأثيرپذيري از نظريه ولايت فقيه امام خميني، در خصوص اصل نقش مردم در حاكميت نظر ويژه‌اي دارد كه با نظر بسياري از روشنفكران هم‌دوره‌اش متعارض است. بحثي كه همين حالا نيز مورد مناقشه روشنفكران و تئوري‌پردازان نظريه ولايت فقيه است. او نقش مردم را مؤيد تشكيل حكومت و نه مشروعيت‌بخش به آن مي‌داند: «بيعت يا انتخاب مردمي اگرچه شرط لازم و مطلق احراز مقام ولايت نيست، اما شرطي است كه ولايت يا حاكميت را به فعليت مي‌رساند، چنان كه تجربه تاريخي خلافت اميرالمؤمنين (ع) به آن اشاره دارد. بيعت مردم با او بعد از مرگ عثمان ولايتي را فعليت بخشيد كه پيش از اين، در غدير خم و از جانب خدا و به دست رسول انتصاب يافته بود. يعني احراز صلاحيت براي ولايت گرچه با بيعت يا انتخاب مردم به اثبات نمي‌رسد اما، اين هست كه تا اتفاق مردم جمهور نباشد، ولايت صورتي بالفعل نمي‌يابد.»

جمهوري اسلامي به معناي دموكراسي نيست

اين برداشت آويني از نقش مردم در شكل‌دهي به انقلاب، دقيقاً مقابل انگاشت دموكراتيك از ماهيت نقش مردم در حكومت قرار دارد. از اين جانب آويني، ميان روشنفكران متهم به گريز از اصول دموكراسي است كه البته آويني از اين مسئله استقبال مي‌كند. او بين دموكراسي در آرا و نظريات غربي با آن چه در واقعيت تحقق يافته، تفاوت قائل است و دموكراسي محقق شده در جهان مدرن را همچون «علامه طباطبايي» مدلي از حكومت‌داري مي‌داند كه صرفاً كلاهي بر سر ديكتاتوري و توتاليتريسم گذاشته و غايت آن را با روش‌هاي تازه‌تر و با همان شدت بلكه بيشتر ادامه مي‌دهد. آويني مي‌نويسد: «حقيقت دموكراسي به صورتي كه اكنون در غرب، تحقق يافته است، مقابل توتاليتريسم قرار ندارد بلكه صورت پيچيده‌تري از همان است كه خود را بر توهمي از خواست همگاني استوار نموده است. انتخاب آزاد توهمي بيش نيست! بين اين دو راه كه آراي مردم را تحت سيطره يك اتمسفر رسانه‌اي به سمت مؤلفه‌هاي خاصي جهت دهند و اين راه كه با زور تهديد و تطميع مردم را به جهت مطلوب خود برانند، تفاوتي نيست، جز اينكه مسير اول فريبكارانه‌تر است. دموكراسي غربي گونه‌اي پيچيده از نظام‌هاي توتاليتر است... اگر ديكتاتورها با اين استدلال كه مردم خود قدرت تشخيص نيازهاي واقعي خويش را ندارند، وجود خود را توجيه كرده‌اند، دموكراسي غربي نيز عرش ديكتاتوري خود را بر بنيان سخيف‌ترين نيازهاي بشر امروز بنا كرده است.»

نرم‌افزار حاكم بر تمدن اسلامي

زماني كه آويني ولايت فقيه را به عنوان ركن محوري تمدن‌سازي اسلامي برجسته مي‌كند، در واقع نه فقط مدل سياسي حكومت‌هاي رايج را نفي مي‌كند، بلكه چندگام جلوتر از اين مي‌ايستد و به سراغ مباني فلسفي آنان رفته و آن را به مبارزه مي‌طلبد. از نظر آويني، نرم‌افزار بنياديني كه حكومت اسلامي و مدل ولايت فقيه بر پايه آن بنا نهاده مي‌شود، نمي‌تواند «علم» به معني رايج و غربي باشد: «بدون ترديد ولايت علمي، ملازم با نفي ولايت فقهي است. ولايت علمي فقط به آن معنا نيست كه متخصصان علوم تجربي بر سركار باشند، بلكه به اين معناست كه غايات را نيز دربر بگيرد كه چنين حكومتي به هيچ وجه اسلامي نخواهد بود.

اگر شموليت مديريت علمي تعيين غايات را در‌بربگيرد، حكومت اسلامي و ولايت فقيه به صورت كامل نقض خواهد شد و نتيجه دولتي است تكنولوژيك كه در آن مالكان كارخانجات و تكنوكرات‌ها حاكميت مطلق خواهند داشت.» او در تعريف معرفت، آن را به دو قسم ديني و غيرديني تقسيم مي‌كند و معتقد است معرفت غيرديني با ابزار علوم تجربي هرگز نمي‌تواند ما را به حقيقت معرفت برساند: «معرفت ديني، معرفتي متافيزيكي است و كلي و مطلق، اما قوانين علمي غيرقابل تعميم و اطلاق، اثبات‌ناپذير و در عين حال ابطال‌پذير، غيربرهاني و غيريقيني هستند. نبايد انتظار داشت كه علم بتواند ما را به معرفت حقيقت برساند و معرفت ديني در تقرب به حقيقت هرگز نيازمند به علوم تجربي يا انساني نيست. اين حكم البته با اين واقعيت كه حكومت اسلامي در حل مسائل جديد نيازمند به انسان هايي صاحب مهارت علمي است منافاتي ندارد.»

آويني اين نرم‌افزار را نه فقط به عنوان خوراك مصرفي حكومت اسلامي مي‌داند، بلكه آن را ابزاري براي تحول دنيا و پيشنهاد يك تمدن جديد به بشريت مناسب مي‌داند. تمدني كه در آن بار ديگر توجه بشر را كه پس از موج مدرنيته به زمين دوخته شده، به آسمان متوجه خواهد ساخت: «انقلاب اسلامي ظرفيت ايجاد تحول در دنيا را دارد. يعني مي‌تواند بر مبناي فلسفه سياسي خودش نرم‌افزار و سخت‌افزار جديد توليد كند كه راه را براي يك تمدن و توسعه جديد پيش روي بشريت قرار بدهد... عالم درگير حوادث عظيمي است كه همه چيز را دگرگون مي‌سازد. و اين تحول خلاف دو قرن گذشته، نه از درون تكنولوژي كه از عمق روح مجرد انسان برخاسته است. استمرار اين تحول هرگز موكول به آن نيست كه تجربه تشكيل نظام حكومتي اسلام در ايران به توفيق كامل بينجامد؛ اين امري است كه به مرزها محدود نمي‌ماند و اگر رنسانس توجه بشر را از آسمان به زمين برگرداند، اين تحول بار ديگر بشر را متوجه آسمان خواهد نمود. چه بخواهيم و چه نخواهيم، لائيسم و اومانيسم محكوم به شكست هستند.»

روش درست تقابل تاريخي با غرب

بسياري از معاصران آويني و حتي روشنفكران كنوني، از غرب هيولايي دست نايافتني ساخته‌اند كه نفوذ به آن ناشدني است و از تأثيرپذيري از مؤلفه‌هاي هژمون آن گريزي نيست چراكه به زعم آنان حتي اگر حرف ما درست و موجه باشد، اما قدرت رسانه‌اي و توان استيلا در جهان مدرن به گونه‌اي است كه توان رويارويي با آن در انقلاب نوپاي اسلامي وجود ندارد. اما آويني اين تقابل تاريخي را نقطه عطفي مي‌داند كه از قضا سبب رد تفكر ديني و كسب تجربه‌اي تاريخي باشد. او معتقد است: «اين تقابل كه ميان فرهنگ انقلاب اسلامي و فرهنگ غرب وجود دارد، در شرايط طبيعي مي‌تواند اسباب شكوفايي و كمال تفكر ديني را فراهم آورد و عرصه‌اي باشد براي يك تجربه تاريخي كه بعد از 14 قرن، يك‌بار ديگر- بعد از حكومت ده ساله مدينه- تكرار شود. مسلم است كه علوم جديد نمي‌توانند ايجاباً به كمال معرفت ديني مددي برسانند اما اين تقابل كه از آن سخن رفت مي‌تواند زمينه‌اي براي فعليت يافتن و ظهور تام و تمام حقيقت دين فراهم كند. آن سان كه شب در برابر ستارگان. اين تقابل ما را ورزيده مي‌كند و حقيقت دين را، چه در مقام نظر و چه در مقام عمل، به منصه ظهور نزول در عالم تفصيل مي‌كشاند و نردبان تعالي فرهنگ اسلام واقع مي‌شود.»

اصل نبايد بر ممانعت باشد

اما آويني مدلي كه براي اين تقابل تاريخي بيان مي‌كند، مواجهه سلبي نيست. او هرچند همه حيثيت و مباني غرب را به چالشي عظيم مقابل انقلاب اسلامي فرامي‌خواند، اما براي اين چالش به دنبال ابزار و استدلال و بيان است؛ او برخورد سلبي نسبت به مظاهر تمدن غرب را صرفاً سبب افزايش آسيب‌پذيري در جامعه مي‌داند: «براي مواجهه با اين پديدار اصل را نبايد بر ممانعت گذاشت چراكه اصلاً وجود اين لوازم و گسترش آن‌ها در سراسر دنيا امري است به مقتضاي تاريخ و خارج از اختيار. به عنوان مثال ممانعت از ويدئو خواستاران آن را حريص‌تر و ما را آسيب‌پذيرتر خواهد كرد.» مدل آويني در اين تقابل تاريخي، هجوم و خط‌شكني است. آثار هنري آويني نيز به خوبي منعكس‌كننده اين تقابل تاريخي هستند. او از روشنفكران مي‌خواهد به جاي عافيت‌طلبي، پا در گريزگاه پرخطر اين تقابل گذاشته و خود را مسلح به ابزار مناسب براي اين رويارويي عظيم نمايند: «ما عادت كرده‌ايم براي دور ماندن ازخطرات، اصل را بر پرهيز بگذاريم. اين واكنش تا آن جا كارساز است كه بتوان از منطقه خطر فاصله گرفت.

وقتي طوري در محاصره خطر واقع شويم كه ديگر امكان فرار وجود نداشته باشد بايد جنگيد و محاصره را شكست. از همان ابتدا جامعه ديندار در برابر غرب و مظاهر آن همواره چاره را در آن مي‌يافته كه پيله‌اي امن براي خود دست و پا كند و به درون آن بخزد. در حالي كه اين مواجهه توفيقي است اجباري كه به انكشاف حقيقت دين مدد خواهد رساند و نه فقط مددرساني، كه اصلاً در عالمي كه حقايق به اضدادشان شناخته مي‌شوند، اين تنها راه ظهور و انكشاف حقيقت دين است. نيچه خطاب به فيلسوفان مي‌گويد خانه هايتان را بر دامنه كوه‌هاي آتشفشان بنا كنيد و من همه كساني را كه طالب حقيقت‌اند، مخاطب اين سخن مي‌يابم.»

فرجام سخن

سيدمرتضي آويني غرب را خوانده است، آن را فهميده است و بالاتر از همه، آن را زندگي كرده است. در روزگاري پيش از انقلاب، او با سبك زندگي غرب همساز بوده است و به واسطه علاقه‌اش به فلسفه غرب، تسلطي نسبي بر ابعاد جامعه‌شناسي مدرنيسم دارد. لذا آنچه آويني مي‌گويد يا مي‌نويسد، فراتر از تكرار سخنان پايه گذاران انقلاب يا حتي سلسله جلسات و سخنراني‌هاي احمدفرديد است. او نفي غرب را از فرديد توشه گرفته و انقلاب را با خميني شناخته است.

اما آنچه مي‌نويسد، نهايتاً از يك عمق اعتقادي و شناخت عميق نسبت به ماهيت انقلاب اسلامي برخاسته است كه در نتيجه همين مجاورت او با مظاهر فرهنگ غرب (از رمان‌هاي غربي تا آثار نمايشي آن و...) بوده است. براي همين شنيدن چارچوب انديشه اسلامي از نگاه آويني كه تربيت‌كننده نسل دوم و سوم هنرمندان انقلاب است بسيار قابل تأمل است. شايسته آن است هنرمنداني كه دم از آويني و پيشگامي او و ارادت به وي مي‌زنند، اين چارچوب فكري را يك‌بار مرور كنند و هم به بازشناسي نظرات او در خصوص غرب (كه در مباني توسعه تمدن غرب به تفصيل تشريح نموده) و هم به وجوه اثباتي و انديشه سياسي او از تمدن اسلامي بپردازند چراكه اين وجه آويني (آويني متفكر) حتي چه بسا از «آويني هنرمند» يا «آويني منتقد» بسيار مهم‌تر و پرمايه‌تر باشد.

http://www.javanonline.ir/fa/news/846257

ش.د9600447

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات