(روزنامه وطنامروز - 1394/11/29 - شماره 1825 - صفحه 12)
از زمانی که رضاخان در سال ۱۳۰4 به سلطنت رسید تا زمانی که ایران را ترک کرد، دستور داد برای حفاظت او و خانواده و کاخهایش، چه در شهر و چه در سعدآباد، یک گروهان پیاده از ارتش مامور شود. در آن زمان یک گروهان پیاده از ۳ دسته و هر دسته ۳۰ سرباز وظیفه و یک گروهبان دسته (درجهدار) و یک فرمانده دسته (افسر) تشکیل میشد. فرماندهی گروهان با یک افسر بود و قرارگاه فرمانده گروهان، یک سرگروهبان و 2 کارمند (سرباز وظیفه) را دربر میگرفت. پس یک گروهان پیاده متشکل بود از ۴ افسر، ۴ درجهدار و ۹۲ سرباز وظیفه؛ یعنی جمعاً ۱۰۰ نفر. اگر رضا در کاخ شهر بود یک گروه مرکب از ۹ سرباز وظیفه و یک درجهدار مامور حفاظت از کاخ و باغ سعدآباد میشدند و بالعکس. یعنی در محلی که شاه اقامت داشت یک گروهان منهای 10 نفر نگهبانی او را برعهده داشتند. غذای گروهان از لشکر مربوط به وسیله کامیون تامین میشد. چون در تهران 2 لشکر وجود داشت یک ماه لشکر یک و ماه بعد لشکر 2، گروهان یادشده را تامین میکردند.
این گروهان اگر در کاخ نبود در لشکر مربوط خود بود و چون سربازان آن وظیفه بودند دائماً عوض میشدند. فرماندهان لشکر برای اینکه اشکالی پیش نیاید همیشه تلاش میکردند همان درجهداران و افسران قبلی را اعزام دارند، چون آنها بهتدریج با سلیقه رضاشاه آشنا میشدند. این وضع تا آغاز سلطنت محمدرضا ادامه داشت. در سال اول سلطنت محمدرضا، همان ترتیب قبل ادامه یافت اما فرمانده گروهان از لشکر یک به نام سروان [جعفر] شفقت [ارتشبد شد] تلاش میکرد گروهانش به طور دائم در کاخ بماند و فرمانده گروهان اعزامی از لشکر 2 به نام سروان بایندر [سرتیپ شد] نیز برای خود، همان فکر شفقت را داشت، محمدرضا هم بیمیل نبود که یک گروهان به طور دائم بماند. لذا بدواً مدتی بایندر ماند، سپس شفقت برای مدت طولانیتری ماند. بعداً محوی [سپهبد شد] مسؤول گارد شد و چون سرهنگ دو بود، شفقت معاون او گردید.
محوی نگهبانی مدام یک گروهان را که برای افراد خستهکننده بود، صحیح ندانست لذا با تصویب محمدرضا 3 گروهان را به کار گرفت که هر روز یک گروهان نگهبانی میداد. بدین ترتیب، یک گردان مامور حفاظت محمدرضا شد که نام آن را «گردان گارد» نهادند و با محاسبه عوامل پشتیبانی حدود ۳۵۰ نفر را در بر میگرفت. این «گارد» از تابعیت 2 لشکر نیز مستقل شد و مستقیماً تحت امر محمدرضا قرار گرفت و محل اسکان آن باغ شاه بود. باز در زمان محوی (که سرتیپ شده بود) او یک گردان را کافی ندانست و با تصویب محمدرضا آن را به «هنگ گارد» تبدیل کرد که شامل 3 گردان به اضافه یک گروهان تانک میشد ولی سربازان آن همه وظیفه بودند. این هنگ گارد به سازمان ارتش اضافه شد و هزینه آن به اضافه پاداشها و مخارج قابل ملاحظه و فوقالعاده به هزینه ارتش افزوده شد. پس از چندی، من سرگرد بودم که محمدرضا مرا احضار کرد و گفت یک واحد مستقل با نام خاص برای حفاظت کاخ شخصی من، محوطه و در محوطه تشکیل دهید ولی نگهبانی سایر کاخها با همان هنگ گارد باشد.
افراد این واحد از لحاظ قد کمتر از ۱۸۰ سانت نباشند، از نظر جسمی فوقالعاده قوی باشند، علاوه بر تمام دورههای نظامی، دورههای مخصوص کاراته و جودو را ببینند. این واحد باید اونیفورم و علائم مخصوص داشته باشد که به فرهنگ ایران باستان مربوط باشد و در ملاقات با خارجیها گارد احترام فقط از این واحد باشد. قرار شد این واحد همگی استخدامی باشند و از حقوق بازنشستگی استفاده کنند. اجرای این دستور در لحظه اول به نظرم کار سنگین و مشکلی رسید– که بود– ولی با استفاده از شیوه صحیح مدیریت که بهرهگیری حداکثر از مشورت بود، کار را شروع کردم. اولین کارم انتخاب سرگرد عباس قرهباغی [ارتشبد شد] به معاونت خود بود. قرهباغی برای من احتیاج به تحقیق نداشت، زیرا از سال ۱۳۱۵ دائماً با هم بودیم. در مشورت با هم دو- سه نفر افسر نشان کردیم. سوابق سیاسی و غیرسیاسی آنها با دقت بررسی شد. نسبت به بعضی شناسایی کافی داشتیم. من، قرهباغی و 3 افسر دیگر یک طرح دقیق تهیه کردیم که از کدام نقطه شروع کنیم و در کدام نقطه خاتمه دهیم. پس از مطالعه مشخص شد ۳۰۰ سرباز کافی است که باید کادر را نیز به آن افزود.
قرار بر این شد که افراد دوره خدمت وظیفه را دیده باشند، از افراد عشایر باشند، حداقل سواد سوم ابتدایی و حداکثر سوم متوسطه داشته باشند، به هیچوجه شهری نباشند، حرفهشان آلوده نباشد و زارع، گلهدار و کارگر رجحان داشته باشد، قد حداقل ۱۸۰ سانت و هیکل ورزیده باشد (چون معمولاً در افرادی که زیاد بلندقد هستند استخوانبندی به زیان عضلات رشد میکند و در انتقال حرکات تاثیر نامطلوب میگذارد)، سوابق وی در لشکری که خدمت کرده یا حین خدمت است دقیقاً بررسی شود و رونوشت آن به مرکز ارسال شود (سوابق سیاسی و غیرسیاسی؛ هر دو)، معاینه پزشکی دقیق در لشکر مربوط انجام و گزارش آن به مرکز ارسال شود و... . قرار شد چنین افرادی پس از تصویب، بهتدریج خود را با معرفینامه به آدرس واحد یادشده در تهران معرفی نمایند و در مرکز نیز دوباره سوابق سیاسی آنها بررسی شود و اگر بیاشکال بود، هر ۳۰ نفر که تکمیل شد آموزشهای مربوط طبق برنامه شروع شود.
ماموریت انتخاب افراد به قرهباغی محول شد، یک افسر هم برای کمک به او داده شد که در سراسر کشور مسافرت کند و به کلیه پادگانهای نظامی و ژاندارمری مراجعه نماید و طبق طرح و با دقت کامل، که از خصوصیات ذاتی او بود، ماموریت را انجام دهد. من نیز در مرکز طبق طرح وظایف تهیه ساختمانهای گروهانی، ستاد، آشپزخانه، وسایل ورزش، استادان ورزش، افسران و درجهداران را با کمک دو- سه افسر انجام میدادم. سوابق افسران و درجهداران با دقت فوقالعاده بررسی میشد و از میان بهترین افسران و درجهداران انتخاب میشدند. رئیس ستاد و اعضای ستاد او را براساس مشورت تعیین کردم. آشپزخانه آماده به کار شد. ساختمانها هم تعمیر و آماده شد. سلاحهای لازم نیز تحویل گرفته شد. قرهباغی هم در سراسر کشور وظیفه خود را با موفقیت انجام میداد و بهتدریج روزی چند نفر خود را معرفی و لباس نظامی به تن میکردند. افراد اعزامی قرهباغی بینقص بودند و نتیجه حتی بیش از انتظار بود.
هر واحد که به ۳۰ نفر (یک دسته) میرسید، طبق برنامه و دستورات، فرمانده دسته و کمک گروهبان دسته شروع به کار میکردند. برنامه نگهبانی، اعلام خطر و اطلاع مافوق و خلاصه آنچه برای نگهبانی کاخ سلطنتی لازم بود آموزش داده میشد. به آموزش تیراندازی با انواع سلاحها اهمیت خاص داده میشد و هر روز افراد برنامه تیراندازی داشتند. ورزشهای گوناگون با وسایل سخت و نیز کاراته و جودو توسط استاد مربوط جزو آموزش روزانه بود.در این فاصله، شخصاً به سرلشکر [محمود] بهارمست، رئیس وقت ستاد ارتش که از تاریخ نظامی و علائم و اونیفورمهای ایران باستان اطلاع دقیق داشت، مراجعه کردم و تهیه اونیفورم و علائم را از او خواستم، فردی بود به نام بهروز (همردیف سرتیپ) که بیش از بهارمست به این مسائل مسلط بود. بهارمست به همراه او اونیفورم و علائم را مشخص کرد و دستور داد در ستاد به شکل رنگی تهیه کنند و تاریخچه هر یک را نیز نوشت و من نیز به محمدرضا نشان دادم. او هیچگونه تغییری در پیشنهاد بهارمست نداد و همه را تصویب کرد.
تهیه لباسها به وسیله بهترین خیاط نظامیدوز شروع شد و برای هر فرد 2 دست لباس کامل از کلاه تا کفش آماده شد. این لباسها فقط مخصوص مواقع نگهبانی بود و یا مواقع گردش در خیابانها تا مردم با این اونیفورم آشنا شوند ولی در سربازخانه و موقع استراحت و تمرینات از لباس عادی سربازی استفاده میشد که فقط دارای علائم بود. ۹ ماه پس از دستور محمدرضا، گارد آماده معرفی شد و بهارمست براساس تاریخ نظامی ایران باستان نام آن را «گارد جاویدان» پیشنهاد کرد که تصویب شد. همه سربازان داوطلب بودند که پس از ۳۰ سال خدمت بازنشسته میشدند. روز معرفی، دسته موزیک لشکر و پرچم؛ سپس «گارد جاویدان» برای سان آماده بود. محمدرضا به محوطه آمد. گزارش کوتاهی دادم و آمادگی گارد را برای سان اعلام داشتم. محمدرضا موقع سان به یکایک سربازان نگاه میکرد، خیلی کند حرکت میکرد و توقفهای کوتاهی هم داشت. پس از خاتمه سان، از دیدن این سربازان و این اونیفورم خسته نمیشد، سوال کرد: «اینها را از کجا پیدا کردهاید؟»
گفتم قرهباغی طبق قواره خاص از سراسر کشور پیدا کرده و همه از افراد عشایر هستند. گفت: «از امشب ساختمان، محوطه مربوط و در اصلی کاخ توسط اینها نگهبانی شود و برای گارد احترام سفرا و رؤسای ممالک از اینها استفاده شود»، که چنین شد. سپس قرهباغی را شدیداً تشویق کرد. پس از ۲ هفته، محمدرضا به من گفت: «واحد را به قرهباغی تحویل دهید، چون صحیح نیست هم در زندگی خصوصی من باشی و هم فرمانده اینها، چون سربازان بهتدریج خودمانی خواهند شد!» ولی فرماندهی قرهباغی نیز چند ماه بیشتر دوام نیاورد. در آن موقع حفاظت کاخها و شاه با یک هنگ وظیفه به فرماندهی سرلشکر ضرغام (از بختیاری) بود و یک گردان کامل «گارد جاویدان» به فرماندهی قرهباغی. «گارد جاویدان» ۳۰۰ سرباز داوطلب با حدود ۲۰ افسر و ۳۰ درجهدار و عناصر پشتیبانی (راننده خودرو، آشپزخانه و...) یعنی جمعاً ۴۰۰ پرسنل را در بر میگرفت.
بهتدریج سرلشکر ضرغام مشکلاتی را برای قرهباغی فراهم آورد و خود او فرمانده هر دو گارد وظیفه و جاویدان شد. ولی او حق نداشت در وظایف گارد جاویدان، که مراقب نزدیک شاه بود و گارد وظیفه که مراقب هر دو بود، تغییری بدهد. بعدها و بهتدریج گارد خصوصی محمدرضا تغییراتی کرد و متشکل از 2 گردان داوطلب به نام «گارد جاویدان» با ۷۰۰ پرسنل و یک گردان تانک و یک واحد هلیکوپتر شد که حدوداً رقمی قریب به ۲۰۰ نفر را در بر میگرفت و هزینه آن مافوق تصور بود. علاوه بر این تشکیلات، در تهران یک لشکر کامل وجود داشت که از زمان اویسی، لشکر یک گارد نامیده شد. پیش از انقلاب، تیپ «گارد جاویدان» و لشکر یک گارد هر دو تحت امر سپهبد بدرهای قرار داشت. لشکر یک گارد وظیفه نگهبانی کاخها را نداشت و این عنوان «گارد» فقط یک عنوان بود ولی افسران و درجهداران آن از پاداش مخصوص استفاده میکردند و قبل از انقلاب فرمانده آن سرلشکر امینی افشار بود.
همانطور که ملاحظه شد، من پس از تشکیل «گارد جاویدان» نقشی در گسترش و توسعه آن نداشتم و فقط بنیانگذار آن بودم. در سالهای اخیر میتوانستم از طریق نشاط (سرلشکر) یا بدرهای (سپهبد) نقش داشته باشم، ولی هیچ دلیلی نمیدیدم که در جهت تضعیف یا تقویت آن دخالت کنم. ولی در طول این سالها از جریانات درون آن دقیقاً مطلع بودم، یعنی خود فرماندهان مرا مطلع میکردند و امکان مداخلهام موجود بود، که نکردم. فرماندهان گارد همه یا از دوستان من بودند و یا بعداً دوست میشدند. این فرماندهان عبارت بودند از شفقت (ارتشبد شد)، قرهباغی (ارتشبد شد)، ضرغام (سرلشکر شد)، محوی (سپهبد شد)، نصیری (ارتشبد شد)، نشاط (سرلشکر شد)، بدرهای (سپهبد شد).
بدین ترتیب، محمدرضا برای حفاظت خود و کاخهایش تشکیلات وسیعی ایجاد کرد که بودجه آن بار سنگینی بود بر دوش ارتش، خاصه اینکه برنامه خانهسازی هم شروع شد و لشکر یک مرکز هم «گارد» نامیده شد؛ یعنی هرچه نیرو در مرکز بود برای حفاظت محمدرضا و کاخهایش اختصاص یافت. برایم مقدور نیست که رقم هزینه آن را تخمیناً بنویسم ولی در بودجه ارتش موجود است. بهرغم تمهیداتی که برای حفاظت محمدرضا به کار گرفته شد، او چند بار مورد سوءقصد قرار گرفت و در جریان کشف سازمان نظامی حزب توده مشخص شد 2 نفر از افسران مهم «گارد جاویدان» عضو حزب توده هستند. یکی سرگردی بود که نامش را فراموش کردهام و از نظر من بهترین افسر گارد بود و دیگری سرگرد ناظر.
در این جریان ایرادی به من وارد نشد چون از رکن 2 ستاد ارتش کتباً درباره کلیه پرسنل «گارد جاویدان» جداگانه سوال شده بود و جوابیه رکن 2 در مورد این دو نفر حاکی بود که هیچگونه سوابق مضره سیاسی ندارند. لذا به سرتیپ دیهیمی، معاون وقت دفتر نظامی شاه دستور داده شد موضوع را تحقیق کند. نتیجه تحقیق این بود که در پرونده هر دو سوابق مبهمی از موضوع وجود داشته و رکن ۲ نباید آنان را بدون سوابق مضره سیاسی اعلام میکرد. به رئیس رکن ۲ ایرادی وارد نشد ولی شاید کارمند مسؤول پرونده مورد مواخذه واقع شده باشد. بهرغم تمام پیشبینیهای حفاظتی، که محمدرضا با صرف هزینه سنگین و پرسنل زیاد برای حفظ خود تدارک دید، همه چیز مانند برف در مقابل سیل منظم مردم بیسلاح آب شد و او مجبور به ترک کشور گردید. این یکی از مواردی است که من توانستم قدرت انقلاب را تصور کنم و این تازه یکی از تجلیات قدرت مردم بود.
منابع:
- مظفر شاهدی، پهلوی دوم و چالش امنیت ملی
- حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/1825/12/153885/0
ش.د9406045