صبح صادق >>  نگاه >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۲۱ فروردين ۱۴۰۱ - ۱۲:۴۶  ، 
کد خبر : ۳۳۶۹۱۹

استجابت

پایگاه بصیرت / خانم محمدی

نماز را که تمام کرد، قرآن را برداشت و جزء سوم را شروع کرد. مدام در ذهنش حرف‌های جلسه شب پیش را مرور می‌کرد. جلسه از برنامه‌ریزی برای مسائل تبلیغی به سیاست و دین و تقوا و تغییر آمال و آرزوهای مردم بود. یکی از بچه‌های جهادی با ناراحتی گفت: «به نظر من همه تغییر کردن! شما خودت چقدر به اعتقادات ده سال پیش پایبندی حاجی؟ درسته همه ما می‌گیم اگر روز عاشورا بودیم، توی سپاه امام می‌موندیم، اما پاش برسه هیچ کدوم پایه نیستیم، از همه‌چی می‌ترسیم، از زندگی، مال، آرزو؛ از اینکه از دست بدیم، می‌ترسیم... راحت‌طلب شدیم، شمام می‌ترسی حاجی، وگرنه...!» حاج محمد همانطور که لبخند می‌زد، از جا بلند شد و گفت: «الان شما به خیالت همین بچه‌ها که کار جهادی می‌کنن، راحت طلبن؟ این ‌همه بدو بدو بدون چشمداشت، کار مهمی نیست؟ خیلیا بی‌خیال شدن، درسته! اما همین سفره افطار، همین کلاسا، درست کردن راه و کوچه و مدرسه، کار کمیه؟ به نظرم الان همین روشنگری و کلاسای توجیهی، بزرگ‌ترین و سخت‌ترین کاره...» مرد جوان صحبت حاجی را قطع کرد.
ـ من منکر ارزش کارای جهادی نیستم، اما کدوم ما حاضریم تو میدون مثل امام حسین(ع) که فقط ادعاشو داریم خون بدیم؟ هیچ‌کدوم! آخه این کلاسا و افطار و جلسات و اردوها، برای دشمن اصلاً مهم نیست...!
حاجی ختم جلسه را اعلام کرد و دست جوان را گرفت و با هم همراه شدند.
ـ ببین احمد، ما الانم تو میدون جنگیم بابا! دشمن همه‌جا هست، الان وظیفه من و تو دفاع به وسیله همین جلساته، جنگ امروز این شکلیه پسر! اون کسی هم که از امام حسین دم می‌زنه، اگرواقعاً امام حسینی باشه، آقا خودش به موقع گلچینش می‌کنه...! تو محکم باش! نذار عقیده‌ات سست بشه!
حالا جزء قرآن روز سوم حاجی اصلانی تمام شده بود و هنوز بحث‌های دیشب فکرش را مشغول کرده بود. نفس عمیقی کشید، چشم‌هایش را بست و آرام زمزمه کرد: «آقا نکنه روسیاه بشم؟ اگه لیاقتشم ندارم، خودت به آبروی علی اکبرت، آبرومو بخر و روسفیدم کن! من می‌خوام سرباز شما بمونم، خودت قبولم
کن!»
قطره اشکی را که از گوشه چشمش سرازیر شده بود، پاک کرد و لباس‌هایش را پوشید. قرار بود با دو تا از رفقایش برای برنامه‌های جلسات و کارهای افطار شب‌های ماه رمضان، جلسه داشته باشند و چند دقیقه‌ای هم زیارت کنند و از امام هشتم مدد بگیرند. بسم‌الله گفت و پا را طوری از خانه بیرون گذاشت که انگار پا به میدان رزم گذاشته بود.
خبر ناگهانی و غیرقابل باور بود: «در حرکتی تروریستی جوان تکفیری سه روحانی را در حرم امام رضا(ع) مورد اصابت ضربات چاقو قرار داد...»
شیخ محمد دعا کرده بود و مولایش استجابت!

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات