به عقب بازمیگردیم!
«تغییر»؛ این شعاری بود که «باراک اوباما» در انتخابات ریاست جمهوری 2008 ایالات متحده امریکا مطرح کرد و توانست بهعنوان یکی از جوانترین سیاستمداران این کشور، اعتماد مردم را کسب کند و راهی کاخ سفید شود.
باراک اوباما در چنین فضایی وارد اتاق بیضی در کاخ سفید شد: اقتصاد امریکا در جریان جنگهای متعدد – از جنگ اول خلیج فارس تا اشغال عراق – ضربات شدیدی دیده بود؛ یکجانبهگرایی امریکا در حوزه بینالملل، حتی شرکای این کشور مانند اتحادیه اروپا و کانادا را به واکنش وا داشته بود؛ نظام داخلی امریکا در اثر تسلط کامل MIC یا همان «مجموعههای صنعتی - نظامی» دچار فساد گسترده و نارضایتی عمومی شده بود و ساختار رسانهای در این کشور بهطور کامل در اختیار جریان اصلی حاکم در فضای سیاسی قرار گرفته بود. اوباما توانست همه این مشکلات را با «جسارت امید» - نام اولین کتاب خاطرات او – پشت سر بگذارد و خودش را در قامت یک نجاتدهنده به مردم معرفی کند. اما زمان زیادی طول نکشید که عیار واقعی او و امیدهایی که برای اصلاح وضعیت نامناسب جامعه امریکا وجود داشت، از میان برود. اوباما ذاتاً یک سیاستمدار حزبی و متعلق به قویترین ساختارهای سیاسی در ایالات متحده بود و برخلاف تصویری که رسانهها از او ساختند، اساساً قرار نبود خبری از «تغییر» در میان باشد. همین ماجرا باعث شد تا آخرین تیرِ در ترکشِ ساختار سیاسی ایالات متحده هم به خطا برود و پدیدهای به نام «دونالد ترامپ» وارد عرصه سیاسی این کشور شود. در حقیقت، ترامپ را باید دستاورد و زاییده دولت اوباما دانست؛ جایی که یک نیروی جوان با تمام امیدهایی که همراه داشت، ترجیح داد به جای رأیدهندگان، به ساختار سیاسی پشت پرده امریکا وفادار بماند.
چند ماه از رأی مردم امریکا به ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری گذشته بود که یک چهره جوان در عرصه سیاسی فرانسه وارد شد و با شعار «فرانسه به پیش» توانست رقیب سرسختی به نام «مارین لوپن» را کنار بزند و وارد کاخ الیزه شود. «امانوئل مکرون»، جوان 40 سالهای که توانست بر موج سرخوردگی و ناکامی مردم از دولتهای «نیکولا سارکوزی» و «فرانسوا اولاند» سوار شود و خود را منجی فرانسه معرفی کند. مکرون در ابتدای ورود به کاخ الیزه و در دست گرفتن فرمان هدایت پاریس، تلاش کرد تا مأموریت خود را احیای غرور خدشهدار شده فرانسویها معرفی کند؛ مأموریتی که البته چند ماه پیشتر رنگ و لعاب نداشت و اقدامات بعدی ساکن الیزه نشان داد که اگر چند سال طول کشید تا اوباما، حامیانش را ناامید کند، مکرون تصمیم گرفته تا این ناامیدی را در همان ماههای اولیه ریاستجمهوری خود تقدیم رأی دهندگانش کند.
دور و نزدیک پایان جمهوری پنجم
حالا حدود دو سال از دومین دوره رأی مردم فرانسه به امانوئل مکرون گذشته است و خیابانهای پاریس و سایر شهرهای بزرگ فرانسه، مملو از تظاهراتکنندگان و معترضانی است که او را عامل وضعیت نامناسب اقتصادی کارگران و دانشجویان معرفی میکنند. این وضعیت، یادآور وضعیت دولت اوباما در ماههای پایانی آن است. به نظر میرسد که شرایط به سمتی در حال حرکت است که فرانسویها به دنبال یک «ترامپ فرانسوی» هستند؛ فردی که بتواند «اول فرانسه» (برگرفته از شعار «اول امریکا»ی ترامپ) را برای مردم این کشور به ارمغان بیاورد. مارین لوپن دقیقاً چنین شخصیتی دارد؛ یک ملیگرای بدون تعارف که روابط بسیار گرمی با مسکو و شخص ولادیمیر پوتین دارد و از هر فرصتی برای تاختن به مدیران ارشد اتحادیه اروپا استفاده میکند. او البته تا چند سال پیش به دنبال اجرای طرح «فرگزیت» و خروج رسمی پاریس از اتحادیه هم بود اما با روندی که در سالهای اخیر شکل گرفته، به نظر میرسد این مسأله جای خود را به ادامه عضویت در اتحادیه ولی با تلاش برای انتقال قدرت تصمیمگیری از بروکسل به پاریس داده است؛ رویکردی شبیه به آن چیزی که این روزها از سوی کشور مجارستان و رئیسجمهور جنجالی آن یعنی «ویکتور اوربان» صورت گرفته است. لوپن که سالهاست به عنوان یک چهره راستگرای رادیکال در عرصه سیاسی فرانسه شناخته میشود، در جریان جنگ اوکراین و به دلیل مواضع حمایتی خود از مسکو، اندکی با تخریب چهره از سوی رسانههای جریان اصلی روبهرو شد که زمینه را برای شکست او در انتخابات ریاست جمهوری پیشین فراهم کرد اما حالا و با فرسایشی شدن جنگ اوکراین و همچنین بالا گرفتن مشکلات جدی اقتصادی شهروندان فرانسوی، دوباره با اقبال گسترده روبهرو شده و توانست جریان متبوع خود را به برنده بلامنازع انتخابات پارلمان اروپا تبدیل کند. این مسأله نهایتاً منجر به اعلام رسمی انحلال پارلمان توسط مکرون و برگزاری انتخابات زودهنگام از سوی دولت او شد؛ مسألهای که یک ریسک بزرگ از سوی الیزه محسوب میشود و ممکن است کار را از چیزی که هست هم برای مکرون و کابینهاش سختتر کند.
آن چیزی که مشخص است، گرایش عمومی به سمت راست رادیکال در اروپاست. این مسأله اگرچه نمایش پررنگتری در فرانسه دارد اما منحصر به این کشور نیست و موج راستگرایی در حال فتح تک تک کشورهای این قاره است؛ موضوعی که در صورت روی کار آمدن شخصی مانند دونالد ترامپ در کاخ سفید، میتواند منجر به تغییرات راهبردی در تصمیمگیریهای فراآتلانتیکی شود؛ رویدادی بسیار مهم که خود میتواند یکی از نشانههای اصلی پایان جهان هژمونیک باشد.
منبع: روزنامه ایران /مهدی خانعلیزاده/مدرس دانشگاه