
دکتر مسعود پورفرد
بیشک کارآمدی و پویایی انقلاب اسلامی در گرو بنیانهای نظری و عملکرد نظام سیاسی – اخلاقی آن است که همواره در قبال عناصر دگرگون کننده و تغییر دهنده به پاسخی منطقی دست یازد و خود را با پرسشها مسائل جدیدی که تحولات اجتماعی و مساله جهانی شدن بر آن تحمیل میکند، آشنا سازد و در درون نظام خود به چارهجویی بپردازد از جمله عناصری که میتوانند در نظام انقلاب اسلامی مشکلات و معضلات اجتماعی – سیاسی را فراهم آورند، مساله شکاف نسلها و بحران هویت است که دراین نوشتار سعی شده است این قبیل مسائلی در دهه سوم انقلاب اسلامی مورد کنکاش و بررسی قرار گیرند که به طور خلاصه مطالب مورد نظر شامل موارد ذیل میباشد:
1 – جایگاه بحث هویتیابیو هویتسازی در ایران معاصر
2 – مفاهیم و کلیات بحث هویت ( تعریف هویت – فرق آن با شخصیت – پارادوکسهای مطرح در مبحث هویت – عناصر ثابت و مغیر هویت )
3 – تقسیم بندی هویت و مقصود ما (هویت فردی – خانوادگی – تاریخی – فرهنگی )
4 – مولفههای تشکیل دهنده هویت
5 – سیر تاریخی هویت جامعه ایران
6 – فرآیند شکلگیری و هویت
7 – مساله بحران هویت، نشانههای فقدان هویت، و ویژگیهای نسل جدید در دهه سوم انقلاب اسلامی
8 – راههای بیرون رفت از بحران هویت در دهه سوم انقلاب اسلامی
جایگاه بحث هویتیابی
بیشک برای دست یابیبه هویت ( تاریخی – فرهنگی) خویش یا همان معنیداری خود، سخت نیازمند بررسی و کنکاش در فراز و نشیبهای حوادث تاریخی، پدیدههای فرهنگی و... میباشیم تا عبرت آموخته و از این عبرتها بتوانیم جایگاه بحث هویتیابی را توصیف و تبیین نمائیم. به طور کلی در تبیین این بحث میتوان به حوادث قرن 13 ه. ق به بعد در جهان اسلام و به ویژه ایران اشاره کرد. در این دوره متفکرین جوامع اسلامی در واکنش به انحطاط درونی و خطر سلطه غرب، جریانهای اصلاحی و نهضتهای فکری – سیاسی به راه انداخته و این در حالی بود که متفکرین جهان اسلام در طی قرون گذشته در اثر بحرانهای مختلف داخلی و خارجی لطمات جبرانناپذیری را متحمل شده بودند و با شکستهای مکرر مسلیمن درمواجهه با غرب ضرورت مداوم بررسی هویتیابیو هویت سازی را احساس میکردند. و پاسخ منطقی و مناسب به این بحران هویت را در بازگشت به اسلام و اصول بنیادیش میدانستند. چنین پاسخی را در موضعگیریهای سیدجمال، عبدو، کواکبی، رشیدرضا، اقبال و پس از آن در حرکتها و جنبشهای اجتماعی نقاط مختلف جهان اسلام به عینه میتوان گزارش کرد. به قول استاد مطهری: حرکتی که از سیدجمال آغاز شد و توسط مصلحی سنی و شیعه دیگر تا دوره مورد بحث استمرار یافت، وجه مشترک اصلاح طلبان دینی طی یکصد ساله اخیر در این بود که آنها در صدد بودند اثبات کنند اسلام توانایی آن را دارد که به صورت یک مکتب و یک ایدئولوژی، راهنما و تکیه گاه اندیشه جامعه اسلامی قرار گیرد و آنها را به عزت دنیایی و سعادت اخروی برساند. این امور در رابطه با ایران نیز مستثنی نبوده و در طی دوران مورد بحث نفقط متاثر از شرایط و جریانات داخلی ناگزیر از اتخاذ موضع بودن بلکه به عنوان جزئی از پیکره اسلام، متفکرین ایرانی، متاثر از فضای حاکم بر جهان اسلام بودند. در دنیای عرب سه رهیافت عمده در بحث هویتسازی قابل ذکر است:
1 – رهیافت احیاگر اسلامی
2 – رهیافت رادیکال اسلامی
3 – رهیافت تجدد گرایی اسلامی
رهیافت اول: در آغاز دهه 1930 میلادی اولین رهیافت به وجود آمد که این نگرش با اضمحلال خلافت عثمانی و پیدایش جماعتهای هویت مدار به یک بار، بر اهمیت خصوصیت اسلامی در برابر هویت جهان شمول غرب تاکید داشت و بر وجود تاریخ و فرهنگ خود اصرار کرد. در این مقطع دو نگرش عمده از جنبش احیاگری پدید آمد، نگرش اول: اسلام گرایان سنتی در سایه تفکرات افرادی ماننده مودودی و سیدقطب در دو دهه 50 و 60 میلادی وارد عرصه فکری و سیاسی اسلام معاصر شدند، رهیافت این گروه بر این باور بود که هویت اسلامی در جهان اسلام را میتوان با بازگشت به حکم خدا که در قرآن عرضه شده است به دست آورد. این گروه الگوی خلافت تاریخی اسلامی را مطرح مینمودند. در مقابل احیاگران سلفی یا جهادی با الگوپذیری از جنبش وهابیت در دهههای 1960 و 1970 اقدام به فعالیت نمودند. این گروه به لحاظ مبانی به واژههای کافر و مومن و نیز به واژههای مطیع و عاصی تاکید میکردند و همچنین دو عنصر مهم تطبیق با شریعت و لزوم مبارزه با غرب را دائما تکرار میکردند که همین امر منجر شد تا مفهوم دولت اسلامی در برابر مفهوم سنتی خلافت اسلامی در این دوران ظهور کند، هر دو جناح رهیافت احیاگری عناصر سه گانه احیای فرهنگ اسلامی، دشمنی با غرب و ایده تطبیق شریعت را برای کسب هویت اسلامی معاصر ضروری میدانستند از این رو هر دو جناح این رهیافت به شکل ایدئولوژیک عناصر فرهنگی و سیاسی را سامان دادند و از طریق مشابه سازی عناوین و موضوعات نظامهای غربیمانند دموکراسی را زیر عناوین ایدئولوژیک اسلامی همچون شورا طرح کردند.
رهیافت دوم: در دهه 1980 رهیافت رادیکال اسلامی عرب به ویژه حسن جنفی در عصر تفکر اسلامی معاصر مطرح شد. رادیکال اسلامی عرب به بازسازی ایجاد ایدئولوژی انقلابیمستند به عقاید الهیات رهایی بخش پرداخت، با اولویت دادن به سنت آن را نقطه آغاز مسئولیت فرهنگی و قومی اسلامی دانست و حیات اسلامی را در مقابل تجدد با تفسیر دوباره از سنت قرار میدهد که البته دراین سنت از نگاههای چپ و سوسیالیستی استفاده میکنند.
رهیافت سوم: رهیافت تجدد گرای اسلامی: این دیدگاه در بحث هویت سازی از دهه 1980 به بعد پا به عرصه حیات فکری اسلامی معاصر گذاشت نظریه این گروه نه تابع اندیشههای سلفی و گذشته گرایی بود و نه ابعاد ایدئولوژیک به خود گرفت بلکه با نقد آموزههای اسلامی برخواسته از دوران بازخیزی معاصر اسلامی موافقت و مقارنت بیشتری دارد.
از جمله اندیشمندان مطرح این گروه را میتوان نصر حامد ابو زید، محمد حامد الجابری و محمد ارکون قرار داد، که به طور کلی در دو عنصر مباحث معرفت شناسی و نقد عقل برای رسیدن به هویت مدرن اسلامی پافشاری مینمایند. در ایران نیز سه رهیافت عمده قابل ذکر میباشد که شامل:
1 – رهیافت سنتگرا: جریانی که با غیرتورزی و پافشاری بر معارف و احکام دینی تنها به مقابله و طرد فرهنگ و تمدن غرب پرداختهاند و برخی از آنها با تاکید بر عناصر عرفان و معنویت در تقابل با فرهنگ مدرن غرب قرار میگیرند که به طور کلی در پنج مولفه اندیشههای آنها خلاصه میشود (اصول گرایی – تکلیف محوری – اجتهاد گرایی و روش مندی در فهم دین – التقاط ستیزی – گذشته گرایی)
2 – رهیافت تجددگرا: جریانی از دانش آموختگان علوم جدید را شامل میشود که در هنگام مواجهه با دستاوردهای علمی و فناوری غرب به علت رکود اندیشه فلسفی، فقر تئوریک در حوزههای اجتماعی و نیز انحطاط سیاسی و اجتماعی جوامع اسلامی سبب شد که بخشی از نسل جدید در چاره جویی معضلات وآسیبهای پیرامونی و در رقابت با جریان غربگرا به طور اجمال به پذیرش اصول و چارچوبهای بازسازی شده و نزدیک به مدرنیته تن دهند و تلاش خود را صرف همخوانی اسلام با مولفههای فرهنگ مدرن کنند که به طور کلی در پنج مولفه اندیشههای آنها قابل شناسایی است (اهمیت بیش ازحد به سوژه توسعه گرایی – علم گرایی و تکیه برعقل – تاریخیت و نسبیت در فهم – آینده گرایی)
3 – رهیافت جامعنگر: جریانی که به دنبال رفع نواقص دو جریان سنتگرا و تجددگرا شکل گرفته است زیرا سنتگرایان به رقم تاکید بر نصوص و حقایق وحیانی از ارائه طرحی برای حضور اسلام در صحنه حیات اجتماعی بشر ناتوان است و تجددگرایان با آنکه بر ضرورت حضور و پویایی دین در فرآیند تحولات زمان اصرار میورزد اما چون این پویایی را به قیمت استحاله ارزشها و احکام جاودان اسلام را خواستار است رهیافت جامع نگر مطرح شد. این جریان معتقد است پویایی و پایایی اسلام را در یک نظریه واحد و در یک نسبت منطقی و هماهنگ تامین نماید که به طور خلاصه در پنج مولفه مورد شناسایی قرار میگیرند ( نگرش نظام مند به مسائل اجتماعی – اصول گرا در حوزه فهم دین و توسعه گرا در حوزه تحقق دین – تکامل در روش اجتهاد و تجدید نظر در روش علوم – ضرورت تدوین الگوی جامع – پیریزی تمدن نوین اسلامی ).
به طور اجمال برای بررسی رهیافتهای سهگانه میتوان از آغاز مشروطه شروع کرد و با تحولات بعد از انقلاب اسلامی آنها را تعقیب نمود. رهیافت اول: مهمترین واکنش آنها در جریان مشروطه بود که بسیاری از مواضع سنتی مخالف مشروطه و تاکید بر ناسازگاری سنت اصیل اسلامی با فرهنگ بیگانه را مطرح میکند جریانی که سعی میکند به گذشته خود برگردد و در واقع در تحولات بعد از انقلاب اسلامی ایران نماینده سنت گفتمان انقلاب اسلامی است و از طریق جهت گیری ضد غربیبرای بازسازی سنت تلاش میکند دغدغه این رهیافت بیشتر در زمینههای نشان دادن بحران هویت درجهان غرب. افول و فروپاشی حاکمیت غرب و پایان هژمونی غرب خلاصه میشود. این رهیافت به دنبال هویتسازی براساس تاریخ مقبول گذشته خود عاری از تحولات و تغییرات جهانی باشد میپردازد شاید بتوان از چهرههای موسس این رهیافت در ایران با احمد فردید و رضا داوری نام برد. رهیافت دوم: در سه گرایش شکل گرفته است. گرایش اول از آغاز جنبش مشروطه تا دهه 40 دوره ای است که دستاوردهای مدرن و نهادهای مدرنیته از جمله عقل، علم و پیشرفت در نظر آنها مطلوب مینماید. در این دوره روشن فکران دینی کم و بیش نسبت به مدرنیته نگاهی مثبت و پذیرا دارند و در پی این نگاه گاه تلاش میکنند سازگاری اسلام را با انگارههای مدرنیته و سیستمهای آن ثابت کنند، مهمترین و ثمر بخش ترین این تلاشها در آخر دهه 30 و اوایل دهه 40 توسط مهدی بازرگان صورت گرفت، بازرگان تلاش میکرد سازگاری میان دستاوردهای علمی دموکراسی و حقوق بشر را با اعتقادات اسلامی نشان دهد هرچند در مصاحبههای خود در بعد از انقلاب اسلامی به آفتهای این گرایش اشاره میکند ( یعنی خطر التقاط) این گرایش در سبب داشتن دو حوزه علم و دین یا به تعبیری آشتی دو حوزه عقل و وحی هستند و هویت اسلامی را در تعارض با اصول مدرنیته نمیبینند.
گرایش دوم: در اوایل دهه 50 توسط علی شریعتی پایه گذاری میشود که به طور جدی نقد مدرنیته را در پی میگیرد و از طریق انتقاد توام به مدرنیته و مذهب سنتی جنبههای مثبت و منفی هر دو را متذکر میشود و بحث بازگشت به خویشتن و هویت اسلامی را مطرح مینماید البته او هویتیابیرا الهام از مدل بازسازی شد. اقبال میگیرد در واقع دکتر علی شریعتی دین را از علم و فلسفه جدا میکند و آن را با ایدئولوژی یکسان میانگارد گرایش سوم با رویکردی معرفت شناسانه مبتنی بر فلسفه تحلیلی مرجعیت عقل و علم مدرن را میپذیرد و این کار را با نشان دادن تفسیر تکثر گرایی از دین به انجام میرسانند این جریان در بحث هویتیابیمعتقد است تصور هر فرد از دین تنها فهم او دین است نه حقیقت دین، البته در این هویتیابیمذهب بیشتر به زندگی اخلاقی فرد مرتبط و به قلمرو شخصی محدود میشود، از مهمترین افراد این گرایش دکتر عبدالکریم سروش را میتوان نام برد.
رهیافت سوم: همانطور که اشاره شد این رهیافت در جستجوی رفع نواقص دو رهیافت سنت گرا و تجدد گرا شکل گرفت این جریان در بحث هویتیابیبه هویت دینی تاکید میورزد و اعتقاد دارد تمدن سازی اسلامی پایه اصل هویتیابیدر دنیای معاصر میباشد از موسسین این رهیافت میتوان امام خمینی ( ره ) شهید مطهری و شهید صدر را نام برد. در مجموع هر سه رهیافت با صرفه نظر از حوزههای روش شناسی و هدف و تبیین میزان نقش عقل و شریعت باید به فال نیک گرفت زیرا هرکدام به عنوان نماینده یک جریان فکری اسلامی در ایران امروز هستند تا دین را در وضعیت مدرن بازنمایی کنند و به شکلی مسئله هویتیابیدر جامعه معاصر ایران را تبیین نمایند. تا اینجای بحث به قول مولوی:
خوشترآن باشد که سر دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
اما کسانی هستند بدون آنکه عنادی داشته باشند در این گونه بحثها با ما اختلاف مبنایی دارند. این گروه از منظر شک و تردید در وحدت و انجام هویت نظر مینمایند. به عبارتی دقیقتردر حوزه نظریههای فرهنگی در پست مدرنیسم قرار میگیرند. برای توضیح این مطلب لازم است به طور اختصار نقطه نظرات این گروه را در خصوص هویت و هویتیابیمورد مطالعه و بررسی قرار دهیم. در بررسیهای فرهنگی در قرن بیست که مبتنی بر تشدید هویتها به سبب وجود ایدئولوژیهای مختلف بود با اندک تاملی اگر بررسی نماییم در مییابیم ایدئولژی هایی مانند فاشیسم، ریبرالیسم، مارکسیسم، انواع ناسیونالیسم، اسلام، فمنیسم و... به دنبال تشدید یا تشکیل هویتهای جدید برای فرد بودند که عمدتا بر تغییر ناپذیری و ثبات هویت به عنوان سرشت بنیادین انسان تاکید ورزیده و نیز در مباحث جامعه پذیری و فرهنگ پذیری بر نقش نهادهای اجتماعی در تشکیل هویت ثابت برای انسان صحه گذارده اند و فی الجمله به عنوان رویکرد ذات گرایانه به بحث هویت نظر داشته اند و به تغییر ناپذیری هویت به عنوان سرشت ذاتی انسان تاکید ورزیده اند. اما پست مدرنیسم یا ( پسامدرنیسم ) در نقد همه این نظریههای ذات گرایانه از جمله بحث نگارنده ( هویتیابیدر عرصه سیاست و دین ) به هویت متکثر، تغییر پذیر و وجود سوژههای چند پاره در ناخودآگاه فرد اشاره دارند. براین اساس هویت محصول روایتی است که ما درباره خود میسازیم یا درباره ما میسازند، فرهنگ ها، ارزشها، هنجارها، باورها و غیره همگی تعبیرات هستند و از نوع تعبیر میشوند، هویت ذات نیست بلکه فرآیند است و هرگونه تلاش فرهنگی برای ایجاد وحدت در هویت محکوم به شکست است. از جمله نظریه پردازان این گروه شامل افرادی مانند ژاک لاکان، ژاک دریدا، میشل فوکو، فرانسوالیوتار و چالز جنکز میباشد. مطلب را با یکی از شارحان و نظریه پردازان برجسته پست مدرنیسم فردریک جیم سون به پایان میرسانیم،وی معتقد است: فرهنگ پست مدرنیسم عمدتا واکنشی است نسبت به گسلها و بحرانهای مدرنیته یا به عبارتی بازتابیاست از آشفتگی و ناتوانی انسانهای این روزگار، در پیدا کردن نقشه ای برای پیمودن ران پست مدرنیسم پژواک عجز انسان معاصر است، این فرهنگ بیش از آن که علاج و التیامی برای بحرانها و آشفتگیها باشد پیامد و عارضه آنهاست. شکی نیست که انسان همواره خواستار برطرف کردن رنجهای خویش و معناداری خود بوده است. به قول نظامی گنجوی در مخزن اسرار:
خاک تو آن روز که میبیختند
از پـی معجـــون دل آمیختنـــد
خاک تـو آمیختــــه رنجهاست
در دل این خاک بسی گنجهاست
شاید رنج برای تطهیر انسان لازم دانسته شده است کما اینکه در میراث فرهنگی ما نیز آمده است. در قرآن کریم در سوره بلد آیه 4 هم آمده است: لقد خلقنا الانسان فی کبد ما نوع انسان را به حقیقت در رنج و مشقت آفریدیم و در سرودههای سعدی نیز آمده است:
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
آنچه از میراث فرهنگی دریافت میشود وجود رابطه میان رنجها و سرشت آدمی است احتمالا از این باب باشد که انسانها معنویت خواه به دنبال تقدیر حقیقت و تقلیل مرارت اند. معناخواهی افراد را با گوهر وجودی خودشان آشنا میسازد تا با همان به جنگ ناکامیها بروند وقتی حضرت زینب (س) را مینگریم در توفان پربلای کربلا به جز زیبایی چیزی نمی بیند (ما رایت الا جمیلا) به قول مولوی:
چون بلای دوست، تطهیر شماست
علم او بالای تدبیر شماست
در دنیای معاصر انسان آرامش و امنیت را توامان با استقلال و آزادی و بها دادن به کیستی، چیستی و نقش خود در جامعه خواهان گشته است به تعبیر دیگر انسان معاصر در رسیدن به نیازهای مادی و معنوی خود به آرامش و اطمینان، سعادت و رفاه خویش همواره در مورد انسان کیست، جهان چیست و او چه نقشی در جهان و جامعه دارد؟ پرسشهای متعددی را مطرح ساخته که عصاره همه پرسشهای او در گرو شفاف و روشن شدن یک پاسخ است و آن پاسخ و جواب یعنی هویت چیست؟ آیا تعریف هویت امری شخصی است یا اینکه در ارتباط با فرهنگ، اجتماع و سیاست تعریف میشود؟ آیا برای درک عمیق و دقیق از هویت نیازمند علم تاریخ هستیم؟ آیا رویکردها و رهیافتها عامل تعیین کننده در تعریف هویت نیستند؟ آیا هویت در گرو معرفت شناسی به خود است؟ این پرسشها و پاسخها حاکی از این است که راه کمال آدمی خود اوست و اعمال ظاهری و باطنی تنها نگاه به استکمال او مدد میرساند که در نفس او تاثیر کنند و آن را رفعت و تعالی بخشند از این رو، هر امری که بیرون از ذات انسان و بیارتباط با آن باشد. نظیر شهرت، ثروت، جاه و مقام کمال حقیقی انسان نخواهد بود زیرا مراتب معنوی همچون مقامات اعتباری دنیوی نیست که کسی را به آن نصیب یا از آن عزل کنند بلکه هرکسی خود، مقام و مرتبهای از کمال است هم درجات عندالله ایشان را نزد خداوند درجاتی است ( آل عمران آیه 163) همانطور که اشاره شد انسان موجودی با ابعاد مختلف است از این رو کمال او درگرو آن است که تمام ابعاد وجودی او در کنار هم و به صورت هماهنگ رشد کنند و همه استعدادها و قابلیت هایش چه در ساحت روحانی و چه در حوزه جسمانی به گونه ای مطلوب به فعلیت در آیند. منتهی انسانها برخی نیازها را بر دیگری ترجیح میدهند یا اولویت بندی مینهند. حداقل از این رو میتوان گفت آدمی در هر صورت موجودی معنا خواه با ارزش گذرا است و از این امر گریزی ندارد. در این میان انسان، نیازمند مرجع و منبعی انسانی با فرا انسانی است که بر ارزش گذاریهای او مهر تایید و صحت بگذارد و آنها را به رسمیت بشناسد اینگونه مطالبات را نیاز به معنا خواهی تعبیر میکنیم. پس هویت یعنی معنا داری و در چارچوب آن معنا عمل کردند. احتمالا به توان گفت انقلاب اسلامی ایران در سال 57 پاسخی به خودباختگی در مقابل غیر بود، مفهوم این عبارت این است که مردم ایران به دنبال هویت گم گشته خود بودند تحت عنوان بازگشت به خویشتن خویش به قول حافظ:
سالهــا دل طلب جامجم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
به دیگر سخن حرکت مردمی ایران مبنا و زیر بنایش مسائل فرهنگی و هویتی بود ولو اینکه در این مدت بیست و هفت سال بعد از انقلاب در حوزه فرهنگ حرف و حدیثها داشته باشیم، در دهه پنجاه به خصوص در سالهای ( 55 – 57 ) اوج فساد اخلاقی و اجتماعی و انحطاط فرهنگی در ایران بود، نسل جوان دوره انقلاب در این سالها با اینکه به لحاظ روانشناسی تابع شورش امیال خود بودند و اصولا طبیعی است که کنش و واکنشهای جوانان بیشتر از سنخ غرایز باشند تا عقلانیت ولی تحولی قابل تامل رخ داد تا به این شورش امیال به یکباره شورشی علیه امیال و غرایز و حب ذاتها کردند و بدنبال هویتیابیو بازگشت به خویشتن خویش بودند و موفق هم شدند. حال سوال و پرسش این است که هویتیابیو معنا خواهی چیست؟ هویت جمعی چه جایگاهی دارد که میتواند نظامهای سیاسی را واژگون سازد این هویت جمعی در ساحتهای اجتماعی و سیاسی یک اصل و قاعده سیاسی است وقتی قرآن کریم را مطالعه میکنید نشان میدهد که فرعون ابتدا هویت و معنا خواهی قوم خود را گرفت و آنها را به موجوداتی منفعل تبدیل کرد در سوره زخرف آیه 54 آمده است: فاستخف قومه فاطاعوه سوره زخرف آیه 54 پس قوم خویش را تحقیر کرد و چنین بود که از او اطاعت کردند و در مجموع مساله هویت فردی و جمعی از اهمیت خاصی برخوردار است که متاسفانه ما در عصر جمهوری اسلامی از آن غافل شده ایم یا اگر ادعا میکنیم آگاهیم هنوز برای ما دغدغه نشده است. امید است تلاش در این نوشتار به منظور قرابت به حوزههای معرفت شناسی هویتیابیو معنا خواهی در دوره انقلاب اسلامی تلقی گردد.
تعریف هویت از نظر لغتشناسان
در فرهنگ معین هویت به معنی هستی، وجود یا آنچه موجب شناسایی مشخص میشود آمده است. در فرهنگ عمید هویت به معنی حقیقت شی یا شخصی که مشتمل بر صفات جوهری او باشد تلقی شده است و در فرهنگ دهخدا به معنی تشخص انسان در نظر گرفته شده است.
تعاریف اصطلاحی
برخی گفته اند: هویت یعنی معناداری در جامعه، گروهی دیگر گفته اند: فرآیند پاسخ گویی آگاهانه به پرسش هایی از گذشته و در حال حاضر یا احساس تعلق به مجموعه ای مادی و معنوی است که عناصر آن از قبل شکل گرفته اند. بعضی هویت را به صورت یک احساس نسبتا پایدار از یگانگی خود تعریف میکنند به رغم تغییر رفتارها و احساسات برداشت یک فرد از خودش همواره مشابه است. گروهی نیز گفتهاند: انسجامی که افراد میتوانند در زمینه ارزش ها، آرمانها و هدفهای زندگی و باورهای خودشان داشته باشند که همان پاسخ به سه پرسش چیستی، کیستی و نقش انسان در جامعه است. جمعبندی تعاریف اصطلاحی: شاید بتوان گفت ویژگیها و صفاتی که از طریق خود و رابطه با دیگران به دست میآید هویت نام دارد که دو مشخصه دارد:
1-یکپارچگی( self ) – تمایز (Other)
3-تفاوت هویت و شخصیت: شخصیت عبارت است از احساسات و ادراکاتی که هر فرد از کل وجود خود دارد، در واقع شخصیت زیرمجموعه هویت است و هویت مفهومی گستردهتراز شخصیت است اما در هم تاثیر گذارند منظور ما در این نوشتار از هویت مفهوم تاریخی – فرهنگی آن است، پس در این جا هویت جمعی از مفاهیم بین رشته ای در علوم انسانی است و نقطه آغازین آشنایی با مفهوم هویت خودشناسی است که در ادبیات فلسفی و الهیات بر خود به مثابه جایگاه انتخابها و مسئولیتی اخلاقی اشاره میشود و در ادبیات روانشناسی خود به منزله بنیان یکتایی و روانکاوی فرد تلقی میشود و در ادبیات جامعهشناسی تاکید بر تعاملات فرد در اجتماع و احساس تعلق شخصی به گروه خاص را نمایان میکند که بیشتر جنبه عمومی هویت را از زمینههای خصوصیتر متمایز میسازد در مجموع هویت توانایی انسانها یا خود آگاهی به من فاعلی خود به مثابه "داننده" و من مفعولی خود به مثایه "دانسته" شده مفهومبندی میشود. نکته حائز اهمیت دیگر که در تعاریف هویت وجود دارد این است که در رابطه با خود و غیرتعریفی تناقضنما و پارادوکسیکال به نظر میآید به دیگر سخن چگونه میشود با یک رویکرد جوهرگرایانه هویت تعریفی ایستا و در همان حال تعریفی پویا داشته باشد. پاسخ به این پرسش به این شکل میباشد که عناصر هویت به دو دسته تقسیم میشوند: 1 – عناصر ثابت 2- عناصر متغیر
منظور از عناصر ثابت هویت این است که سرچشمه و منبع آن لایههای زیرین فرهنگ یا ارزشهای بنیادین معرفتی انسان است که مربوط به من فاعلی است. مانند اعتقادات، اندیشهها، باورها، ارزشها و... و منظور از عناصر متغیر هویت: لایههای بیرونی فرهنگ یا روئین معرفت انسان است مانند شرایط اجتماعی و سیاسی در جامعه، عوامل محیطی و... توضیح مطلب این است که انسان، نان باورهایش را میخورد و به آنها زنده است. مجموعهای از باورها، هستیشناسیها و اعتقادات زیرین فرهنگی برای انسان بینش فرهنگی ایجاد مینمایند که کمک شایانی به معناداری و معناخواهی انسان مینماید. این عناصر ثابت هویت تا زمانی که از سنخ و جنس فکر و اندیشه باشند و به صورت یک باور درآمده باشند از بین نخواهد رفت و تنها در مقابل فکر و اندیشه برتر و قویتر خود حالت تداخل و اشتراک پیدا مینمایند یا این که از اندیشه برتر به لحاظ منابع تغذیهای خود را وامدار و مدیون اندیشه برتر میدانند و یا این که حالت تدافعی و تهاجمی در مقابل اندیشه ضعیفتر و سخیفتر به خود میگیرند. پس عنصر ثابت هویت چون از سنخ و جنس اندیشه و فکر است از بین نمیرود بلکه یا در شکل تکامل یافته و تحول یافتهتر تجلی میکند یا این که حاشیهنشین میشود و چون از مقوله فرهنگ است شکلگیری یا حاشیهنشینی مدت مدیدی را به خود اختصاص میدهد و از این رو ما از طریق آثار و نتایج آن با توجه به عنصر زمان و مکان آگاه میشویم. برای نمونه هویت جمعی ( تاریخی – فرهنگی) ما ایرانیان که اسلام را پذیرفته است حالت تکاملی و تحولی خود را داشته است و ریشه در توحیدی بودن هر دو هویت عامل اصلی جمع شدن هویت ایرانی و اسلامی است ولی در مقابل هویت بیگانه مانند هویت مغولی، بنیامیه موضعگیری کرده است و در زمانهای مناسب آن هویت متعدد را مانند هویتهای هلنی که هویت سخیف و ضعیف در مقابل هویت ایرانی بوده است طرد و نفی کرده زیرا نقطه یا نقاط مشترک در آن نیافته وگرنه معنی ندارد آنها را نپذیرد. شایان ذکر است انسانهایی که در باورهای پایهای خود ضعیف عمل نمودهاند یعنی تقلیدی و بر اساس آداب و سنن گذشته اقدام نمودهاند با هر اندیشه و فکر یا شبه اندیشه و فکر متزلزل خواهند گردید و دائما باورهای آنها حاشیهنشین خواهند شد که موضوعا از بحث ما خارج میشوند. اما عناصر تغییر که از لایههای بیرونی و روئین فرهنگ برخاسته شده و مربوط به من مفعولی هستند بیشتر از سنخ و جنس شرایط اجتماعی و سیاسی تلقی میگردند و از نظر جامعهشناسی معرفت نمیتوان آنها را تاثیرگذار تلقی نکرد بلکه همین عوامل محیطی یا شرایط سیاسی – اجتماعی در جامعه خود محصول اندیشه و فکر خاصی بودهاند که میتوانند در حوزه تعامل با عناصر ثابت فرهنگ قرار گیرند و چون ما آنها را به صورت یک نگاه کلگرایانه میبینیم نباید از روابط اجزا یا نگاه استقرایی در سیستم و نظام هویت غافل بمانیم یعنی شرایط سیاسی و اجتماعی چون از سنخ عمل هستند در بادی نظر به ظاهر عده و عده آنها نگاه میشود حمله و تهاجم اسکندر، مغول، محمود افغان به ظاهر بر هویت ایرانی پیروز شدهاند و چون از سنخ عملاند ما به لحظهها و عده و عدهها نظر میافکنیم در حالی که اینها حامل فرهنگ هلنی، فرهنگ شمنی، فرهنگ ایلی و قومی هستند که از سنخ و جنس اندیشهاند و در تعامل با فکر و اندیشه ایرانی باید از قواعد و اصول منطقی فرهنگ ایرانی اطاعت کند و چون در دستگاه و سیستم هویت ایرانی سنخیت و انسجام درونی نداشتند در باطن شکست خوردند و در ظاهر پیروز شدند اما اندیشه اسلامی چون در ریشه فکری و اندیشه با باورهای توحیدی نقطه مشترک داشتند تعامل ایجاد شد و پیروزی و شکست در آن جا معنی نداشت. کما این که امروز هویت تاریخی – فرهنگی ما همان هویت ایرانی – اسلامی ماست پس با دقت نظر و اندک تاملی میتوان گفت در هویت حالت تناقض و پارادوکسیکال قابل رفع است.
تقسیمبندی هویت
به سه دسته تقسیم میگردد:
1-هویت فردی: منظور نقش روانکاوی و حوزه روانی فرد. احساس نسبتا پایدار از یگانگی خود در مقابل دیگری.
2-هویت خانوادگی: ورود به یک بخش دیگر به نام ایفای نقش شخصیت و هویت فردی در شکل ساده ما قبل از اجتماع است.
شخصیت در هر دو هویت فردی و خانوادگی شکل میگیرد. برای مثال در خانوادهای که از نوع گسترده است با خانوادهای که از نوع خانواده هستهای است شخصیتها فرق میکنند و یا شخصیت در خانوادههایی که سیستم تمرکز و متصلب در آن وجود دارد غالبا شخص اقتدارگرا تحویل جامعه میدهد و خانواده غیرمتمرکز با سیستم غیرمتصلب غالبا شخص آزادیجو و آزادیطلب تحویل جامعه میدهد.
3- هویت (تاریخی – فرهنگی): هویت جمعی که میتواند هویتهای متعددی مانند قومی - ملی – دینی و... را پوشش دهد منظور و تاکید ما در این نوشته حاضر بر روی این قسمت است که در برخی موارد تحت عنوان هویت جمعی با ریشه توحیدی نام بردهایم. در این قسمت سوم منظور هویت جمعی در جامعه ایران برخاسته از لایههای فرهنگ به هم پیوسته چه به صورت متداخل و چه به صورت همپوشی هویت تاریخی – فرهنگی ما را به وجود آورده است، به رغم این که در هر لایه زیرین فرهنگی باورهای جزماندیشی و خیالپرداز که خارج از قاعده بازی منطقی و عقلانی میخواهند به طور سیال وجود داشته باشند کما این که تا به حال این طور بودهاند. به نظر میرسد آن ها به تدریج از حوزه تعامل و تفاهم اندیشههای اسلام و ایران دور خواهند شد هر چند در بادی نظر آن ها مانع تلقی میشوند ولی صرفا در حوزه فردی و شخصی قرار میگیرند و ممکن است افرادی پیدا شوند که قائل باشند ایرانی بودن با اسلامی بودن پیوندی برقرار نمیکند یا نکرده است و همچنین برعکس افرادی یافت شوند که قائل باشند اسلامی بودند با ایرانی بودند پیوندی برقرار نمینمایند همان طور که گفتیم اینها موانع فردی تلقی میشوند که در پروسه تاریخی - فرهنگی جامعه ایران در چرخدندههای هویت جمعی خرد شده و روغن استمرار چرخدندههای اجتماعی و جمعی شدهاند و یا این که وارد مکانیسم بازی و قواعد جمعی تحت پوشش معناخواهی توحیدی نمیشوند که در این صورت مانع تلقی نمیشوند که به مثابه شی خنثی و بیخاصیت تصور میگردند.