* از سفر لبنان و عراق بگویید؟
** مسئلهای که در همه جای لبنان قابل مشاهده بود این بود که بچههای تلویزیون ما همیشه 6-5 قدم از همه دنیا عقبترند. همیشه در مناطق جنگی خبرنگارها در شیکترین هتلها جای میگیرند. در لبنان، در شهر صور همه خبرنگارها در یک هتل ساحلی اسکان داده شده بودند. و روی یک سن مانندی دوربینهایشان را کاشته بودند. اکثر موشکهایی که حزبالله شلیک میکرد از اینجا قابل دید بود. یک هفتهای آقای شکوری گزارشهای نسبتا خوبی ارسال میکرد تا بعد از یک هفته به خاطر خستگی، ایشان برگشتند. طبعا پس از بازگشت ایشان باید یک خبرنگار جایگزین جای ایشان را پر کند اما تا یک هفته هیچ کس به جای ایشان نیامد.
CNN از 2 بعدازظهر تا 10 شب 13-12 گزارش زنده تصویری و 15-10 گزارش رادیویی ارسال میکرد و تلویزیون ما یک گزارش زنده 2 بعدازظهر و یکی 9 شب پخش میکرد.
از صور تا صیدا 20 دقیقه راه است. خبرنگارهای ما برای امنیت بیشتر در صیدا مستقر شدند. برای خبرنگاری که در منطقه جنگی مستقر است، بیدار شدن ساعت 8 صبح فاجعه است. برای این خبرنگار، خوابیدن ساعت ده شب حرام است. آن وقت خبرنگار ما ساعت 5/11 صبح تازه از صیدا به صور میآمدند. این یعنی یک نیرو و یک پولی در آنجا هرز میرود و ما یک اتفاق بزرگ را هم از دست میدهیم و این اتفاق 15-10 سال است بر تلویزیون ما حاکم است و ما با آن درگیر هستیم.
در جریان سقوط بغداد در هتل فلسطین 65 نفر از فرانسه بودند 18-17 خبرنگار از استرالیا بودند و از ایران فقط یک گروه بود که آن یک گروه هم 25 روز اصلا از هتل بیرون نیامد.
مگر در یک قرن چند اتفاق این چنینی میافتد. بعد از چند صد سال یک پایتخت اسلام توسط یک قدرت صهیونیزم سقوط میکند. حالا کجا میخواهد باشد حتی اگر حاکمش صدام باشد این خبرنگار باید با چنگ و دندان کار کند.
5000 مجسمه صدام در کل عراق بود، بچههای تلویزیون اگر یک فریم از پایین کشیدن یکی از این مجسمهها نشان بدهند من اسمم را عوض میکنم. بعد از سقوط کرکوک ماشین من و رضا گنجی، خبرنگار AP اولین ماشینی بود که بعد از ماشین پیشمرگها وارد کرکوک شد. ساعت 6 بعدازظهر کار ما تمام شده بود، از کرکوک خارج میشدیم تازه اکیپ خبری تلویزیون ساعت 5/6 وارد کرکوک شد. وقتی اینها برگشتند ایران هیچ کس آنها را بازخواست نکرد که چرا هیچ فیلمی از سقوط کرکوک ندارند.
* ـ دلیل این کمکاری چیست؟
** دلیل این است که ما مدیریت بحران نداریم و مدیرهای ما هیچ نظارتی بر کار خبرنگار خود ندارند. خبرنگار BBC وقتی به کشورش برمیگردد بازخواست میشود؛ چند خبر درجه 1 دادی؟ چند خبر درجه دو دادی؟ اینجا باید میبودی، نبودی؟ اما ما که از مأموریت برمیگردیم هیچ مدیری خبرنگارش را بازخواست نمیکند.
وقتی تصویری پخش میشود هیچ لوگویی ندارد و آرم شبکه خودمان بالای آن میخورد یعنی آن تصویر و گزارش را خودمان گرفتیم. رضا گنجی میگفت: من فیلمهایی را که میگیرم بدون لوگو ارسال میکنم تلویزیون ایران از AP میخرد و آرم شبکههای خودش را روی آن میگذارد. روزی که کرکوک سقوط کرد تا حدود ساعت 10 صبح من و اکیپ تلویزیون در سلیمانیه با هم بودیم و بعد آن ما به کرکوک رفتیم و آنها... چرا مدیر از آنها نپرسید وقتی این شهر سقوط کرد شما کجا بودید؟ و این مصیبتی است که در همه جا قصه رسانهای به سر ما آمده است.
* ـ شما راجع به یک مدیریت، یک سری افراد خاص یا یک جریان صحبت میکنید. مگر این جریان چه عکس، چه فیلمبرداری در جنگ خود ما وجود نداشت. در جنگ ما یک فضایی وجود داشت که آدمها در آن تربیت شدند و به اوج رسیدند و آن اوج را خودشان به تصویر کشیدند: آن زمان این مسئله محصول مدیریت نبود. رضا برجی مانندی میرود بوسنی، چچن یا همین لبنان این به مدیریت بر نمیگردد به حس آن آدم بر میگردد.
** این را بگویم، در تلویزیون ما اتفاقهایی که میافتد فقط اتفاق است. در قانا، عباسیان و جهان میرزایی از یک اردوگاه فیلم گرفتند. فردای آن روز آن اردوگاه بمباران شد و آنها رفتند فیلم گرفتند و این فقط یک اتفاق بود. کار من هم فقط یک اتفاق است. اتفاق باعث میشود که ما یک جایی باشیم یا نباشیم.
من 25-20 روز قبل از حمله آمریکا به عراق، رفتم موسسه روایت فتح و از آنها خواستم به من امکانات بدهند تا به عراق بروم. میدانی چه جواب گرفتم: اصلا این که آمریکا به عراق حمله کند یا نه معلوم نیست. دوم این که حمله کند به ما چه ربطی دارد؟
این که آمریکا به عراق حمله نمیکند یقین داشته باش حمله میکند. اما این که به ما ربط دارد یا نه اگر به صورت حرفهای خبرنگاری به آن نگاه کنیم یک کشوری 8 سال با ما جنگیده حالا کشور دیگری به آن حمله میکند. همین بهانه برای حضور ما کافی است.
بعد از آن، دوستانی زندگ زدند گفتند: آقای فلانی و فلانی و فلانی گفتند نروید عراق، اگر آنجا کشته شوید شهید محسوب نمیشوید. این چه نگاهی است که ما داریم؟ 50 درصد خاطرات و اسناد جنگ ما در خاک عراق است.
تازه 3-2 ماه بعد از سقوط بغداد بامر هشترودی و سعید صادقی رفتند و یکسری مدارک آوردند. کتیبههایی که کشورهای مختلف امارات، عربستان، لیبی، سودان و حتی فلسطین برای بازسازی عراق کمک کرده بودند در مسجدی در فاو بود، تعدادی از آنها را آوردند. ما رفتیم کارتهای کشتهشدگان عراقی در جنگ را آوردیم. بعدها روایت فتح چند اکیپ اعزام کرد و از جاهای دیگر هم گروههایی اعزام شدند اما چه فایده که اصل قضیه را از دست دادیم. ما باید همان روزهای اول جنگ میرفتیم و خاطرات و اسنادمان را میآوردیم اما تفکر حاکم این است که نروید! اگر کشته شوید شهید محسوب نمیشوید.
در تلویزیون ما 5 خبرنگاری که میروند کشوری کار میکنند و برمیگردند همه یک جور حقوق میگیرند. اما یک مدیریت پیشرفته و اصولی اول کار آنها را بررسی میکند بعد حقوق میدهد. نفس خبر زنده دادن تصویر دادن است نه این که مثل گوینده خبر، خبربخوانی. من با چشمهای خود دیدم که یک نفر از شبکههای مختلف، خبر ترجمه میکند و به دست خبرنگار میدهد تا او بخواند. خبر واقعی یعنی «به گزارش خبرنگار صدا و سیما... » اما ما خبر واقعی ارسال نمیکنیم.
در قانا محمدعلی قیومی خیلی خوب کار کرد اما او یک نفر است و تک است. این یک نفر در کشوری مثل لبنان چه میتواند بکند؟ در کشورهای دیگر خبرنگار وقتی از مأموریت برمیگردد موظف است یک روز کامل وقتش را در اختیار نیروهای اطلاعاتی کشورش بگذارد تا به جهت نظامی، اقتصادی، سیاسی و... کاملا تخلیه شود. اما حتی مسئولین فرهنگی ما از خبرنگار گزارش کتبی هم نمیخواهند. ما پول داریم، بودجه داریم، بعضاً نیرو میگذاریم و حتی همان بچههای نسل گذشته را هم داریم اما این بچهها از هیچ جا حمایت نمیشوند. مرکزی وجود ندارد که در مواقع بحرانی از اینها حمایت کند و بعد هم با یک سیستم جریمه و پاداش برکار آنها نظارت کند.
در جنگ بوسنی روزنامه کیهان اولین روزنامهای بود که خبرنگار فرستاد و اولین ویژهنامه را هم زد. اما یک تک صدایی است. نمونهای که همه رسانهها کار کنند را ما نداریم و کی این اتفاق قرار است بیفتد نمیدانم. عکسی که خبرنگار یک رسانه از بمباران در منطقهای میگیرد حتی اگر از هر جهت نسبت به عکس AP پایینتر باشد با ارزشتر است از این که زیر عکس نوشته شود به نقل از فلان خبرگزاری...
آنها خیلی با انرژی کار میکنند. باور کنید کیسه خوابهای خبرنگاران آنها پایین سه پایه دوربینشان است. آن وقت خبرنگار ما ساعت 5/11 تازه از خواب بیدار میشود. این از رفتار حرفهای به دور است. ما باید یک سری خبرنگار که فقط کارشان بحران باشد تربیت کنیم. تا وقتی آنها را از تهران به لبنان اعزام میکنیم یک صبح تا ظهر اعصابشان به هم ریخته نباشد که میخواهند او را بفرستند صور. چون او اعتقادی به این کار ندارد و حتی هم برود کاری نمیتواند بکند. یک چیزی سرهم میکند و میفرستند به نظر من در این مناطق فقط باید داوطلب بفرستد اگر روال کار بوروکراسی اداری باشد همان چیزی میشود که من در قیومی دیدم و در بقیه ندیدم.
مدیریت رسانهای ما در بحث بحران، حسابی به هم ریخته است و خبرنگارهای ما که به لبنان میروند باید شخصی باشد که بر کار اینها نظارت کند و مدیریت داشته باشد. در لبنان مسئول تلویزیون ما آقای خوشدل کسی است که به قضیه اشراف دارد اما او نمیتوانست به خبرنگار ما دستور بدهد. چون آنها از شبکههای مختلف اعزام شده بودند. خبرنگار ما باید ملزم باشد که از او دستور بگیرد.
اینجا لبنان است نه جنگ رواندا؛ اینجا جایی است که دیپلماسی سیاسی ما به آن جور دیگری نگاه میکند. غربیها میگویند حیاط خلوت ایران. پس اگر اینجا شکست بخورند این خاکریز تا خراسان جنوبی شکسته میشود ما باید در آنجا با چنگ و دندان کار کنیم. وقتی این شبکه در مقابل شبکه دیگری قرار بگیرد و مقایسه شود آن وقت درست میشود.
* ـ وضعیت خبرنگاری، عکاسی و تصویربرداری جنگ را در ایران نسبت به گذشته خودمان و کل دنیا چطور بررسی میکنید؟
** عکاسهایی که از قبل حرفهای بودند و در جنگ حضور داشتند کم داریم. تا سال 60 بودند و کمتر شدند. پس از آن کسانی آمدند که کار اصلی آنها عکاسی نبود و جنگ آنها را تربیت کرد که اتفاقاً بعضیهاشان ره صد ساله را در چند ماهی طی کردند. وقتی عکسهای اینها را در کنار عکسهای حرفهای قرار میدهیم میبینیم که واقعاً شانه به شانه است.
در ارتباط با مقایسه با کشورهای دیگر مثلاً در مقایسه با روسیه در جنگ دوم جهانی ما تقریباً یک دهم آنها عکس گرفتیم. ما از سال 66-65 به بعد تازه تصمیم گرفتیم عکاسی جنگ را جدی بگیریم. عکاسی ایران تازه بعد از جنگ شکوفا شد. چون 80 درصد بچههایی که الآن تحصیلات دانشگاهی دارند تازه بعد از جنگ تحصیل کردند. در مورد سینمای جنگ باید ببینیم جشنواره فجر از 66-60 که سالهای اوج جنگ است چه فیلمهایی ساخته شده و ما به چه فیلمهایی جایزه دادیم. بالاخره جشنواره فجر هر سال خط فلش فیلمهای سال بعد را مشخص میکند. نه این که کسی نبود که فیلم جنگی بسازد، بودند اما حمایت نمیشدند. درست است که هنر تازه بعد از فروکش شدن احساسات پدید میآید اما یادمان باشد ما در قرن بیستم هستیم. بیش از 85 درصد از مردم ما مخاطب تلویزیون هستند پس باید خیلی جدیتر کار کنیم.
ما در سال 65 در هفته 45 دقیقه روایت فتح، 45 دقیقه برنامه سپاه، 45 دقیقه برنامه ارتش و 45 دقیقه یک گروه دیگر به نام حماسه و دفاع برنامه داشتند. چیزی حدود 4 ساعت در هفته، یا نه اصلاً بگوییم ده ساعت. آن وقت باید ببینیم عراقیها در خود جنگ چطور برنامه داشتند و چطور تبلیغ کردند. در اوج جنگ در سال 65 عراقیها در خیابانهای بغداد دستانداز (سرعتگیر) گذاشتند گفتند کلاه خود ایرانیهاست.
من و آقای سرهنگی به سمینار دو روزهای در ارتباط با تدوین خاطرات رزمندگان فرانسوی و رزمندگان خودمان دعوت شدیم. حجم کاری که آقای سرهنگی در دفتر ادبیات مقاومت کردند چند برابر کاری است که فرانسویها کردند. کاری که در دفتر ادبیات مقاومت ما انجام شد در دنیا بینظیر است. در بوسنی آقای سرهنگی در افتتاحیه و اختتامیه سمیناری در ارتباط با حفظ دستاوردهای جنگ در بوسنی سخنرانی داشت. آلمانیها، فرانسویها و... حضور داشتند باور کنید آقای سرهنگی یک سر و گردن از همه اینها بالاتر بود هنگام سخنرانی ایشان همه انگشت به دهان بودند. آنها میگفتند شما سربازها را به نویسنده تبدیل کردید.
ما در یک بخشهایی خیلی جلو هستیم 700-600 عنوان کتاب در زمینه ادبیات مقاومت داریم. اما در بخشهایی هم عقب هستیم. یک جاهایی خیلی بد خرج کردیم. سمینارهای مختلف گذاشتیم که آخرش هیچ چیز نداشت. اما مثلاً اگر کار دفتر ادبیات مقاومت را جدی میگرفتیم الآن در داستان و رمان جنگ ما اتفاق بسیار خوبی رخ داده بود.
امیدوارم با آمدن آقای صفارهرندی اتفاقات خوبی در فرهنگ ما رخ بدهد.
* ـ شرایط الآن را چطور میبینید؟
** گفتم فقط در هتل فلسطین 65 خبرنگار از فرانسه بودند. این یعنی برای آنها خیلی مهم است پس باید برای ما هم مهم باشد. الآن که من صحبت میکنم باید 10 فیلم از دارفور و سودان به جای این سریالهای چپاندرقیچی پخش کرده باشیم. اما دریغ از یک فیلم در این ارتباط. ما باید از این زاویه نگاه کنیم که سودان کشوری است که با آمریکا مقابله میکند. ما وقتی از انرژی هستهای صحبت میکنیم مردم ما باید بدانند که ما باید جلوی آمریکا بایستیم و میتوانیم کسان دیگری هم ایستادهاند. اما 16-15 سال از قضیه سودان میگذرد تا حالا، روی هم سه اکیپ از تلویزیون به آنجا نرفته. بعد از 9-8 سال از شروع جنگ افغانستان در سال 67 اولین کسی که به آنجا رفت ما بودیم.
بعد از این که جنگ ما تمام شد باید حضور ما در تمام نقاط بحرانی جهان نمود کامل داشته باشد. اینها که میگویم یک طرفش مسلمان است و یک طرفش غیرمسلمان، مردم ما باید بدانند مسلمانان چین چطور زندگی میکنند. چطور مبارزه میکنند و فرهنگ آنها چگونه است. مدیریت رسانهای ما باید به این موضوع فکر کند که مردم ما مثل مردم همه جای دنیا لیاقت این را دارند که برای آنها انواع و اقسام خبرها و مستندها تهیه شود. امام میفرماید رسانه دانشگاه است. یعنی همه چیز باید الآن حضور داشته باشد و به مردم یک چیزی یاد بدهد. یک زمانی میگویند سرگرمی کم است و همه شبکهها دوتا دوتا مسابقه میسازند. بعد میگویند زیاد شد فلان چیز کم است و همه به آن سمت هجوم میآورند.
* ـ ما یک ظرفیتهایی داریم که اینها باید در دنیا حضور پیدا کنند. مشکل از کجاست که عکاسهای جنگ ما بینالمللی نیستند؟
** باور کنید اگر یکی از عکاسهای جنگ ما در پاریس یا در هر جای دیگری نمایشگاه بگذارد مردم برای دیدن آن صف میکشند.
* ـ خب چرا نیست؟ شما نمیخواهید؟
** نمایشگاه عکس جنگ بوسنی را در زمان این جنگ در بیروت گذاشتیم خیلی خوب استقبال شد. آنها به ما میگفتند چرا از جنگ خودتان نمایشگاه نمیگذارید. متأسفانه باز هم این به تفکرات مدیریتی ما برمیگردد. یک زمانی وزیر ارشاد ما در مصاحبهاش میگوید: ما دیگر با عراقیها صلح کردیم دیگر فیلم جنگی نسازیم. این تفکر شخصی است که بر فرهنگ ما حاکم بود. یک اتفاقی در کشور ما افتاده که در آن یک سری جوان احساسات انسانی خود را بروز دادهاند و این باید به وسیله یک چیزی به نام هنر بروز داده شود و ماندگار شود. فرقی نمیکند که این آدمها با کی جنگیدهاند. یک سری جوان روی مین دویدند ما آمدیم گفتیم دیوانههای عشق و اما این کار آنها اتفاقاً کاملاً عقلانی و منظقی بود. درست است دل حاکم بود ولی اول با عقل تصمیم گرفته شد. آن جوان میگفت الآن باید این میدان خنثی شود، اگر خنثی نشود 10 هزار نفر در محاصره میافتند اما اگر اینجا 50 نفر کشته شوند این راه باز میشود و آن 10 هزار نفر کشته نمیشوند. این یک چیز عقلی است اما آن کسی که این کار را میکند اول با عقل تصمیم میگیرد بعد عاشقانه میزند داخل این میدان مین. ما میخواهیم این اتفاق را که برای آن نوجوان و جوان افتاده با زبان هنر بگوییم. این نیست که چون جنگ تمام شده ما نگوییم. الآن رمانهای جنگ بعد از 15 سال تازه نوشته میشود در سینما هم باید این اتفاق بیفتد ما باید تازه فیلمنامه نوشتن برای جنگ را شروع کنیم.
* ـ من هنوز جواب این عدم حضور بینالمللی عکاسهای جنگ را نگرفتهام. خود شما نمونهای نداشتی. تا حالا شده یک عکاس جنگ وسط قلب اروپا نمایشگاه بگذارد؟ چرا بینالمللی فکر نمیکنید؟
** من نمونهاش را سراغ ندارم. آقای سعید صادقی عکاس جنگ است از او بپرسید تا حالا کسی به او گفته بیاید عکسهایش را به نمایش بگذارد. اینها اقدام هم کردند اما نتوانستند مسئولین فرهنگی ما در آن کشورها اصلاً به این موضوع فکر نمیکنند. برای مثال ما میخواستیم برویم کشمیر هند، رفتیم دهلی. قبول دارم وظیفه سفارت، بهبود روابط و مقابله با چیزهایی است که این روابط را به هم بریزد و این یک امر دیپلماتیک است اما من یک خبرنگارم و باید کارم را انجام بدهم. سفارت باید جوری برنامه بریزد که من بروم آنجا کار کنم و رابطه هم به هم نریزد. نه این که جلوی من را بگیرد. و این باعث میشود که الآن 28 سال از انقلاب ما میگذرد و یک اکیپ از تلویزیون ما نرفته کشمیر فیلم و خبر بیاورد.
* ـ با همه این حرفها چرا شما خودتان حضور ندارید؟
** هر کاری من در این کشور تا امروز انجام دادهام با چنگ و دندان بوده. شاید تنها خبرنگاری در دنیا باشم که در دروازه جنگ حضور داشتهام.
در مورد قضیه لبنان گروهی در تلویزیون به من گفتند برو کار کن. پول دادند و من رفتم کار کردم. بعد از این که برگشتم گفتند برای هیچ فیلم مستندی دقیقهای بیش از 145 هزار تومان نمیدهیم. میگویم این در شرایط جنگ بوده برای خون آدم چقدر میدهی؟ آخر قرار شد پول آنها را پس بدهم و فیلمم را بگیرم. برای این کار مجبور شدم دست به دامن آقای جعفری جلوه شوم تا بتوانم پول آنها را پس بدهم.
سه چهار تا از سفرهای من اگر آقای جعفری جلوه نبود انجام نمیشد و این خیلی خندهدار است که کارهای ما قائل به یک نفر باشد. روز 29 اسفند آقای جعفری جلوه 5000 دلار به ما رساند 4 نفر که میخواهیم برویم عراق با 5000 دلار. در مورد فیلمهای لبنان هم یقین بدان اگر فردا دوباره در لبنان جنگی اتفاق بیفتد 60 نفر به من زنگ میزنند که فیلمهایت را بیاور. چون تب لبنان پدید میآید اما تب که بیفتد دیگر هیچچیز. در جنگ لبنان یک سری لهله میزند بروند آنجا اما هیچ مرکزی نبود که سرمایه در اختیار اینها بگذارد. عکاسی بود که آمده بود بیروت با 5000 دلار که فقط دو روز میتواند در آنجا زندگی کند. مشکل ما این است که در بیروت همه خبرنگارها دارند کار میکنند ما به دنبال این هستیم که هتل 30 دلاری 50 دلاری پیدا کنیم درصورتی که کسی که میخواهد فیلم بسازد باید از این غصهها آزاد باشد و دغدغه این چیزها را نداشته باشد. ما با این مصیبت مواجهیم. به همین دلیل هیچ کس پا جلو نمیگذارد. ما در همه جا بحران مدیریت رسانهای بحران داریم. سفارت ما در افغانستان میگفت شما حق ندارید بروید مرکز تاجیکستان. در صورتی که سوزی پرایز یک زن خبرنگار BBC از این مرز هر روز گزارش میفرستد. او از طرف سفیرش حمایت میشود اما من مشکلم این است که چطور مسئول ایرانی را راضی کنم. الآن ما در عکاسی، در مستندسازی، در کار خبری متأسفانه با بحران مدیریت بحران مواجهیم. باید بنشینیم و آسیبشناسی کنیم.
در یک پنجشنبه حدود روز بیستم جنگ 6-5 اکیپی که از تلویزیون ما در بیروت بودند همگی در بیروت مستقر بودند در صورتی که در آن موقعیت هر کسی میبایست از یک جا خبر بفرستد.
* ـ مستند مردان مقاومت به کجا رسید؟
** در این مورد با آقای آفریده صحبت کردیم قرار است یک فیلم مستند 80 دقیقهای از آن مونتاژ کنیم. مضمون آن هم جنگ سی و سه روزه لبنان از نگاه یک خبرنگار ایرانی است. البته تدوین آن هنوز شروع نشده اما سعی میکنیم برای 20 فروردین سالگرد شهادت سیدمرتضی آن را آماده کنیم و در جشنواره مستند سال هم شرکت خواهد کرد یک روز آقا مرتضی در پرواز و شهادت گفت: هر کس باید بارش را سبک کند تا بپرد. او به من گفت در کولهپشتی تو افغانستان، بوسنی، تاجیکستان و... است وقتی اینها تمام شد و سبک شدی میپری و یکی از دلایلی که من این طور کار میکنم همین است. من به امید آن روز هستم که کولهپشتیام سبک شود تا بپرم. من بعد از شهادت آقا مرتضی فهمیدم او با چه خون دلی روایت فتح را کار کرد! افسوس که نمیتوانم بگویم چون به خیلیها برمیخورد. هیچ کس به اندازه سیدمرتضی برای جنگ، سینمای جنگ و مستند جنگ ما زجر نکشید و کار نکرد یک روز به او گفتم روایت فتح که شروع میشود مادربزرگ من چادر به سر میکشد و مثل روضه گریه میکند حتی نگاه هم نمیکند. آقا مرتضی گریه کرد و گفت همینها برای من میمانند و من بعدها گفتم: همینها بودند که او را دعا کردند. او ده روز قبل از شهادتش گفت: از در فلان جا که میخواهم بروم داخل یکسری که میخواهند خارج شوند راهشان را کج میکنند تا با من مواجه نشوند. مرتضی با خون دل کار کرد کسانی که الآن کار میکنند پادشاهی میکنند اما مرتضی همه وجودش غصه بود.
* ـ جنگهایی که در آنها حضور داشتی را نام میبری؟
** ایران ـ عراق، افغانستان، تاجیکستان، کشمیر هند و پاکستان، جنگ قرهباغ آذربایجان - ارمنستان، چچن روسیه، مسلمانان قفقاز، بوسنی، کوزوو، سودان، حمله آمریکا به عراق و لبنان).
* ـ چرا آنقدر به عکاسی جنگ اصرار دارید؟
** من نمیخواهم از کار خودم تعریف کنم اما جاهایی مثل کشمیر، کوزوو، سقوط بغداد اینها جاهایی بود که نه قبل از من و نه بعد از من هیچ کسی در آنجا کار نکرد. روز چهارم جنگ لبنان من به آنجا رفتم و خدا شاهد است اگر قبل از من 4-3 اکیپ رفته بودند من نمیرفتم. اما متأسفانه از بچههای ما حمایت نمیشود. یکسری به خاطر مسایل مادی، عدهای به خاطر بوروکراسی اداری و تعدادی هم فقط به خاطر حفظ جان نمیروند. اما این جان بالاخره یک جا باید در برود و هیچ کس هم نمیتواند زمینش را خودش انتخاب کند. از یک جهت هم آدم میترسد که فرد اتفاقی بیفتد و در آنجا که باید 3 نفر از ایران باشد 5 نفر هم نباشد. انشاءالله آقای صفار بتواند. چیزهایی را بنا کند که وزیر دیگری که میآید نتواند آن را خراب کند و مجبور باشد آن را ادامه بدهد. میگویند یک روز سفیر انگلیس با واهمه از امیرکبیر احساس خطر میکند. یکی جواب میدهد: نه! اینجا یکی میآید دیواری را شروع میکند عمرش به سقف آن کفاف نمیدهد و نفر بعدی هم آن دیوار را کامل نمیکند یکی دیگر میسازد.
متأسفانه فاصلهها خیلی زیاد است. کسی که چند سال قبل از آقای صفار بر مسند وزارت فرهنگ نشسته بود هیچ اعتقادی به جنگ ندارد و ایشان اینطور نیستند. امیدواریم ایشان بنایی را بسازد و سقفش را هم خودش بزند تا کسان دیگر نتوانند آن را خراب کنند. آن را به اجبار هم که شده کامل کنند. ما الآن بعد از 28 سال به جایی رسیدیم که باید انقلابمان را به همه دنیا معرفی کنیم. یک مسئلهای مثل مسئله هستهای ما را به دنیا شناسانده، حالا زمینه باز است تا هنرمندان ما ایران و هنر ایران را به دنیا بشناساند. حالا دیگر نیازی نیست که اول ایران را معرفی کنیم. غرب کاری برای ما کرده که حالا همه دنیا ایران را میشناسند و این یک فرصت طلایی برای ما است که حرفهایمان را بزنیم و استقبال هم میشود.
انشاءالله آقای صفار از این فرصت طلایی استفاده کند. ما اگر این چند ساله شبها را اصلاً نخوابیم و 4 نعل هم بتازیم باز هم جای کار داریم فقط باید از این فرصت هوشمندانه استفاده کنیم.