صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۰۱ اسفند ۱۳۸۷ - ۰۸:۲۱  ، 
کد خبر : ۷۶۶۴۲
دکتر عماد افروغ در گفت‌وگو با صبح صادق:

آزاداندیشی دینی راه تولید علم را می‌گشاید

سجاد نوروزی مقدمه: استاد جامعه شناسی دانشگاه های تهران و عضو کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی، روندی را که حاکم بر دانشگاه های کشور است، واجد شرایطی که به «تولید علم» و جنبش نرم افزاری بیانجامد نمی داند. وی در گفت وگویی که می خوانید از ضرورت های تولید علم و مسیری که در ایران پیموده و نیز مباحث معرفت شناسی و فلسفی سخن می گوید که در این باب راه گشاست.

* آقای دکتر، از آنجا که بحث ما در باب جنبش نرم افزاری و تولید علم در کشور است، در آغاز بهتر است درباره مقولات عینی بحث کنیم. به نظر می رسد ما در علوم دقیقه و طبیعی مشکل چندانی نداشته باشیم، چرا که پیشرفت های محسوسی در این عرصه حاصل شده است، اما مقوله اصلی بر سر تولید علم در علوم انسانی است. به نظر شما ما چگونه باید به نقطه ای برسیم که در علوم انسانی سخنی برای گفتن داشته باشیم؟
**من فکر می کنم چنین نیست که وجوه نرم افزاری علم شامل علوم دقیقه نباشد و با شما هم عقیده نیستم که ما در علوم طبیعی مشکلی نداریم. اتفاقا ما در آنجا هم مشکل داریم. اگر بخواهیم مباحث را نرم افزارانه مطرح کنیم، نگاه نرم افزاری به علم، نگاهی تعریف شده است و مشخص است که رشته هایی نیز برای توجه به این سنخ نگاه نرم افزاری ایجاد شده فلسفه علم، جامعه شناسی علم و فلسفه تعلیم و تربیت که ناظر به اهداف علم و غایات آن است، از آن جمله به شمار می آید. همه این موارد، بحث هایی را به میان می کشد که اصلا ربطی به مشاهده گرایی مورد ادعای علوم طبیعی ندراد. این مباحث فلسفی و متافیزیکال، اجتماعی و فرهنگی و حتی تاریخی اند. بنابراین بسیاری از مشکلات در همین بحث هاست و مباحث هنجاری و ارزشی نیز در همین مباحث رخ عیان می کند. ضمن آنکه، بازتاب این مسائل هنجاری و ارزشی را در وجوه سخت افزاری علم که شما به آن اشاره کردید و گفتید که ما در این باب مشکلی نداریم، می توان دید....
* من می خواهم بگویم که پیشرفت در این زمینه محسوس بوده است.
**خیر، من اصلا چنین اعتقادی ندارم. گاهی ما یک نگاه عملگرایانه داریم و می خواهیم یک نتایج ملموسی را به دست آوریم. در این صورت بله، توجیهاتی برای این تعریف ها وجود دارد. اما به لحاظ نگاه معنایی، نمی توان از این مباحث چشم پوشی کرد.
* ببینید آقای دکتر منظور من از پیشرفت، همین موفقیت ها در باب گوسفند شبیه سازی و سلول های بنیادین و... است.
** بله من هم قبول دارم. اما بحث به این سادگی ها نیست، اما این شبیه سازی و امثالهم در واقع حکایت از نگاه اتصال گرا و تکاملی نسبت به علم است. آیا اگر ما دست به شبیه سازی نزنیم از کاروان علم عقب می مانیم؟ آیا نقطه اوج فنآوری و علم، شبیه سازی است؟آیا نمی توان شبیه سازی را درنوردید و یک خط دیگر علمی ایجاد کرد؟ نکته دوم که مهم است؛ آیا اینها «علم » اند یا «فنآوری»؟ و نسبت علم و فنآوری چیست؟ به نظرم می آید نباید نگاهمان به علم سطحی و تنگ باشد، چرا که ممکن است در جا بزنیم. اگر ما توجه به مبانی متافیزیکی و تاریخی- فرهنگی علم داشته باشیم در همین نگاه های غالب که به ابعاد نرم افزارانه توجه نمی کند هم می توانیم موفق تر و تولیدی تر وارد معرکه شویم. البته بحث فوق العاده ظریفی است. شما به معرفت شناسی های علمی نگاه کنید، شما مکتب «حلقه وین» را دارید که همان استقراءگرایی است، ابطال گرایی «کارل پوپر» را هم دارید به اضافه برنامه پژوهشی «لاکاتوش» و بلافاصله با نگاه پارادایمی «کوهن» مواجه می شوید. در جایی با مدعیات «فایاراون» مواجه می شوید که هیچ فرقی میان علم و جادو قائل نیست، بعد به مکتب «ادین بورا» می رسیم که کاملا نسبی گراست و به تعبیر یکی از فیلسوفان علم اگر روزی می گفتی که علم محض نداریم، تو را مسخره می گردند، اما امروز اگر بگویی علم محض داریم تو را به سخره می گیرد. حال سوال این است که با این مباحث چه باید کرد؟ البته من اعتقاد ندارم که چون آنها به این نتیجه رسیدند، ما هم بگوییم، با این بحث چه کنیم. اعتقاد من این است اگر قرار است نگاه کارکردی و پیامدی نداشته باشیم، به این غلبه نسبی گرایی نیز بی اعتنا باشیم، بنابراین باید مبنایی بحث را به پیش ببریم. چرا که وقتی این بحث ها مطرح می شود، پای معرفت های اثبات گرا و پوزیتیویستی لرزان می شود.
پس نمی توان حیطه علوم طبیعی را با علوم غیرطبیعی جدا کرد. اصلا بر پایه چه منطقی ما به خود اجازه می دهیم که علوم طبیعی را از علوم انسانی جدا کنیم؟ این یک منطق خاصی است که ممکن است نخواهیم از آن تبعیت کنیم. برچه اساس شما این موارد را از هم جدا می کنید. آنهم در حالی که باید معرفت شناسی ها هماهنگ باشند. مگر می شود شناخت بشری را تفکیک کرد؟
* استاد یعنی شما به این امر قائل هستید که شناخت و معرفت در علوم طبیعی و علوم انسانی به یک وجه است؟
** من «ارتباط» را عرض کردم. ارتباط به معنای تقلیل یکی به دیگری نیست. بنده به دنبال یک معرفت شناسی طولی و هماهنگ می گردم و می گویم یک چیزی در این عالم معرفت تجربی، معرفت شهودی، معرفت عقلانی و معرفت وحیانی را به هم وصل می کند. اما این به معنای آن نیست که «معرفت حسی» کار «معرفت عقلی» را انجام می دهد یا معرفت اشراقی کار معرفت حسی را کند. اما ارتباط آنها را نیز نمی توان نادیده گرفت. بدین معنا، یک معرفت شناسی طولی و هماهنگ نمود می یابد. چون عالم یک کل درهم تنیده است و نمی شود حکمت عملی را از حکمت نظری جدا کرد یا ساحت نظری و ساحت ارزشی، ساحت هنجاری و... اینها همه به هم مرتبط اند، اما قابل تقلیل به یکدیگر نیستند.
پس عطف به این ارتباط که می تواند مربوط به «موضوع» باشد، نمی توان قائل به جدایی مطلق بین علوم طبیعی و انسانی شد. این جدایی قابل قبول نیست. البته تأکید می کنم این امر به آن معنا نیست که موضوع علوم انسانی با علوم طبیعی یکی باشد. بحث «ارتباط» مطرح شد، چرا که مسلم است موضوعات علوم انسانی پیچیده تراند. موضوعات علوم طبیعی «هرمنوتیک ساده» دارند، اما موضوعات علوم انسانی از «هرمنوتیک مضاعف» بهره می برند. این بحث در روش شناسی کاملا جا افتاده است که در بررسی پدیده‌های علوم طبیعی، مفهوم محوری «فاعل شناسا» را داریم، اما «موضوع شناسا» مفهوم محور نیست. ولی در علوم انسانی هم فاعل شناسا مفهوم محور است و هم موضوع شناسا. بنابراین در بحث وجوه نرم افزاری، قطعا نسبت به علوم طبیعی دغدغه وجود داشته و حتی شاید دغدغه اصلی علوم طبیعی باشد. به نظر می رسد برخی از دوستان، مسئله شان و دغدغه آنها از علوم طبیعی نشأت گرفته است.
البته من یک تعریضی به سوال شما و جواب مستتر در سوال شما زدم، اما توجه کنید که ماهیت علم به گونه ای است که نمی توان به راحتی قائل به جدایی علوم بود و وجوه نرم افزاری را فقط ناظر به علوم انسانی دانست. پس با عنایت به ارتباط علوم، به رغم تفاوت هاشان، آزادانه بحث معرفت شناسی و جامعه شناسی علم را مطرح کنیم و به دغدغه‌های کارکردی نیز کاری نداشته باشیم. با این وصف من برای بحث فکری ناب آماده ام!
* بسیار خوب! به طور مشخص درباره علوم انسانی و جامعه شناسی سخن می گوییم. در حیطه جامعه شناسی و فلسفه، بلاتردید داشته های ما داشته های غربی است. مثلا اگر بخواهیم در باب جامعه شناسی شهری بحث کنیم. استناد ما به «مک لوهان» و مباحث «تونیس» و «ماکس وبر» است، اگر بخواهیم در باب فلسفه علم یا هرمنوتیک سخن بگوییم باید به «کارل پویر» و «شلایرماخر» بپردازیم. آیا می توان امید داشت در که در نظریه پردازی جامعه شناختی و فلسفی ما هم صاحب بینش شویم. چرا که قطعا ساحت معنایی و نظم معنایی ساختار اجتماعی ما با برخی از معرفت های غربی سر ستیز دارد، پس با توجه به دینی بودن ساحت معنایی ما، در برابر یک پارادایم سکولار چه باید کرد؟ در جامعه شناسی شهری اصل این است که شهری شدن و زیست شهری به سکولار شدن عرصه عمومی می انجامد. با این وصف در جامعه اسلامی تکلیف چیست؟ در جامعه اسلامی هم کلان شهر وجود دارد، اما می‌خواهیم زیست شهری ما مترادف با سکولارشدن نباشد، پس چگونه باید نظریه پردازی بومی- ملی و اسلامی را مطرح کرد؟
** ببینید، اگر یک روزی ما در حیطه علوم انسانی از یک معرفت بومی سخن می گوییم و به خاطر آن معرفت شناسی غالب پوزیتیویستی ما را به سخره می گرفتند، امروزه به راحتی می توانیم از جامعه شناسی بومی و حتی جامعه شناسی اسلامی سخن بگوییم. برای اینکه مفهوم محوری پدیده ها مورد تأیید واقع شد و تأثیر وجوه هنجاری بر مطالعات عینی ما سیطره یافت. حتی یک نوع پارادایم گرایی سکه رایج شده است. این چنین است که می توان از انواع و اقسام جامعه شناسی ها سخن به میان آورد و دیگر نمی توان گفت جامعه شناسی شهری مفهومش فقط حول محور «شهر» است و روش آن، روش های مشاهده گرایانه و پوزیتیویستی است. دیگر این طور نیست. شما در جامعه شناسی شهر اولین سوالی که با آن مواجه می شوید، این است که «شهر چیست؟!» البته تصادفا رشته من چون «جامعه شناسی شهری» است، راحت تر مانور می دهم! ببینید، آیا «شهر» را فقط براساس جمعیت تعریف می کنیم یا براساس روابط آن؟ اگر براساس روابط تعریف کردیم، ممکن است این مولفه روابط بر مولفه جمعیت غلبه یابد. ممکن است در روستایی با جمعیت کمتر شاهد آن دسته روابطی باشید که تصورتان این بود فقط در شهر قابل مشاهده است. ضمن آنکه رگه هایی از یک زندگی روستایی را نیز در شهر می بینید که مفهومی که به نام «دهکده های شهری» باب شد و موید این امر است.
نکته دیگر اینکه، آیا می توان شهر را در یک محدوده خاص جغرافیایی محصور کرد و از مفهومی به نام «روابط فضایی» غافل شد. اکنون می گویند که جامعه شناسی شهری دیگر وجود خارجی ندارد و آنچه مطرح است «جامعه شناسی روابط فضایی» است. در این صورت ما محدود به فضای ملی و محدوده واحد جغرافیایی ملی نیستیم. این بحث ها، بخشی محتوایی و بخشی روشی است. کسی نمی تواند بگوید ما امروز می توانیم ابعاد مفهوم محورانه پدیده ها را نادیده بگیریم و صرفا «مشاهده» کنیم. جدای از این امر آیا هر پدیده ای که مشاهده می شود «اصالت» دارد؟ دوره ای جامعه شناسی، براساس مشاهدات جامعه شناسان به کشف قواعد می پرداخت، اما اکنون تأکید می شود که براساس مشاهده نمی توان به کشف قانون پرداخت. دیگر آنکه، آنچه که دیده می شود «حادثه» و خود، معلول دو دسته عامل است. یکی عوامل اعدادی و دیگری عوامل «علی». پس پای فلسفه به میان می آید. نکته دیگر؛ خیلی از ضرورت های این عالم تبدیل به حادثه نشده است و شما اگر به آنها توجه نکنید، عملتان ناقص است. نکته سوم؛ خیلی از پدیده های قابل مشاهده می توانند ناقص باشند، پس اگر به این مقولات ضروری و علی و همین طور ارتباط نارس توجه نکنید، علمتان را براساس همین ارتباط بین پدیده های قابل مشاهده برقرار می کنید و بسیاری از آنان رابطه شان انضمامی، بیرونی و مشروط است. پس اگر قرار است شما یک تبیین صحیح داشته باشید، نیاز به قابل مشاهده بودن نیست. اگر یک ضرورتی در علم حس شد، چه مشاهده شود و چه نشود، فرقی نمی کند. شما اگر به این امر رسیدید که آهن در فلان شرایط محیطی زنگ می زند، نیازی نیست که حتما شما آهنی را ببینی که زنگ زده است.
در عین حال، ابعاد هنجاری و فلسفه اجتماعی در علم دخالت دارد. یکی از پیش فرض های روش شناسی رئالیزم که من به آن تعلق دارم، آن است که شرایط اجتماعی- فرهنگی و تاریخی تولید معرفت در محتوای معرفت اثر می گذارد. این تنها به علوم انسانی باز نمی گردد و مربوط به معرفت های علمی است. این شرایط هم اجتماعی است و هم محیطی. هم مربوط به هنجارهای غالب جامعه هستند و هم به هنجارهای علی باز می گردد. حتی به «سوژه گی» و ابعاد هنجاری و عاطفی فرد نیز مرتبط است. البته من نمی خواهم بگویم، که این طور نمی توان از علم سخن گفت اما توجه داشته باشید که من در برابر دو نحله ایستادگی می کنم. یکی آن عینیت گرایی خام که پوزیتیویست ها به آن تعلق دارند، یکی هم نسبی گرایی که به هرحال مربوط به اصحاب تأویل و آراءکوهن و نسبی گرایان رادیکال است. تلاش من این است که بگویم ما هم رئالیست و واقع گراییم. اما واقع گرایی ما از جنس عینیت گرایی خام نیست. نسبی گرا نیز نیستیم. اما مگر می شود که در پدیده های انسانی توجه به ابعاد معنای و هرمنوتیک نداشت؟
مگر می شود از نقش «زبان» غافل شد و از نقش مفهومی «فاعل شناسا» و موضوع شناسا غافل شد؟ این ضرورت هایی که ما مطرح می کنیم خیلی مترقی تر از عینیت گرایان است. اینکه می گوییم عالم انسانی هم ضرورت هایی وجود دارد، بخشی از این ضرورت‌ها را می توان از طریق وحی به دست آورد و بخشی را از طریق عقل، آن قسمت هایی که از طریق فلسفه و انتزاع به دست می آید، چیزی است که غرب هم به آن رسیده است. اما واقعا بخشی از این ضرورت ها را ما با استمداد از «وحی» به دست می آوریم و نگاه ویژه ای به شاخه های مختلف جامعه شناسی داشته باشیم. بنده شخصا معتقدم به دلیل پیچیدگی علم و مفهوم محوری، نمی توان ادعا کرد که فقط یک علم وجود دارد، علم بسته به «تور» ماست که ما این تور را چگونه بگسترانیم و مهم تر از آن این تور، چه توری باشد. علم به هیچ وجه ماهیت تکاملی ندارد. البته این به آن معنا نیست که حال که اراده کردیم تور خود را پهن کنیم، یک لگدی به تورهای دیگران بزنیم! ما اگر می خواهیم در علم حرف تازه ای برای گفتن داشته باشیم، باید تمام حرف های موجود را خوب فهم کنیم و در آرا و اندیشه های مختلف خیس خورده باشیم! باید بتوان در پس ادعاهای جامعه شناسی های موجود ولو با گرایش پوزیتیویستی، چیزهایی را کشف کنیم که خود آنها نائل به انکشاف آن نشدند.
برای ارائه سخن تازه باید مسلط به ابعاد مفهومی و دغدغه ها باشیم و این تسلط فقط با یک کنکاش فلسفی- عقلی به دست می آید. این توانمندی اگر موجود باشد، می توان فهمید در پس لایه های ظاهری ادعاهای جامعه شناسان مختلف چه مفروضاتی مستتر است. با کشف این مفروضات است که می توان راهی برای برون رفت از جامعه شناسی های موجود به دست آورد و به جامعه شناسی های دیگری اندیشید.
در غرب به لحاظ آن رشته اصلی که درباره علم سخن می گوید و به «نظریه نظریه (Theory of Theory) معروف است یا «تئوری شناخت» که بحث شناخت شناسی را مطرح می کند، از جمله ریشه ای مباحث هستند و این سخنان ما در آن مباحث مطرح می شود. یعنی اگر نتوانید بحث های خود را در عرصه شناخت شناسی عرضه کنید و از آن دفاع کنید، ضعیف جلوه می کنید. یک اثبات گرا نیز باید در آن شناخت شناسی از خود دفاع کند و بگوید علم معتبر از آن من است. ولی نمی تواند ثابت کند، چرا که به محض شروع بحث، مشخص است، مفروضات بسیاری را گرفته است.
ببینید، چون بنده رئالیست هستم و مفهوم محورانه به پدیده ها می نگرم، معتقدم که علم از مشاهده آغاز نمی شود بلکه از مفهوم رخ می نمایاند. اگر بخواهم یک «تبیین دینی» انجام دهم، می گویم من به عنوان یک جامعه شناس رئالیست دینی، بسیاری از مفاهیم و ضرورت ها را از دیانت أخذ می کنم....
* بنابراین «جامعه شناسی دینی» محقق شده است؟
** بله، محقق می شود. برای اینکه من جامعه شناس با ذهن خالی که سراغ پدیده ها نمی روم. ذهن من مملو از دانسته‌ها و داشته‌های قبلی و آکنده از ارزش ها و هنجارهاست. اما سخن در این است که این ارزش ها کدامند؟ بخشی از آن متعلق به جامعه اسلامی است که در آن زندگی می کنم و دغدغه های هنجاری- ارزشی این جامعه. بخشی مرتبط با هنجارهای شخصی است که می توان به دست آورد و از قرآن الهام گرفت.
با این وصف، هیچ علمی عاری از ارزش نیست. این از پیش فرض های پوزیتیویسم است که ما آن را بر نمی تابیم. ما می گوییم، نظریه اجتماعی یک فلسفه اخلاق است. بنابراین هر مدعی نظریه پردازی در حال دیکته فلسفه اخلاق خویش است. پس ما باید بتوانیم یک وجهی از داوری نظریه ها را به «فلسفه اخلاق» بازگردانیم.
* بنابراین ما اسلوب نظری جامعه شناسی را در اختیار می گیریم، اما عطف به ارزش های ذهنی خودمان، پدیده ها را درک می کنیم؟
** ببینید به میان آوردن گزاره «اسلوب نظری» بحث را سخت می کند. ما پیش فرض هایی در جامعه شناسی داریم که می توانیم با آن به یک اشتراک مفهومی برسیم. ما می گوییم آیا چیزی به نام جامعه وجود دارد؟ چیزی به نام «وجه غیرفردی» که در موضع گیری فردی من نسبت به دیگری اثر می گذارد، وجود دارد یا ندارد؟ اگر ما واقعا قائل به «اصالت فردی محض» شویم و جامعه را به «فرد» تقلیل دهیم، دیگر به دنبال چه چیزی می گردیم؟ وقتی که جامعه برای ما هیچ موجودیتی و اعتباری ندارد، دیگر «جامعه شناسی اسلامی» موضوعیت نمی یابد. ما حتما باید یک اثر ساختاری برای جامعه قائل باشیم تا توان بحث جامعه شناسی بومی و جامعه شناسی دینی و اسلامی را مطرح کرد. وقتی که می گوییم که جامعه «سالبه انتفاع به موضوع» است و اعتباری ندارد، به دنبال چه می گردیم؟ پس یک سری مباحث پیشینی فلسفی که ما از آن به عنوان فلسفه اجتماعی یاد می کنیم، وجود دارد که باید نسبت به آن موضع خود را مشخص کنیم.
بنابراین در صورتی می توان سخن از جامعه شناسی دیگری به میان آورد، که سوالات پیشینی، متافیزیکال و هستی شناختی را حل کرده باشیم. در این صورت، اگر قرار است نگاه تبیینی به این مفاهیم داشته باشیم، باید از پیش فرض هایی بهره بگیریم. کسی می تواند قائل به «تبیین» باشد که چرایی و چگونگی را پاسخ دهد و به ادراک مطابق با واقع باور داشته باشد.
تا همین جا اگر بنده توانسته باشم آرای خود را خوب بیان کرده باشم. تلنگر زیادی به جامعه شناسی های موجود زده ام و به قولی همه چیز را به هم ریخته ام! البته همین که این چارچوب به هم بریزد، گام بزرگی برداشته است. من نمی خواهم ادعا کنم که ما این راه را ادامه داده ایم و توانسته ایم یک «جامعه شناسی اسلامی» به دست بدهیم. واضح است که ما نتوانسته ایم، چون هم محدودیت های اجتماعی وجود داشته و هم فشارهای پارادایمی. دیگر آنکه ما بعضا نگاه سطحی و تنکی به جامعه شناسی اسلامی داشته ایم و فکر می کردیم اگر جامعه شناسی با روش پوزیتیویسم را اختیار بکنیم، بعد به آن پسوند اسلامی الصاق کنیم، همه چیز تمام شده است!
* کاملا صحیح است، اگر الان به مطالعات پژوهشی و آماری نهادهای مختلف در کشور نگاه کنیم، مشی غالب رویکردهای پژوهشی، «پوزیتیویستی» است.
** بله، در حالی که ما اگر بخواهیم نگاه عمیقی به جامعه شناسی اسلامی داشته باشیم، باید به صورت مبنایی در تئوری دانش ما تحول ایجاد شود.
* اگر موافق باشید به پاره ای از مسائل عینی بپردازیم. در باب نظام دانشگاهی ما به طور قاطع می توان گفت که تمامی اساتید فعال در نظام آموزش عالی، نسبت به این نظام آموزشی نقد دارند، اما بالاخره همگی به نحوی در این سیستم فعال هستند. سوال این است، آیا می توان با این جزوه های مندرس که به دانشجویان تدریس می شود، امید به تولید علم داشت، البته بنده وجه غالب را عرض می کنم و قطعا استثنائاتی وجود دارد و بزرگانی سیره شان خلاف این امر است، اما به هر روی با این وضع می توان از جنبش نرم افزاری سخن گفت؟
** بنده همین را عرض کردم. شما در آغاز گفت وگو خیلی امیدوارانه صحبت می کردید و تحت ابعاد پیامدی و کارکردی بودید که من هشدار دادم چنین چیزی نیست...
* گویا هشدار شما موثر واقع شد!
** امیدوارم. ببینید، اگر در این کشور گام هایی برداشته شود که معرفت شناسی جدی گرفته شود، مخصوصا «معرفت شناسی» علمی و ما این کرسی های مرتبط با معرفت شناسی علمی نظایر فلسفه علم، جامعه شناسی را تقویت کنیم، تا حدودی ادعای گزاف خیلی از مدعیان علم در کشور فرو می ریزد و متواضعانه تر برخورد می کنند. این تواضع خود یک گام بلندی است برای رسیدن به مطلوب‌ها. این «عجب و برج عاج نشینی» باید فرو بریزد و کنار رود، تا انگیزه و قوه محرکه ای به وجود بیاید و ما بفهمیم که کجای کاریم.
ما باید مرتبط با این معرفت شناسی ها، محتواگرایانه با علم برخورد کنیم، نه فرم گرایانه. متأسفانه چون شناخت شناسی خاصی را قالب کردند، یک نوع فرمالیسم و شکل گرای باب شده است. در حالی که فرمالیسم در اشکال مختلف خود آفت علم است.
اگر علم می خواهیم، علم با محتواگرایی پیوند خورده است، نه قالب گرایی. متأسفانه در دانشگاه های ما «معرفت» را به معرفت حسی تقلیل داده اند تا شاید یک بحث آزادی اندیشی هم مطرح شود! در دانشگاه های ما آزاداندیشی به «معرفت حسی» تقلیل یافته و محتواگرایانه برخورد نمی کنند. بگذارید کمی راحت سخن بگویم؛ اگر قرار است ما با علم پز دهیم و بگوییم کاملا موفق بوده ایم، می توان چنین عمل کرد. اما من احساس می کنم ما اگر نوع معرفت شناسی مان دگرگون شود، همین الان با شاخصه های جدید معرفت شناختی، سطح علمی ما به وجه دیگری جلوه می کند. ضمن آنکه مقدمه ای می شود برای درنوردیدن مرزهای موجود. مقام معظم رهبری می فرمایند؛ «باید مرزهای علمی را شکست». این سخن بر چه چیزی دلالت دارد؟ این سخن یعنی ما باید شکستن مرزهای علمی را تعریف کنیم و برای رسیدن به این مهم تمهیداتی بیندیشیم.
من به صراحت عرض می کنم، نگاه ما با مطلوب های دینی موجود در تمدن اسلامی و انقلاب اسلامی بسیار فاصله دارد.
* به عنوان سوال آخر، آقای دکتر، مقام معظم رهبری با یک نگاه ژرف و عمیق مبحث «آزاداندیشی دینی» را مطرح کردند. بلاشک این مفهوم یکی از وجوه بنیادین نیل به تولید علم است و رهبر حکیم انقلاب نیز آگاهانه و با هوشمندی آن را مطرح ساختند، حال نیل به این آزاداندیشی چگونه ممکن است؟ در ضمن توجه داشته باشید برخی از آقایانی که ادعای نظریه پردازی در این مرز و بوم را دارند، فعال سیاسی اند و در این فعالیت سیاسی ساختار شکنانه عمل می کنند، آیا عملکرد آنها عرصه را بر آزاداندیشی تنگ نمی کند؟
** ببینید من یک سوال دارم. من مایل نیستم وارد موضع اشخاص شوم، ولی واقعا اینها نظریه پردازی می کنند یا گرته برداری؟ اینها «تولید نظر» انجام می دهند یا «اشاعه نظر»؟ کدام یک از این آقایان که منتسب به برخی جریانات خاص سیاسی هستند توانسته اند تولیدکننده اندیشه باشند نه اشاعه دهنده؟ ما یک نوآوری تولیدی داریم و یک نوآوری اشاعه ای. این مقولات نباید خلط شود. اینها فوق اش نوآوران اشاعه ای در ایران هستند و افکار دیگران را اشاعه می دهد و از باب اینکه مردم از قبل با این اندیشه ها آشنا نبودند، می توان گفت که نوآوری است، اما خلق اندیشه و نظر و نظریه نیست. آن کسی که فقط ترجمه می کند و گرته بردارانه با نظریه ها برخورد می کند، هیچ فرقی نمی کند با کسی که در سیاست موضع جزءنگرانه و ژورنالیستی می گیرد. هر دوی اینها از یک جنس اند. انصافا وقتی نگاه می کنیم به مواضع اینها و خاستگاه فکری آنها را بررسی می کنیم، می بینیم مشخصا این حرف ها در یک جاهایی گفته شده و اینها برخی اوقات چون در برداشت خود منطقی نبودند از منابع متعارضی بهره برداری کرده اند.
جای سوال است که مثلا در باب آرای یک تئوریسین که طرح مباحث فلسفی می کنند، چه نسبتی است میان «پوپر» و «گادامر»؟! در غرب که نسبتی نیست، اما متفکران ما برخی از اوقات «پوپری» هستند گاهی «گادامری» در برخی از آثارشان آرای پوپر مندرج است و در برخی دیگر عقاید گادامر. یا در برخی از مواقع «تجربه» را داور قرار می دهند اما در جایی دیگر می گویند نمی توان قائل به داوری تجربه شد، برای اینکه عطف به ملاک های ذهنی و پیش دانسته ها به سراغ منابع می رویم و هیچ وقت نیت مولف شکار نمی شود، بلکه ما تفسیرهایی می کنیم که مشخص نیست که مراد مولف همان تفسیرهای ما باشد. در حالی که این سخن با منطق «ابطال گرایی» سازگار نیست. یا در جایی بحث داوری تاریخی دین را مطرح می کنند اما در جایی دیگر فهم های متغیر عنوان می شود. برخی چون خاستگاه فکری شان غربی است و بدون یک منش و روش انتقادی، پی درپی خاستگاه های نظری خود را عوض می کنند و بنیادهای متعارض تئوریک را در قالب آثار ایرانی به خورد خلق الله می دهند.
اگر می خواهیم آزاداندیشی و نواندیشی نسبت به منابع دینی و منابع هدف گذاری که مدنظر مقام معظم رهبری نیز هست، را سامان دهیم من معتقدم باید جسارت کرد و به استقبال آزادی اندیشه و تفکر رفت و نمی توان به آنها نگاه قالب گرایانه داشت. علم با آزادی و محتواگرایی پیوند خورده است نه با قالب گرایی. اجازه بدهیم این دو امر رخ نشان دهد و در محفل خودش ابراز وجود کند. در بحث آزادی تفکر که بسیار مورد عنایت شهید مطهری است، فضیلت هایی مستتر است که اگر ما به این امر عادت کنمی نتایج خوبی ظاهر می شود، بسیاری از اصول اعتقادی که خیلی ها بر آن حساس هستند، زاده آزادی تفکر است. اگر ما عادت کنیم که فکر آزاد داشته باشیم، به مراتب والایی دست خواهیم یافت. واقعا ما سهم مان را از علم نگرفته ایم، سهم ما از علم در مصرف و تقلید نیست. سهم ما در مفهوم سازی تازه و پهن کردن توری جدید است. ما هم باید تور خود را پهن کنیم و شکارچی خوبی برای علم باشیم. اما این شکارچی خوب بودن مستلزم آزاداندیش بودن است.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات