داستان - صفحه 16

برچسب ها
سرد است و سوز اول دی‌ ماه توی خانه می‌ریزد. بخاری را روشن کرده‌ایم. البته مثل هر سال که نه، خیلی سخت بود. با اشک و آه آن را شستم و تمیز کردم. بچه‌ها سردشان بود. مدام می‌گفتند: «مامان یادته پارسال بابا چقدر زود بخاری را روشن کرد؟» سجاد اورکت سبز تو را پوشیده تا گرم شود. دور اتاق می‌چرخید و ادای لرزیدن را در می‌آورد. می‌گوید: «مامان، یادته زمستان‌ها بابا این را می‌پوشید؟» ...
کد خبر: ۳۷۰۴۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۸

کد خبر: ۳۷۰۲۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۴

آخرین مطلب
پربیننده ترین