چایی خوشرنگی آورد و گفت: «یه کم بشین، بعد برو چه عجلهایه؟» آرش با بیحوصلگی توی هال سرک کشید و گفت: «مامان تازه دایی اومد[...]
کد خبر: ۳۳۸۹۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۰۴
ردپای آفتاب روی دستهایش به وضوح دیده میشد. موتورش را با احتیاط گوشهای گذاشت و وارد شد. بستههای غذا را گرفت[...]
کد خبر: ۳۳۸۷۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۲۸