وارد خانه که شدم، هنوز خبری از بقیه نبود. مسئولیت بزرگی را که به گردنم انداخته بودند، باید به خوبی اجرا میکردم[...]
کد خبر: ۳۳۹۰۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۰
چایی خوشرنگی آورد و گفت: «یه کم بشین، بعد برو چه عجلهایه؟» آرش با بیحوصلگی توی هال سرک کشید و گفت: «مامان تازه دایی اومد[...]
کد خبر: ۳۳۸۹۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۰۴