(فصلنامه سياست خارجي ـ پاييز 1382 ـ شماره 3 ـ صفحه 709)
خليج فارس از دهه 1970 كه نفت به طور جديتر وارد محاسبات نظام بينالملل گرديد، واجد اهميت گشت و در دهه 1980 به صورت مهمترين كانون بحراني در جهان مطرح گرديد و از دهه 1990 به مكاني تبديل شده كه تمام بحرانهاي روابط بينالملل از آن ناشي شده است.
اگر اين فرض را بپذيريم كه رفتار قدرتهاي بزرگ در برخورد با تحولات خليج فارس، متأثر از عوامل زمين سياسي (يا ژئوپلتيك) و زمين اقتصادي (ژئواكونوميك) بوده و نيز با توجه به اين اصل كه عوامل مذكور در طول يك قرن همواره عناصر ثابت و پايدار در رقابتهاي بينالمللي و كشمكشهاي محلي منطقهاي را تشكيل ميدادهاند، ميتوان آينده منطقه را تداومبخش وضعيت گذشته دانست.
منطقه خليج فارس با داشتن ذخاير عظيم نفت و گاز در شمار مهمترين اقليمهاي جهان به شمار ميآيد، چرا كه تنها بيش از 700 ميليارد بشكه نفت خام (يعني در حدود 65 درصد از كل ذخاير نفت جهان) در قلب زمينهاي اين منطقه جاي دارد. در گزارش اتحاديه اقتصاد نفت آلمان گفته شده كه ذخاير نفت اين منطقه به طور فزاينده ركوردهاي جديد برجا ميگذارد، به طوري كه همه كشورهاي عمده صنعتي جهان كه مهمترين آنها اروپاي غربي، آمريكاي شمالي و آسياي شرقي هستند به گونه فزايندهاي وابسته به نفت خليج فارس ميشوند.(1)
بنابراين نفت يكي از مسائلي است كه به طور فزايندهاي در روابط بينالملل مطرح بوده، و مداخله قدرتهاي بزرگ (به عنوان بازيگران جهاني) در منطقه خليج فارس (به عنوان بزرگترين منبع ذخاير)، همواره وجود داشته است.
اما در اهميت خليج فارس گفته شده كه تنها در اين منطقه مسأله نفت مطرح نيست. در هيچ جاي ديگر اقيانوسها تا به اين حد در آفريقا و اوراسيا رخنه نكردهاند. اقيانوس هند با دو بازوي خود در غرب كه درياي سرخ و خليج فارس باشند و اقيانوس اطلس كه از راه مديترانه و درياي سياه، منطقه خاورميانه را احاطه كردهاند، در مجموع سبب شده كه اين منطقه "خليج فارس" از هر جهت حساسترين نقطه جهان در عصر نوين باشد. منطقه خليج فارس در واقع نقش «مركز مركز" را در نظام بينالملل معاصر ايفا ميكند. به طوري كه هر گونه بحران كه بر اثر عوامل دروني و بيروني در اين منطقه پديد آيد، پيآمدهايي براي قارههاي جهان به ويژه آسيا و اروپا خواهد داشت.(2)
از اين ديدگاه لشگركشي آمريكا به خليج فارس از نقطه نظر زمين سياسي قابل توجه است. از جمله اهداف حمله ايالات متحده به عراق آن است كه آمريكا در آن كشور پايگاههاي نظامي ثابت به دست آورد كه نوعي تشديد ابرقدرتي واشنگتن و پيش راندن نيروهاي آمريكايي به سوي مرزهاي روسيه و اروپا محسوب ميشود. طبيعي است از نظر زمامداران روسيه و اروپاي متحد، اين امر ميتواند موقعيت زمين سياسي آنها را از جهات گوناگون دچار مخاطره سازد. بنابراين بيدليل نبود كه عناصر محافظهكار حزب كمونيست شوروي، عمليات نظامي ايالات متحده را در جريان آزادسازي كويت "جنگ فرعي ـ جهاني" ناميدند كه آثار نامطلوبي براي آن كشور به همراه خواهد داشت. همچنين اروپائيان همان جنگ را يك شكست و ناكامي براي خود تلقي كردند كه ايشان را به حاشيه خواهد راند و اين كه غنائم و دستآوردهاي نبرد به ايالت متحده تعلق خواهد گرفت.
پس ميتوان گفت كه سياست بينالملل معاصر در خليج فارس بر زمين سياسي و نفت متكي است. خليج فارس اكنون از شمار سرزمينهاي حاشيهاي خارج شده و در نظريههاي جديد كه اعمال سياستهاي نوين مؤيد آن است، به قلب زمين (هارتلند)، محور، و يا مركز مركز جهان تبديل شده است.
در قرن بيست و يكم نفت خليج فارس همچنان مهمترين و غير قابل اجتنابترين ماده خام در تمدن صنعتي جهان است و در حال حاضر با توجه به ميلياردها دلار ارزش صادراتي كه بخش مهمي از تجارت جهاني را به خود اختصاص داده از عنوان "كالاي اقتصادي" خارج شده و به صورت يك "ارزش راهبردي (استراتژيك)" درآمده است. نفت در فرهنگ اصطلاحات سياستمداران غربي از كلمانسو (نخستوزير فرانسه) تا چرچيل (نخستوزير انگلستان) و هارولد براون (وزير دفاع آمريكا)، حكم خون زندگي و معادل حيات سربازانشان را داشته است. بر اين اساس از جمله اقدامات تهديدآميز نسبت به امنيت آمريكا، آن بود كه نفت در دست كشوري مانند عراق بيفتد كه رژيم آن از منابع نفت منطقه به ضرر غرب استفاده نمايد.(3)
با توجه به عامل نفت، صحنه زمين سياسي (ژئوپلتيك) در خليج فارس پيچيده و برآيند آن در نظام بينالملل معاصر به سختي قابل شرح و توضيح است. بازيگران و گرايشهاي گوناگون در حال حاضر بر خليج فارس اثرگذار هستند كه از آن ميان به بازيگران جهاني، منطقهاي و محلي ميتوان اشاره نمود. رقابت قدرتهاي جهاني در خليج فارس كه تأثير نظامي، سياسي و اقتصادي بر اين منطقه دارند و نظام بينالملل بيشتر از آنها متأثر ميشود موضوع بحث اين مقاله است. بازيگري قدرتهاي بزرگ جهاني داراي اشكال مختلف است كه بخشي از آنها نظام بينالملل معاصر در خليج فارس را تشكيل ميدهد.
ايالات متحده آمريكا
گرچه زيرمجموعه امنيتي خليج فارس پس از خروج بريتانيا از منطقه در سال 1971 بر پايه يك مثلث رقابتآميز ميان ايران، عراق و كشورهاي عرب حوزه جنوبي خليج فارس به سرپرستي عربستان سعودي بوجود آمد، با اين حال "روابط ويژه" ميان لندن و واشنگتن اقتضا ميكرد كه وظيفه اصلي پاسداري از اين منطقه بر عهده ايالات متحده قرار گيرد. بنابراين در حالي كه ايالات متحده به طور قاطع جايگزين بريتانيا ميگرديد و به عنوان يك قدرت مهم نظامي و سياسي خليج فارس درميآمد، در همان زمان اتحاد شوروي به عنوان رقيب اصلي ارزيابي نشد.(4)
در طول دهه 1970 گرچه پيوندهاي امنيتي بين ايران و عربستان سعودي وجود داشت كه با پيوندهاي مشترك با آمريكا در سطح جهان و در تداوم دوران جنگ سرد تقويت ميشد، اما اين پيوندهاي منطقهاي به معناي ناديده گرفتن ايالات متحده در خليج فارس به عنوان ناظر امنيتي نبود. ميتوان گفت در ابعاد كلي تصميم جديد آمريكا در مورد حفظ امنيت خليج فارس در اساس تغيير چنداني در موازنه دريايي ميان اتحاد شوروي و ايالات متحده به وجود نميآورد، بلكه اهميت آن مربوط به نقشه واشنگتن جهت شروع صدور سيل اسلحه به كشورهاي ايران، عربستان، كويت و امارات (با توجه به اين واقعيت كه اين كشورها به خاطر ثروتهاي جديد نفتيشان در پرداخت پول براي اسلحه مشكلي نداشتند) ميگرديد.
تحولات اوايل دهه 1980، تصوير امنيتي خليج فارس را يكسره دگرگون نمود و آمريكا را مجبور نمود تا ارزيابي مجددي در مورد برنامههاي خويش در منطقه به عمل آورد. به نظر ميرسد از همين زمان يك دگرگوني نسبي در سياستهاي "بازدارندگي" آمريكا در مقابل قدرتهاي معارض جهاني و منطقهاي پديد آمد و تمايل پيشين آن كشور به اتخاذ سياست خارجي يكجانبه پديدار شد. بيانيه كارتر در مورد مداخله آمريكا در حفظ منافع حياتياش در خليج فارس يك بيانيه سياسي يكجانبه بود كه اين منطقه را به عنوان نقطه قدرت و زورآزمايي خود با رقبا و مخالفان معرفي ميكرد. اين سياست با ابزار هجومي ويژه خود به صورت نيروهاي واكنش سريع، در دوران رياست جمهوري ريگان شكل مشخصي به خود گرفت و به عنوان نشانهاي از تمايلات و آمادگي ايالات متحده براي مداخله سريع در مناطق بحراني و نجات دوستان و وابستگان آمريكا محسوب گرديد.
مقطع پايان جنگ سرد در خليج فارس را شايد بتوان از آغاز تهاجم عراق به كويت و پس از آن، شكست و اخراج نظاميان عراقي از اين كشور شيخنشين به وسيله نيروهاي واكنش سريع و ائتلاف گسترده مداخلهگر به رهبري آمريكا در سال 1991 به حساب آورد. اين جنگ و سايه تاريخي آن، در مجموعه ساختارهاي منطقهاي خليج فارس به ويژه در بخش امنيت به شدت تأثيرگذار شد. موقعيت قدرتهاي غربي، به ويژه آمريكا در كشورهاي عضو شوراي همكاري خليج فارس تقويت شد و نقش سرپرستي و قيموميت بر آنها را آشكارتر ساخت.(5)
به اين ترتيب الگوي مداخله جهاني پس از جنگ سرد در خليج فارس كه با افول شوروي و بيرون كشيدن نيروهاي نظامي و قطع حمايت سياسي آن از اقمار خود در منطقه همراه شده بود، با ايجاد رويكرد تكقطبي با سيطرۀ ايالات متحده شكل گرفت. ايالات متحده بر محورهاي كشمكش درون منطقهاي دامن زد و با نفوذ آمريكا در طول دهه 1990 اختلافات ارضي و مرزي ميان كشورهاي اين منطقه خليج فارس در جريان بود، ضمن آن كه واشنگتن به اعمال سياستهاي خاص خود در مورد قدرتهاي منطقهاي (ايران و عراق) نظير مهار دوگانه پرداخت.
از ابتداي دهه 1990 بعضي از طراحان سياسي آمريكا در خصوص مغبون شدن ايالات متحده در جريان آزادسازي كويت و ناتمام ماندن ماموريت ايالات متحده در مورد عراق به شرح مطلب پرداختند. مارتين اينديك مسأله گرفتاري سربازان آمريكايي در باتلاق خاورميانه و تمايل آنان براي بازگشت به وطن و بالاخره فقدان يك استدلال امپرياليستي براي صلح آمريكايي را مطرح ساخت. تعدادي مانند برژينسكي به وضعيت موجود رضايت داده و تبعات ژئوپلتيكي ناشي از سقوط اتحاد شوروي و شكست عراق را در جنوب غربي اوراسيا مهم ارزيابي نموده و معتقد بودند خاورميانه و خليج فارس آشكارا به صورت منطقه سلطه انحصاري آمريكا درآمده است.(6)
بنا به گفته پل ولفو ويتز (سفير و معاون وزير دفاع آمريكا در دوران رياست جمهوري ريگان و بوش پسر) كلينتون در زماني به رياست جمهوري رسيد كه عصر مبارزات بزرگ به پايان رسيد و دشمنان ديرينه شكست خوردند و جهان مكان امنتري به نظر آمد. با اين وجود رئيسجمهور آمريكا در دهۀ 90 با مسأله عراق دست به گريبان بود. در آن زمان ايالات متحده سه گزينه سياسي در پيش رو داشت، با صدام كه اميد ميرفت تأديب شده باشد راه آشتي در پيش گيرد. صدام را با وادار كردن به اجراي قطعنامه 687 سازمان ملل (پيشبيني خلع سلاح با نظارت دقيق بينالمللي) در صندوق و تحت نظر خود و قرنطينه نگه دارد و بالاخره اين كه براندازي او را تبديل به سياست ملي آمريكا كند. حكومت كلينتون همه اين گزينهها را همزمان دنبال كرد و در هيچ يك توفيق نيافت.(7)
در آن زمان كشورهاي عرب حوزه خليج فارس كه به آمريكا متكي بودند، به رغم اطلاعيههاي رسمي، در نهايت وابستگي به آمريكا جهت تامين امنيت خود را براساس توانايي آن كشور در بركناري صدام و يا تضعيف وي تا حدي كه تهديدي به شمار نرود، ميسنجيدند.
در شرايط بيثبات خليج فارس در دهه 1990، محيط اين منطقه به شدت نظامي و امنيتي گشت و كشورهايي نظير كويت، بحرين، قطر و امارات پيمانهاي دفاعي با ايالات متحده امضا كردند. بحرين به صورت رسمي پايگاه ناوگان پنجم آمريكا گرديد. عربستان حجم عمدهاي از تجهيزات نظامي مورد نياز خود را به آمريكا، انگلستان و فرانسه سفارش داد. گفته ميشد: عربستان سعودي با آمريكا در مورد خطمشي "مهار دوگانه" عليه ايران و عراق همراهي نزديك داشت.(8)
در هر صورت بسياري از كشورهاي شوراي همكاري خليج فارس آماده بودند تا حساسيتهاي قبلي خود براي همكاري نظامي با غرب به ويژه آمريكا را به عنوان پيششرط دريافت اسلحه و تجهيزات كاهش دهند. تكيه بيش از حد شيخنشينهاي عرب حوزه خليج فارس به ايالات متحده جهت تامين نيازهاي دفاعي و امنيتي سبب وابستگي آنها به واشنگتن و متحد آن لندن گرديد. تضعيف نقش شوراي همكاري و بروز اختلافات سياسي (بر سر نگرش نسبت به عراق و...) و كشمكشهاي ديرينه سرزميني (اختلافات عربستان و قطر و نيز قطر و بحرين...)، اعمال سياستهاي قبيلهاي و خانداني و مداخله در امور آشفته داخلي يكديگر از نتايج اين وابستگي بود، كه اين روند در مجموع آنها را به طرف وضعيت تحتالحمايگي كشورهاي آنگلوساكسون، به ويژه آمريكا سوق ميداد.
بروز چنين وضعيتي در سطح منطقه خليج فارس سبب سرخوردگي افكار عمومي مردم گرديد كه از حضور گسترده نيروهاي نظامي خارجي ناراحت بودند. اين مسأله باعث تحريك، اصطكاك و درگيري ميان رژيمهاي حاكم و مردم شد. اصل حضور بيگانگان و مسايل حاشيهاي آن كه در جو بدبيني انعكاس شديدتري مييافت به ويژه براي حكومت سعودي مشكلات دامنهداري را ايجاد كرد. به اين ترتيب آمريكا و رژيمهاي مورد حمايت آن در منطقه رفته رفته با مشكل فزاينده احساسات ضد آمريكايي روبرو ميشدند.(9)
از خواص نظام امنيتي مورد نظر آمريكا در خليج فارس آن است كه سهم ايالات متحده در همكاري مالي بسيار كم بوده و در عوض بيشتر هزينهها با كشورهاي منطقه خواهد بود. واشنگتن با استفاده از اين وضعيت ميتواند صورتحسابهاي كلاني را به كشورهاي عرب خليج فارس تحميل كند كه نمونه آن در جنگ كويت مشهود بود.
به رغم تدابير نظامي دوران كلينتون، مهمترين و خطرناكترين چرخش و نقطه عطف ايجاد شده در دوران رياست جمهوري وي، ايجاد رخنه در ائتلاف جنگ دوم خليج فارس محسوب ميشد، به گونهاي كه براي آمريكا در عمل هيچ همپيماني جز كويت در منطقه باقي نماند.
بر اين اساس روي كار آمدن حزب جمهوريخواه محافظهكاران جديد در ايالات متحده، ميبايست به معناي سياست نوين آمريكا و شكست بنبست قبلي در طرحهاي اين كشور در خليج فارس و مناطق مجاور آن ارزيابي ميشد. به دنبال عمليات نظامي آمريكا در افغانستان و استقرار نيروهاي ائتلاف در آن كشور، سياست واشنگتن در خليج فارس جنبه افراطيتري به خود گرفت و در نتيجه سياست "مهار دوگانه" كلينتون در زمان جرج بوش (پسر) تبديل به "محور شرارت" گرديد كه منظور اصلي اين سياست همچنان ايران و عراق هستند.
نظريهپردازان و سياستمداران آمريكايي كه طرفدار ادامه و يا گسترش نقش ايالات متحده در خليج فارس ميباشند، معتقد هستند كه اجراي موفقيتآميز حمله نظامي به افغانستان به رهبري آمريكا، زمينه را فراهم نموده كه ايالات متحده به ارزيابي مجدد سياستهاي خود در منطقه خليج فارس و مناطق مجاور آن يعني آسياي غربي و شبهجزيره عربستان بپردازد و به ويژه نسبت به كشورهاي ياغي و سركش در منطقه و خطراتي كه از ناحيه آنها متوجه متحدان منطقهاي آمريكا است عكسالعمل نظامي نشان دهد. در آن زمان در ميان عقابهاي آمريكا، چهره افراطي گينگريچ نماينده سابق كنگره به چشم ميخورد كه پرچم مبارزه عليه تروريسم را به دست گرفته و بر اين اعتقاد بود كه آنچه در افغانستان اتفاق افتاد يك شروع بود و لازم است كه در جهت سرنگون كردن رژيم صدام حسين اقدام گردد. او به بوش توصيه كرد به مقابله با عراق بپردازيد حتي اگر در افغانستان درگير باشيد و در سومالي به عمليات ضد تروريستي بپردازيد.(10)
به اين ترتيب نسخه افراطي آمريكا موسوم به محور شرارت جنگ با عراق را تجويز و به مرحله اجرا درآورد. اين امر ميتوانست به زعم عقابهاي آمريكايي، ضمن سركوب رژيمهاي نامطلوب و مخالف ايالات متحده، خطر تروريسم را در منطقه بخشكاند. طرح سرنگوني رژيم بعثي عراق كه مدتها در دستور كار دولت ايالات متحده قرار داشت، حتي در مراحل مقدماتي با مخالفتهاي زيادي در سطح جهان و منطقه خليج فارس مواجه گرديد و وقت و انرژي و امكانات زيادي از مقامات آمريكايي و انگليسي مصروف پاسخگويي به اين موارد گرديد. بنابراين اجراي عملي اين طرح يك جهش بزرگ در سياستهاي جهاني و اهداف منطقهاي ايالات متحده محسوب ميشد. اين امر همچنين ميبايست به برتري و سلطهجويي مطلق آمريكا در خليج فارس منجر شده و جايگاه آن را در مقابل معارضان و رقباي جهانياش به شدت و به نحو بيسابقهاي تقويت و ارتقاء بخشد.
گرچه ايالات متحده توانست در مدت سه هفته رژيم بعث و ساختار حكومتي عراق را مضمحل نمايد، با اين حال تداوم اشغال اين كشور نتايج چندان مطلوبي براي آمريكا به همراه نداشته است. افزايش حضور نظامي آمريكا در خليج فارس، فشار زيادي را متوجه متحدان منطقهاي واشنگتن نموده به طوري كه كويت، قطر و بحرين در عمل به صورت پايگاههاي نظامي ايالات متحده درآمدهاند. واكنش به اين حضور سنگين نظامي به صورت حملات انتحاري و خرابكاري در تأسيسات، مراكز و محل اقامت نيروهاي آمريكايي در سطح منطقه محسوس ميباشد. اين گستردگي نيروهاي ايالات متحده از جانب ديگر موجب فرسايش و آسيبپذيري آنها در اين بخش از جهان شده به طوري كه گفته شده گرچه اين نيروها براي فتح كشورهايي نظير افغانستان و عراق كافي هستند ولي جهت محافظت از صلح زماني كه ديكتاتورها صحنه را ترك كردهاند خيلي كوچك هستند و بنابراين پنتاگون بايد به فكر نيروهاي اضافي باشد.(11)
آمريكا با فروش تسليحات گرانقيمت به كشورهاي خليج فارس در عمل ساختار نظامي كشورهاي اين منطقه را به نفع خود تغيير داده و با اين كار ضمن بالا بردن ارقام كلان صادراتي خود به تقويت صنايع تسليحاتياش ميپردازد. به طور مثال امارات در سال 2000 مبلغ 8 ميليارد دلار براي خريد 80 فروند جنگنده افـ16 پرداخت و كويت ميلياردها دلار بابت خريد هليكوپترهاي آپاچي و ديگر تجهيزات نظامي پرداخت نموده است، به طوري كه گفته شده فروش نظامي آمريكا به كشورهاي شوراي همكاري خليج فارس بين سالهاي 1990 تا 2001 به ميزان 61 ميليارد دلار بوده است.(12)
بنابراين در حالي كه جنگي در منطقه وجود ندارد و تهديد خاصي متوجه متحدان آمريكا در خليج فارس نميباشد، كشورهاي شوراي همكاري همچنان ملزم به خريدهاي كلان تسليحاتي ميباشند و همچنين ميبايست تداوم حضور نيروهاي بيگانه را تضمين نمايند به طوري كه كويت در سال 2001 پذيرفت كه تعداد 000/20 نيروي آمريكايي را در خاك خود مستقر نمايد و قرارداد نظامي و امنيتياش با ايالات متحده را تا سال 2011 تمديد نمود. همچنين قطر پذيراي 000/5 نيروي آمريكا شده است. در همين حال تعداد چند هزار نفر نيروي ايالات متحده در مقر ناوگان پنجم آمريكا در بحرين و نيز پايگاههاي هوايي ايالات متحده در سلطنتنشين عمان استقرار يافتهاند. اين نيروها، به اضافه تعداد حدود 000/150 نفر از لشگريان آمريكايي كه در عراق حضور دارند، يك چهره نظامي و امنيتي به منطقه خليج فارس داده است. از جانب ديگر كشورهاي خليج فارس نقش مهمي در كمك به اقتصاد آمريكا و تراز پرداختهاي ايالات متحده در ارتباط با ساير نقاط جهان از طريق معاملات "نفت در مقابل اسلحه" ايفا ميكنند.
قدرت آمريكا در بعد نظامي آن در خليج فارس، تنها بخشي از ماجراست. اين كه ديگران چگونه به قدرت آمريكا در خليج فارس واكنش نشان ميدهند، نيز به همان اندازه در مسأله ثبات و فرمانروايي در عصر جديد روابط بينالملل اهميت دارد. در جريان تحولات جنگ مربوط به عراق روشن گرديد كه قوانين كلاسيك موازنه نيروها در جهان كه مشابه آن بر اروپاي قرن نوزدهم سايهافكن بود همچنان ميتواند و بايد مورد توجه و احترام آمريكا قرار گيرد. در اين گونه از موازنه صلح آمريكايي1 به تنهايي قادر نيست جايگزين صلح بريتانيايي كه حدود دو سده در خليج فارس حكمران بلامنازع بود، گردد.
از اوايل دهه 1990 اين تفكر در نزد بعضي از سياستمداران آمريكايي به وجود آمد كه ايالات متحده به عنوان يك فراقدرت در نظام بينالملل معاصر مطرح ميباشد. اين ايده اغواكننده و وسوسهانگيز، موازنه نيروها ميان قدرتهاي جهاني را ناديده گرفته و با فزونخواهيهاي خود در صدد سركوب، تحقير و يا بياعتنايي رقباي خود ميباشد.
بنا به تعبيري در هر صورت نقش آمريكا به عنوان پليس و داور بينالملي در مهار كشورهاي راديكال ضد وضع موجود در خليج فارس مواجه با خطراتي از قبيل نظاميگرايي آلمان، خرس روسيه، اژدهاي چيني و اسلامستان گرديد كه ميبايست اين تنها ابرقدرت جهان، يكجا و روي هم در مورد آنها حساب بكند.(13)
با وجود آنچه گفته شد، ايالات متحده به تدريج پي ميبرد كه ديپلماسي يكجانبه و خودسرانه تا چه اندازه ميتواند به منافع بلندمدت آمريكا در جهان صدمه وارد سازد. منزوي شدن واشنگتن در جريان اشغال عراق گوياي اين مطلب است كه ديگر دولتها و حتي بازيگران غير دولتي ممكن است تدابيري اتخاذ كنند كه محاسبات آمريكا را درهم ريزد و آزادي عملش را محدود سازند. اصرار آمريكا در ادامه سياستهاي منفعتطلبانه و سلطهگرانه در منطقه خليج فارس نظام بينالملل جديد را ناچار خواهد ساخت كه جهت مهار رفتار ايالات متحده دست به تدابير و ائتلافهاي نويني بزند.
اروپا
از دهه 1990 با توجه به اين امر كه تحولات پس از جنگ سرد، دنيا را در مسير جديدي قرار داده، اروپا سعي دارد در قالب نويني ظاهر شود و نقش از دست رفته خود را در مناطق گوناگون جهان و به ويژه منطقه خليج فارس دوباره به دست آورد. كشورهاي بزرگ اروپايي به خوبي درك ميكنند كه تنها وسيله براي حفظ هويت و حاكم بودن بر سرنوشت خود حضور يك اروپاي قدرتمند كه مصمم باشد در برابر دنيا هماهنگ و يك صدا عمل كند امري اجتنابناپذير ميباشد.
ميتوان گفت در نظام بينالملل معاصر، اروپائيان تلاشهاي گستردهاي را براي نيل به هويت خاص در سياست خارجي نمودند و اين تلاشها را به عنوان تنها انتخاب موجود جهت افزايش نفوذ و اجتناب از حاشيهنشيني خود در معادلات جهاني مينگرند.(14)
آزمونها و چالشهاي اروپا در ارتباط با خليج فارس، به طور نسبي از دهه 1980 و در ابعاد وسيعتر از دهه 1990 همزمان با جنگها و تحولات مهم در اين منطقه به وقوع پيوست. نوع مناسبات و روابط كشورهاي اروپايي با كشورهاي منطقه خليج فارس با توجه به تجربههاي تاريخي، عوامل ساختاري و ماهيت منافع اغلب متفاوت و ناهمسان بوده است. فرانسه در قرن بيستم به دلايل گوناگون از جمله رقابت انگلستان و آمريكا قادر به حضور و نفوذ مورد نظرش در خليج فارس نگرديد و حتي موقعيت ويژهاي كه در طول دهههاي 1970 و 1980 در عراق كسب كرده بود با مداخله نظامي واشنگتن و لندن تا حد زيادي از دست داد. فرانسه كه به روشني به سياستهاي يكجانبه آمريكا در مورد منطقه خليج فارس و به ويژه عراق پي برده بود در صدد مقابله با اين وضعيت برآمد. بنا به گفته پيرللوش مشاور رئيسجمهوري فرانسه: شيراك به دنبال جهان چندقطبي است كه در آن اروپا قدرتي همسنگ آمريكا از نظر سياسي و نظامي باشد. هوبرت ودرين وزير امور خارجه پيشين فرانسه اين هدف را آشكارا در سال 1998 اعلام كرد: ما نميتوانيم يك جهان تكقطبي را از ديد سياسي بپذيريم، و همين دليل تلاش ما براي برپايي يك جهان چندقطبي است.(15)
به اين ترتيب علل كشمكشهاي پاريس و واشنگتن در شوراي سازمان ملل بر سر عراق مشخص ميشود. فرانسه در جهت حفظ منافع حياتي خود در منطقه خليج فارس ميكوشيد با استفاده از سازمان ملل و حق وتو در شوراي امنيت از پيشبرد طرحهاي يكجانبه آمريكا در اين منطقه جلوگيري نمايد، در حالي كه ايالات متحده پذيرش اين امر را نوعي تسليم در برابر ديپلماسي فرانسه تلقي ميكرد. بوش رئيسجمهور آمريكا در سال 2003 گفت كه سرنوشت اين ملت (آمريكا) به تصميمات ديگران بستگي ندارد. دونالد رامسفلد وزير دفاع آمريكا كشورهاي اروپاي پير (فرانسه و آلمان) كه در مقابل نظرات ايالات متحده ايستادگي ميكردند را مورد انتقاد قرار داد.
آلمان تا دهه 1970 بيشتر به ابعاد اقتصادي مناسبات خود با كشورهاي خليج فارس توجه داشت، ولي از نيمه دوم دهه 1980 با ديدگاه سياسي به اين منطقه نگريست كه نوعي احياي سياستهاي گذشته برلين در نيمه اول قرن بيستم در منطقه خليج فارس محسوب ميشود. آلمان از زمان وحدت نقشي براي خود در غرب آسيا و به خصوص منطقه خليج فارس قائل شده است. در مارس 1992 برلين تحويل اسلحه به تركيه را به بهانه اين كه عليه كردها به كار گرفته خواهد شد متوقف ساخت كه نوعي مقابله مهم با واشنگتن در اين منطقه محسوب ميشد. در رويدادهاي اخير منطقه، آلمان همراه فرانسه و بلژيك كوشيدند از كمك ناتو به تركيه براي مداخله مرزي در صورت پيش آمدن جنگ در عراق جلوگيري كنند كه بنا به گفته فرانسوا هيزبورگ مشاور وزارت امور خارجه فرانسه نوعي خوشآمد به پايان اتحاديه آتلانتيك بود.(16)
به طور كلي اروپا در سالهاي اخير نشان داده كه چندان تمايلي به ادامه سياست "اجماع استراتژيك" با ايالات متحده به خصوص در منطقه خليج فارس ندارد و حاضر نيست منافع خود را فداي مصالح آمريكا در اين منطقه نمايد. اروپا همچنين حاضر نيست كه بدون قيد و شرط از تعهدات نظامي يكجانبه آمريكا پيروي نمايد. در تعقيب اين سياست تمام اعضاي اتحاديه اروپا (از جمله انگلستان) با رد نصايح ايالات متحده، روابط ديپلماتيك خود را با ايران از سر گرفتند و تلاش واشنگتن براي منزوي كردن جمهوري اسلامي ايران را رد كردند. طرح گفتگوي انتقادي با ايران كه توسط ژاك شيراك رئيسجمهور فرانسه در ماه مارس 1996 مطرح شد حاكي از اين خط مشي جديد اروپائيان بود كه مورد مخالفت آمريكا قرار گرفت. بدين ترتيب يكي از پايههاي عمده سياست مهار دوگانه ايالات متحده تضعيف گشت.
سياستها و ديدگاههاي ويژه اروپا در قبال تحولات منطقه خليج فارس قابل توجه ميباشد. پيآمدهاي سياست اروپايي هرچند در يك مجموعه به صورت جامعه متشكل اروپايي و چه به صورت انفرادي و قطببنديهاي درون آن نظير محور پاريس ـ برلين در نقش آتي اين قاره در خليج فارس تأثير عمدهاي خواهد داشت. اروپا زماني در خليج فارس ميتواند نقش تابع را رها كند كه داراي هويتي قدرتمند و يك انسجام واقعي در درون باشد. براي اين كار بايد موانع و ناتوانيهاي اروپا براي تبديل شدن به يك قطب بينالمللي از ميان برود. در جريان حمله نظامي به عراق اروپا دستخوش جناحبندي گرديد و آمريكا و متحدش انگلستان، اسپانيا و تعدادي از كشورهاي شرق اروپا را به ائتلاف طرفدار جنگ وارد كردند، در حالي كه بيشتر كشورهاي اروپاي غربي در موضع مخالف و يا بيطرف قرار گرفتند كه اين وضعيت در مجموع سبب تضعيف چهره اروپا در جهان گرديد.
تحولات اخير در خليج فارس نشان داد كه قدرتهاي عمده اروپايي با يك موضع عقلايي نياز به داشتن مناسبات با كشورهاي منطقه را درك نموده و از اينكه واشنگتن تنها طراح تغييرات جهان پس از جنگ سرد و عامل مداخلات نظامي باشد ناراضي و نگران ميباشند.
اروپا تحولات سياسي در خليج فارس را دنبال نموده و اغلب نسبت به آنها حساسيت نشان ميدهد. كشورهاي اروپايي همچنين به آسيبپذيري خود در مسأله تأمين انرژي از خليج فارس در بلندمدت به خوبي واقف بوده و سعي نمودهاند از تنشهاي سياسي و درگيري نظامي كه موجب قطع جريان نفت در منطقه ميگردد تا حد امكان جلوگيري نمايند.
ديدار سران سه قدرت بزرگ اروپايي آلمان، فرانسه و انگلستان در برلين (سپتامبر 2003) تلاشي براي پر كردن شكاف عظيمي بود كه در اروپا بر سر جنگ عراق پديد آمده بود و همچنين تأكيدي بر اين مطلب كه جنگها به طور منحصر بر محاسبات استراتژيك نميتواند استوار باشد بلكه رعايت اصول و معيارها از جمله نقش نهادها و سازمانهاي بينالمللي ضروري ميباشد.(17)
به نظر ميرسيد انگلستان درك كرده بود كه اتحاد با آمريكا براي حل مسائل منطقهاي به تنهايي كافي نيست و نميتواند متحدان قارهايش در اروپا و مقدم بر همه آلمان را ناديده بگيرد. با اين وجود پس از دههها شراكت راهبردي (استراتژيك) و اجماع بين آمريكا و اروپا رقابتهاي زمين سياسي (ژئوپلتيك) جاي خود را يافتهاند و اروپاي قارهاي نميتواند تحمل نمايد كه نقش نظامي و اقتصادياش توسط محور انگلوساكسون ناديده گرفته ميشود كه اين نوعي "پايان غرب" محسوب ميگردد.(18)
به ظاهر سفر مشترك وزراي خارجه آلمان، فرانسه و انگلستان به تهران (اكتبر 2003) جهت متقاعد كردن جمهوري اسلامي ايران جهت پذيرش پروتكل الحاقي پيمان منع گسترش سلاحهاي هستهاي، بيانگر نوعي ديپلماسي مشترك و مستقل اروپا در جهان و به ويژه در منطقه خليج فارس بود. گفته ميشد فرانسه در كانون اقدامات و تلاشها براي رسيدن به جهاني مشترك و چندقطبي و نه جهاني خشن، تهديدآميز و تكقطبي (به رهبري آمريكا) قرار گرفته است.(19)
بنابراين اروپا دريافته است كه براي تبديل شدن به بازيگري معتبر و ذينفوذ در نظام بينالملل نميتواند دنبالهرو اولويتهاي سياست خارجي آمريكا در جهان باشد. به نظر ميرسد خليج فارس منطقهاي است كه اروپا جهت درگير شدن با "نظم هژمونيك" آمريكا و مقابله با ارتقاي مفهوم آمريكايي نظم جهاني در مورد آن تصميم گرفته و اقدام نمايد.
روسيه
از ميان رفتن نظام دوقطبي در جهان سبب گرديد كه در سياست مسكو در خليج فارس چرخش جديدي به وجود آيد با اين حال تأثير واقعي اين سياست زماني آشكار گرديد كه كرملين ديگر قادر نبود خطمشي گذشته را دنبال كند. در واقع بحران خليج فارس زماني رخ داد كه سياست پروستريكاي گورباچف در عمل منابع خود را مصرف كرده بود.(20)
مسكو بعد از فروپاشي اتحاد شوروي، موقعيت زمين سياسي (ژئوپلتيكي) خود را از دست داد و ناچار به بازسازي سياست خود در جهان و از جمله منطقه خليج فارس گرديد. روسيه نوين در اين منطقه سياستي مبتني بر همكاري و يا عدم تقابل با قدرتهاي رقيب خود در پيش گرفت.
در نيمه دوم دهه 1990 با توجه به چشمانداز بالنسبه مناسب روسيه در صحنه بينالمللي، مسكو به تقويت مواضع خود در خليج فارس پرداخت و به اين ترتيب زمينۀ مساعدي در روابط سنتي روسيه و عراق پديد آمد. از ديدگاه آمريكا حضور مجدد روسيه و نقش فعال و مؤثر آن در خليج فارس از دو ناحيه خطرآفرين بود. از اين ناحيه كه حضور مجدد مسكو همراه با ورود اسلحه غير متعارف از اين كشور به تعدادي از كشورهاي منطقه و به ويژه ايران و عراق براي واشنگتن دردسرآفرين محسوب ميشد. ديگر آن كه روسيه حاضر به تبعيت از سياستهاي آمريكا در منطقه موسوم به مهار دوگانه و محور شرارت نبود و اين امر با نظرات ايالات متحده كه در صدد مقابله با كشورهاي ياغي و سركش در خليج فارس بود، همخواني نداشت.
هرچند رهبران روسيه با مشكلات سياسي و اقتصادي ناشي از فروپاشي شوروي همچنان درگير بودند و با ظهور كشورهاي جديد مستقل در قفقاز جنوبي نفوذ مسكو در اين منطقه كليدي و راهبردي كاهش يافته و راه دسترسي به خاورميانه و خليج فارس را محدود ميكرد، با اين حال آنان به آساني حاضر به از دست دادن مصالح و اولويتهاي گذشته خود در منطقه نبودند. مسكو دريافته بود كه پس از فروپاشي شوروي آمريكا و كشورهاي ناتو توجه سنتي خود را از اروپا به آسيا تغيير ميدهند و منطقه خليج فارس در كانون توجه آنها قرار دارد. پنتاگون معتقد بود آسيا به احتمال زياد صحنه درگيريهاي نظامي و يا رقابت شديد خواهد بود.(21)
به رغم سياستهاي مقطعي مسكو در خليج فارس و حمايتهاي روسيه از عراق در طول دهه 1990 كه حاكي از تلاش براي نوعي مقابله با جهان تكقطبي به رهبري آمريكا بود، با اين وجود اين امور چندان تأثيري بر زمين سياسي خليج فارس نداشتند. روابط روسيه و آمريكا در مورد منطقه خليج فارس، در هر صورت با مسائلي نظير جنگ چچن، بحرانهاي قفقاز و آسياي مركزي، مداخله ناتو در بالكان و تفسير يكجانبه آمريكا در مورد تسليحات هستهاي و موشكي مرتبط بوده است.
روسيه در دوران حكومت پوتين همچنان سعي داشته كه همراه فرانسه و آلمان، نقش سازمان ملل را احيا كند و از اقدامات يكجانبه و سلطهطلبي آمريكا در منطقه خليج فارس جلوگيري نمايد. مسكو تحت حكومت جديد در كرملين كوشش كرده تا هويت جديد خود را در نظام بينالمللي نوين تبيين نمايد. وقايع 11 سپتامبر 2001 و حمله آمريكا به حكومت طالبان در افغانستان فضاي جديدي را در مناسبات ميان روسيه و آمريكا به وجود آورد كه احتمال همكاري در زمين سياسي غرب آسيا را امكانپذير ميساخت.
به رغم اين خوشبيني اوليه، طرحهاي آمريكا براي حمله نظامي و تغيير رژيم در عراق، در پايان سال 2002 آزمايشي جديد براي صفبندي ايالات متحده و روسيه شد. براي اولين بار پس از 11 سپتامبر، دستور كار سياست خارجي و منافع اقتصادي ايالات متحده و روسيه به وضوح دور شدند. روسيه از اين كه جنگ در عراق وضعيت فرار قبلي در منطقه و نود يك مرزهاي روسيه را بيثبات مينمايد بيم داشت.(22)
اين احتمال وجود دارد كه مقامات روسيه، به دنبال اشغال عراق و سرنگوني رژيم متحد سابق خود در بغداد ميبايست به اين نتيجه رسيده باشند، كه وضعيت زمين سياسي خليج فارس به شدت دگرگون شده و ايفاي نقش دوگانه (همكاري و رقابت) در اين منطقه به سادگي امكانپذير نيست.
آسيا
به رغم نياز فزاينده كشورهاي آسيايي نظير ژاپن و چين به نفت خليج فارس، اين كشورها در موقعيتي قرار نداشتهاند كه بتوانند در شكلدهي مسايل سياسي اين منطقه نقش چنداني ايفا نمايند. به طور نمونه اشغال و سپس جنگ كويت براي چين يك فرصت و چالش محسوب ميشد. پكن به خاطر برخورداري از حق وتو در شوراي امنيت ميتوانست نقشآفرين باشد و تلاش آمريكا در حمله به عراق را با مشكل جدي روبرو سازد. با اين حال چين بنا به ملاحظات سياسي و اقتصادي ترجيح داد عليه ايالات متحده موضعگيري نكند و با راي ممتنع خود در شوراي امنيت، به صورت ناظر بيطرف در قضاياي منطقه خليج فارس باقي ماند.
گرچه به طور كلي دولتمردان چين، منطقه خليج فارس را ادامه سرزمينهاي پيرامون كشور خود و داراي اهميت ويژه در امنيت سياسي و اقتصادي آن ميدانند، با اين وجود نياز مبرم چين به اجراي اصلاحات اقتصادي، اولويت مسائل سياسي و نظامي در اطراف اين كشور (تايوان، كره و...) وجود معضلاتي نظير رشد و نفوذ انديشههاي پاناسلاميسم و پانتركيسم سبب شدهاند كه پكن از زمان فروپاشي نظام دوقطبي در نظام بينالملل، با موضع تكقطبي آمريكا در منطقه خليج فارس مخالفت جدي ننمايد.
بعضي از تحليلگران چيني، منطقه خليج فارس را نقطه اشتراك و در عين حال تضاد منافع قدرتهاي بزرگ ميدانند. بر طبق اين نظريه از هنگام زوال شوروي، آمريكا سعي كرده به عنوان تنها ابرقدرت با قابليتهاي ايفاي يك نقش سياسي ـ نظامي و اقتصادي ظهور نمايد. افول قدرت اقتصادي آمريكا مانع بزرگي در راه جاهطلبيهاي اين كشور ميباشد و باعث گرديده ايالات متحده نتواند نقش پليس جهان را ايفا نمايد و رهبري يك نظام امنيتي جهاني را به دست گيرد. جنگ خليج فارس (مداخله نظامي بر سر كويت) نمونه بارزي از اين ضعف ايالات متحده بود كه طي آن آمريكا مجبور گرديد با گرفتن كمك از متحدانش بهاي سنگين نبرد را بپردازد. آسيبپذيريهاي راهبردي آمريكا باعث تكيه بيشتر ايالات متحده به متحدانش ميشود و اين امر گرايش به طرف چندقطبي شدن جهان را در پي دارد. افزايش قدرت اروپا و ژاپن باعث تناقض ميان آمريكا و متحدانش در آينده خواهد شد و اين كشورها با توجه به افول قدرت شوروي گرايشهاي مستقلتري از خود نشان خواهند داد.(23)
در سالهاي اخير چين به همراه روسيه نشان دادهاند كه به دنبال هدف چندقطبي در نظام بينالمللي معاصر هستند. در واقع اين هدف در توافقنامهاي كه دو كشور در ژوئيه 2001 امضا كردند و در آن به "جهان چندقطبي" شدند، مشخص شده است. جيانگ زمين رهبر جمهوري خلق چين به همراه ولاديمير پوتين رئيسجمهور روسيه اعلام كردند كه نظام تكقطبي را برنخواهند تافت. چين به اتفاق روسيه و فرانسه در ماه مارس 2003 اعلام كردند كه قطعنامه متضمن مجوز كاربرد زور عليه عراق را وتو خواهند كرد. اين اقدام جمهوري خلق چين بيانگر آن است كه واقعيتهاي زمين سياسي (ژئوپلتيكي) و مهار قدرت تكقطبي آمريكا به تدريج در سياست راهبردي پكن نقش اصلي را ايفا ميكند.
بنابراين از ديدگاه چين بحران خليج فارس داراي تضادهاي بسيار پيچيدهاي است، كه گرچه ويژگي آن برخورد ميان آمريكا و عراق ميباشد، ولي در اصل كشمكشي است به خاطر برتريجويي جهاني براي دستيابي به منابع نفت منطقه و در اين درگيري اگرچه ايالات متحده در جنگ با عراق برنده شده، ولي پيروز نهايي نبرد نشده زيرا اين جنگ نتوانسته مسائل پيچيده در منطقه را حل كند و با درهم شكستن موازنه قديم قدرت، مسائل جديدي در اين بخش از جهان و در نظام بينالمللي ايجاد شده است.
ژاپن به عنوان يك قدرت بزرگ اقتصادي در آسيا بر اين باور است كه از ميان كشورهاي بزرگ كه نفع و علاقهاي مستقيم به منطقه خليج فارس دارند، از اين لحاظ منحصر به فرد است كه از هيچگونه جاهطلبي و بلندپروازي سياسي، در اين منطقه برخوردار نيست. قانون اساسي ژاپن اين كشور را از به كار بردن وسايل نظامي براي حل نزاعهاي بينالمللي منع كرده و به كار بردن "ديپلماسي زور" در سياست ژاپن روا نيست، همانگونه كه وزير سابق دفاع ژاپن (نائومي نيشي مورا)2 اعلام داشت استفاده نظامي براي حفظ منافع آن سوي درياها نه تنها دورانش به سر آمده، بلكه بيفايده است.
صرف نظر از اين "سياست اعلام شده توكيو" با پايان جنگ سرد، ژاپنيها هم به فكر ايجاد يك نظم جديد در آسيا افتادند و اين امر مطابق نظرات ايالات متحده هم ميباشد چرا كه در صدد است تعهدات نظامي و مالي خود را در اين قاره كاهش دهد. ژاپن به نوبه خود معتقد است با توجه به شرايط نوين جهاني، آمريكا به تنهايي قادر نخواهد بود كه نقش پليس در جهان و به ويژه در آسيا را به مدت طولاني به عهده بگيرد. بيشتر كشورهاي جهان ميبايست در دفاع از صلح و امنيت بينالمللي با يكديگر همكاري نمايند و اگر اين كار صورت نگيرد ايالات متحده نيز از دفاع در ايجاد نظم جهاني خودداري خواهد كرد و راه انزوا را در پيش خواهد گرفت و اين مسأله تهديد زيادي را متوجه صلح جهان خواهد كرد.(24)
تجاوز عراق به كويت يك مبارزهطلبي بزرگ در راه نظم بينالمللي مورد نظر توكيو پس از دوران جنگ سرد محسوب ميشد و براي ژاپن كه فاقد تجربه در منطقه بحراني خليج فارس بود، امري دشوار به نظر ميرسيد كه به اين وضعيت جديد به نحو شايسته پاسخ گويد. گرچه توكيو در ائتلاف نظامي شركت نكرد ولي در برابر فشار سياسي و نظامي آمريكا تسليم شد و ناچار مبلغ 13 ميليارد دلار جهت عمليات آزادسازي كويت هزينه كرد و بطور نمادين يك گروه پزشكي به عربستان اعزام داشت كه در واقع بيشتر نمايانگر شكست سياسي ژاپن در خليج فارس محسوب ميشد.
با آن كه ژاپن براي تأمين انرژي خود در قرن جاري به شدت به نفت خام و گاز طبيعي خليج فارس وابسته است با اين حال تمايل چنداني به درگير شدن در بحرانهاي اين منطقه از خود نشان نميدهد. توكيو در جنگ آمريكا و عراق، حمايت خود را از واشنگتن اعلام داشت و مبلغ 5 ميليارد دلار را تا سال 2007 جهت بازسازي عراق تخصيص داد. با وخامت اوضاع عراق و كشته شدن نيروهاي ائتلاف (از جمله ايتالياييها در ناصريه) ژاپن درك نموده كه طرح اعزام نيروهايش در آن كشور حتي در "مناطق امن" اقدامي خطرناك ميباشد، و بنابراين اصرار واشنگتن در اين زمينه بيفايده بوده است.(25)
سياست ژاپن ميتواند گوياي اين مطلب باشد كه گرچه اين كشور به چتر حمايتي آمريكا در زمينههاي نظامي و امنيتي در شرق آسيا نيازمند است، با اين وجود اولويت خود را در زمين سياسي (ژئوپلتيك) غرب آسيا و در همكاري بيچون و چرا با واشنگتن در خليج فارس نميداند.
نتيجه
ـ نظام بينالملل معاصر، نظام پيچيدهاي است، كه شايد بتوان تعبير "نظامي تك ـ چندقطبي" در مورد آن به كار برد. از زمان فروپاشي نظام دوقطبي، اين نظام جديد شكل خاص خود را پيدا نكرده است. در چنين نظامي براي حل و فصل مسائل كليدي بينالمللي نه فقط اقدام قدرت بزرگتر (ابرقدرت)، كه نوعي ائتلاف ديگر قدرتهاي عمده نيز همواره مورد نياز است.
ـ نظام بينالملل نوين خود در مرحله گذار به چندقطبي است. تحولات منطقه خليج فارس سبب شده كه موقعيت ايالات متحده به عنوان تكقطب و آخرين و يگانه ابرقدرت جهان تضعيف شود. مسائل خليج فارس به ويژه مشكلات عراق آمريكا را ناچار ساخته كه براي تأمين منافع خود همكاري ديگر كشورها را جلب نمايد وگرنه تنها خواهد ماند و اين انزوا به زيان مصالح درازمدت آن كشور تمام خواهد شد.
ـ گرچه ايالات متحده به عنوان تعيينكننده اصلي روندها در منطقه خليج فارس مطرح ميباشد ولي حتي در صورت جلب همكاري ساير قدرتهاي جهاني در مواردي ناگزير از درگير شدن با حكومتها و مردم مسلمان منطقه خواهد شد. خطر درگيري درازمدت براي ايالات متحده اين است كه آمريكا را در باتلاق مشكلات مستمر و بيانتهاي منطقه گرفتار خواهد كرد.
ـ تاكيد فراوان واشنگتن بر نظاميگري و تئوريهاي "جنگ برقآسا"، "صلح خشونتآميز قرن" و "دنياي جديد آمريكايي" خطر احتمال گسترش انفجارآميز جنگ محدود به جنگ تمامعيار در سراسر منطقه را به وجود آورده و اين امر قابل درك و پذيرش از نظر قدرتهاي جهاني از جمله شركاي اروپايي ايالات متحده نميباشد.
طبق بينش محافظهكاران جديد در آمريكا، نظام بينالملل معاصر جنگي تمامعيار را ميطلبد، جنگي براي به زانو درآوردن دشمنان منطقهاي در خليج فارس، براي پيشگيري از سقوط اقتصادي و مالي ايالات متحده و سرپا نگاه داشتن صنايع نظامي و نفتي آن، براي جلوگيري از انزواي نيمكره غربي در مقابل اوراسيا و براي جلب همپيمانان (اروپايي) و مهار كردن رقيبان (روسيه و چين)، به نظر نميرسد كه به انجام رساندن يك چنين دستور كار سياسي و نظامي گستردهاي به تنهايي در حد توان ايالات متحده باشد.
ـ در قرن 21 كشوري نقش برتر را در جهان بازي خواهد كرد كه بتواند بر مهمترين منابع و خطوط انتقال انرژي (نفت و گاز) تسلط داشته باشد و منطقه خليج فارس يك چنين ويژگي را دارد. به همين دليل خليج فارس به صورت كانون منازعات و رقابت گسترده جهاني و منطقهاي درآمده است.
ـ در نظام بينالملل معاصر، رقابت اقتصادي شديدي ميان آمريكا، اروپا و ژاپن وجود دارد. راهبرد ايالات متحده عبارت است از به دست گرفتن منابع اوليه (به ويژه نفت و گاز) كه چرخ اقتصاد كشورهاي صنعتي را ميگرداند. اين امر كه حيات اقتصادي قدرتهاي بزرگ را به مخاطره ميافكند با مخالفتهاي شديد مواجه خواهد شد.
ـ جنگ عراق نشان داد كه ايالات متحده بر آن است كه از نيروي خود بيشترين بهره را بگيرد و اين نيرو در حال حاضر نه در عرصه اقتصادي بلكه در صحنه نظامي است. آمريكا قدرت نظامي يعني مهمترين ابزار خود در عرضه بينالمللي را به كار گرفته تا اطمينان يابد آينده جهان به سود او رقم خواهد خورد.
ـ نفوذ آمريكا در منظومه اروپا بستگي به ميزان وحدت اروپا دارد. در جريان جنگ عراق، اروپاي قارهاي (آلمان و فرانسه) تلاش نمود هويت سياسي مستقل و مشخص خود را به دست آورد، در حالي كه كشورهاي اروپاي جزيرهاي و ساحلي (انگلستان، اسپانيا و ايتاليا) به اتحاد (قدرت دريايي) آمريكا پيوستند. كشورهاي وابسته به شوروي و يا اقمار سابق بلوك كمونيسم (اوكراين و لهستان) با توجه به ويژگيهاي زمين سياسي نوين، راه ائتلاف با ايالات متحده را در پيش گرفتند. موفقيت ايالات متحده در بحرانهاي خليج فارس ميتواند موجبات نهادينه شدن يكجانبهگرايي آمريكا در اروپا شود و كشورهاي اين قاره مانند دوران جنگ سرد پيرو واشنگتن شده و از تبديل آنها به بازيگر و رقيب جديد جلوگيري خواهد شد. در حالت عكس اين امر موجب قدرت گرفتن محور برلين ـ پاريس و تقويت اتحاديه اروپا خواهد گرديد.
ـ جنگ دوم خليج فارس (كويت) چرخشگاه مصيبتبار شوروي بود و از جمله موجبات فروپاشي اين كشور در اوايل دهۀ 1990 گرديد. جنگ عراق ميتواند با توجه به نتايجش در مبارزه قدرت در كرملين و احياي قدرت فدراسيون روسيه مؤثر باشد. اين فرض وجود دارد كه در صورت فروافتادن آمريكا از اريكه تكقطبي، موقعيت مسكو در منطقه خليج فارس تقويت خواهد شد.
ـ در شرايط فوق چين به نوبه خويش با استفاده از فرصت جديد از نفس افتادن رقيب مزاحم و آزاردهنده خود به تقويت نفوذ در فضاهاي زمين سياسي اطرافش اقدام خواهد كرد. پكن ضمن بالا بردن قدرت چانهزني در نظام بينالملل جديد با احتمال به ارتقاء موقعيتاش در غرب آسيا و خليج فارس خواهد پرداخت.
ـ ژاپن به عنوان يك قطب اقتصادي در جهان با توجه به موضعگيري ويژهاش ممكن است رويه "دوپهلو و مبهمي نسبت به تحولات خليج فارس اتخاذ نمايد. توكيو با توجه به رقابت همسايگان نيرومند (چين و روسيه) در اطرافش ممكن است كماكان بنحوي تحت نفوذ ايالات متحده قرار گيرد.
ـ به طور كلي مهمترين معماي قدرتهاي بزرگ جهاني كه با آن مواجهاند اين است كه چگونه از جريان پايدار نفت خليج فارس در يك نظام بينالملل سيال، ناپايدار و در حال دگرگوني مداوم مطمئن گردند. در تحقق اين خواست، نوعي اجماع در نظام بينالملل معاصر كه در آن مصالح و منافع كشورهاي مهم خليج فارس و ملتهاي اين منطقه در مدنظر گرفته شده باشد، ضروري است.
پينوشتها:
1- Pax-Americana
2- Naomi Neshi Mura
ش.د820439ف