تاریخ انتشار : ۲۴ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۱:۵۷  ، 
شناسه خبر : ۲۸۷۳۲۳
پایگاه بصیرت / مهدي پورصفا
(روزنامه جوان - 1394/07/09 - شماره 4640 - صفحه 5)

در ميانه‌ قرن بيستم، ريچارد نيكسون، سي وهفتمين رئيس‌جمهور امريكا به اين نكته مهم اشاره كرده بود كه جهان اسلام در قرن بيست‌ويكم، مهم‌ترين ميدان‌هاي زورآزمايي سياست امريكاست. از زمان نيكسون تا به الان سال‌هاي درازي مي‌گذرد ولي به نظر مي‌رسد پيش بيني نيكسون محقق شده است.

اسلام جاي شوروي را مي‌گيرد

فروپاشي شوروي به‌عنوان مهم‌ترين رقيب استراتژيك امريكا موجب شد به باور استراتژيست‌هاي امريكايي، از آن پس «تهديد سبز» (جهان اسلام) جايگزين «تهديد سرخ» (شوروي) شود، به‌همين علت بود كه در ابتداي دهه‌ ۹۰ ميلادي، امريكا به بهانه‌ جنگ عراق و كويت، وارد منطقه‌ خليج فارس شد. بوش پدر، چنين اقدامي را در راستاي ايجاد «نظم نوين جهاني» ناميد.

شش سال بعد از حمله‌ امريكا به عراق براي كمك به كويت، شيمون پرز، نخست‌وزير رژيم نحس صهيونيستي، صحبت از «خاورميانه‌ جديد» كرد. شش سال بعد از پرز، حالا نوبت بوش پسر بود كه وارد معركه شده و فاز ديگري از نقشه‌ كلان نظام سلطه را عيان كند. مقامات امريكايي در حقيقت ابايي نداشتند از اينكه صراحتاً بگويند هدفشان از حضور در منطقه، دخالت در امور داخلي كشورهاست اما هنوز «فيلمنامه» آنها كامل نشده بود. اين فيلمنامه نيازمند يك «گره داستاني» تمام عيار و يك «سكانس» جذاب براي همذات‌پنداري بيشتر با «قهرمان داستان» بود. حادثه‌ 11 سپتامبر ۲۰۰۱، همان سكانس جذاب براي حضور قهرمان داستان بود.

شب همان حادثه‌ 11 سپتامبر، در ساعت 8:30 جورج بوش از دفتر خود در كاخ سفيد، مقابل دوربين رفت و در سخنراني خود پرده از استراتژي امريكا در سال‌هاي آتي برداشت: «امروز هزاران نفر توسط شيطان كشته شدند... تروريست‌ها توانستند بزرگ‌ترين ساختمان ما را نابود كنند ولي آنها هيچ آسيبي به اصول ما نمي‌توانند بزنند، ارتش ما قوي و آماده است، امريكا به اين دليل مورد حمله قرار گرفت كه ما فانوس دريايي درخشاني براي آزادي و فرصت در جهان هستيم... براي ما تفاوتي بين تروريست‌ها كه اين اعمال را انجام دادند و كساني كه به آنها پناه دادند وجود ندارد.»

نيم ساعت پس از آن، جلسه‌ شوراي امنيت ملي امريكا با حضور بوش برگزار شد. او صراحتاً اعلام كرد اين حادثه يك «فرصت بزرگ» براي امريكاست؛ فرصتي كه كشورهاي ديگر بايد انتخاب كنند آيا «با ما هستند يا عليه ما؟» جورج بوش در كنفرانس مطبوعاتي خود در فوريه‌ ۲۰۰۲ صراحتاً اعلام كرد: «تاريخ يك فرصت استثنايي را به ما داده است تا از آزادي دفاع كنيم. ما اين فرصت و لحظه را به چنگ آورده‌ايم و عمل خواهيم كرد. من از منافع خودمان دفاع خواهم كرد. من از مردم امريكا دفاع مي‌كنم.» كاندوليزا رايس، وزيرخارجه‌ وقت ايالات متحده آشكارا بيان كرد: «سياست‌خارجي ما به‌طور قطع يك سياست‌خارجي مداخله‌گراست و اين سياست برخاسته از منافع ملي ماست و نه برخاسته از منافع جامعه‌ موهوم بين‌المللي.» اين چنين بود كه ارتش امريكا در سال ۲۰۰۱ به افغانستان و سپس در سال ۲۰۰۳ به عراق به بهانه‌ جنگ با تروريسم حمله كرد تا همچنان خود را «بازيگر نقش اول» اين داستان نمايش دهد.

خاورميانه بزرگ

يك سال بعد از حادثه‌ 11 سپتامبر، كالين پاول، وزيرخارجه‌ وقت امريكا پرده از برنامه جديد اين كشور به بهانه مبارزه با تروريسم در منطقه‌ غرب آسيا برداشت: «طرح خاورميانه‌ بزرگ». رهبر انقلاب در همان ايام درباره‌ آن فرمودند: «مسئله‌ خاورميانه‌ بزرگ، يك آرزوي امريكايي است. خاورميانه‌ بزرگي كه آنها مي‌گويند، يعني كشوري بزرگ در خاورميانه به مركزيت اسرائيل، البته منظور آنها اين نيست كه يك دولت واحد تشكيل شود، نه، همين دولت‌هايي كه در مرزهاي جغرافيايىِ كنوني قرار دارند، باشند، منتها دولت‌هايي كه توي مشت امريكايي‌ها باشند، مردم به‌ظاهر آنها را انتخاب كرده باشند، اما امريكايي‌ها خواسته باشند.»

اما هنوز چند سال از اجراي اين طرح نگذشته بود كه اين طرح با شكست مواجه شد.

امريكايي‌ها كه تا پيش از اين تصور مي‌كردند روند دموكراسي‌سازي در منطقه، منجر به تقويت «شبكه‌ حاميان غرب» خواهد شد، حالا به‌وضوح مشاهده كردند كه به «پاشنه‌ آشيل»شان بديل شده است. در عراق كه امريكا اميدوار به روي كار آمدن احزاب و اشخاص لائيك و سكولار بود، قدرت به دست اسلامگراها و مخالفان سياست‌هاي امريكا افتاد. بيداري اسلامي در تونس و مصر نيز موجب سرنگوني دو متحد قديمي امريكا يعني بن‌علي و مبارك شد. شكست‌هاي پي در پي غرب در سوريه و فلسطين و لبنان و يمن، در كنار نهضت بيداري اسلامي‌اي كه در چند سال اخير به راه افتاد، عملاً عرصه را براي مقامات امريكايي و شكست طرح خاورميانه‌ بزرگ مهيا كرد.

از اقدام سخت به نرم

نظام سلطه، چاره‌اي جز تغيير استراتژي نداشت؛ تغييري كه از «اقدام سخت» به سمت «اقدام نرم» بايد انجام مي‌شد. «پروژه‌ نفوذ»، همان اقدام نرم امريكا براي شرايط جديد منطقه است. «نفوذ» در كنار ايجاد «اختلاف» در ميان دولت‌ها و ملت‌ها، راهكار جديد امريكا براي بازگشت و حضور در منطقه است.

واضح است كه پروژه‌ نفوذ، بيش از هر چيزي توسط «بازيگران داخلي» متمايل به غرب انجام خواهد شد، آنچنان ‌كه چندين سال پيش، ديك چني، معاون رئيس‌جمهور ايالات متحده به صراحت اعلام كرد: «دولت امريكا خود را متعهد به حمايت از كساني مي‌كند كه در راه اصلاحات در خاورميانه‌ بزرگ فعاليت مي‌كنند.»

مقابله با سياست منطقه‌اي ايران

اما آنچه بيش از آن نشان مي‌دهد كه امريكا به دنبال ايجاد نفوذ در ساختار منطقه و مقابله با استراتژي نظام جمهوري اسلامي ايران در سطح منطقه است؛ ‌راهبردي كه بر اساس مخالفت با سياست‌هاي امريكا در منطقه است و بارها و بارها به انحاي مختلف بيان شده است و جدي‌ترين مانع در مقابل غرب و به خصوص امريكا محسوب شده و يكي از مهم‌ترين محورهاي امريكايي‌ها براي نفوذ در مقابل ايران بوده است.

قلب اين راهبرد در مقابل ايران پذيرش رژيم صهيونيستي به عنوان يك واقعيت در سطح منطقه است. امريكايي‌ها به‌شدت در تلاشند تا توافق با ايران را سكوي امنيت رژيم صهيونيستي معرفي كنند. براي مثال، «المانيتور» به نقل از يك مقام وزارت خارجه‌ امريكا اعلام كرد: «قصد داريم بر ايراني‌ها فشار وارد كنيم تا آنها روند افزايش آشوب‌ها در منطقه را از طريق كمك به حزب‌الله و حماس متوقف كنند.» آنگلا مركل نيز چنين گفت: «لحن ايران در قبال اسرائيل قابل پذيرش نيست... اينكه ايران تغييري در مواضع و لحن خود در قبال اسرائيل نداده و اين رژيم را به رسميت نمي‌شناسد، نااميدكننده است.»

اين موضوع اما به‌تنهايي نمي‌تواند به‌طور واقعي امنيت رژيم صهيونيستي را تأمين كند، لذا امريكايي‌ها با استمساك به راهبرد نانوشته‌ شرمنده‌سازي ايران به‌دنبال وادار كردن اين كشور به «عادي‌سازي» رابطه با اسرائيل هستند. اين موضوع به‌صراحت در گفته‌هاي مقامات غربي و به‌خصوص امريكايي‌ها مشهود است.

ايجاد همكاري مشترك بين ايران و غرب

از سوي ديگر امريكايي‌ها به دنبال ايجاد نوعي همكاري مشترك با ايران بر سر داعش هستند. گرچه هدف از اين راهبرد در بلندمدت «عادي‌سازي رابطه» در ساير زمينه‌هاست، اما واضح است كه اين موضوع منطقاً صحيح نيست. موضوع منافع مشترك ايران و امريكا حتي در مسئله‌ داعش نيز با هم يكسان نيست. بخشي از دليل اين موضوع در رويكرد امريكا به منافع موجود در تروريسم ريشه دارد. امريكا نه‌تنها از حضور تروريسم در منطقه ناراضي نيست كه بخواهد براي از ميان بردن آن با كشوري ديگر ائتلاف تشكيل دهد بلكه خود به‌وجودآورنده و پشتيباني‌كننده‌ گروهك‌هاي تروريستي در منطقه است.

در اين ميان روشن و آشكار است كه رويكرد مقامات ايراني بايد به دنبال اين باشد تا جلوي هر گونه نفوذ گرفته شود.

http://javanonline.ir/fa/news/743715

ش.د9402744